یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نقد چیست؟


نقد چیست؟
نقد، نشانه عقلا‌نیت است.عقلا‌نیت انتقادی حاوی دو مفهوم کلی است، یکی عقل و دیگری هم نقد. عقلا‌نیت، سرمایه نقد و نقد هم نشانه عقلا‌نیت است. با کشف حدود فاهمه و شناخت (و به دنبال آن کشف حدود ناطقه و زبان)، قدرت عقل و سپس قدرت نقد هم، بهترشناخته می شود. نقد از یک سو با جزم مقابله می‌کند و از سوی دیگر با شکاکیت.
شکاکان علیه عقل‌اند و برای آن هیچ شأنی قایل نیستند وجزم گرایان هم مدعی داشتن پایه‌های ثابت و ابدی ‌ perennial statement هستند و پیرو این نظریه که: حقیقت در جیب من است. اما حساب نقد و نقادی از جزم گرایان و شکاکان جداست. در نقادی هم گزاره جزم‌گرایانه <این است و جز این نیست> نقد می‌شود و هم گزاره شکاکانه <نمی‌توان به عقلا‌نیت تکیه کرد.> بسیاری از شکاکان معتقدند عقلگراها و منتقدان، خودشان، به نوعی شکاک هستند و راهی به حقیقت نمی‌برند چون می‌توان هر نظریه‌ای را نقد و ویران کرد. ظاهر قضیه درست است و هیچ پایه ثابتی در حوزه عقلا‌نیت وجود ندارد هر ادعایی را می‌توان مورد سوال قرار داد و زیر سوال نرفتن یک ادعا هم نشانگر حسن آن نیست. اما آنچه شکاکان به آن توجه ندارند این است که خود این وضعیت، یعنی اینکه هر ادعایی را می‌توان مورد سوال قرار داد، خود یک جریان منطقی است. به عبارت دیگر، خود زیر سوال رفتن هر گزاره، یک جریان عقلا‌نی به حساب می‌آید. بنابراین شکاکیت موجود در عقلا‌نیت انتقادی با شکاکیت شدید نسبیت‌اندیش (که آن را با نسبی‌اندیشی نباید یکسان گرفت)‌ متفاوت است. نسبیت‌اندیشی یعنی عدم امکان حصول معرفت اما نسبی‌اندیشی یعنی امکان عبور از جزم‌گرایی. نسبیت‌گرایی عکس‌العملی بود علیه جزم‌گرایی که اجازه هیچ‌گونه نوآوری را نمی‌داد. نسبیت‌گرایی مبتنی بر شکاکیت شدید، در تمام پایه‌های عقلا‌نیت شک می‌کند. از این مقدمه درست که اثبات نداریم، به این نتیجه غلط رسیدند که استنتاج و استدلا‌ل هم نداریم. از این مقدمه درست که استنتاج، در نهایت منجر به تسلسل می‌شود (چون هیچ مقدمه درستی نداریم که با استفاده از آن استنتاج درستی هم داشته باشیم، اثبات عقلا‌نیت به‌وسیله عقل هم که منجر به دور می‌شود)، به این نتیجه غلط رسیدند که عقلا‌نیت اتلا‌ف وقت و نهایتا یک بازی است. واژه‌هایی مثل <بنابراین>، <لذا>، <پس> و کلماتی از این قبیل که ما مرتبا ً به کارمی بریم همه مربوط به استنتاج است و وقتی که قرار است آن مقدمات هم به شکلی مورد تشکیک باشند، کما اینکه هستند، دیگر چرا استنتاج را به کار ببریم؟ جریان نسبیت‌اندیشی در نهایت به شعار‌ Anything Goes ، <هر چه پیش آید خوش آید> و <هر چیزی امکان‌پذیر است> خلا‌صه شد. این شعار بعد‌ها وارد فلسفه علم هم شد و پاول فایرابند بر همین اساس ادعا کرد که اصلا‌ ً منطق علم و منطق کشف علم وجود ندارد؛ هر تئوری که به درد عالمان بخورد یا به تکنولوژی تبدیل شود (مطلوب به فایده باشد)، می‌توان آن را علم به حساب آورد. در حیطه‌هایی مثل داستان، شعر، ادبیات و سینما که بحث ذوق و ذوق ورزی به میان می‌آید، این اعتقاد نسبی‌گرایان بیشتر رایج شد؛ چون در این حوزه‌ها، امور عمدتا بر پایه احساس و عواطف است و بنابراین تا حدودی طبیعی است که عقلا‌نیت به نوعی مزاحم تلقی شود. اما هر چند حضور نسبیت‌اندیشی در این حوزه‌ها تا حدودی تحولا‌ت نوینی را در آنها ایجاد کرده ( معماری، رمان، شعر و سینما) اما به دنبال نقد‌هایی که بر آنها وارد شد (به‌ویژه بر فلسفه نسبیت‌اندیش موسوم به فلسفه پست‌مدرن) معایب حاصل از بی‌توجهی به عقلا‌نیت هم در آنها آشکار شد. از جمله این نقد‌ها مقاله آلن سوکال، پژوهشگر حوزه فیزیک نظری و یکی از عقل‌گرایان معتدل معاصر است که در سال ۱۹۹۶با این عنوان به ظاهر علمی ولی در واقع بی‌معنا نوشته شد: <عبور از مرز‌ها : به سوی هرمنوتیک دگرگون کننده گرانش کوانتومی.> سوکال این مقاله را برای مجله متن اجتماعی ‌ social text که عمده‌ترین و قویترین جریان پست‌مدرن آمریکا بود فرستاد. این مقاله دو سال در نوبت بررسی بود و نهایتا مجوز چاپ دریافت کرد بی‌آنکه حتی یک نفر از اعضای سردبیری این مجله متوجه پرت و پلا‌ بودن محتوی مقاله بشود. او با کسب تایید مدیریت مجله در نشر مقاله‌اش ابتدا همخوانی محتوای این جریان فکری را با محتوای پرت و پلا‌ی مقاله به همگان نشان داد و سپس با نوشتن مقاله دیگری در همان سال با عنوان: آزمون‌های تجربی یک فیزیکدان درباره مطالعات فرهنگی، در مجله ‌ lingua franca مقاله قبلی خودش را رد کرد و روش تفکر پست‌مدرن‌های فلسفی را به شدت به چالش کشید و بی‌اعتبار ساخت. او درباره انگیزه خودش در این تجربه بی‌سابقه، چنین می‌گوید: مدت‌هاست که نزول معیار‌ها در نظام فکری علوم انسانی در بعضی از دانشگاه‌های آمریکا مرا ناراحت می‌کند... خواستم ببینم یک مجله پیشرو در حوزه مطلعات اجتماعی که افراد شاخصی چون فردریک جیمسون و آندرو در راس آن هستند، آیا مقاله بی‌معنا ولی ظاهرا موجهی که فقط از پیش فرض‌های ایدئولوژیک مدیران مجله تعریف می‌کند را چاپ می‌کنند یا نه. (سایت اینترنتی سوکال) عقلا‌نیت معتدل، به این ترتیب، به کمک نقد، ضمن اینکه مرز خود را با جزم شدید و نسبیت شدید حفظ می‌کند هم مولد جزم معتدل است و هم مولد شک معتدل.
اگر این جزمیت وجود نداشته باشد هیچ ادعایی یا نظریه‌پردازی ممکن نخواهد بود. یک تئوری وقتی نقد می‌شود، اگر با اولین نقد فرو ریخته شود نشان دهنده ضعف آن است. هیچ گزاره پایه‌ای با اولین نقد فرو نمی‌ریزد مگر آنکه شأن پایه‌ای خود را از دست داده باشد. حتی گاهی مقاومت گزاره‌های پایه در برابر نقد باعث می‌ شود یک پتانسیل قوی معرفتی و حقیقی که در گزاره وجود دارد ظاهر شود. این مقاومت همان جزم معتدلی است که عقلا‌نیت برای حوزه تفکر، به ارمغان می‌آورد.
اما از آن سوی دیگر نتایج حاصله هم باید نقد شوند و آن قدر در معرض دید دیگران قرار گیرند که دیگران و نسل‌های بعد، هم با توجه به‌واقعیت‌های جدید و هم به کمک گزاره‌های تازه، آن را نقد کرده، تقویت کنند یا کنار بگذارند. جلوگیری از مطلق شدن نتایج حاصله، ضرورت نقد و نقادی را به‌وجود می‌آورد. درعمل نقد، ما‌ اندیشه‌ها را می‌کشیم. اما در قلمرو ‌اندیشه‌ها، برخلا‌ف قلمرو انسان‌ها، با کشتن‌اندیشه‌ها، ‌اندیشه‌ها احیا می‌شوند، برخلا‌ف کشتن صاحبان‌اندیشه که با کشتن آنها،‌ اندیشه‌ورزی آنها هم در جایی متوقف می‌شود.
با جدا کردن حساب‌اندیشه از صاحب‌اندیشه ( به لحاظ منطقی )، می‌توان به صاحبان‌اندیشه اجازه زندگی داد اما ‌اندیشه آنها را کشت. کاری که در فرهنگ ضد نقد، بر عکس آن انجام می‌شود. یعنی ‌اندیشه‌ها نگه‌داشته می‌شوند ولی صاحبان آنها ترور می‌شوند. درست مثل آدمی که روی سرش راه می‌رود. چنین وضعی هم به ضرر کسانی است که اهل فکرند و هم به ضرر جامعه‌ای است که این افراد از آن حذف می‌شوند. اگر حساب‌اندیشه از صاحب‌اندیشه، به لحاظ منطقی (و نه عملی) جدا شود، با نقد‌اندیشه یا با مرگ‌اندیشه،‌ اندیشه رشد می‌کند و همواره کاملتر می‌شود. نقد به این مفهوم، بارزترین نشانه عقلا‌نیت معتدل است.
● نقد، کشف تناقض است
نقد یک عمل کاملا‌ ذهنی ‌mental act و حاصل تقابل یک تئوری با تئوری دیگر است. چرا که منشا آن عقلا‌نیت و عقلا‌نیت هم از حوزه مفهوم است. کار نقد کشف تناقض است. تناقضاتی که در بن و پایه‌های یک‌اندیشه وجود دارد. <است>‌ها در گزاره‌ها، یا صفتی را به یک موضوع نسبت می‌دهند و یا رابطه‌ای را به دو موضوع. اگر بفهمیم مطلبی گزاره‌ای را با <است> و در جای دیگر همان گزاره را با <نیست> بکار برده، موفق به کشف تناقض شده‌ایم و این یعنی نقد و یا اگر <است> را در یک گزاره به <نیست> تبدیل کنیم و یا <نیست> را به <است>، نقد را آغاز کرده‌ایم. پرسش از است‌ها و نیست‌ها آغاز نقد و کشف تناقض انجام نقد است.
کشف تناقض همواره ساده نیست. چون تناقض همواره آشکار نیست. تناقض را به‌طور کلی به سه دسته می‌توان تقسیم کرد، تناقض آشکار ‌explicit contradictory ، تناقض پنهان ‌ implicitly contradictory و تناقض صوری ‌. formally contradictory تناقض آشکار، صریح‌ترین نوع تناقضی است که ایجاد می‌شود. از ترکیب عطفی دو گزاره متناقض، قضیه‌ای حاوی تناقض آشکار تولید می‌شود. این قضیه که: هوا سرد است و کاذب است که هوا سرد است، نمونه یک تناقض آشکار و صریح است. نوع دشوارتر تناقض، نوع پنهان آن است که به‌راحتی و با یک نگاه کشف نمی‌شود. فهم و کشف تناقض پنهان نیاز به تحلیل فنی و دقیق دارد تا اینکه نهایتا به یک تناقض صریح و آشکار تبدیل شود.
تناقض پنهان چند نوع است: تناقض متافیزیکال، تناقض سمانتیک ( معنا شناختی)، تناقض اپیستمیک ( معرفت شناختی .) مواردی که در تناقض پنهان کشف و عیان می‌شود مربوط است به: ممکن، ضروری، پسینی، پیشینی، صادق، کاذب، موجه و ناموجه بودن گزاره‌های موجود در قضایا. نوع سوم تناقض، تناقض صوری است که به مدد قوانین و روابط صوری منطق، تناقض موجود در یک مجموعه گزاره‌ای، صورت‌بندی فرمال می‌شود. نقد راسل به اصل پنجم کتاب قوانین حساب فرگه یک نمونه ماندگار از کشف تناقض پنهان با استفاده از روابط صوری منطق است که سرانجام به براندازی پژوهش‌های چندین ساله فرگه در این حوزه منجر شد.
تناقض، بیانگر هیچ گویی است. فرد یا مطلبی که متناقض سخن می‌گوید، در واقع هیچ نمی‌گوید. وجود تناقض در یک سخن عیب آن هست اما کشف آن، عیب‌جویی یا مچ‌گیری و یا حتی اشتباه‌گیری نیست. تحلیل و کشف تناقض و به عبارت بهتر، نقد، عملی بسیار فراتر و عمیق‌تر و جدی‌تر و حیاتی‌تر از یک عیب‌جویی یا اشکال‌گیری ساده است. برخی از روانکاوان و روانشناسان (هم صدا با برخی از سیاستمداران) نقد را به غلط معادل عیب‌جویی و نق زدن تصور کرده‌اند و توصیه می‌کنند که به‌جای آن از تفکر سازنده و اصطلا‌حا مثبت استفاده کنند. در صورتی که خود این تفکر ( یکی پنداشتن نقد و عیب‌جویی) یک تفکر منفی و نتیجه آن حذف یک تفکر مثبت (تفکر انتقادی) است. نقد و به تعبیر رساتر نقد برانداز، به معنای تحلیل متن و سخن و سپس کشف تناقض، ازکارانداختن <روشی> است که همه گمان می‌کردند ما را به نتایج مورد انتظار می‌رساند. بسیاری ازسخنرانی‌ها، کتاب‌ها، مقالا‌ت، فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌ها حاوی این نوع تناقضات‌اند و بی‌آنکه عاملا‌ن آنها بدانند، هرگز به نتایجی که وعده داده‌اند و انتظارش را می‌کشیده‌اند نمی‌رسند. - عمل نقد، در درون نظام‌های صوری - استنتاجی انجام می‌شود، اما در صورت بروز تنگناهای منطقی در نظام استنتاجی، نقد، شامل خود این نظام‌ها هم می‌شود. نمونه اول، پژوهش ابن سینا درباره قضایای شرطیه در حوزه منطق ارسطو است. پژوهش ابن سینا هر چند در کادر منطق ارسطو انجام گرفت ولی نهایتأ زمینه را برای نقد خود منطق ارسطو هموار کرد و بعد‌ها معلوم شد که منطق محمولا‌ت ارسطویی که بر گزاره‌های موضوع - محمولی استوار است و در آن جمله، به سه جزو موضوع - محمول - رابطه تقسیم می‌شود، قادر به تحلیل قضایای شرطیه ‌conditional propositions نیست. نمونه دوم، نقد فرگه به ارسطو است که او هم توانست منطق ارسطو را با استناد به جملا‌تی که دراستنتاج نیاز به تحلیل موضوع - محمولی ندارند، نقد کند و ضوابط تازه‌ای در حوزه منطق و نظام استدلا‌لی تدوین کند، به این معنی که در منطق جملا‌ت، تقسیم‌بندی سه‌گانه ارسطویی، به تقسیم‌بندی دو گانه اسم - محمول تبدیل شد و محمول نیز با معنایی کاملا‌‡ متفاوت با معنای ارسطویی به کار گرفته شد. محمول در منطق ارسطو به معنای صفت موضوع است اما محمول در منطق فرگه، هم مصداق مفهوم‌ concept است و هم به معنی نسبت ‌ relation به کار می‌رود.
منطق فرگه‌ای جملا‌ت با نقد منطق قیاسی ارسطو موفق شد این باور را ایجاد کند که به قول لوکاسیویچ منطق دان برجسته لهستانی: منطق جملا‌ت، اساس تمام نظام‌های منطقی و ریاضی است. به این ترتیب عمل نقد بر مبنای کشف تناقض یا کشف مورد نقض، در همه نظام‌های استنتاجی، مشترک و پذیرفتنی است.
●‌ نقد سلا‌ح نیست، معرفت است ‌
پیش فرض نامعتبر <نقد سلا‌ح است> به عنوان یک باور ایدئولوژیک سال‌ها است که حوزه‌اندیشه ایرانی را تسخیر کرده و به عنوان پارادایم مسلط روشنفکری و قدرت مداران حکومتی تبدیل شده است. مهم نیست که چه کسی چه چیزی و چه کسی را نقد می‌کند، مهم این است که با این پیش فرض چه چیزی حاصل می‌شود. هم به لحاظ منطقی و هم به شهادت رفتارهای در حافظه مانده، پیروی از پیش فرض ایدئولوژیک <نقد سلا‌ح است> رواج بدفهمی از یک سو و تخریب دیگری از دیگر سو است. باور ایدئولوژیک <نقد سلا‌ح است> مروج بدفهمی است چون ماهیت معرفتی ندارد. به عبارت دیگر، به ملزومات منطقی و معرفتی ملتزم نیست و بیش از آن و پیش از آن به آرمان‌های ایدئولوژیک، طبقاتی، سیاسی، فقهی و قومیتی تکیه دارد.
تئوری <نقد سلا‌ح است> دغدغه تغییر وضع موجود را دارد در راستای آرمان‌های ایدئولوژیک، اما این دغدغه به مثابه یک رویای زیبای مجازی هرگز امکان وقوعی نمی‌یابد، چون نقد اگر هویت معرفتی پیدا کند، با امر واقع شکاف ابدی و پر ناشدنی می‌یابد و اگر قصد مواجه با امر واقع و اصلا‌ح و تغییر آن را داشته باشد باید به یک عنصر غیرمعرفتی تبدیل شود. مثلا‌ به چیزی شبیه آنچه که جان سرل به آن فعل گفتاری ‌speech act می‌گوید. افعال گفتاری درباره امر واقع نیستند بلکه خود امر واقع‌اند، البته واقعیت اعتباری اجتماعی و نه واقعیت فیزیکی طبیعی. افعال گفتاری، برآمده از نسبت میان نیت سخنگو و زبان سخنگو است و عمدتا ناقل معنا هستند و نه حامل معرفت. چون <درباره> چیزی نیستند بلکه <به معنای> چیزی هستند و به قول جان سرل، شبیه اظهار کلمه <بله> عروس در مراسم عقد است. بیان و اظهار و تایید عروس در مراسم عقد ضمن آنکه تکلیف همه را روشن می‌سازد و به کل مراسم معنا می‌دهد، هرگز به معنای صدق یا کذب هیچ گزاره‌ای نیست چون حاوی هیچ خبر و اطلا‌عی از جهان خارج از ذهن نیست بلکه نهایتا به <معنای> قبول عقد است.
عموم ایدئولوژی‌ها و عموم خطابه‌های سیاسی، مذهبی، هنری و حتی فلسفی از جنس افعال گفتاری‌اند. افعالی که ضمن انجام کارکرد مثبت شان یعنی <تبدیل نیت به معنا از طریق زبان>، کارکرد منفی خود را هم انجام می‌دهند؛ یعنی ارضای کاذب منطقی- معرفتی سخنگو از طریق اظهارات زبان‌شناختی شبه منطقی - شبه معرفتی. جایگزین شدن گزاره‌های نقد ناپذیرشبه معرفتی افعال گفتاری به جای گزاره‌های معرفتی نقدپذیر، مولد نوعی راهنمای عمل نامعتبر است که حاصلش هم تولید افکار نامعتبراست وهم تولید تدریجی بدبختی‌های جدیدتر و نوتر.
فهم این مطلب ساده است: تلا‌ش برای تغییر وضع نامطلوب موجود با سلا‌ح نامعتبر، مثل بیماری است که برای خود دارو تجویز می‌کند، دستور بستری کردن خود را در اطاق عمل صادر می‌کند و تصمیم می‌گیرد خودش را با دست‌های خودش عمل کند. چنین وضعیتی، دو راه بیشتر در برابر بیمار نمی‌گذارد، یا خودش را عمل کند و از تجویزات خودش برای بهبود خودش استفاده کند، که این عین بیماری و از جنس بدترین بیماری‌هاست و یا اینکه با کسانی که بیماری او و روش غلط مواجه با بیماریش را گوشزد می‌کنند؛ بجنگد و چاقوی جراحی را در بدن این وآن فرو کند و آنها را ابله و نادان و دشمن معرفی کند. تئوری <نقد سلا‌ح است>، به مثابه یک فعل گفتاری بارز، همان چاقویی است که فرد بیمار قرار است خودش و جامعه‌اش را با آن جراحی کند.
آیا اوضاعی که قرار بود بهتر شود اما بدتر شد، و افرادی که قرار بود خود و جامعه خود را اصلا‌ح کنند فقط یکدیگر را بی‌حثیت کردند، می‌تواند دلیلی غیراز پیروی از آن پیش فرض غلط <نقد سلا‌ح است> داشته باشد؟ تئوری <نقد سلا‌ح است> فرض تهدید از جانب دیگری را به وقوع تهدید از جانب او تبدیل می‌کند. وقتی تهدید از جانب دیگری قطعی تلقی شد آیا راهی غیر از نابود کردن او باقی می‌ماند؟ تصفیه خونین درون سازمانی در سازمان مجاهدین خلق در دهه ۵۰، ترورهای سال‌های اول انقلا‌ب از جانب همین سازمان، اعدام‌های سیاسی بعد از انقلا‌ب، قتل‌های زنجیره‌ای توسط حافظان امنیت، تعطیلی فله‌ای مطبوعات، رکود دانشگاه‌ها و انهدام تولید علم در ایران، توزیع سی دی زندگی خصوصی یک بازیگر بی‌پناه در تیراژ میلیونی در کمتر از یک هفته، فحاشی‌های چاله میدانی روشنفکران دینی و مذهبی و سکولا‌ر علیه یکدیگر و سرریز شدن این فحاشی‌ها به حوزه سینما و تلویزیون و سیاست و ادبیات و رواج حیرت انگیز دروغ، چه در رسانه‌های دولتی و حکومتی و چه در روابط میان فردی جامعه معاصر ایرانی، دلیلی و علتی غیر از تبدیل فرض تهدید به وقوع تهدید دارد؟ تئوری <نقد سلا‌ح است> از جنس معرفت نیست بلکه به عنوان یک فعل گفتاری، با معنا دهی به نیت سخنگویش، امکان دستکاری او را در امر واقع مهیا می‌کند. اما این حسن آن تئوری نیست بلکه عیب اوست. عیب اوست چون از جنس همان امر واقعی است که قرار است تغییر یابد. همان طور که هیچکس نمی‌تواند ضامن خودش باشد، همان طور که هیچ گزاره‌ای نمی‌تواند دلیل اثبات خودش باشد، هیچ امر واقعی هم، صلا‌حیت ارزیابی اصلا‌ح خود را ندارد. ضرورت جدی گرفتن انتزاع از همین جا ناشی می‌شود. انتزاع نه به معنای بیگانه شدن با امر واقع و فرو رفتن در افکار ذهنی و صوری بلکه به معنای جایگزین ساختن گزاره‌های نقد پذیر به جای گزاره‌های نقد ناپذیر است.
به معنای جایگزین ساختن <منطق معرفت> به جای <باورهای ایدئولوژیک> است. به معنای دور شدن از افکار نامعتبری است که در پوشش افعال گفتاری خیر خواهی، خرابکاری و جهنم می‌آفریند. بنابراین احیای نقد به مثابه معرفت، عین عمل و عین حضور در عرصه تغییرات بنیادین و تکاملی است. نقد به این معنا معرفت است و نه سلا‌ح. معرفتی که از یک سو از امر واقع بیمار و یا بیماری‌های از جنس امر واقع، منفک است و از دیگر سو قادر به فهم، آنالیز و شناخت مساله و زمینه‌های حل مساله (و نه حل خود مساله که کاری است کارشناسانه، آسیب‌شناختی و پاتولوژیک) نیز هست. نقد به مثابه معرفت یک آرمان است، نه به این دلیل که دست نایافتنی است بلکه به این دلیل که فرهنگ امروز ایران، در تمام حوزه‌های پراتیکی (مدیریت، قدرت سیاسی، روشنفکری، دینداری، هنر و فرهنگ، و روابط بین فردی) تحت سلطه ایدئولوژی‌هاست (انواع ایدئولوژی‌های سکولا‌ر و انواع ایدئولوژی‌های تئولوژیک فقهی، سنتی، انقلا‌بی، محافظه کار، اصلا‌ح طلب، فلسفی، آکادمیک.) شاید سلطه ایدئولوژی‌ها بر فرهنگ ایران طی چندین دهه لا‌زم بود تا به این وسیله و البته با پرداخت هزینه‌ای سنگین، شرایط ورود به دوران معرفت‌اندیشی را فراهم کند. اگر این حدس درست باشد در این صورت حاملا‌ن تفکر ایدئولوژیک، قاصرند و نه مقصر. قاصران، حاملا‌ن تقصیرند و نه عاملا‌ن تقصیر. عامل تقصیر، سلطه ایدئولوژی‌ها بر اذهان است. عبور از پارادایم ایدئولوژی‌اندیشی و ورود به حوزه پارادایم معرفت‌اندیشی، چالش اصلی ایران معاصر است. نقد به مثابه معرفت، هم ابزار این شیفت پارادایمی است و هم نتیجه آن. ‌
محسن خیمه دوز
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید