یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


معمای حافظ


معمای حافظ
عنوان این گفتار، یعنی «معمای حافظ»، برمی گردد به یك مسأله و درگیری ذهنی كه از سال های دور، از روزگار جوانی، با من بوده و ذهن من، هشیار و ناهشیار، در آن می كاویده و در حل آن می كوشیده است. شاید برای بسیاری كسان كه مرا از راه فعالیت های قلمی و كتاب هایم می شناسند، حیرت آور باشد كه منی كه حوزه كارم تاكنون بیشتر در زمینه علوم اجتماعی و فلسفه و زمینه ای از زبان شناسی، یعنی ترم شناسی علوم انسانی بوده است، چرا به كار، به اصطلاح، «حافظ شناسی» پرداخته ام. زیرا این كار را، چنان كه تاكنون رسم بوده است، كار ادبیات شناسان یا پژوهندگان تاریخ تصوف و عرفان می دانند، نه یك پژوهنده علوم انسانی، اما، رهیافت من به حافظ شناسی نه یك رهیافت ادبی ست، چنان كه رسم است، نه یك پژوهش تاریخی است از آن دست كه اشاره كردم، بلكه رهیافتی است برای پاسخ گویی به یك پرسش اساسی در زمینه فرهنگ ما، به عبارت دیگر یك پرسش فرهنگ شناسانه است.
این جست وجو در پی پاسخی است به یك مسأله اساسی ما در این روزگار. یعنی، فهم پرپیچ و خم ترین، پررمز و رازترین و در عین حال، گیراترین و پرهوادارترین میراث ادبی ما فارسی زبانان، این پرسش كه: «حافظ چه می گوید؟»، برای من، هم پرسشی است نظری درباره بنیاد ساختار معنایی در این دیوان و هم پرسشی ست جامعه شناسانه درباره این كه معنای این همه هیجان و هیاهو در میان ما بر سر حافظ چیست. جاذبه شگفت یك شاعر كه هفت قرن پیش می زیسته برای مردمی كه شكل زندگی و رفتارشان، براثر آمدن سازمایه های مادی و معنوی مدرن، این همه دگرگون شده، از چیست؟ به چه نیازی پاسخ می گوید كه این همه از هر گروه اجتماعی و طبقه به او روی می كنند و شعر او را زبان حال خود می دانند؟ و سرانجام این كه، چرا درباره او این همه حرف های ناهمساز از افق های فكری و ایدئولوژیك یكسره بیگانه با هم زده می شود و همه مدعی آن هستند كه حافظ «راستین» را شناخته اند؟ و چرا بسیاری از دوستداران ادبیات فارسی و آشنایان با آن دوست دارند كه در كشاكش های فكری و ستیزه های ایدئولوژیك حافظ نیز به عنوان یك شخصیت تاریخی، یا چه بسا چهره ای اسطوره ای، هوادار ایشان و در جبهه ایشان باشد؟
دیوان حافظ، بعد از قرآن، بیش از هر كتاب دیگری در ایران به چاپ می رسد، چنان كه می توانیم بگوییم اسطوره حافظ ـ كه همچون همه اسطوره ها زاده خیال جمعی ست ـ شخصیت تاریخی او را به عنوان یك انسان، یك موجود تاریخی، محو كرده است. باری، كوشش من در پژوهش و كار مطالعاتی چندین ساله ای كه كرده ام، این بوده است كه ما چگونه می توانیم، براساس اسناد تاریخی، حافظ تاریخی را از خلال اسطوره او ـ چه اسطوره سنتی چه اسطوره سازی های «مدرن» ـ بازشناسی كنیم.
تفسیرهای دیوان حافظ از تفسیرهای سنتی صوفیانه آغاز می شود كه او را، به عنوان یك عارف كامل و اصل و عابد پرهیزگار مطلق، از جمله «اولیا» می دانند و دیوان او را سراسر بازگفتی از قرآن و بیان رمز و اسرار آن. سپس، در دوران آشنایی با اندیشه های فلسفی و علمی و ایدئولوژیك مدرن، تفسیرهای «مدرن» را از حافظ داریم كه او را یك فیلسوف آزاداندیش بی خدا ـ از نوع تفسیر محمود هومن ـ می دانند یا ایران پرست دوآتشه ضد عرب و اسلام و پیرو فرقه پنهانی ای بازمانده از ایران پیش از اسلام، از آیین مهر و زرتشت ـ از نوع تفسیر ذبیح بهروز و شاگردان اش ـ یا حتی یك شاعر اجتماعی و سیاسی با گرایش های انقلابی و چپ؛ از نوع تفسیرهای احمد شاملو یا احسان طبری. در جوار اینها تاخت و تازهای احمد كسروی را به حافظ داریم كه او را یك صوفی آلوده به كژاندیشی ها و تبلیغ همه گونه رفتار غیراخلاقی می شناسد و درنتیجه، مسؤول واماندگی ها و فسادهای اجتماعی مان. همه این گرایش های گوناگون فكری و ایدئولوژیك تفسیرهای خود را از این دیوان براساس گزینشی از بیت ها در آن می كنند كه با پیش گرایش ذهنی یا ایدئولوژیك ایشان دمساز است و شگفت آن است كه دیوان حافظ هم به همه این گرایش ها پاسخ می گوید و كسی نیست كه نیتی بكند و فالی ـ به هر معنایی ـ از حافظ باز كند و به مراد نرسد! برای مثال، احمد شاملو در میان همه شاعران ادبیات كهن فارسی تنها شیفته حافظ بود و خود را از تفسیرگران دیوان او می دانست. شاملو در مقاله ای درباره «رند» در دیوان حافظ، بر آن است كه رند همان «روشنفكر» است با همان ویژگی هایی كه در شاعری امروزی، همچون شاملو، می توان یافت. اما یك پرسش جدی درباره «روشنفكری» و تاریخ پیدایش و ماهیت اندیشه و رفتار آن و امكان تاریخی نسبت و رابطه حافظ با آن، شكی اساسی درباره اینگونه فهم بسیار ساده اندیشانه پدید می آورد.
باری، این همه كشاكش بر سر حافظ و اینكه دست كم جماعت «روشنفكر» ما نیاز به آن دارند كه در نبرد ایدئولوژیك خواجه حافظ شیرازی در جبهه ایشان باشد، برای یك كاونده مسائل رفتار جمعی برانگیزنده آن پرسش اساسی است كه در این جهان به ظاهر روشنی یافته از نور علم و اندیشه مدرن، چه نیازی ما را بر آن می دارد كه شاعری از هفتصد سال پیش، كه در جهانی بسیار بیگانه با جهان ما می زیسته، پاسخگوی مسائل امروز ما باشد؛ حتی مسائل سیاسی! معنای این «روشنفكری» و «مدرنیت» در رابطه با این دیوان شعر هفتصد ساله چیست؟ آیا حافظ بیش از آن كه با روزگار خود و حال ـ و ـ هوای فكری و شیوه زیستی در «زیست جهان» خود نسبت داشته باشد، با «ما» و جهان فكری «روشنفكری» ما نسبت دارد؟ این از نظر منطق فهم تاریخی چگونه ممكن است؟ درست است كه تفسیرپذیری شعر، به ویژه در تفسیرهای گوناگون و چه بسا بسیار گوناگون و ناهمساز را بازمی گذارد و دیدگاههای تفسیرشناسی یا هرمنوتیك مدرن هم آن را روا می دانند؛ اما از نظر منطق فهم تاریخی، از آنجا كه هر اثری، چه شاعرانه چه غیرشاعرانه، در یك بستر زبانی و تاریخی و فرهنگی شكل می گیرد، می توان از دیدگاه محدودیتهای آن، یا ریخت شناسی تاریخی و فرهنگی، هم به آن نگریست. به عبارت دیگر، با نهادن اثر در دل امكانات تاریخی ـ زبانی ـ فرهنگی آن، یا پدیدار كردن افق تاریخی آن، می توان به محدوده امكانات تفسیری متن از دیدگاه پدیدآورنده آن نزدیك شد. البته، چنان كه اندیشه گران زمینه تفسیرشناسی گفته اند، هرگز ادعا نمی توان كرد كه به فهم یك اثر، برای مثال، یك غزل، چنان كه در ذهن آفریننده آن گذشته است بی هیچ كم ـ و ـ كاست، یا بدون افزودن چیزی بر آن از عالم سودا و اندیشه خود رسید. زیرا فهم خود آفریننده از اثر خویش نیز امروز موضوع بحث است تا چه رسد به فهم دیگری از آن، آن هم با فاصله های بسیار دور تاریخی یا تاریخی و جغرافیایی.
باری، شناخت افق تاریخی و زمینه فرهنگی یك اثر قلمرو ممكن و ناممكن را در آن از هم جدا می تواند كرد. یك مثال ساده این است كه حافظ همچنان كه نمی توانسته گمانی از اتومبیل و هواپیما داشته باشد و در شعر خود به آنها اشاره كرده باشد، نمی توانسته گمانی از دموكراسی و سوسیالیسم هم داشته باشد. او، برای مثال، اگر عدالت دوست بوده، با مفهومی از عدالت آشنا بوده كه با مفهوم امروزین ما از آن بسیار ناهمگون است.به عنوان مثال، او نمی توانسته است معنای عدالت را یكسانی همه در پیشگاه قانون بداند، زیرا در روزگار او قانونی به معنای امروزین وجود نداشته و «انسانیت» معنای امروز را نداشته است. به هرحال، اینكه حافظ به عنوان یك موجود تاریخی، نه چهره ای اسطوره ای ، كی و كجا می زیسته و دیوان او، بر اساس گفته های خود او، در آن بستر تاریخی ـ فرهنگی چگونه شكل گرفته، پرسشی است روا از دیدگاه علوم انسانی. علوم انسانی مدرن ـ همانند علوم طبیعی كه همه چیز را در بستر «طبیعی» خود می نگرد، به دور از هر ایده و انگاره مابعدالطبیعی ـ هر انسانی را همچون پدیده ای طبیعی ـ تاریخی ـ فرهنگی می فهمد و در این فهم و شناخت هیچ داعیه ارتباط با عالم ماوراء، هیچ عنصر و اراده یا عامل فهم ناپذیر مابعدالطبیعی و بیرون از روابط علیت طبیعی و تاریخی، جایی ندارد.
براین پایه بود كه من در مورد حافظ و معمای تاریخی و فرهنگی او به این نتیجه رسیدم كه تا «ما» به یك بینش تازه روشنگر از دیدگاه علوم انسانی مدرن نسبت به این پیچیده ترین و معمایی ترین، و در عین حال پركشش ترین و وسوسه انگیزترین پدیده تاریخ فرهنگ و زبان خود نرسیم، هرگز به درستی راهی به درون شیوه نگرش وبینش و روش شناخت و تحلیل مدرن نخواهیم یافت. و اما، پرسش اكنون این است كه ما از چه دری و با چه روشی می توانیم راهی به درون این متن بیابیم كه تا آنجا كه ممكن است، براساس پیش انگاره های علوم انسانی مدرن، یا علوم تاریخی و فرهنگی، به دیدگاهی در مورد او برسیم كه دخالت ذهنیت شخصی یا پیش گرایشهای ایدئولوژیك در آن به كمترین پایه ممكن رسیده باشد. به عبارت دیگر، نتایج یا نظریه به دست آمده از پژوهش، به قول كارل پوپر، «ابطال پذیر» باشد، یعنی پذیرای نقد و بررسی و از مقوله احكام خودسرانه و جزمی یا زورآوری «اتوریته» به شمار نیاید؛ نظریه ای باشد كه بتواند بگوید، من براساس این بن انگاره های (hypotheses) علمی و نظری، با این روش، بر مبنای این داده ها و اسناد، به این نتیجه رسیده ام؛ نتیجه ای كه می توان بر همان پایه ها از نو سنجید و درباره اش چون ـ و ـ چرا كرد یا چنان كه گفتیم، اصل ابطال پذیری را بتوان در مورد آن به كار بست. یعنی، بشود گفت كه این پایه های نظری درست اند یا نه؛ این روش درست است یا نه؛ این اسناد درست و به جا به كار گرفته شده اند و هم سنجی شان درست است یا نه. و البته، هدف چنان كه گفتم، زدن پلی میان دیوان حافظ و تفسیرشناسی (هرمنوتیك) مدرن است.
اصل اساسی راهنمای من در كوشش برای فهم حافظ از این دیدگاه، اصل تاریخیت متن بود. یعنی، اینكه هر متنی كه به زبانی نوشته شده، چه شعر چه نثر، یك فراورده زبانی است و به عنوان فرآورده زبانی، به یك زبان تعلق دارد كه از آن یك جامعه زبانی است و در نتیجه از دل یك فرهنگ بیرون می آید كه دارای حد و مرز تاریخی و جغرافیایی است. یك اثر ادبی، از آنجا كه یك اثر زبانی است، بنا به ماهیت جهان روا (universal) زبان و رابطه ذات زبان و ذات انسان، می تواند حامل معناها و مفهوم هایی باشد كه كم و بیش برای همه انسانها اعتبار داشته باشد و «چیزی» به آنها بگوید. اما هر تجربه انسانی، با تمامی عام ترین یا جهان رواترین معنایی كه می تواند داشته باشد، در یك محیط انسانی در شرایط ویژه مادی و معنوی خاصی امكانپذیر می شود و اگر بیان شود، در ظرف زبانی ای ریخته می شود كه آن نیز ناگزیر حد و مرز و زمینه تاریخی و فرهنگی خود را دارد. دیوان حافظ نیز به عنوان یك اثر بشری، یعنی اثری زبانی ـ تاریخی ـ فرهنگی از این دایره بیرون نیست. به عبارت دیگر، اگر بتوانیم همه عواطف و احساسات و پیش گرایشهای ذهنی و ایدئولوژیكی را كه بر گرد حافظ و دیوان او هاله ای پر رمز و راز می تنند و آن را از دسترس فهم منطقی و تحلیلی دور می دارند، كنار بگذاریم، و با پذیرش آگاهانه و به زبان آوردن پیش انگاره های ذهنیت و جهان بینی علمی مدرن۱ به سراغ او و دیوان اش برویم، چگونه می توانیم دیوان او را همچون یك «متن» (text)، به معنای امروزی كلمه درتفسیرشناسی مدرن، بر زیرمتن (context) تاریخی اش بنشانیم؟ باری، این پرسشی بود كه خودآگاه و ناخودآگاه به صورت وسوسه ای دیرینه ذهن مرا به خود مشغول می داشت و چالشی دایمی با آن داشت.
ادبیات شناسان درباره رابطه دیوان حافظ، همچون یك متن ادبی شاعرانه، با متن های ادبی شاعرانه همزمان با حافظ و پیش ازاو فراوان پژوهش كرده اند و دستاوردهای بسیار داشته اند. ما امروز می دانیم كه حافظ ازكدام شاعران پیش از خود یا همزمان با خود تأثیر پذیرفته و كدام غزل ها یا بیت ها و مصرع های او زیرتأثیر كدام غزل ها و بیت ها و مصرع ها ازكدام شاعران سروده شده است.ازجمله، رابطه دیوان او را با قرآن و روایات و احادیث دینی نیز روشن كرده اند.
این نشانه آن است كه میان این دیوان همچون اثری زبانی ـ تاریخی ـ فرهنگی و آثارهمزمان و پیش از آن ناگزیر رابطه ای تنگاتنگ وجوددارد كه در اصطلاح امروزین به آن رابطه «میان متنی» (intertextual) می گویند.
ولی آنچه حافظ را برای ما حافظ می كند و به او و شعرش چنین جلوه جادویی می بخشد، هم هنر شاعری او و رفتار زبانی اوست و هم آن ساختار معنایی پیچیده و پرازرمز و اشاره كه امكان این همه برداشت و تفسیرهای ناهمساز را فراهم می كند.
نكته اساسی درمورد این تفسیرها آن است كه كم و بیش همگی با بیرون كشیدن بیت های خاصی كه به ظاهر با دیدگاههای تفسیرگر همنوا هستند، تمامی دیوان را در پرتو آنها، چه بسا با عشق و شور بسیار، به دلخواه خود، معنا می كنند. درنتیجه، این همه برداشت های گوناگون و ضدیكدیگر از این دیوان داریم، درحالی كه درمورد دیگر آثار ادبی و دیوان های شعر فارسی چنین همستیزی نظرها دركارنیست و این همه همت و غیرت درمورد آنها به خرج داده نمی شود.
دركارنبودن یك مطالعه میان متنی جدی سیستمانه ازجهت معنا و اندیشه در دیوان حافظ، ازسویی و شگردها و بازیگوشی های شاعرانه حافظ، ازسوی دیگر، زمینه ای به این همه كشاكش و هیجان برسر این دیوان می دهد.
پانوشت:
۱ـ این پیش انگاره ها را نیز، از دیدگاه هرمنوتیكی گئورگ گادامر، می توان «پیشداوری ها»ی ذهنیت مدرن دانست كه خود را برمتن زورآور می كنند. هرچند كه مدعی امكان دستیابی به عینیت باشند. به هرحال به گفته نیچه، هیچ تفسیری خالی از زورآوری نیست و هیچ «عینیت»ای از یك دیدگاه.
داریوش آشوری
برگرفته از: ایران ۲۵ مرداد ۱۳۸۳
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید