یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


فیلنامه روی آب !


فیلنامه روی آب !
● یک
بعضی مواقع تکلیف آدم با یک «اثر» اصلاً مشخص نیست نه اینکه آدم کاملاً گیج شده باشد حساب دو دو تا چهار تاست یعنی منتقد حساب می‌کند «نادری» دیالوگ‌ها را نوشته: ۲۰ امتیاز، حسن فتحی فیلم را ساخته: ۵۰ امتیاز، هاشمی نقش اول را دارد: ۲۰ امتیاز، افشین یداللهی ترانه را گفته با همان رویکردی که در «+O» داشته: ۵ امتیاز، جمعاً: ۹۵ امتیاز از صد امتیاز بدون اینکه عوامل دیگر را در نظر بگیری یعنی سریال خیلی خوبی‌ست؛ قسمت اول کار هم، هم متفاوت است هم تر و تازه و آدم یقین می‌کند که «حسن فتحی سریال‌ساز» که تازگی‌ها فیلمساز هم شده با پیشنهادات درجه یک برای «سینمای بدنه»، یک اثر متفاوت و به یاد ماندنی تحویل مخاطبان داده که آمادگی فراوان دارد برای «نقدپذیری» و جواب می‌دهد به «تفسیرپذیری» در عین «تمجیدپذیری». با این همه با قسمت دوم سریال، کم‌کم همه چیز تغییر می‌کند نه این که کارگردان عوض شود یا دیالوگ‌نویس‌اش یا ترانه‌سرا یا بازیگر نقش اول، اتفاقاً همه چیز سر جایش می‌ماند اما اهداف اولیه یک دفعه تغییر مسیر می‌دهند؛ البته بازیگرها که کار خودشان را می‌کنند منتها وقتی «متن» بلنگد همه چیز تغییر ماهیت می‌دهد؛ آن وقت دیالوگ‌نویسی این سریال که ممکن بود یک «اتفاق» شود در شیوه «دیالوگ‌نویسی» سریال و فیلم ایرانی از فرط تصنعی شدن شبیه می‌شود به دیالوگ‌های کودکانه‌ای که بچه‌های ۴، ۵ ساله در کوچه‌ها رد و بدل می‌کنند نظیر: «بگو طشت/ بشین برو رشت!» یا «آره؟/ آجرپاره!» [تازه به گمانم این نوع اظهارنظر ظلمی‌ست در حق روند طبیعی زبان که سازنده این نوع گفت‌وگوهاست چون در شکل‌گیری این نوع گفت‌وشنیدها، یک سازمان‌دهنده انسانی ننشسته تا بخواهد به اراده و تحت آموزه‌های تئاتر کلاسیک غرب و مثلاً قافیه‌دار بودن نمایش‌های چند صد ساله‌ انگلیسی – که متأثر از شعر منثور انگلیسی شکل گرفته‌اند – به نوعی گویش دست پیدا کند که نه عده‌ای خاص از قشری خاص که جمیعاً مردم تهران حاضر در یک سریال تحت سیطره آن سخن بگویند.]
دیالوگ‌نویسی «نادری» در «اشک‌ها و لبخندها» [که نامش را از نام اکران ایران «آوای موسیقی»، در روندی دیگر متداول شده در بیست ساله اخیر، به عنوان وام بلاعوض دریافت کرده] دچار چند ایراد بنیادی ا‌ست که نخستین‌اش همان همه‌گیر شدن «قافیه سازی از نوع گویش لمپنی» در همه اقشار است اما مهمترین ایراد این نیست چرا که فیلمنامه‌نویس یا کارگردان [‍در صورت صحت عناصر دیگر اثر] می‌تواند مدعی شود که جهانی شخصی اختیار کرده که توان معنا شدن در خود، بی‌اتکا به داده‌های منطقی بیرونی را داراست [البته بگذریم از اینکه آن عناصر دیگر اساساً این سریال را از «متن» شدن می‌گریزانند تا در نهایت با «نامتنی» رودررو شویم که چون ارکستری ناساز و بدون هدایتگر هر لحظه چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شود و مژ!] ایراد قابل توجه دیالوگ‌نویسی «نادری» که از قسمت دوم مجموعه به «تزاحم رو به گسترش» منجر می‌شود گم شدن هدف «این نوع‌نویسی» و حیران شدن در جذبه قافیه‌سازی و حشو بودن اکثر دیالوگ‌هاست که نه به گسترش شناخت ما از شخصیت‌ها کمکی می‌کنند نه به «وضعیت» عمق می‌بخشند و کار راحتی از طنز رنگ باخته‌ای – که «اثر» با نوید دادن آن به مخاطبان، در جست‌وجوی موفقیت است – تهی می‌کند. همچنین «برون رفت» از روند طبیعی بودن قوافی در هر دیالوگ، ایراد دیگر کار است از قسمت دوم به بعد و در اواخر سریال هم که دیگر قوافی نه تنها از لحاظ «اصول جناس» قافیه محسوب نمی‌شوند که حتی «قافیه صوتی» هم نیستند!
● دو
انتظار می‌رفت بعد از کاری که نادری در فیلمنامه نخست «شهریار» انجام داد و تبریزی نپسندید و نادری شاکی ماند و محتملاً خواهد ماند تا روزگار باقی‌ست در این کار، آنقدر ظرافت به خرج دهد که تضمین‌کننده اثبات مدعای او در باب حقانیتش باشد در پیشگاه مخاطبانی که هرگز دستشان به آن فیلمنامه اولیه نرسید و محتملاً هم هرگز نمی‌رسد اما نادری، خیلی سریع، از قسمت دوم «اشک‌ها و لبخندها» به بعد، چنان دست به «سری‌سازی» می‌زند که بیشتر نقش مدیر بخش «قالب‌سازی» را ایفا می‌کند نه دیالوگ‌نویسی را که دارای پیشینه‌ای درخشان است و خود، هم مدرس است هم معلم هم مفسر. نمی‌خواهم آن توصیه‌ای را که روزگاری خسرو دهقان [در عین خطا و نادیده گرفتن ارزش‌های انکارناپذیر «دونده»] خطاب به همنام مشهور نادری کرد تکرار کنم و احاله‌اش دهم به کتابفروشی‌های جلوی دانشگاه اما می‌خواهم توصیه کنم دوباره سری به آموزه‌های «سیدفیلد» بزند آن آموزه‌ها فقط جهت تدریس در کلاس‌های فیلمنامه‌نویسی نیست برای شاگردانی که عادت دارند به پرداخت شهریه‌های کلان، برای استفاده است در جهت اعتلای اذهان خلاقی چون ذهن نادری که لااقل در قسمت اول «اشک‌ها‌و لبخندها» ثابت می‌کند که شدیداً واجد صفت «خلاق» است. به هر حال همه می‌دانیم که «سهل و ممتنع‌نویسی» متفاوت است با «سهل‌انگارانه‌نویسی» و نسبت «گلستان» با «دره‌نادره» مثل نسبت... خداوند از سر تقصیرات آن «که» نه تنها در نثر ادبی که در نامه‌نگاری لشکری هم آنقدر متکلف و ناتوان بود که حتی نادرشاه «تملق دوست» را به سر خشم می‌آورد بگذرد!
● سه
حسن فتحی با ارائه «اشک‌ها و لبخندها»، وارد چالشی جدی شد و امیدوارم هر چه سریع‌تر، فیلمش اکران شود تا موفقیت آن – چه در پیشگاه مخاطب عام و چه در پیشگاه منتقدان – خاطره «ناسور» این سریال را از اذهان بتکاند. واقعاً هدف این سریال چیست؟ اساساً چه شباهتی‌ست میان «سفیدبازی روحوضی» و این نوع آثار که خواهان خنده‌دار بودن‌اند اما در همان گام‌های نخستین، به حیطه‌ای گام می‌‌گذارند که «تجمع ناممکن‌ها» به «تزاحم ناممکن‌ها» بدل می‌شود و در این بین حتی «هزل» هم شکل نمی‌گیرد؛ البته همه عناصر «سفیدبازی» در این سریال حاضرند: حاکم خوشدل که خواهان خوشبختی دختر یکی یکدانه خود است [هاشمی در نقش یک صاحب سینما] عمه خانم خشن که می‌خواهد دختر را برای پسر بی‌خاصیت و خطاکارش بگیرد و البته دارالحکومه را بسپارد به پسرش! [خیراندیش، زنی لمپن است که از زندان به مرخصی آمده بی‌خبر از آنکه پسرش «دزد» است البته آخرش متوجه می‌شود] گروه مطربی که حاکم برای بازی دادن عمه خانم، به جای خاندان اشرافی یا حاکم یک ولایت دیگر وارد صحنه می‌کند [لرستانی، «سیاهی لشکر جمع کن» است و به جای یک خانم «کلاس دار» و مادر «داماد فرضی» وارد صحنه می‌شود] اما ما درگیر «لبخند» هم نمی‌شویم چه رسد به خنده‌هایی که محصول طبیعی رفتارها و دیالوگ‌های «بداهه» در «سفیدبازی»ست. به گمانم چه کارگردان‌ها، چه فیلمنامه‌نویس‌ها، چه خود مسئولان تلویزیون ایران باید بر سر چند چیز با مخاطبان به توافق برسند:
۱) مخاطبان عام به چه چیزی می‌خندند به چه چیزی نمی‌خندند
۲) ساخت سریالی با عوامل و هزینه‌ یک فیلم سینمایی حرفه‌ای، متفاوت است با ساخت سریال‌های نود شبی استودیویی که اتفاقاً عموزاده‌های موفق نمایش‌های روحوضی‌اند
۳) غیرمنطقی یا منطقی بودن هر صحنه منوط است به عدم تعامل یا تعامل عناصر چیده شده در آن و تا منطقی شکل نگیرد قابل شکستن نیست تا مخاطب به «خنده» برسد.
۴) نوشتن کمدی یا کارگردانی کمدی، هنری مجزاست که درام‌نویس یا تراژدی نویس یا سازنده این دو نوع، قادر به راست و ریست کردن قضایای آن نیست و نمی‌توان از چند بازیگر «فوق‌العاده خوب» انتظار داشت که با ذبح هنرشان در چنین آثاری، آنها را از سقوط کامل نجات دهند.
و آخرش... دکتر افشین یداللهی باید بداند که تکرار یک تجربه، لزوماً به موفقیتی همتراز منجر نخواهد شد ترانه. «+O» یک «اتفاق» بود در حالی که ترانه «اشک‌ها و لبخندها» در پی تکرار آن «اتفاق» است؛ خب! نتیجه مشخص است!
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید