چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


ایناهاش


ایناهاش
روشنفکری از آن اصطلاحات مناقشه‌برانگیزی است که در طیف وسیعی معنا می‌شود. طیفی که یک سویش ناسزا و سوی دیگرش مقامی مقدس است. طبیعتا پرداختن به معناهای مختلف آن کاری نیست که کسی بخواهد در یک ستون روزنامه انجام بدهد و در چنین جایگاهی حداکثر می‌توان موضعی شخصی رابیان کرده و تلاش کنیم از همان موضع نوری بر مسائل مختلف بتابانیم. به عقیده من روشنفکری در هر حیطه‌ای رو کردن دست اسطوره‌هاست. خواه این اسطوره‌ها در فرهنگ عامه جاری باشند خواه در ادبیات دیپلمات‌ها و افاضات کارشناسان و دست اسطوره‌ها را نمی‌توان رو کرد مگر از طریق اشاره به آنها. یک اسطوره چنانکه بارت می‌گوید همین که نشان داده شود خلع سلاح می‌شود. چرا که روش اسطوره در تخریب آگاهی این است که خودش را طبیعی و بدیهی جلوه بدهد و طوری وانمود کند که گویی از ازل بوده و تا ابد خواهد بود. اما همین که کسی به آنها اشاره کند و بگوید «ایناهاش» اسطوره حالت طبیعی خودش را از دست می‌دهد. درست شبیه ماجرای کودکی که صرفا با اشاره به اسطوره پوشیده بودن حاکم، آن را برملا می‌کند و همه می‌فهمند حاکمشان لخت است.
۱) هنر مبتذل:
سخیف‌ترین نوع رئالیسم به عنوان محصول هنری مختص کارگران معرفی می‌شد و هر گاه یک محصول هنری دارای پیچیدگی‌های فرمی بود و کار نمایش زندگی را ساده و سطحی نمی‌گرفت به عنوان هنری مختص طبقات مرفه شناخته می‌شد. در این اسطوره هر دو سوی طیف جریان‌های سیاسی (از چپ تا راست) سهیم بودند. این اسطوره حتی بعد از بی‌اعتبار شدن تئوری‌های ادبی برخاسته از اتحاد جماهیر شوروی باقی است. با این تفاوت که از سوی جبهه موسوم به راست تقویت می‌شود. اما رئالیسم خام که به دروغ تظاهر می‌کند زندگی را بازتاب می‌دهد و به طرز بی‌شرمانه‌ای خوشبین است چه وجه اشتراکی با کارگران دارد ؟ مگر نه اینکه آنها به خاطر ارتباط بی‌واسطه‌تری که با جهان دارند بالقوه مخاطبان بهتری برای محصولاتی که پیچیدگی‌ها و تیرگی‌های جهان را نمایش می‌دهند محسوب می‌شوند؟ اصلا مگر یک کاسبکار خوشبین می‌تواند حفره‌های سیاه و سویه هولناک جهان را درک کند ؟ پس چرا گمان می‌شود هنری که خودش را جدی بگیرد و سعی کند زندگی را با همان پیچیدگی‌ای که دارد نمایش دهد (از لحاظ فرمی طبیعتا) هنری منحط و مختص به بورژوازی محسوب می‌شود؟ این از اسطوره‌هایی است که باید دستش رو شود. کارگران به عقیده بنده به‌طور بالقوه مخاطبان بهتری هستند. گیریم که به‌طور بالفعل شرایط زندگی و دشواری‌های گذران معیشت به آنها فراغت و فرصت استفاده از محصولات هنری را ندهد.
۲) زیبایی و زنانگی:
گمان می‌شود که هر زنی در کارخانه کار می‌کند به زیبایی و زنانگی‌اش بی‌توجه است. گویی تمام هویت او مساوی با ساعاتی است که کار سختی را در کارخانه انجام می‌دهد. در حالی که هر کسی برای آن کار می‌کند تا زندگی خوشحال‌تری داشته باشد و واقعا هیچ دلیلی وجود ندارد که زن کارگر به اندازه زن خانه‌نشین یا منشی فلان خانم دکتر نخواهد زیبا باشد. اینکه وضعیت در آمد و بی‌توجهی به ایمنی و بهداشت محیط کار عملا چنین اجازه‌ای را به او می‌دهد یا خیر حرف دیگری است. اما بدیهی‌پنداشتن این وضعیت به معنای تایید کردنش محسوب می‌شود. این اسطوره عملا وضع موجود را دائمی و طبیعی جلوه می‌دهد.
۳) محتاج و مجبور:
این اسطوره قدمتی دیرینه در ادبیات سیاسی ما دارد. تصویر کردن کارگران به عنوان موجودات ضعیفی که لازم است قدرتمندان دست آنها را بگیرند البته کار بعضی نهادهای قدرت را راه می‌اندازد. اما در نهایت دروغی زشت و بی‌شرمانه است. کارگران به واسطه تولیدگر بودنشان کمتر از هر انسان دیگری محتاج محسوب می‌شوند. همدلی کردن با آنها برای احقاق حقوق‌شان یک حرف است و نگاه صدقه‌گیر و محتاج کمک به آنها داشتن حرف دیگری است. همدلی ما برای آنکه کارگران بتوانند از طریق نهادهایی که خودشان تشکیل می‌دهند به حقوق‌شان دست یابند از این رو است که ما خودمان نمی‌توانیم در جهانی که قدرت حقوق انسان‌ها را پایمال می‌کند زندگی کنیم. ما با آنها همدلی می‌کنیم چون دلمان برای حق و آزادی خودمان می‌سوزد. کارگران دقیقا به همان دلیل بی‌نیازی شان بیش از هر گروه و طبقه دیگری توانایی برقراری عدالت و آزادی را در هر سرزمینی دارند.
۴) دوستی و دشمنی:
به گمان من اینکه ما در یک تلقی سطحی از چپ بودن رابطه بین کارگران و کارفرمایان رابطه دو دشمن بدانیم در نهایت منجر به این می‌شود که یکی مثل آقای سالازار یا آقای احمدی‌نژاد فکر کند همین که بگوید «در جامعه ما کارگران و کارفرمایان با هم دوست هستند و در یک مسیر گام بر می‌دارند» همه مشکلات حل می‌شود. رابطه کارفرمایان و کارگران رابطه‌ای احساسی نیست که بتوان آن را با واژه‌هایی مثل دشمنی توضیح داد و با پیشنهادهایی مثل دوستی بی‌خطر کرد. پس این رابطه چگونه است؟ به گمان من بهتر است که ما به جای اینکه سعی کنیم با جعل اصطلاحاتی دیگر اسطوره دیگری بسازیم از همان واژه کارگر و کارفرما استفاده کنیم.
۵) تقدس کار:
به دلایلی که احتمالا قابل درک است در این بند زیاد جای مانوردادن نداریم . بنابراین صرفا به ذکر این نکته بسنده می‌کنم که کار کردن به خودی خود تقدسی ندارد. یک سری ضرب‌المثل‌های مبتذل درباره اینکه «کار جوهر مرد است» اغلب از طرف میرزابنویس‌هایی ساطع شده که خودشان جز نوشتن خاطرات ظل‌السلطان کار دیگری نداشته‌اند. اینکه در حال حاضر بخش اعظم آدمیان مجبورند صبح تا شب‌شان را در محلی خارج از خانه‌شان بگذرانند و کاری کسالت‌بار و خسته‌کننده را مدام تکرار کنند صرفا به این دلیل است که بدون انجام این کار نمی‌توانند زنده بمانند و زندگی کنند. این که اینگونه هست دلیلی بر این نیست که باید اینگونه باشد.
می‌توان با تامل بیشتر اسطوره‌های دیگری را هم کشف و برملا کرد. ما در این نوشته به همین پنج اسطوره اکتفا می‌کنیم، با این توضیح که اینها نه مهمترین اسطوره‌ها و نه اولین آنهاست، بلکه اسطوره‌هایی است که نگارنده با آنها برخورد داشته و هنگام نوشتن این مطلب به خاطر آورده. بنابراین هر خواننده‌ای که مثل نویسنده این سطور هوش متوسطی داشته باشد می‌تواند با مقداری تامل اسطوره‌های دیگری را ببیند و به کسانی که صدایش را می‌شنوند نشان بدهد.
امیر ساکت
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید