جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


راوی دشت های باز


راوی دشت های باز
اینگماربرگمن از او به عنوان بزرگترین کارگردان تاریخ سینما یاد کرده بود و اورسون ولز پیش از ساختن شاهکار سینمایی خود «همشهری کین» در سال ۱۹۴۱ فیلم «دلیجان» او را چهل بار دیده بود. وقتی هم که از او پرسیده شد سه فیلمساز تأثیرگذار بر حرفه اش را نام ببرد گفته بود: «اول جان فورد، دوم جان فورد و سوم هم باز جان فورد!»
جان فورد که نام واقعی اش «شان اولیلسیوس افیرنا» بود علی رغم آنکه همواره دوست داشت ملیت ایرلندی داشته باشد در سال ۱۸۹۵ در ایالت ماین امریکا به دنیا آمد و یازدهمین و آخرین فرزند یک خانواده پرجمعیت ایرلندی تبار بود. جان فورد که او را «جک» صدا می زدند توسط برادر فیلمسازش که فیلم های صامت می ساخت به دنیای سینما معرفی شد و پس از بازی در یکی دو فیلم از او و نیز یک دوره کوتاه کار به عنوان «گاوچران» خود پشت دوربین قرار گرفت و نام نمایشنامه نویس معروف «جان فورد» را بر خود نهاد. فورد به همراه «دی. دبلیو. گریفیث» و «سیسل ب. دومیل» اولین نسل از فیلمسازان پیشگامی بودند که فیلم های روایی را در امریکا و حتی دنیا باب کردند و درست در مقطعی روی کار آمدند که فیلمسازی و تولید آثار سینمایی از پایگاه خود در نیویورک ـ نیوجرسی به کالیفرنیا در دهه دوم قرن بیستم ـ انتقال یافت.
نخستین ساخته های کوتاه و بلند سینمایی جان فورد که ادعا می کرد اولین سفارشات فیلمسازی خود را از کارل لامل (مؤسس کمپانی فیلمسازی یونیورسال) گرفته است عمدتآً وسترن هایی جالب توجه با بازی «هری کری» بودند، با این حال سبک معروف فیلمسازی او که امروزه از آن به عنوان «فوردین» یاد می شود برای نخستین بار در فیلم بلند و صامت او «اسب آهنی» (۱۹۲۴)مشهود می شود. این سبک که ویژگی های بارز آن تصویرگری هویت بارز امریکا به عنوان سرزمین گاوچرانان و کابوها و وسترن ها یاغی است در برخی فیلم های درخشان او همچون «دلیجان»، «جویندگان»، «قلعه آپاچی» و «او یک بار ربان زرد بسته بود» نمود یافته است و استفاده از دشت ها و قلمروهای بیکران ارضی به عنوان لوکیشن فیلم های وسترنش تصاویری آنچنان بدیع از غرب وحشی در دنیای سینمای کلاسیک خلق کرده است که زمانی اورسون ولز گفته بود هیچ فیلمساز دیگری حاضر نیست در لوکیشن هایی که او سابقاً فیلمبرداری کرده بود از بیم آنکه به کارش تهمت دزدی از ایده ها و سبک فیلمسازی جان فورد زده شود فیلمش را جلوی دوربین ببرد. دیگر مشخصه بارز فیلمسازی او امساک از گرفتن پلان های بسیار و به حداقل رساندن مسئولیت تدوینگران آثار سینمایی اش بود. به اعتقاد ژوزف مک براید شیوه اصولی فیلمبرداری او در حقیقت این اجازه را هم به او می داد که آن اعمال نفوذ خلاقه را بر کل فیلمش در دوره و زمانه ای که کارگردانان چندان اختیاری بر روی تدوین فیلم شان نداشتند داشته باشد. فورد خود زمانی در مورد تدوینگران فیلم هایش گفته بود: «من چیز زیادی دستشان نمی دهم. ایستمن زمانی شکایت داشت که من حلقه های فیلم خیلی کمی مصرف می کردم. حقیقت این است که من خیلی دوربین را کات می کنم چون اگر غیر از این باشد و من حلقه های فیلم زیادی در اختیارشان بگذارم آنها کم کم به جای من فیلم را خواهند ساخت. این پلان را می گذارند و آن یکی پلان را حذف می کنند و خلاصه فیلم به هم می ریزد. آنها نمی توانند این کار را با فیلم های من انجام دهند.»
دوست صمیمی فورد «مریان سی کوپر» که دستیار کارگردان فیلم کینگ کونگ (۱۹۳۳) نیز بود تهیه کنندگی چندین فیلم تحسین شده او را برعهده گرفت و فعالیت حرفه ای آنها مدتها تداوم داشت. فورد همچنین به عنوان کارگردانی که بازیگران به هنگام کار با او سر صحنه راحت نبودند و مسخره شده و یا سرشان داد کشیده می شد معروف بود. او جان وین را «احمق بزرگ» خطاب می کرد و حتی یک بار با هنری فوندا درگیر شد و مشت معروف خود را حواله او کرد، با این حال بیشتر بازیگرانی که با او کار کردند اعتراف کردند که این سختگیری و زیاده خواهی ها بهترین نقش آفرینی را از وجود آنان بیرون می کشید و در حقیقت تندی فورد در درازمدت به نفع موفقیت حرفه ای آنان بود. جان وین زمانی گفته بود: «هیچ کس به اندازه جک نمی تواند از پس بازیگران و عوامل مختلف صحنه بر بیاید.» هنری براندون یکی از بازیگران فیلم های فورد نیز زمانی درباره این کارگردان گفته بود: «او تنها مردی است که می تواند اشک جان وین را درآورد!»
بیشتر سینماگران معتقدند فورد با نخستین اسکار بهترین کارگردانی ای که برای «خبرچین» در سال ۱۹۳۵ دریافت کرد نبوغ سینمایی خود را نشان داد اما بسیاری دیگر سال ۱۹۳۹ را سالی درخشان برای سینمای امریکا و نقطه عطفی در زندگی حرفه ای فورد می دانند. او در مدت دوازده ماه کارنامه پرباری از خود به جا گذاشت که شامل کارگردانی فیلم های «دلیجان» (۱۹۳۹)، آقای لینکن جوان (۱۹۳۹)، «Drums a glong the Mohawk» (۱۹۳۹) و «خوشه های خشم» (۱۹۴۰) بود و همگی آنها جزو شاهکارهای سینمایی به شمار می آیند. با فیلم «دلیجان» سینما خود را در رویارویی با دغدغه های اجتماعی دیگری می یابد که فساد و فروپاشی تمدن یکی از آنهاست. در این فیلم هر کدام از مسافران سفری برای شناخت خود در پیش می گیرد و دشت ها و چشم اندازها به استعاره هایی از ضمیر ناخودآگاه و وجدانشان تبدیل می شود.
در سال ۱۹۳۹ دنیا معطوف جنگ می شود و این جنگ در نوع نگاهی که دوربین به هر چیز از شخصیت ها گرفته تا چشم اندازها محسوس است. دیگر فیلم قابل توجه فورد که اسکار دیگری برای او به ارمغان آورد اقتباس سینمایی رمان «خوشه های خشم» جان اشتاین بک بود. لحن این فیلم تلخ، آگاهانه و افشاگرانه بود. در این فیلم «فورد» بر تأثیرات و «قربانیان» تبعیض تمرکز می کند در حالی که فیلم های بعدی او پس از خوشه های خشم «دلایل» و «بانیان» آن را برمی شمارد. یک سال بعد فورد اسکار دیگری برای فیلم «دره من چه سرسبز بود» (۱۹۴۱) گرفت؛ فیلمی که علاوه بر موفقیت در گیشه نظر بسیاری از منتقدان را جلب کرد اما پس از آن به عنوان مدیر واحد عکاسی و مستندسازی نیروی دریای امریکا مجبور شد تا مدتی مستنداتی درباره جنگ و پشت پرده آنها بسازد که بارزترین آنها «جنگ میدوی» در سال ۱۹۴۲ و «هفتم دسامبر» درباره تسخیر پرل هاربر در سال ۱۹۴۴ بود که آن را یک سال بعد ساخت. در اواسط دهه ۴۰ فورد پس از سال ها فیلمسازی در ژانرهای مختلف بار دیگر توجه خود را معطوف آثار وسترن کرد که اولین آنها «کلامنتاین عزیزمن» بود که در حال حاضر یکی از آثار خوب و کلاسیک این ژانر محسوب می شود. او همان موقعی که این فیلم را می ساخت شرکت امریکا در جنگ جهانی دوم را پیش بینی کرده بود و فیلم «کلامنتاین» بهانه خوبی برای از سر گرفتن این ژانر بود. فورد با این فیلم قصد داشت از سوی دیگر تعریف تازه ای از ماهیت اسطوره سازی امریکا ارائه دهد و تحول تازه ای در شیوه روایت تاریخ این کشور یا همانا غرب وحشی ایجاد نماید. او باز تمام توجه خود را معطوف طبیعت برای گره گشایی از روابط پدیده بین آدم ها می کند که این رویکرد در فیلم مهم دیگری از او به نام «مرد آرام» نیز به چشم می خورد که چهارمین جایزه اسکار بهترین کارگردانی را در کارنامه خود به ثبت رساند. کارنامه حرفه ای جان فورد آنچنان از وسترن های کلاسیک پربار بود که کم کم به عنوان فیلمساز مسلم و نمونه این ژانر شناخته شد. «مردی که لیبرتی والانی را کشت» با بازی جیمز استوارت و جان وین در سال ۱۹۶۲ و «جویندگان» (۱۹۵۶) جزو دیگر آثار موفق او در همین ژانر هستند. جان فورد اولین دریافت کننده جایزه یک دستاورد حرفه ای از انستیتو فیلم امریکا بود و برای فیلم «مرد آرام» نامزد دریافت شیر طلا نیز شده بود. او همچنین در سال ۱۹۵۵ جایزه ویژه دستاوردهای سینمایی را از مراسم گلدن گلوب به دست آورده و دو سال پیشتر از آن نیز برای فیلم «خورشید به روشنی می درخشد» نامزد جایزه اول جشنواره کن نیز بود. اورسون ولز از جان فورد به عنوان بزرگترین «شاعری» که سینما به ما داده است یاد می کرد و بی اغراق فورد یکی از بزرگترین مورخان امریکا و تاریخ این سرزمین در دنیای سینما بود. جان فورد چیزی بیش از یک فیلمساز بود. او یک اسطوره بود.
مترجم: شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران