چهارشنبه, ۳۰ خرداد, ۱۴۰۳ / 19 June, 2024
مجله ویستا

ریشه های اندیشه های بی خدایی نوین


ریشه های اندیشه های بی خدایی نوین
طرفداران علم نوین معتقدند جهان دقیقاً مطابق اصول مکانیکی سازمان یافته و هیچ مبنای هدفمندی در طبیعت وجود ندارد.
آنان می گویند هیچ خدایی و هیچ نیروی آگاهی که از نظر منطقی قابل کشف باشد، وجود ندارد و جامعه انسانی نمی تواند اصول هدایتگر مطلقی داشته باشد.
از دیدگاه آنان، انسانها ماشینهای پیچیده ای هستند و انسان با دو مکانیزم عمده وراثت و تأثیرهای محیطی، یک شخصیت اخلاقی می گردد. بنابراین، طبق گفته ویلیام پرووینس، استاد دانشگاه «کورنل» «ما خود نتیجه می گیریم که مرگ ما یعنی آخر ما.»
«کافران گفتند که زندگی ما جز همین نشان دنیا و مرگ و حیات طبیعت نیست و جز دهر و طبیعت، کسی ما را نمی میراند. حشر و نشر و قیامتی نخواهد بود و این سخن را نه از روی علم و دلیل، بلکه از روی جهل و وهم و خیال می گویند.» (قرآن. ۲۴:۴۵)
تمامی اطلاعات ثبت شده به این موضوع اشاره دارند که تکامل گرایان یا کسانی که ناآگاهانه اندیشه تکاملگرا دارند، حتی اگر خود را چنین نامند - به نوعی در دایره بسته و نادرست فکری قرار دارند. مهمترین عاملی که این گروه را از تفکر عمیق تر باز می دارد، باورشان در مفهوم «علم نوین» است. آنها علم نوین را مذهب مطلق و حقیقی می انگارند و در تلاشند تا این تفکر را به همه انسانها تحمیل کنند.
ما می توانیم نظام فکری و درک رو به انحطاط آنان را چنین خلاصه کنیم:
شناخت علمی و یا به عبارت دیگر تجربی، تنها راهنمایی برای بشریت است. شناخت تجربی، شناختی است که می توان آن را از طریق آزمایش، اثبات یا رد کرد. علم تمام آن چیزی است که بشر می تواند با انجام آزمایشها و مشاهدات، آن را به دست آورد.
براساس دیدگاه تکاملگرایان و نیز پیروان علم نوین، حتی مفاهیم مطلقی چون عشق، نفرت یا غم از طریق آزمایشهای روان شناسانه قابل مشاهده است.
نتایج چنین دیدگاهی بی اعتقادی و یا شک نسبت به اموری است که از طریق مشاهدات قابل اثبات نمی باشد.
این رویکرد، نخستین بار از رنسانس قرن هجدهم ریشه گرفت و هسته اصلی اثبات گرایی قرن نوزدهم را شکل داد و در نهایت نظریات بنیادی دیدگاه ماتریالیستی را منعکس کرد.
براساس این باور از علم، تمامی اطلاعات مذهبی، غیرواقعی و مشکوک به نظر می رسند. به همین دلیل، در درک ماتریالیستی که به علم نوین پیوند خورده است، وجود آخرت و خدا قابل اثبات نیست؛ زیرا از طریق «تجربه» قابل مشاهده نمی باشد.
تکاملگرایان معتقدند: مذهب زمانی شکل گرفت که علم در بیان دلایل، ناموفق شد. با توجه به این مسأله، ادعا می شود که تمدنهای قدیمی، اموری را که نمی توانستند از طریق تجربه تبیین کنند، تحت عنوان «نیروهای فوق طبیعی» توجیه می کردند و در نتیجه مطابق اندیشه آنان، هر چه بستر شناخت تجربی گسترش یابد، بستر اطلاعات مذهبی کاهش پیدا می کند.
براساس باور این گروه، زمانی خواهد آمد که هر پدیده ای در جهان از طریق شناخت تجربی روشن گردد و در نهایت بشر به مذهب نیازی نداشته باشد.
طبق اندیشه اثبات گرایانه، با محور قراردادن علم نوین در هر جامعه ای با آگاهی ناکافی، بشر به شدت به باورهای بیهوده رو آورده و آزادی روح را ویران می سازد، به طوری که انسان به سوی اخلاقیات ترس و امید هدایت می شود؛ فرد به خاطر ترس از خدا و جهنم و یا امید به بهشت به انجام کاری دست می زند. چنانچه فردی عمیقاً بیندیشد و به مطالعه مباحثات و انتقادات بپردازد، خواهد فهمید که ترسها و امیدهای ذکر شده تنها نتایج تصورات هستند. لازم است که اصول علم، عقل و داده های اثبات گرایی محور قرار گیرند.
چنین درکی است که تکاملگرایان را وادار می کند تا طبیعت را بدون قبول وجود خدا در هر پدیده، تشریح کنند. اگر آنها بپذیرند طبیعت خلق شده توسط خالق می باشد، سپس مجبورند تبیین اموری را بپذیرند که از طریق شناخت تجربی قابل اثبات نیست و در پی آن این مسأله، طرد آنها را از حوزه علم نوین به همراه دارد، زیرا با پذیرش مذهب و یا به عبارتی جایگزین کردن شناخت به جای شناخت تجربی، از سوی پیروان این حوزه، طرد شده محسوب می گردند.
● چرا و چگونه اندیشه اثبات گرایی خطا می باشد؟
قبل از پاسخ به این سؤال، باید تفاوت میان اثبات گرایی قرن نوزدهم و شناخت علم در قرن بیستم روشن شود، زیرا غالب مردم بر این پنداشت نادرست هستند که اثبات گرایی قرن نوزده، بسیار افراطی بوده، در قرن بیست این حوزه به توازنی مطلوب می رسد و از شکل اغراق آمیز اولیه خارج می گردد.
در حقیقت، اساس اندیشه اثبات گرایی که در بالا توضیح داده شد، متعلق به قرن نوزده بوده است و سپس بتدریج محبوبیتش را از دست داده، با تأثیر شدید نظریه نسبیت انیشتین، دیگر فاقد اعتبار شد.
از نظریه او، چنین دریافت می شود که علم راهنمای مطلق برای تبیین و تشریح هر پدیده ای نیست و نمی تواند باشد.
فلاسفه مختلفی از جمله «کارل پوپر» نیز بر این باورند که علوم قادر به شرح همه امور نیستند. پس حوزه های دیگری جدا از علم وجود دارد.
پیامدهای طبیعی این مباحث، چنین نتیجه گیری غیرصحیحی است: «علم و مذهب میدانهای متفاوت و مجزای خود را دارند و نباید در امور یکدیگر مداخله کنند.»
در واقع، هنوز باوری نهفته در این شعار وجود دارد که از شناخت تجربی به عنوان «مهمترین راهنما» حمایت می کند. تفاوت در این است که این «مهمترین راهنما» نباید به تشریح حوزه های «متافیزیک» بپردازد، زیرا حوزه متافیزیک خاص مذهب است و مسلماً اگر کشفی وجود داشته باشد که در تضاد با آموزه های دینی قرار گیرد، علم ارجح است و حمایت می شود.
به طور قطع، این دیدگاه نیمه اثبات گرایانه قرن بیستم برخی پیامدهای سیاسی - اجتماعی به همراه دارد.
این توازن علم - مذهب، انسانیت را از مذهب جدا می سازد، زیرا انسانیت به وسیله «شناخت و مشاهده تجربی» قابل تبیین است و شامل تمامی تنظیمهای سیاسی، اقتصادی، حقوقی و اجتماعی می گردد. تنها دو حوزه محدود برای مذهب باقی می ماند که باورها و اخلاقیات شخصی را شامل می شود و این امر به طور کلی به معنای تداوم نظریه سکولار جدید - پایه گذاری شده در قرن نوزده می باشد. علاوه بر این، این نظریه با دادن حوزه محدودی به مذهب، یک «دریچه اطمینان» برای خود ایجاد می کند. مدافعان نظریه سکولار جدید، اکنون این فرصت را دارند تا ادعا کنند «ما مخالف مردم دیندار نیستیم و در حقیقت آنان را دوست داریم. این مذهب، مذهبی است که در آن تنها دیوارهای پرستشگاه وجود دارد.
به طور خلاصه، هیچ تفاوت اساسی میان اثبات گرایی قرن نوزده و نیمه اثبات گرایی قرن بیست وجود ندارد؛ چنانکه تفاوتی اساسی میان اگوست کنت و کارل پوپر وجود ندارد.
هر دوی این نمونه ها در این مسأله با یکدیگر توافق دارند که شناخت تجربی قابل اعتمادتر از شناخت مذهبی (شناختی که توسط وحی از طرف خدا به بشر داده شده) می باشد.
از دیدگاه هر دوی آنها، علم نوین مهمترین راهنما در نظر گرفته شده است، تنها با این تفاوت که نیمه اثبات گرایان با دادن حوزه کوچکی به مذهب، کمی واقعی تر به ارزیابی پرداخته اند. اگر چه این تفاوت کوچک، فایده بزرگی برای آنان به همراه داشت و آن ایجاد «دریچه اطمینان» بود؛ اما خطای عمده اثبات گرایی و یا نیمه اثبات گرایی در چه بود؟
● معنای حقیقی علم
به منظور درک دلایل خطا بودن پذیرش علم به عنوان تنها راهنما، ابتدا باید بدانیم علم چه هست و چه نیست؟
کسانی که علم را راهنما و هدایتگر اصلی می دانند، در حقیقت، از این باور که علم، مطلق و مستقل از هر فرهنگ و جهان بینی است، حمایت می کنند. براساس این باور، علم یک معیار جهانی و متفاوت از سایر منابع دانش است، هسته اصلی هر چیزی است و هر پدیده ای باید مطابق آن نظم گیرد.
اشتباه دقیقاً در همین نکته است. بر خلاف این تصورات، چنین علم با ثبات و پایداری، در نقطه ای برتر از مذهب، فرهنگ و جهان بینی وجود ندارد. علم راهنمای جهانی نیست، بلکه بر عکس خود راهنمایی می شود.
مفهوم «نظریه جهانی» (paradigm) علم آمریکایی را «توماس کوهن» به شکل واضح تری توضیح می دهد. براساس نظریات کوهن که مانند پوپر نیمه اثبات گرا نمی باشد، همه انواع علوم که براساس مجموعه ای از فرضیات بنا شده اند حدسیات نظری کلی، قوانین و فنونی که به وسیله انسانها در علم ساخته و به کار گرفته می شوند، «نظریه جهانی» را می سازند. تا زمانی که حقیقت علمی جدیدی ظاهر شود، این «نظریه جهانی» معتبر خواهد بود؛ اما پس از پیدایش نظریه جدید، کاملاً از بین خواهد رفت.
به عنوان مثال، فرضیه علمی نیوتن یک نظریه جهانی علمی است. با ظهور نظریه جهانی» انیشتین که امروز نیز معتبر است، نظریه جهانی نیوتن اعتبار خود را از دست داد؛ بدین معنا که هرگاه بحران علمی جدیدی پدیدار شود، نظریه جهانی قبلی اعتبار خود را از دست خواهد داد.
نکته مهم اینکه نظریات جهانی نمی توانند به عنوان قوانین کلی بیان شوند. نظریه جهانی چیزی نیست مگر حدس یا گمانی که برای یک دوره موقت از زمان، به عنوان حقیقت پذیرفته شده است. دانشمندانی که علم را هدایتگر خود می دانند، در واقع نظریه جهانی خاصی را به عنوان حقیقت مطلق پذیرفته اند.
به عبارتی دیگر، یک فرضیه، حدس یا گمان راهنمای آنها قرار گرفته است.
قرآن اشاره می کند که کافران «چیزی غیرگمان باطل و هوای نفس فاسد خود را در بت پرستی پیروی نمی کنند...» (۲۳:۵۳)
براساس دیدگاه دیگری در نظر گرفتن علم به عنوان مافوق هر آموزش دیگری، نتیجه یک نوع اولویت بندی ذهنی است. بنابراین، دولت باید سیاست آموزش را که در آن علم، راهنما و مافوق سایر رشته ها فرض شده است، رها کند.
این نکات نهایی به ما نشان می دهد علم مانند هر عقیده یا جهان بینی دیگری «ذهنی» است و هیچ نظریه جهانی را نمی توان «مطلق» انگاشت.
در نتیجه، هیچ کس نمی تواند ادعا کند فلان حقیقت توسط دانش کشف شده است، پس تمامی باورها و اندیشه ها باید مطابق با آن ارزیابی شود.
با این همه، نکته انحرافی در پشت مفهوم «علم نوین» نهفته است: گروه سکولار جدید، نظریه جهانی ای را در علم نوین مطرح ساخته اند که با جهان بینی خودشان سازگار است. آنان این علم به عمل آمده را به عنوان «راهنمای جهانی» به تمامی فرهنگها تحمیل می کنند و این عرضه جهان بینی با برچسب علم است.
مفهوم واقع در پشت این نظریه جهانی و مرتبط با علم نوین، «انکار وجود خداوند» است. بدین منظور که جهان به طریق غیرمذهبی تشریح شود، در حالی که هدف نیز خلق جامعه ای جدا از مذهب می باشد.
تحلیل زیست شناس آمریکایی «روبرت شاپیرو» از کتاب «مایکل بهه» تحت عنوان جعبه سیاه داروین، مثال خوبی برای نظریه جهانی مطرح شده در بالاست.
«بهه»، دانشمند میکروب شناس، توضیح کاملی برای منشأ زندگی و زنده بودن ارایه داده است: «طراحی هوشمند» «شاپیرو» نگرش علمی اش را به این شکل بیان می دارد:
«مایکل بهه در بیان و روشن سازی یکی از تکان دهنده ترین سؤالها در علم زیست شناسی، کار عظیمی انجام داده است؛ پاسخگویی به سؤال منشأ پیچیدگی که بر همه انواع زندگی موجود در کره زمین حاکم است. پروفسور بهه پاسخی را برگزیده که خارج از حوزه علم قرار می گیرد: خلق اصل زندگی به وسیله طراحی هوشمند. بسیاری از دانشمندان ترجیح می دهند برای یافتن پاسخ این سؤال در قلمرو علم به تحقیق بپردازند. با این حال، این کتاب باید در فهرست مهمترین و اساسی ترین خواندنی ها برای تمامی کسانی قرار گیرد که به دانستن پاسخ این سؤال علاقه مندند: « ما از کجا آمده ایم؟» زیرا کامل ترین، دقیق ترین و ظریف ترین تحلیلی است که من تا به حال در مبحث طراحی و خلق دیده ام.»
روشن است، در علمی که شاپیرو و بسیاری از دانشمندان بر آن تکیه می زنند - علم نوین - نمی توان خلق زندگی را پذیرفت.
چنانکه قبلاً گفته شد، نیروهایی که گروه سکولار جدید را بنا نهادند، بر اینکه نظام سیاسی - اجتماعی ضد مذهب باشد اصرار دارند و درصددند علم نوین را به گونه ای هدایت کنند تا پایه های این نظام سیاسی - اجتماعی ضد دین شکل گیرد.
بدین ترتیب، می بینیم انسانها اموری را که خود به آنها شکل می دهند، راهنما در نظر گرفته، آنها را بت می سازند. در نتیجه، علم نوین به بت مهمی برای جهان معاصر تبدیل می شود. این درک چنان قوت گرفته که آنان برای اثبات موجودیت و یا عدم موجودیت هر چیزی، تنها علم را معیار قرار می دهند.
به طور مثال، تعدادی افراد متجدد، اسلام را علمی نمی دانند.
نکته کلیدی و توجیه اصلی آنان این است که برخی از معجزات پیامبران، به وسیله «قوانین طبیعی عالم» قابل توضیح نیستند.
«گویی اموری که آنان «قوانین طبیعی» می نامند، مستقل از خدایی می باشد که معجزات را خلق کرده است. علاوه بر این، برخی از آنان ضمن پذیرفتن وجود خدا، تنها آخرت را انکار می کنند.
اگر چه سؤال در اینجا این نیست که آیا اسلام علمی می باشد یا خیر، بلکه سؤال این است که آیا علم در مسیر اسلام است یا نه؟ آنچه در اینجا لازم است اثبات شود، علم است، نه اسلام.
● راهنمای علم نوین
علم با هدف آموختن و کشف جهانی که زندگی در آن جاری است، با آنچه علم نوین نامیده می شود و گروه سکولار جدید به عنوان راهنما می پذیرد، متفاوت است.
با توجه به مطالب ذکر شده، علم نمی تواند راهنما باشد، بلکه برعکس، این باور و جهان بینی انسانهاست که علم را در زمینه های مختلف رهبری می کند.
علم نه هدایتگر است و نه هدفی در درون خود دارد، بلکه تنها ابزار است؛ ابزاری که می توان از آن در جهت رسیدن به هدف استفاده کرد.
در این راستا، نکته جالب یافتن هویت راهنمایان علم نوین است. به طور قطع، هدایتگر آموخته های علمی جدید با هدف حمایت از جنگ علیه مذهب، نیروهای اجتماعی هستند که گروه سکولار جدید را بنیان نهادند.
علم نوین که مهمترین رکن آن، نظریه تکاملی است؛ بزرگترین دام را برای سرپیچی و تمرد انسان می گستراند. با توجه به چنین اصولی، باید با واقع نگری از این اغفال بگریزیم و هر چه زودتر به درک کاملی از علم نایل آییم.
بدین شکل، به جای درک آمیخته با تعصب از نبود خالق، با کمک گیری از علم، به دنبال پاسخگویی به این سؤال باشیم:
«چگونه جهان خلق شده است؟»
منابع:
: Philipe.Jhonson, Darwin on Trial,۲th edition
.Intervarsy Press, P۱۲۶
:Behe, Darwins BlacK Box , New york.Michael.j
Free Press.
Mendel, The Roots Of Apocalypse,.Arthur.P
P۳۷۲.prageger:NewYork
نویسنده: Haruh yahya ترجمه: مرجان مصطفی پور
منبع : روزنامه قدس