جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
آهسته که آسمان نداند
در زمان های قدیم مرد تنهایی بود که همه کارهایش را از جمله پختن غذا، شستن ظرف ها و لباس ها و... خودش انجام می داد.مدتی بود که تا تصمیم می گرفت لباس بشوید باران می بارید و لباس ها خشک نمی شد. او فکر می کرد که آسمان با او لج کرده است. روزی هوا آفتابی شد و او تصمیم گرفت تا بارانی نشده به بقالی رفته و صابونی بخرد. به بقالی که رسید، در حالیکه به صابون اشاره می کرد به بقال گفت: یکی از آن بده. مرد بقال نفهمید و روغن را نشان داد، مرد گفت: نه. لوبیا را نشان داد، مرد گفت: نه. خلاصه مرد با دستش صابون را برداشت و گفت ازین، بقال گفت: پس صابون می خواهی. مرد آهی کشید و گفت: کاش اسمش را نمی بردی الان باز آسمان می فهمد و هوا ابری می شود. از آن روز به بعد وقتی بخواهند به کسی بگویند که این حرف یک «راز» است و نباید جایی مطرح شود، می گویند: «آهسته که آسمان نداند»
منبع : روزنامه ابتکار
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل ایران غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
یسنا هلال احمر قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
حقوق بازنشستگان بانک مرکزی دولت سیزدهم قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران
سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین حماس اوکراین نوار غزه چین ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن طوفان الاقصی
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه