پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مدیریت هیجان های زندگی


مدیریت هیجان های زندگی
ارسطو می گوید: «عصبانی شدن، کار سختی نیست و همه می توانند عصبانی شوند; اما عصبانی شدن در برابر شخص مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب، آسان نیست.» برای هر انسانی، در طول زندگی روزمره خود اتفاقاتی رخ می دهد. اخباری را می شنود. افکاری را از سر می گذراند و اعمالی انجام می دهد که همگی می توانند در او، احساسات یا هیجاناتی را به وجود بیاورند. این احساسات، درباره دنیای بیرون و حتی طرز فکر خودمان، اطلاعاتی را مهیا می سازد که به نوبه خود، در شکل دادن به رفتارهای بعدی ما موثر است. وقتی ما خوشحال هستیم، یعنی احتمالا اتفاقات خوبی را پشت سر گذاشته ایم و هنگامی که غمگین هستیم، یعنی اتفاقات ناگواری پیش آمده است.
● هیجان
همانطور که در سخن ارسطو بیان شد، عصبانیت، یک هیجان و یا احساس است و فردی که توانا در مدیریت هیجان باشد، می داند که این عصبانیت را چه وقت، کجا، با چه کسی و چگونه ابراز کند تا به جای اینکه برایش دردسر تولید کند، راه گشا باشد. «هیجان» نیز کلمه ای است که در فارسی بیشتر برای احساسات و حالات پرشور و پرانرژی از آن استفاده می کنیم; ولی در روان شناسی، برای تمام حالات احساسی و روانی مثبت و منفی و علائم جسمانی و روانی همراه آن بکار می رود. از نظر «ویلیام جیمز»، «هیجان، تغییرات جسمی و روانی ای است که مستقیما به دنبال درک یک واقعیت تحریک کننده حاصل می شود.» برخی هیجانات، عبارتند از: خشم، ترس، عشق، محبت، تنفر، امید، ناامیدی، نگرانی، احساس حقارت، غرور، غم و اندوه، شادی، رنج، شرم، پشیمانی و دل سوزی.
● هوش هیجانی
وقتی صحبت از هوش به میان می آید، معمولا به یاد نمره های درسی دانشگاه می افتیم یا تست های هوش آزمون های استخدامی به ذهنمان می رسد; اما به تعبیری وسیع تر، می توان گفت که دو نوع هوش وجود دارد; «هوش تحصیلی» و «هوش هیجانی.» با دیدی محدود که تا به حال وجود داشته، تنها به هوش تحصیلی توجه شده است و اصلا تنها هوش تحصیلی به رسمیت شناخته شده است; هوشی که شاخص وجود آن و شاخص مقدار آن در افراد مختلف، نمرات درسی یا نتایج تست های هوشی بوده است; آزمون هایی که معمولا در محیط های بسته و انتزاعی برگزار می شوند و سایر متغیرهای اثرگذار، به حداقل می رسند. در واقع، متغیرهای محیطی که می توانند اثری سرنوشت ساز در توفیق یا شکست یک کار داشته باشند، اثرشان تا حد خنثی پایین آورده می شود. اکنون دانشمندان، متوجه نوع دیگری از هوش شده اند که هوش هیجانی نام دارد. «هوش هیجانی»، حداقل در زندگی اجتماعی، اهمیتی فراتر از هوش تحصیلی دارد; هوشی که در طول تاریخ، مصلحان و نخبگان اجتماعی را از نخبگان علمی جدا می سازد. هوش هیجانی، بیان گر آن است که در روابط اجتماعی و معاشرتهای روانی و عاطفی، در شرایط خاص، چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است; یعنی اینکه فرد در شرایط مختلف، بتواند امید را در خود زنده نگه دارد; با دیگران همدلی نماید; احساسات دیگران را درک کند; برای به دست آوردن پاداش بزرگ تر، پاداش های کوچک را نادیده انگارد; نگذارد قدرت تفکر و استدلال او مختل شود; در برابر مشکلات، پایداری نماید و در همه حال، انگیزه خود را حفظ کند. هوش هیجانی، نوعی استعداد عاطفی است که کمک می کند تا از مهارت های خود به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم و خرد خویش را در مسیری درست به کار گیریم. اگر هوش هیجانی را مجموعه ای از اجزای مرتبط به هم تصور کنیم، اجزای این مجموعه عبارتند از:
۱) آگاهی از هیجان های خود:
مولفه اول هوش هیجانی به این نکته می پردازد که تا چه اندازه از هیجان های خود آگاه هستیم. توانایی نظارت بر هیجان ها و آگاهی نسبت به آنها، کلید اساسی و اصلی را در این مولفه، تشکیل می دهد. ما همواره در زندگی خود، هیجانات و احساسات متفاوت و متنوعی را تجربه می کنیم; شاد، غمگین، خشمگین و مضطرب می شویم.
مولفه اول هوش هیجانی، این نکته را مورد بررسی قرار می دهد که تا چه اندازه به آن چه در درون ما می گذرد، واقف هستیم. در مرحله اول، ممکن است چنین به نظر برسد که تمامی احساسات و هیجانات، آشکار و روشن هستند. تامل در این موضوع، نشان خواهد داد که در بسیاری از مواقع، از هیجان های خود کاملا آگاه نیستیم و غافلانه از کنار آنها گذشته ایم و تنها وقتی متوجه حضور آنها شده ایم که کمی یا خیلی دیر بوده است.
فرض کنید هنگام رفتن به محل کار، با فردی درگیر می شوید; ساعت ها پس از آن برخورد نیز احساس ناراحتی و بدخلقی، بر رفتار شما سایه می افکند و بی دلیل، به اطرافیان خود پرخاش می کنید. اگر به این ماجرا دقت کنید، متوجه می شوید که این برخورد، تاثیر پیوسته و کاملا ناخوشایندی در سایر برخوردها و رفتارهای شما داشته است; زیرا شما در این شرایط، نسبت به واکنش های خود، ناآگاهانه رفتار کرده اید. بنابراین، در اولین مولفه هوش هیجانی، مهم آن است که شما بتوانید از آن چه در درونتان می گذرد، آگاه باشید. توانایی فهم لحظه به لحظه هیجان ها، نقش بارزی در ایجاد بصیرت و بینش، نسبت به ما و محیط پیرامون ما، ایفا می کند و فقدان این توانایی، ما را در سیطره هیجان ها قرار می دهد.
۲) بیان هیجان ها:
هیجان ها، تجربیاتی زودگذر، موقت و آنی هستند. مولفه دوم هوش هیجانی، به این سوال مربوط می شود که چگونه هیجان های خود را بیان کنیم؟ آیا قادر به بیان هیجان های خود هستیم یا خیر؟ برای روشن شدن مطلب، به این مثال توجه کنید: فرض کنید عده ای از دوستان خود را برای شرکت در یک میهمانی دعوت کرده اید و قرار است آنها ساعت ۸ عصر به منزل شما بیایند. عده ای از آنها ساعت یک ربع به ده از راه می رسند; مسلما با این نظر موافقید که دیر آمدن این عده، می تواند منجر به بروز هیجان هایی منفی از قبیل خشم در شما شود. به عبارت دیگر، شما از دیر آمدن برخی دوستان خود، عصبانی می شوید. این هیجان ممکن است به سه حالت زیر بیان شود:
الف) هیجان خود را کاملا مخفی نگه دارید و اصلا آن را ابراز نکنید. در این حالت، ممکن است به دوستان خود چنین بگویید: «برویم سر میز شام; غذا سرد می شود.» این رفتار را، رفتار انفعالی می نامند. در حالت انفعالی، هیجان ها پنهان باقی می مانند و بیان نمی شوند.
ب) هیجان خود را به گونه ای نامناسب و همراه با پرخاش گری و تهاجم بیان کنید. در این حالت، ممکن است به دوستان خود چنین بگویید: «این آخرین باری بود که دعوتتان کردم.» این رفتار را تهاجمی یا پرخاش گرانه می نامند. در این حالت، مخاطب، شماتت شده، مورد هجوم قرار می گیرد.
ج) هیجان را به گونه ای مناسب و بدون حمله کردن به طرف مقابل بیان کنید. در این حالت، ممکن است به دوستان خود چنین بگویید: «ممنون می شدم اگر لطف می کردید و تلفنی به من اطلاع می دادید که قرار است دیر بیایید.» در این حالت، مخاطب شما مورد حمله قرار نمی گیرد; اما در عین حال، شما هیجان خود را به گونه ای مناسب بیان می کنید. این رفتار را جرات آمیز یا قاطعانه می نامند.
▪ مضرات ناشی از عدم بیان هیجان ها: بیان نکردن هیجان ها، می تواند باعث مشکلات هیجانی و یا در حالت شدید، باعث فلج هیجانی شود. حالتی که هنگام بیان هیجان ها به ما دست می دهد، مانند حالت فردی است که برای طی یک مسیر طولانی، کوله بار سنگینی را که بر دوش دارد، بر زمین می گذارد و چابک، فعال و پرانرژی، به راه ادامه می دهد.
وقتی نمی توانیم هیجانات خود را به شیوه های مناسب بیان کنیم، بر سنگینی این بار اضافه شده، مشقت و مرارت حاصل از آن، مانع رشد و پیشرفت می شود. هر چه قدر به میزان این بار اضافه شود، کارآیی و اثربخشی ما در ارتباط با خود و دیگران، کمتر و کمتر خواهد شد. مطالعات مختلف نشان می دهد که بیان هیجانات به شکلی مناسب، با سلامت و شاد بودن فرد، ارتباط مستقیم دارد.
۳) آگاهی از هیجان های دیگران:
مولفه سوم هوش هیجانی، به آگاهی از هیجان های دیگران مربوط می شود. چگونه هیجان های دیگران را درک می کنیم؟ برای درک هیجان های دیگران، چه اصول و ملاک هایی وجود دارد؟ افرادی که دارای هوش هیجانی هستند، نسبت به هیجان های دیگران، فوق العاده حساس، دقیق و هشیارند; در حالی که افراد فاقد هوش هیجانی، کاملا به هیجان ها و احساسات دیگران، بی توجه هستند. فهم هیجان های دیگران، عمدتا از دو راه میسر است:
الف) توجه دقیق و آگاهانه به رفتارهای غیرکلامی.
ب) افزایش و ارتقای مهارت های گوش دادن.
رفتار غیرکلامی، اغلب، بازگوکننده حالت هیجان فرد است. از این رو، باید با آن، با دقت و حساسیت برخورد کرد. پاسخ نامناسب، می تواند دشواری های متعددی را به دنبال داشته باشد. رفتارهای غیرکلامی، می توانند در قالب هایی مانند حالت چهره، حالت نگاه، نوع قیافه گرفتن، طرز نشستن و ایستادن، تماس، نوع پوشش و... ظهور یابند.
رفتارهای غیرکلامی و چارچوب های فردی و اجتماعی آنها، نقش مهمی در درک هیجان های طرف مقابل ایفا می کنند; به طور مثال، رفتار فردی که در یک جلسه، به طور مداوم، به ساعت خود نگاه می کند، حامل این پیام است که «عجله کن» یا «تمامش کن دیگه.» اگر فردی در طول گفت وگو با طرف مقابل، همواره با انگشتر خود بازی می کند، این رفتار ممکن است حامل این پیام باشد که او دچار اضطراب و تنش درونی است. کلید دوم برای فهم هیجان های دیگران، هنر گوش دادن و ارتقای آن در ارتباط با دیگران است که در این زمینه، به طور مفصل، در شماره های آینده بحث خواهیم کرد.
۴) مدیریت هیجانات:
مدیریت هیجانات، چهارمین مولفه هوش هیجانی است. هنگام هجوم بی وقفه سیلاب هیجان ها، چه واکنشی نشان می دهیم؟ آیا ما هیجان ها را مدیریت می کنیم یا این هیجان ها هستند که ما را مدیریت می کنند؟ در برخورد با هیجان ها، می توان به سه صورت زیر عمل کرد:
▪ کاملا منفعل باشیم و اجازه دهیم هیجان ها به طور کامل بر ما چیره شوند.
▪ هیجان ها را سرکوب و به شدت از بروز آنها جلوگیری کنیم.
▪ هیجان ها را مدیریت کنیم.
مدیریت هیجان ها، به معنی مدیریت آگاهانه، هشیارانه و خلاقانه آنهاست. مدیریت هیجان ها، مستلزم آگاهی از وجود، ظهور، حضور و نقش آفرینی آنهاست. به عبارت دیگر، بدون آگاهی از هیجان ها، نمی توان به مدیریت آنها پرداخت. مدیریت هیجان ها، صرفا شامل هیجان های منفی، مانند خشم، غم و ناامیدی نیست; بلکه هیجان های مثبت از قبیل شادی را نیز در بر می گیرد.
منبع : روزنامه ابتکار