یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


در هم آمیزی فلسفه و ادبیات


در هم آمیزی فلسفه و ادبیات
فلسفه یکی از شاخه‌های ادبیات نیست، و کیفیت و اهمیت آن بر ملاحظاتی غیر از ارزشهای ادبی و هنری پایه‌ریزی می‌شود. اگر فیلسوفی خوب هم بنویسد، این امتیازی اضافی است و کشش بیشتری برای خواندن او به وجود می‌آورد، اما او را فیلسوف بهتری نمی‌کند. بعضی از فیلسوفان بزرگ، مانند افلاطون، آوگوسیتنوس قدیس، شوپهناور و نیچه به عنوان نویسندگان بزرگی می‌توان از آنها نام برد. البته، فیلسوف های بزرگی هم داریم که نویسندگان بدی بوده‌اند مانند کانت و ارسطو .
▪ فلسفه: هدفش روشن کردن و توضیح و تبیین است، مسائلی بسیار دشوار و بسیار فنی طرح می‌کند و در صدد حل آنها بر می‌آید. و نوشتن باید تابع این هدف باشد، می‌شود عنوان کردن که فلسفه بد اصولاً فلسفه نیست، در حالی که هنر بد باز هم هنر است. به گونه‌های مختلف از سر گناهان ادبیات می‌گذریم، ولی گناهان فلسفه را نمی‌بخشیم. ادبیات را افراد کثیر می‌خوانند، فلسفه را عده‌ای اندک می‌خوانند. هنرمندان جدی خودشان منتقد خودشانند و معمولاً برای مخاطبان به‌عنوان « کارشناس» کار نمی‌کنند. وانگهی، هنر لذت و است و برای لذت بخشیدن، مقاصد و دلرباییهای بیشمار دارد. ادبیات در سطوح مختلف و به شیوه‌های گوناگون توجه ما را جلب می‌کند. سرشار از شگرد و تردستی و جادو و رازپردازی و حیرت افزاییهای عمومی است. ادبیات سرگرم می‌کند و بسیاری کارها می‌کند؛ فلسفه یک کار بیشتر نمی‌کند. جملات در ادبیات سرشارند از متانی التزامی و تلمیح و ایهام؛ در حالی که در فلسفه جمله ها در هر زمان فقط یک چیز می‌گویند. نویسندگی ادبی هنر است، جنبه‌ای از یکی از رشته‌های هنری است.
ممکن است بی‌تظاهر باشد یا پر جلوه و خیره کننده، ولی اگر به ادبیات تعلق داشته باشد، قصد شیرین‌کاری در آن هست، و زبان در آن نوعاً به شیوه‌ای پرآب و تاب به کار می‌رود و جزئی از خود « اثر » است، خواه اثر بلند باشد و خواه کوتاه، پس هیچ سبک ادبی واحد یا هیچ گونه سبک ادبی آرمانی وجود ندارد، هر چند البته نویسندگی خوب هست و نویسندگی بد، و هستند متفکران بزرگی مانند کی یرکه گور ( فیلسوف دانمارکی) و نیچه که نویسندگان بزرگی هم بوده‌اند بدون شک، فیلسوفات هم مختلفند، و بعضی «ادبی»تر از دیگرانند. گونه‌ای سبک فلسفی آرمانی وجود دارد که نوعی سادگی و صلابت بدون ایهام در آن هست، سبک رک و راست و خشکی و بی‌پیرایه و به دور از خودپسندی، فیلسوف باید بکوشد دقیقاً آنچه را در نظر دارد توضیح بدهد و از سخنوری و زینت و آرایش بیهوده بپرهیزد. البته این با ظرافت طبع و نکته گویی و گریزهای گهگاهی منافات ندارد؛ اما وقتی فیلسوف، باصطلاح، در خط اول جبهه بحث درباره مشکل مورد نظر است، با صدایی سرد و صاف و قابل تشخیص سخن می‌گوید. نویسندگی فلسفی به معنای ابراز مکنونات قلبی نیست؛ مستلزم حذف صدای شخصی است. بعضی از فلاسفه حضور شخصی خودشان را در آثارشان حفظ می‌کنند. اما در اینگونه موارد هم خود فلسفه همچنان دارای نوعی صلابت و سختی ساده و غیر مشخصی است. البته ادبیات هم مستلزم مهار کردن و دگرگون سازی صدای شخصی است. حتی ممکن است بین فلسفه و شعر که دشوارترین شاخه ادبیات است قیاسی به عمل آورد. در هر دو نوعی پالایش ویژه و دشوار آنچه می‌خواهید بگویید و در آمدن اندیشه به زبان دخیل است. با این وصف، گونه ای بروز مکنونات قلبی وجود دارد که همراه همه بازیگریها و راز پردازیهای هنر، مختص ادبیات است. و نویسنده ادبی عمداً فضایی برای بازی کردن خواننده باقی می‌گذارد. فیلسوف نباید هیچ فضایی باقی گذارد. همان طور که اشاره شد هدف فلسفه روشن کردن و هدف ادبیات اغلب راز پردازی و حیرت افزایی است. هدف فلسفه نیل به هیچ گونه کمال از نظر صورت (یا فرم) به خاطر خود آن نیست. ادبیات با مشکل پیچیده از نظر صورت(یا فرم) هنری دست و پنجه نرم می‌کند و در تلاش ایجاد گونه‌ای تمامت است.
فلسفه در مقایسه با ادبیات به نظر بی فرم می‌رسد. در فلسفه، مطلب این است که مساله‌ای را محکم بگیریم و رها نکنیم و حاضر باشیم در حینی که صورت‌بندیها و راه حلهای مختلف را امتحان می‌کنیم، آنچه را گفته‌ایم باز هم تکرار کنیم. وجه مشخص فیلسوف همین توان خستگی ناپذیر برای ادامه بحث از یک مساله است، اما آنچه معمولاً هنرمند را متمایز می‌کند شوق او به نوجویی است. در تعریف ادبیات؛ ادبیات شاخه‌ای از هنر است که در آن در الفاظ استفاده می‌شود. ادبیات بسیار متنوع و وسیع است، و فلسفه بسیار کوچک. فلسفه تاثیر عظیم داشته، ولی عده فیلسوفانی که آن تاثیر را گذاشته‌اند بالنسبه اندک بوده‌اند، دلیلش هم اینکه، فلسفه اینقدر دشوار است. ادبیات به یک معنا کار نیست. ادبیات چیزی است که همه ما خود انگیخته قدم به حیطه آن می‌گذاریم و، بنابراین ممکن است شبیه بازی و بخصوص انواع بیشمار بازیهای فارغ از مسؤولیت به نظر برسد، انواع ادبی برای ما خصلت بسیار طبیعی دارند و بسیار به ما به عنوان موجودات شامل نزدیکند. ادبیات منحصر به داستان نیست، ولی در بخش اعظم آن، داستان و اختراع و نقاب و نقش بازی کردن و ظاهرسازی و خیال پختن و قصه‌گویی دخیل است.
وقتی که به خانه بر می‌گردیم و «روزمان را تعریف می‌کنیم» ماجراها را با شیرین‌کاری در قالب حکایت شکل می‌دهیم. بنابراین، به یک معنا می‌توان گفت که همه ما چون از لفظ استفاده می‌کنیم، هستی ما در یک جو ادبی می‌گذرد، با ادبیات زندگی می‌کنیم، ادبیات استنشاق می‌کنیم، هنرمندان ادبی هستیم، دائماً برای شکل دادن جالب و دل‌انگیز به تجربه‌هایی که شاید بدواً کسالت آور یا بی سر و ته و نامنسجم به نظر می‌رسید، مشغول به کار گرفتن زبانیم. اینکه این شکل دادن تا چه حد از حقیقت تخطی می‌کند، مساله‌ای است که هر هنرمندی باید با آن روبرو شود. یکی از انگیزه‌های عمیق برای خلق ادبیات یا هر گونه هنری، تمایل به شکست دادن بی شکلی جهان و دلشاد شدن از طریق ساختن صورتهای مختلف از چیزی است که و گرنه ممکن است آماری بی‌معنا به نظر برسد. فلسفه بسیار بر خلاف طبیعت است؛ کاری بسیار عجیب و غیرطبیعی است. هر معلم فلسفه یقیناً چنین احساس می‌کند. فلسفه عادات ما را در زمینه توده تصورات نیمه هنری یا نیمه ذوقی ما که معمولاً بر آن تکیه می‌کنیم، بر هم می‌زند.
هیوم می‌گوید حتی فیلسوف هم وقتی که از کتابخانه‌اش بیرون می‌آید، بر می‌گردد به همین پیش فرضهایی که به آنها عادت کرده است. فلسفه کوششی است در عالم اندیشه برای ادراک و بیرون آوردن عمیق‌ترین و کلی‌ترین تصورات ما. بآسانی نمی‌شود مردم را قانع کرد که به سطحی که فلسفه در آن عمل می‌کند حتی نگاه کنند. ادبیات برای اینکه ادبیات باشد، باید هیجانات ما را بر انگیزد، در حالی که فیلسوف هم مانند دانشمند، کوشش مثبت به خرج می‌دهد تا توسل به هیجانات را از کار خودش بزداید. می‌توان اسم ادبیات را فنی منضبط برای برانگیختن هیجانات گذاشت. در ماهیت حسی هنر هم برانگیختن هیجانات هم وجود دارد. هنر با حسیات بصری و سمعی و بدنی سروکار دارد. اگر هیچ امر حسی موجود نباشد، هنر هم وجود ندارد. خود این واقعیت به تنهایی هنر را از فعالیتهای «نظری» متمایز می‌کند. بخش بزرگی از هنر - و شاید بخش اعظم هنر و شاید همه هنر ـ به معنایی فوق العاده کلی با میل جنسی ارتباط دارد ( که این ممکن است حکمی متافیزیکی باشد). هنر بازی تنگاتنک و خطرناکی با نیروهای ناخودآگاه است. از هنر، حتی از هنر ساده، به این علت لذت می‌بریم که عمیقاً و اغلب به طرزی درنیافتنی آرامش‌ها را بر هم می‌زند؛ و این از جمله عللی است که هنر وقتی خوب است برای ما هم خوب است و وقتی بد است به حال ما هم بد است.
منبع : گیگاپارس


همچنین مشاهده کنید