سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


علل نفوذ ادبیات عامه‏پسند و عواقب خطرناک آن


علل نفوذ ادبیات عامه‏پسند و عواقب خطرناک آن
"فتح‏الله بی‏نیاز" منتقد و نویسنده ایرانی در مقاله ای با عنوان« جستاری موجز در،علل نفوذ و پراكنش فرهنگی ادبیات عامه‏پسند و عواقب خطرناك آن و مهجور ماندن ادبیات جدی در ایران» به نكاتی اشاره می كند كه در صورت بی توجهی جامعه به آن،ادبیات و فرهنگ ایرانی صدماتی جبران ناپذیر می خورد .
وقتی فهرست كتاب‏های پرفروش منتشر شد، و ادبیات عامه‏پسند بیش از نود و پنج درصد آن را به خود اختصاص داد، شماری از اهل قلم در مصاحبه‏های مختلف مطالبی را عنوان را كرده‏اند كه تعجب بسیاری را برانگیخت. در یك جامعه مدنی همه باید حرف‏شان را بزنند، اما برای این‏كه «مدنی بودن» به «مدرنیزاسیون» محدود نشود، اصلح آن است كه حرف‏هایی كه از تریبون‏های عمومی گفته می‏شوند بر شالوده دانش و اطلاعات بنیان شوند. برای نمونه بعضی‏ها گفته‏اند كه «ادبیات عامه‏پسند بدون حمایت دولت و بدون توجه به بحران اقتصادی و گرانی كتاب، فارغ از همه عوامل پیش می‏رود و خوانندگان پرشمار خود را دارد.»
در پاسخ باید گفت كه، اولاً امكان ندارد یك عنصر عینی و ذهنی اجتماعی فارغ از تأثیر دیگر عوامل حركت كند و سرعت، شتاب و مسیر خود را، خود به‏تنهایی تعیین كند، چه در آن‏صورت جزو عناصر اجتماعی محسوب نمی‏شود بلكه پدیده‏ای است اتفاق‏افتاده در خلاء. ثانیاً ادبیات عامه‏پسند در هر كشوری كه باشد، به‏طور غیرمستقیم در خدمت تثبیت وضعیت موجود است؛ چه آثار دافنه دوموریه انگلیسی و جان گریشام آمریكایی باشد و چه آثار نویسندگان حقوق‏بگیر حكومت شوروی سابق مثل سرافیموویچ، لئونوف و فورمانف، كه صبح‏ها در«اداره نگارش اتحادیه نویسندگان» كارت ورود می‏زدند و تا عصر داستان می‏نوشتند و پس از زدن كارت، خارج می‏شدند.
ثالثاً ،حمایت یا عدم‏حمایت یك نهاد، مثلاً دولت، در كمك‏های مالی یا تبلیغ خلاصه نمی‏شود. دولت كسی را به خرید نان یا گرفتن عكس یا اصلاح سر تشویق نمی‏كند، اما مجموعه عوامل زیست‏شناختی، اداری و فرهنگی و ماهیت زندگی به گونه‏ای است كه مردم چنین می‏كنند.حال همین عوامل را از منظر روحی، عاطفی و فرهنگی در نظر بگیریم: ترانه‏ها و آهنگ‏های عامه‏پسند، وفور سریال‏های مبتذل و فیلم‏های هندی و تایوانی، انواع و اقسام مسابقات سطحی‏گرایانه رادیویی و تلویزیونی و وجود ده‏ها روزنامه و مجله زرد، طرح مباحث پیش‏پاافتاده در رسانه‏ها و تسری آن به خانه‏ها و اداره‏ها، از همراهی یا عدم‏همراهی عمه‏خانم در مراسم خواستگاری گرفته تا هندوانه خوردن حین رانندگی و حتا همین لحن لمپنی برای تبلیغات بازرگانی، همه و همه ساز و كارهای پیچیده‏ای در انسان به‏وجود می‏آورند به‏ نام ساده‏خواهی یا به‏طور صریح ابتذال‏گرایی.
یعنی اگر روزگاری شو فلان شومن و فیلم‏های آبگوشت‏خوری و سریال روزهای زندگی و ترانه آقادزده و گنج‏قارون به‏عنوان ابتذال برای یك انسان عامه ایرانی جاذبه داشت، حالا همین سریال‏های ایرانی و خارجی موجود و مسائل حاشیه‏ای و جنگ و دعواهای تكراری و ابدی مادر شوهر و عروس و مسائل حاشیه‏ای فوتبال و وزنه‏برداری جذابیت دارند. به‏عبارت دیگر از دیدگاه سخن فلسفی و به‏طور اخص انسان‏شناسی نوعی پیكربندی فرهنگی (Cultural Configuration) پدید می‏آید كه الگوی فرهنگی( Cultural Pattern ) آن اساساً ارضاءكننده روحیه انسان عامه است و نه انسان‏هایی كه به دلایل دیگر در صدد تعالی فرهنگی خود هستند. انسان عامه هم خود به‏خود به‏سوی ادبیات عامه‏پسند رانده می‏شود نه رمان‏های رومن گاری و ناتالیا گینزبورگ. اما آن امكانات را چه نهادی فراهم كرده است كه یك انسان «عامه» می‏شود؟ پاسخ روشن است: مجموعه عوامل فرهنگی و اجتماعی،به‏ویژه نهادی كه قدرت انجام این فعالیت‏ها را دارد.
نتیجه این فعالیت‏ها این است: بی‏اعتنایی ضمنی به كتاب و اندیشه و حتی دعوت خیرخواهانه دیگران به اندیشیدن و نوعدوستی، و از اعتبار افتادن نیكی به‏شكل عام، تبلیغ و ترویج ابتذال، چه به‏صورت سریال‏هایی كه هیچ‏چیز تازه‏ای ندارند و فقط به«عینیت‏نمایی» دنیا و انسان‏های پیرامون می‏پردازند و چه در قالب مسابقات درون‏تهی و صرفاً سرگرم‏كننده.
به آمارها نگاه كنیم: در حال حاضر طبق اطلاعاتی كه در كتاب‏ها، آرشیوهای روزنامه‏ها، سایت‏ها و وبلاگ‏های جهانی موجود است، در جوامع پیشرفته حدود دو (۲) درصد مردم با متن‏های نخبه و تخصصی و فوق‏تخصصی مأنوس هستند؛ مثلاً در عرصه داستان، كارهای جویس، وُلف، گرترود استاین، مارگریت دوراس، دوروتی ریچاردسون، مارسل پروست، رُب‏گری‏یه، و ناتالی ساروت را می‏خوانند. حدود بیست (۲۰) درصد به ادبیات جدی گرایش دارند: یوسا، هاینریش بل، ساراماگو، گرین، كنراد، هسه، ایبسن، داستایفسكی، تولستوی، هاثورن، چخوف، ملویل، ناباكف، همینگوی، فاكنر، كافكا، فوئنتس، ژید، توماس و هاینریش مان، هنری جیمز، تامس هاردی و... حدود پنجاه(۵۰) درصد نیز داستان‏های عام و عامه‏پسند می‏خوانند: جان گریشام، دانیل استیل، رولینگ، دوموریه، آلبادسس پدس، الكساندر دوما. برای اطلاعات بیشتر به سایت‏های ادبی آمریكا، انگلستان و كانادا مراجعه كنید.
ترانه‏ها و آهنگ‏های عامه‏پسند، وفور سریال‏های مبتذل و فیلم‏های هندی و تایوانی، انواع و اقسام مسابقات سطحی‏گرایانه رادیویی و تلویزیونی و وجود ده‏ها روزنامه و مجله زرد،طرح مباحث پیش‏پاافتاده در رسانه‏ها و تسری آن به خانه‏ها و اداره‏ها، از همراهی یا عدم‏همراهی عمه‏خانم در مراسم خواستگاری گرفته تا هندوانه خوردن حین رانندگی و حتا همین لحن لمپنی برای تبلیغات بازرگانی، همه و همه ساز و كارهای پیچیده‏ای در انسان به‏وجود می‏آورند به‏ نام ساده‏خواهی یا به‏طور صریح ابتذال‏گرایی.
باری، این بیست درصد كه قشر بالنده(Emergent Medium) جامعه نامیده می‏شود، در كلیات در برگیرنده دانشگاه‏دیده‏ها، دانشجویان، كارمندهای مراكز آموزشی، فرهنگی، علمی، نشریات و هنركده‏ها، مراكز آموزش و پرورش و بانك‏ها و رده‏های شغلی حسابدار، نقشه‏كش، پرستار، كادرهای پروازی و حتی افسرها و درجه‏دارها است بدون این‏كه محدویت به این شغل‏ها و حرفه‏ها شود- یعنی زن‏های خانه‏دار را هم می‏تواند شامل شود. اما در شماری از جوامع این بیست درصد به‏علت «كنار گذاشتن نواندیشی به‏طور كلی و ادبیات جدی به‏طور اخص» از سوی مدیریت سیاسی جامعه عموماً و رسانه تلویزیون خصوصاً، هرگز وجود خارجی پیدا نكرده است؛ زیرا عناصر بالنده فرهنگی(Emergent Culural Elements) نتوانسته‏اند در برابر عناصر فرهنگی باقی‏مانده از گذشته( Residual Culural Elements ) و عناصر مسلط (Dominant Culural Elements) قد علم كنند؛ نكته‏ای كه ریموند ویلیامز در مقاله‏های متعددی از آن صحبت می‏كند.
همین جا مجبورم یك پرانتز باز كنم: قشر بالنده از لحاظ رفتار اجتماعی كم‏ترین مشكلات را برای جامعه ایجاد می‏كند. جرم و جنایت در این قشر در مقیاس نسبی خیلی كمتر از آن پنجاه درصد عامه‏پسندخوان و نیز آن بیست و هشت درصدی است كه اصلاً طرف كتاب نمی‏رود. بررسی‏های هنجاری و ناهنجاری بعضی از مؤسسات روانشناسی و نیز جامعه‏شناسی مؤید این امر است. در میان كشورهای آمریكای شمالی و اروپا، كشور آلمان به‏طور نسبی در این مورد تحقیقات بهتری را پیگیری كرده است، اما ظاهراً تا امروز به فارسی ترجمه نشده‏اند.
برگردیم به بحث اول‏مان. ویلیامز، امبرتو اكو، مارشال مك‏لوهان و دیگر متفكران برای رسانه‏ها نقش خاصی قائل هستند و معتقدند كه «ارتباط» از هر مقوله‏ای كه باشد، تعیین‏كننده نهایی فرهنگ یك جامعه است. اجازه بدهید به‏صورت مشخص حرف بزنم. رادیو و تلویزیون شماری از كشورها یك صد هزارم وقت و هزینه و تداركاتی را كه صرف فوتبال و سریال‏های تكراری و مبتذل می‏كنند، صرف ادبیات جدی معاصر نمی‏كنند. بعضی شب‏ها سه بازی از لیگ‏های آلمان، اسپانیا و ایتالیا پشت سرهم پخش می‏كنند، اما حتی در فاصله دو نیمه یك بازی، یك رمان یا مجموعه داستان معرفی نمی‏كنند. بنابر این و با توجه به آن‏چه در دبستان و دبیرستان و دانشگاه‏های این كشورها می‏گذرد، در چنین جوامعی قشر بالنده نمی‏تواند شكل بگیرد. بی‏دلیل نیست كه گاهی كسانی را می‏بیند كه به‏تازگی لیسانس و فوق‏لیسانس گرفته‏اند یا پزشك، مهندس و وكیل و معلم با سابقه‏اند یا اصلاً دانشجو داشنگاه‏اند، اما سال تا سال یك رمان جدی نمی‏خوانند و به‏حدی با رمان و داستان كوتاه بیگانه‏اند كه باور نمی‏كنید.
و نیز به‏همین دلیل است كه می‏بینم عام و خاص، پیر و جوان، عارف و عامی و خرد و كلان می‏نشینند به دیدن فلان سریال مبتذل پُربازیگر. حال سؤال این است: مگر نه این است كه همین سرگرمی فوتبال و همین سریال‏ها و مسابقات گونه‏ای تبلیغ غیرمستقیم و تأییدیه‏ای است بر رمان‏های عامه‏پسند؟ پس چرا حمایت دولتی از ادبیات عامه‏پسند را نادیده می‏گیریم؟ نه این‏كه این قضایا در كشورهای پیشرفته(از نظر فرهنگی) وجود نداشته باشد، آنجا هم هست، بیشتر هم هست. اعتراض‏های تند متفكرینی مثل كارل ریموند پوپر، فرانك ریموند لیویس، برتراند راسل، گئورگ گادامر، ریموند ویلیامز، ریچارد هوگارت، پل ریكور، ادوارد سعید، لشك كولاكوفسكی، الكساندر سولژنیتسین و صدها متفكر دیگر به‏حدی بود و هست كه بارها سیاست‏گذاران فرهنگی كشورهای مختلف اذعان كرده‏اند كه تحت تأثیر این اندیشه‏ها، پاری از برنامه‏های فرهنگی را محدود كرده‏اند و شماری دیگر را بسط داده‏اند - شاید به این دلیل كه اندیشمندان در درجه اول مقامات دولت‏ها را مقصر اوفول فرهنگی مردم می‏دانند. پوپر كه تئوریزه‏ترین فیلسوف قرن بیستم در مقوله۱ آزادی شناخته شده است، تا جایی پیش می‏رود كه در مقاله مشهورش «قانونی برای تلویزیون» می‏گوید:«تلویزیون تنها نهادی است كه باید آزادی آن را مشروط كرد و اداره آن را به نظامی از فرهیخته‏ها، شبیه نظام پزشكی یا نظام مهندسی سپرد تا هر تازه‏واردی با فرهنگ نازل خود ذهن فرزندان كم‏تجربه مردم را با محصولات بنجل و مبتذل مسموم نكند.»۲
اگر برنامه‏های رسانه‏های فراگیر یك جامعه هنوز در سطح قضایای «زد و خورد كافه افق طلایی خودمان یا دانسینگ ماتاهاری خارجی‏ها» و «دعواهای عروس و مادرشوهر» باقی بمانند، و از سوی دیگر اطلاعات عام مردم را به‏روز نكنند، چه در قالب بی‏اطلاع گذاشتن مردم از جریان‏های ارزشمند ادبی و هنری و علمی و بشردوستانه، و چه تأكید تصویری و كلامی بر ازرش‏های انسانی، آنگاه جاذبه انكار ناپذیر ابتذال باعث می‏شود عامه‏گرایی كشش پیدا كند. برای نمونه، اگر دبستان‏ها و دبیرستان‏های جوامع عقب‏مانده مثل كشورهای پیشرفته در كتاب‏های درسی داستان معاصر جدی نگنجانند، خواه‏ناخواه بخشی از جامعه را به خواندن آثار جدی عادت نمی‏دهند. تحقیقات گسترده‏ای در این مقوله از سوی دانشگاه‏های كورنل و جان هاپكینز در امریكا و دانشگاه وانكوور در كانادا و چندین و چند دانشگاه و مؤسسه اروپایی انجام شده است كه می‏توان به نتایج آن‏ها استناد كرد. پس ادبیات عامه‏پسند در یك كشور آن‏طور كه بعضی‏ها گفته‏اند بی‏حمایت نیست. بلكه دقیقاً مثل اصلاح سر یا گرفتن عكس، حاصل كاركرد میلیون‏های عامل تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و روزمره است. یعنی ساختار جامعه به گونه‏ای است كه در نهایت همسو و هم محور با ادبیات عامه‏پسند است.دقیق‏تر نگاه كنیم: رسانه‏های عمومی فلان كشور عقب‏مانده (ازنظر فرهنگی) خصوصاً تلویزیون تمام عناصر شمرده‏شده فرهنگی جامعه را به‏مدد تصاویر بی‏شمار روایی و گزارشی یك كاسه كرده و چاله و چوله ساختار نه‏چندان شكل‏گرفته ذهنی مردم را سامان می‏دهد؛ یعنی به‏مثابه «منبع نهایی مكمل»( Final Supplementary Source ) وارد عمل می‏شود. با این‏حال از یك نكته نباید گذشت: در بعضی‏كشورها مردم حق انتخاب دارند و این تعیین‏كننده‏ترین وجه تفاوت جامعه آنها با جوامع عقب‏مانده است. مثلاً نگاهی به یكی از كشورها می‏اندازیم؛ كشور فرانسه.
در دو كانال عمده تلویزیون این كشور هر شب یك « منتقد مستقل» می‏آید و در ساعت مناسب (البته نه ساعت سه بعد از نیمه‏شب) به مدت نیم تا سه‏ربع ساعت، یك رمان یا مجموعه داستان جدی یا كتابی دیگر را «معرفی» می‏كند. این روش می‏تواند الگوی خوبی برای مدیران دلسوز سیاسی -فرهنگی جوامعی باشد كه از گرایش مردم به ادبیات عامه‏پسند رنج می‏برند. ضمن این‏كه می‏توانند تا پیش از اجرای «برنامه گنجاندن داستان‏های جدی در كتاب‏های دبستانی و دبیرستانی»، دستور بدهند زیرنویس‏ها و كلیپ‏هایی هم در كانال‏های مختلف كشورشان به ادبیات جدی اختصاص داده شود و بین دو نیمه بازی فوتبال هم كتاب ادبیات جدی تبلیغ شود. اگر دیگر عوامل اجتماعی در تقابل با این رویكرد نباشند و فرهنگ‏سراها، پادگان‏ها، هتل‏ها، قطارهای مسافربری، سالن‏های بی‏شمار دولتی برای این عرصه به خدمت گرفته شوند، كمتر از پنج سال دیگر نتیجه‏اش دیده می‏شود.
در غیر این‏صورت ذهنیت قشر عقب‏مانده فرهنگی از طریق همین سریال‏های تلویزیونی، نمایشنامه‏های رادیویی و فیلم‏های سینمایی حضور مجدد می‏یابد و در مقیاسی كلان بازتولید می‏شود. به اصطلاح در بازنمایی خود فرصت تأثیر وسیع بر مردم را به دست می‏آورد. این فرایند به لحاظ فرهنگی، عوام‏پسندسازی (Vulgarization) نامیده می‏شود. پدیده عامه‏پسندی [و حتی لودگی و تن‏لش‏گری] در بعضی جوامع تا كانون خانوادگی طبقات سرمایه‏دار، اشراف، متوسط و حتی استادهای دانشگاه هم نفوذ كرده است. كافی است به واژه‏ها و جمله‏های مصطلح جوان‏ها و حتی افراد مسن این طبقات در جامعه خودمان توجه كنید: خفن، قات زدن، گیر سه پیچ، درپیتی و غیره. به‏بیان علمی، الگوی فرهنگی شاید بر عده قلیلی از آحاد اجتماع سیطره داشته باشد، اما به‏سبب پشتیبانی دیگر عناصر مقتدر اجتماعی با ذهنیت و شیوه رفتار نوعی سازگاری همگانی‏واری (Comformism) پیدا می‏كند.۳
نتیجه این‏كه این قشر به لحاظ فرهنگی، (تكرار می‏كنم فرهنگی) با توجه به شرایط خاص جامعه وسعت و ژرفای بیشتری را به خود اختصاص می‏دهد و عملاً به عنصر فرهنگی مسلط (Dominant Culural Element) تبدیل می‏شود و در یك كلام جامعه مورد نظر را به لحاظ راهبرد فرهنگی به‏سمت دلخواهش هدایت می‏كند كه یكی از عواقب آن همین گسترش روزافزون گرایش به داستان و فیلم و سریال‏های عامه‏پسند است.
گرچه فرد نئولمپن به هر حال محصول شرایط اجتماعی است و به‏لحاظ «فردیت» فی‏نفسه گناهكار و مجرم نیست، ولی نمی‏توان تأثیر نامطلوب كاركردهای اجتماعی او را نادیده گرفت. ضمن این‏كه این قشر تاكنون بیشتر در خدمت استقرار و تحكیم حكومت‏های دیكتاتوری و توتالیتر بوده است.
در نهایت چه اتفاقی می‏افتد؟ خوزه ارتگا گاست متفكر اسپانیایی معتقد بود كه درنهایت ساختاری فرهنگی پدید می‏آید؛ چیزی به نام «فرهنگ توده‏ای كه نوعی بی‏فرهنگی است.». ریچارد هوگارت انگلیسی بر آن نام «بربریت درخشان» گذاشته است. در جامعه ما شاید بتوان به‏تناسب وضعیت فرهنگی، آن را « نئولمپنیسم» یا «لمپنیسم نو» نامید. «نئولمپنیسم» را می‏توانید در خیلی چیزها ببینید: واژهای جاری، طرز موبایل دست گرفتن، پوشیدن لباس و آرایش غیرعادی، باز كردن یقه و بستن موبایل و گوشتكوب مینیاتوری به كمر و علاقه به فیلم‏های هندی و تایوانی و پچ‏پچ‏های تكراری ناشی از غیبت‏گویی، سخن‏چینی، دخالت در زندگی دیگران، توقعات غیرعادی. اینها همه و همه تداوم منطقی همان لمپنیسم سال‏های پیشین است.
«لمپن‏های نو» كه مثل اسلاف خود، از بدو پیدایش طبقات اجتماعی، در تولید و توزیع اجتماعی و خدمات مؤثر مرتبط با آنها نقش ندارند، حالا معمولاً چند روزی معامله می‏كنند، چند روزی پادویی و مدت زمانی طفیلی این و آن هستند. شاید هم سالن آرایشگاه و اپیلاسیون و بدن‏سازی یا نمایشگاه ماشین یا مغازه‏ای در راسته بورس فلان جنس داشته باشند، حتی در جمع پزشك‏ها و مهندس و وكیل‏ها به‏وفور دیده می‏شوند، شاید هم بین اهل قلم و روزنامه‏نگارها وول بخورند،اما از دور مشخص‏اند. مرد جوانش دوست دارد دست به سیاه و سفید نزند و دنبال دختری از خانواده‏های پولدار می‏گردد و دختر دم‏بختش دنبال شوهری پولدار به این‏جا و آن‏جا سر می‏زند و بالاخره، پسر و دخترش هر دو، بهترین شغل را «فرزندی یك میلیاردر» می‏دانند. اینها حداقل محصول عامه‏پسندگرایی است. حداكثر آن بحث جداگانه‏ای می‏طلبد.
گرچه فرد نئولمپن به هر حال محصول شرایط اجتماعی است و به‏لحاظ «فردیت» فی‏نفسه گناهكار و مجرم نیست، ولی نمی‏توان تأثیر نامطلوب كاركردهای اجتماعی او را نادیده گرفت. ضمن این‏كه این قشر تاكنون بیشتر در خدمت استقرار و تحكیم حكومت‏های دیكتاتوری و توتالیتر بوده است. قسمت اعظم ارتش لوئی بناپارت رإ؛ لومپن پرولتاریا تشكیل می‏داد ( افرادی عوضی و بدلی - همان‏گونه كه خود بناپارت بدل ناپلئون است – هجدهم برومر لوئی بناپارت اثر كارل ماركس) در ایران هم گرچه در سال ۱۳۳۲ كرومیت روزولت و ژنرال شوارتسكف و دلارهای آمریكایی و ژنرال‏ها و سرهنگ‏های ایرانی، حكومت را به محمدرضاشاه پهلوی بازگرداندند، اما تثبیت‏كننده فضا (اتمسفر) روانی جامعه، اوباش و اراذلی بودند كه از شعبان جعفری فرمان می‏گرفتند. عمده نیروهای«اس. آ» حزب نازی و پیراهن سیاه‏های حزب فاشیست ایتالیا را نیز لمپن‏ها تشكیل می‏دادند و سازمان چكا(امور امنیتی) بلشویزیم و شخص استالین در مقیاس كلانی از این قشر استفاده كردند(بنگرید رمان‏های«تخم‏مرغ‏های شوم» و «دل سگ» اثر میخائیل بولگاكف و كتاب دو جلدی «روشنفكران و عالیجنابان خاكستری» اثر ویتالی شنتالینسكی را)۴
صاف و پوست‏كنده بگویم: اگر در جامعه‏ای عوام‏پسندسازی (Vulgarization) و به‏تبع آن فرهنگ لمپنیسم مسلط شود و سكان فرهنگی را به‏دست گیرد، نتیجه‏اش این می‏شود كه برای نمونه در سرزمین ایران كه جایگاه فرهنگی‏اش در تاریخ انكارناپذیر است، برای هفتاد(۷۰) میلیون نفر چهارده (۱۴) میلیون جلد كتاب غیردرسی چاپ می‏شود و در فرانسه پنجاه و شش (۵۶) میلیونی بیش از صد و سی (۱۳۰) میلیون جلد.
در ایران نكته دیگر به دانشگاه‏ها مربوط می‏شود. در رشته‏های ادبیات، زبان‏های خارجی، فلسفه، روانشناسی، چند واحد درسی ادبیات جدی دیده می‏شود؟ ظاهراً در رشته ادبیات فارسی یك درس سه واحدی. ضمن این‏كه استادانی كه با ذهنیت مدرنیستی خصومت می‏ورزند، با تمام قدرت در برابر كسانی كه خواهان تدریس وسیع ادبیات معاصر هستند، مقاومت می‏ورزند و حتی علیه آنها صف‏آرایی می‏كنند.
البته در ایران وضع بدتری هم وجود دارد: طبق آمارهای رسمی و غیررسمی در مجموع سی و پنج هزار (۳۵۰۰۰) نفر نویسنده، مترجم، شاعر، روزنامه‏نگار، استاد دانشگاه، صاحب تألیف، ویراستار، ناشر، نمونه‏خوان، نسخه‏بردار، پژوهشگر عرصه‏های علوم انسانی(خردورزی) در زمینه‏های ادبیات كلاسیك، ایران‏شناسی، جامعه‏شناسی، روانشناسی، تاریخ، فلسفه و عرفان، الهیات، و نیز مقاله‏نویس، كتاب‏فروش و كارمند نشر در ایران داریم، اما شمارگان رمان‏ها و مجموعه داستان‏های جدی به‏طور متوسط هزار و سیصد و پنجاه (۱۳۰۰) جلد است. یعنی ده درصد همان سی و پنج هزار نفر هم ادبیات جدی نمی‏خوانند. صادقانه‏تر بگویم شمار دهشتناك و دردآوری از خود نویسندگان و شاعران و مترجمان، رمان و مجموعه داستان نمی‏خوانند. در افاده این مدعا نام آثار منتشره شش ماهه گذشته به این عده اعلام شود و از آنهایی كه این آثار را خوانده‏اند، خواسته شود كه شرافتمندانه كتاب‏هایی را كه خوانده‏اند، علامت بزنند. شاید این پیشنهاد مضحك باشد، ولی نتیجه‏اش گریه هر آن كسی است كه ایران و فرهنگ ایران را دوست دارد.
ضعف نوشتن نویسندگان ما هم بی‏تأثیر نیست. ما در امر نوشتن از دشوارنویسی ناتالی ساروت یا ساده‏گرایی افراط آمیز ریموند كارور «الگو» می‏سازیم و «هیولاهای كوچك و بزرگ داستان‏های آنها» را طبق قواعد تئوریك آنها به كار می‏بریم و در نوشتن، شیوه «گنگ‏نویسی» غیرزیباشناختی و منسوخ پیشامدرن را در پیش می‏گیریم و سه چهارم رمان یا داستان كوتاه‏مان را صرف بازی‏های زبانی می‏كنیم و اسم اثرمان را می‏گذاریم «متفاوت و چیزی برای آینده». اما به‏قول انگلس:شاید شما دوست داشته باشید ماهوت‏پاكن را گاو بنامید، ولی توقع نداشته باشید ماهوت‏پاكن‏تان شیر هم بدهد.» هر اثری كه به‏دلیل بازی‏های زبانی و ساختارشكنی دشوارخوان شد،یا به‏علت ضعف نویسنده در این دو مقوله دچار بی‏ساختاری و از هم گسیختگی روایی گردید و حتی قابلیت ارتباط با اهل قلم(نویسنده، منتقد و شاعر) را از دست داد، داستان جدی نیست. بسیاری از این متن‏ها حتی قصه هم ندارند.
در حالی‏كه فرهیخته‏ترین خواننده دنبال قصه است و می‏خواهد از خواندن آن لذت ببرد،و در عین‏حال به تفكر واداشته شود.ما با بی‏ساختاری و آنارشی‏نویسی (به‏جای ساختارشكنی) و ضعف در بازی‏زبانی، و تصنع در فضاسازی،از مردمی كه دارای پتانسیل لازم برای ارتباط با ادبیات جدی‏اند،غافل می‏مانیم و بخش‏هایی از این قشر به‏وسیله نویسندگان عامه‏پسندنویس جذب می‏شوند. درحالی‏كه در كشورهای پیشرفته ده‏ها نویسنده مثل جان آپدایك، آلیس مونرو و جویس كارول اوتس، یوسا و ساراماگو وجود دارند كه هم زن‏های خانه‏دار آثارشان را می‏خوانند و هم استادان دانشگاه.چون اگر اثری خوش‏خوان یا به‏قول ماركز «فراخوان» بود، حتماً عام یا عامه‏پسند نیست. اما، ما اسیران عرصه بازی‏های منسوخ‏شده زبانی، فرم‏گرایی افراطی و تكنیك‏زدگی جنون‏آمیز و كارور زدگی كسالت‏آور، چون حریف نویسنده‏های عامه‏پسند نیستم، آن‏وقت از محدوده شفقت، بلندنظری و حتی نزاكت خارج می‏شویم و به این نویسنده‏ها بی‏حرمتی می‏كنیم. حسادت هم نیست، از آن بدتر است: تنگ‏نظری قساوت‏آمیزی است كه وقتی ابعاد و ژرفای آن را می‏كاوی، از نوع بشر و پیش از همه از شخص خودت متنفر می‏شوی.«بعضی» از ما نویسندگان ادبیات جدی - كه چشم نداریم یكدیگر را ببینم - همان كاسیوس حسود و تنگ‏نظریم كه به بروتوس شریف می‏گفت: «اگر سزار در این جایگاه است، نه به این دلیل است كه او شیر است، بلكه به این خاطر است كه ما روباهیم.» پس برخورد تند«بعضی» از ما با نویسندگان عامه‏پسندنویس از همین تنگ‏نظری است نه دلسوزی برای فرهنگ. البته موضوع جنبه عمومی‏تری هم دارد: رویكردهای نه‏چندان سازنده‏ای كه سال‏ها پیش از سوی بعضی از محافل ادبی در دستور كار بود، امروز نتیجه‏اش را می‏دهد: پدیده دردناك بی‏مخاطبی - موضوعی كه در مقاله جداگانه‏ای به آن خواهم پرداخت.
ما اسیران عرصه بازی‏های منسوخ‏شده زبانی، فرم‏گرایی افراطی و تكنیك‏زدگی جنون‏آمیز و كارور زدگی كسالت‏آور، چون حریف نویسنده‏های عامه‏پسند نیستم، آن‏وقت از محدوده شفقت، بلندنظری و حتی نزاكت خارج می‏شویم و به این نویسنده‏ها بی‏حرمتی می‏كنیم. حسادت هم نیست، از آن بدتر است: تنگ‏نظری قساوت‏آمیزی است كه وقتی ابعاد و ژرفای آن را می‏كاوی، از نوع بشر و پیش از همه از شخص خودت متنفر می‏شوی.«بعضی» از ما نویسندگان ادبیات جدی - كه چشم نداریم یكدیگر را ببینم - همان كاسیوس حسود و تنگ‏نظریم كه به بروتوس شریف می‏گفت: «اگر سزار در این جایگاه است، نه به این دلیل است كه او شیر است، بلكه به این خاطر است كه ما روباهیم.»
اما نكته كلان‏تر و ژرف‏تری هم هست: مهجور ماندن داستان جدی تنها به ضعف نویسندگان جدی این یا آن كشور برنمی‏گردد، بلكه اساساً به ژرف‏ساخت‏های سیاسی - اقتصادی - اجتماعی جامعه جهانی مربوط می‏شود؛ آن‏چه این میان مهم است،«نسبت»هاست.«نسبت» ارتباط ادبیات جدی ما با مردم (در مفهوم كلی آن) خیلی كمتر از آلمان، كانادا و انگلستان است. لازم می‏دانم توضیح دهم كه انسان عامی، به‏قول خوزه ارتگا گاست متفكر اسپانیایی« كسی است كه از خود انتظار ندارد» طبعاً از نظر اینها «هركس كه مثل خودشان نباشد و مثل آنها فكر نكند خطرناك است.» بنابراین آدمی هرقدر كه در بعضی موارد یا اندیشه‏های اولیه و اكنونی مكتب فرانكفورت و به‏طور مشخص آرای آدورنو، هوركهایمر، ماركوزه و بنیامین مخالف باشد، باز نمی‏تواند منكر این عقیده آنها شود كه حكومت‏های كنونی جهان، تنها از طریق تولید اقتصادی - سیاسی نیست كه خود را «بازتولید» (Reconstruction) می‏كنند، بلكه اساساً از طریق فرهنگ است كه خود را دوباره‏سازی می‏كند. حتی فرهنگ به «قطب اصلی بازتولید» تبدیل می‏شود. كافی است به سریال‏ها و فیلم‏های پرفروش جهان از هری پاتر گرفته تا دزدان دریای كارائیب توجه شود و نیز به «بازاری» به‏نام فوتبال كه چه میزان از وقت و امكانات جهانی را می‏رباید.
بنابراین ادبیات عامه، به‏لحاظ بررسی سازمایه‏ای (Elements) تكه‏ای از گوشت (ذوق) اندام توده مردم است كه نویسنده (یا كارگردان) بدون دستور از بالا از تن (پیكره فرهنگ) مردم جدا می‏كند، و با آرایه‏های ادبی و هنری به خورد خود او می‏دهد. به‏همین سبب این مصرف‏كننده در همان سطح باقی می‏ماند، حتی ممكن است «پس‏رفت» فرهنگی پیدا كند؛زیرا این‏بار بخش عقب‏مانده فرهنگ و باورها و آداب اجتماعی به‏صورت «كلیشه» و «الگو» بر او عرضه می‏شود. آرزوهای سركوب‏شده جوان‏های جوادیه، عبدل‏آباد و اكبرآباد به‏وسیله نویسنده گرفته می‏شوند و در قالب «عمل فردی و اجتماعی جوان‏های برج‏نشین همان شهر تصویر می‏شوند» و آن‏گاه حسن‏علی‏جعفرِ رنج‏دیده ما كه مقیم جنوب شهر است و این داستان را می‏خواند (یا فیلمش را می‏بیند) به‏مرور با جامعه و خود بیگانه‏تر می‏شود.
● اما ابزار و شیوه كار نویسندگان عامه‏پسند: خواننده ادبیات جدی كم و بیش به تفكر واداشته می‏شود و در همان‏حال از داستان هم لذت می‏برد. درحالی‏كه ادبیات عامه‏پسند، چند ساعتی او را «سرگرم» می‏كند. این سرگرمی به دلیل خصلت‏های عمومی این نوع ادبیات است كه عبارتند از:
▪ به‏وجود آوردن تصادف‏های [باورناپذیر] برای حل معضل شخصیت‏های داستان؛ مثلاً رسیدن به یك ارث ناگهانی یا جانبداری فلان فرد خودخواه از شخصیت اصلی داستان.
▪ سانتی‏مانتالیسم یا احساساتی‏گرایی (Sentimentalism)؛ تحریك و تهییج احساسات سطحی خواننده، جلب ترحم او نسبت به شخصیت مورد نظر نویسنده. برای نمونه فلان شخصیت داستانی در وضعیتی نیست كه دیگر شخصیت‏های داستانی و نیز خواننده را دستخوش هیجان و عواطف كند، اما نویسنده بدون توجه به این موضوع و بدون زمینه‏سازی قبلی و تمهیدات روانی كافی می‏خواهد دست به «تحریك» احساسات او بزند. همین تمایل و عمل نویسنده،نوشته او را سانتی‏مانتالیستی می‏كند؛ واژه‏ای كه به هیچ‏وجه مترادف با لطیف یا شاعرانه نیست.
مثلاً دوشیزه«فتنه» به محض دیدن موهای آشفته كامبیزِ خوش‏قیافه سرش را با غمگینی می‏چرخاند، گوشه شالش را می‏پیچاند و در همان‏حال‏كه آه‏های سوزناك سر می‏دهد، با سری كج‏شده به نقطه‏ای زل می‏زند و لب‏هایش را گاز می‏گیرد تا اشكش سرازیر نشود. این نوع نوشته‏ها بیشتر برای دخترها و پسرهای «دل‏رفته» جالب‏اند، آن‏هم فقط در بعضی موقعیت‏ها. هیچ‏كس ارزش احساس و عشق را كم نمی‏گیرد، اما برساختن حالت‏های روحی متناسب با عشق، با تصاویری شبیه مثال فوق، فقط سطح‏پردازی است؛ یعنی امری كه ژرف‏ساخت عاطفی و روانی كافی ندارد. گاهی پرداختن به سطح كنش‏های شخصیت‏های داستانی بد نیست، اما چنین چیزی نباید به گرایش غالب تبدیل شود. در داستان عامه‏پسند نویسنده از مایه‏های رمانتسیسم استفاده نمی‏كند، بلكه خود را مقید به كلیشه‏های منسوخ می‏كند. بنابراین موضوع به‏شیوه تحریك احساسات خواننده برمی‏گردد و گرنه داستان‏هایی مثل «وداع با اسلحه» و «تصویر ژنی» عاشقانه‏اند، اما نشانی از سانتی‏مانتالیسم در آنها نیست.
▪ اختصاص كل روایت به محور عاشقانه یا عاطفی شخصیت‏ها؛ شخصیت‏هایی كه یا خوبِ خوب‏اند یا بدِ بد و معمولاً هم پیچیده نیستند.
▪ مطرح‏كردن بعضی از مسائل و رویدادهای روزمره، از حرف‏های حاشیه‏ای بازی‏كنان فوتبال گرفته تا اختلافات زن‏ها و شوهرهایی كه منجر به قتل یكی به‏دست دیگری می‏شود.
▪ در این داستان‏ها، شخصیت‏ها «فكر» نمی‏كنند؛ فكر نه برای سبك و سنگین كردن سود و زیان فلان معامله یا خرید این یا آن كفش یا فرش. بلكه فكر درباره«چیستی» زندگی. البته در ادبیات جدی لباس و خورد و خوراك هم جای خود را دارد و حتی می‏تواند بخش زنده‏ای از داستان را تشكیل دهد اما روح و گوهر داستان،انسان را متناسب با موقعیت‏ها یا بافت اجتماعی - تاریخی روایت به‏مثابه «نوع» مطرح می‏كند.
▪ ادبیات عامه‏پسند، معمولاً كاری به عادلانه بودن یا نبودن مناسبات سیاسی - اجتماعی - اقتصادی موجود ندارد. داستان را به خلوت «كامبیزجون» و«فتنه‏جون» می‏كشاند و برای آن‏كه به آن شور و حال ببخشد، معمولاً از مثلث عشقی غافل نمی‏شود و پای رقیب فتنه یعنی «شهرآشوب» یا رقیب كامبیز یعنی«بیژن» را هم به میان می‏كشد. بنابراین به‏لحاظ ارزش‏گذاری، آثاری‏اند محافظه‏كارانه. به‏همین دلیل است كه معمولاً حكومت‏های وقت با این نوع ادبیات كنار می‏آیند.
▪ متأسفانه نویسندگان ادبیات عامه‏پسند، بسیاری از رخدادها، شخصیت‏ها و حتی صحنه‏ها را از آثار ادبیات جدی برداشت می‏كنند و با حذف بخش‏های اساسی معنایی و ساختاری، چیزی به خواننده ارائه می‏دهند كه به‏نام خودشان هم ثبت می‏شود و نویسنده حوزه ادبیات جدی، دستش از این ارتباط كوتاه است.
▪ این نوع ادبیات خواننده را از لحاظ غریزه دچار رضایت‏خاطر آنی و به‏لحاظ روحی - عاطفی دستخوش تب و تاب می‏كند. خواننده منتظر است كه او هم به‏سادگی شخصیت‏های داستان شانس بیاورد، شمار كثیری از جنس مخالف عاشقش شوند و راحت به ثروت برسد. نتیجه این بازی روحی - روانی، مبتذل كردن فرهنگ از یك‏سو و ایجاد یا تداوم روحیه خودمحوری، ستمگری و هرج‏مرج‏طلبی اخلاقی از دیگرسو است.
▪ توجه بیش از حد به خواست‏ها و خواسته‏های مردم، خصوصاً گرایش جوان‏ها به پول و افتخار؛ آن‏هم به روش سهل و ساده‏ای كه فقط محصول ذهن نویسنده‏اند؛ و در همان‏حال بنا به موقعیت، تبلیغ درویش‏مسلكی و بی‏اعتنایی به مال و منال و مشغول كردن ذهن خواننده به خصوصیات شخصیت‏ها، به‏ویژه تنهایی، مهربانی، نیك‏طبعی (یا برعكس خشونت و عدم شفقت) برای ایجاد همذات‏پنداری.
▪ استفاده از بعضی عناصر دم‏دستی و نخ‏نما مانند خواب و كابوس، تشریح و توضیح طولانی این رؤیاها برای سرگرم‏كردن خواننده، فال و احضار ارواح.
▪ در این داستان‏ها یا تغییراتی در شخصیت‏ها دیده نمی‏شود یا بسیار سطحی است و در بیشتر موارد فقط به این دلیل چنین تغییراتی مطرح می‏شوند كه داستان پایان خوشی داشته باشد. مثلاً در آخر داستان «پدر» عیاش خانواده یا خاله«حسود» ناگهان تغییر می‏كنند تا هم خانواده پدری شخصیت اول داستان به آرامش برسد و هم زندگی زناشویی با دخترخاله راحت‏تر شود.
▪ حفظ تعلیق‏های سطحی تا پایان غافلگیركننده داستان؛طوری‏كه خواننده سطحی‏گرا كتاب را زمین نگذارد.
▪ بیشتر رمان‏های عامه‏پسند هر كشور به‏شكل عجیبی در قصه و شكل روایت مشابهت دارند،حتا در كل جهان چنین است. توصیه می‏كنم دوازده (۱۲) مورد از دوازده(۱۲) كشور كه حتماً یك مورد آن ایرانی و چهار مورد دیگرش ژاپنی، آمریكایی و فرانسوی و هندی است، انتخاب شوند. قضاوت را به خودتان محول می‏كنم.
* پی نوشت:
۱- منتقدان فرهنگ - لزلی جانسون - ترجمه دكتر ضیاء موحد مرجع خوبی در این مورد است.
۲- تلویزیون خطری برای دموكراسی - اثر مشترك پوپر و جان كُندری - ترجمه دكتر شهیدی‏مؤدب .
۳- نظریه‏های فرهنگ در قرن بیستم در آثار پرشماری آمده است. بخش‏هایی از آنها به‏همت دكتر حسین بشیریه گزینش و ترجمه و بعضاً تألیف شده‏اند و در قالب جمع‏بندی، مدون گردیده‏اند و به‏صورت كتاب درآمده‏اند.
۴- هر سه كتاب به‏ترتیب به قلم پونه معتمد، مهدی غبرائی و غلامحسین میرزاصالح ترجمه شده‏اند.
فتح‏الله بی‏نیاز
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان


همچنین مشاهده کنید