جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


روانشناسی و معرفت‏شناسی


روانشناسی و معرفت‏شناسی
بین روانشناسی و معرفت‏شناسی، جریانی دائمی از تبادل دوسویه وجود داشته است. فلاسفه وروانشناسان در تایید آرای روانشناختی، به آموزه‏ها و براهین جدید معرفت‏شناختی تکیه کرده‏اند.به تازگی معرفت‏شناسان نیز در تلاشهایشان برای حل مسایل حوزه‏فکری خود به روانشناسی روی‏آورده‏اند
بسیاری از اختلاف‏نظرهای معرفت‏شناسانه در حوزه روانشناسی به نحوی از انحاء به مباحث‏رفتارگرایی مربوط می‏شود. ابتدا در سال ۱۹۰۸ ، جان واتسن (۱) قویا استدلال کرد که علم روانشناسی‏پیشرفت قابل‏ملاحظه‏ای نداشته است. چاره پیشنهادی وی این بود که از طریق تعویض موضوع‏موردمطالعه این رشته، آن را به علمی طبیعی مبدل سازیم: موضوع متناسب تحقیق روانشناسان بایدرفتار [انسان] می‏بود نه آگاهی یا ذهن.
در واقع او استدلال کرد که تمام «به ذهن ارجاع دادنها» باید ازروانشناسی کنار گذاشته شود. او با استدلال به اینکه امور ذهنی وجود ندارند یا به نحوی خفیفتر، بااستدلال به اینکه دلیلی برای وجود آنها در دست نیست، این توصیه‏اش را قوت بخشید. او در سایرمواقع به دیدگاهی متوسل شد که بعدها رفتارگرایی روش‏شناختی نام گرفت، دیدگاهی که در آن،همه تبیینهای ذهنی به سبب دلایل روش‏شناختی نادیده گرفته می‏شوند. او و پیروان رفتارگرایش،در دفاع از دیدگاه اخیر، استدلالهای معرفت‏شناختی متفاوتی را بسط دادند.
یکی از این استدلالها که ب. ف. اسکینر از آن بهره گرفت، بدین منوال است: ما در حالی که ازاحساسات واسطه‏ای یا سایر رویدادهای ذهنی چشم می‏پوشیم، (۲) می‏توانیم بی‏واسطه به سراغ علل‏فیزیکی اولیه رفته و از ارجاع دادن به علل ذهنی اجتناب کنیم. اسکینر استدلال کرد که اگر تمام‏پیوندها (۳) مجاز باشند، با عدم توجه به یک پیوند ذهنی، چیزی از دست نخواهد رفت. احتمالااسکینر در گفتن اینکه چیزی از دست نخواهد رفت، منظورش این است که چیزهایی که از دست‏می‏روند برای ما کارکردی جز مشکل کردن [فرایند] پیش‏بینی و کنترل رفتار ندارند. با این همه،فرض کنیم که یکی از اهداف ما تبیین رفتار یک فرد باشد.
بدین‏ترتیب، اگر یک رویداد ذهنی موجدیا علت ناقصه (۴) رفتار موردنظر می‏بود، چیزهای پراهمیتی از دست می‏رفت. [در واقع] ما با غفلت‏از آن علت، نادرستی تبیین پیشنهادی خود راجع به رفتار آن فرد را تضمین می‏کردیم. بعضی‏رفتارگرایان با این جواب متقاعد نمی‏شوند، زیرا آنان مخالف این هستند که تبیین پدیدارها هدف مجاز (۵) علم است.
این مخالفت‏شاید با گفتن این مطلب تقویت‏شود که تبیین فقط به عنوان راهنمایی‏برای فهمیدن، ارزشمند است. ولی فهم امری ذهنی است و لذا در روانشناسی علمی نباید در پی آن‏بود. با این وجود، متوسل شدن به این دفاع، مفروض گرفتن این مساله است که نظر رفتارگرایان‏درباره این که روانشناسی علمی چه موضوعاتی را در بر می‏گیرد، درست است. برای مخالفت‏با این‏امر که دانشمندان باید سعی در تبیین پدیدارهای روانشناختی داشته باشند، یک رفتارگرا شاید دلایل‏دیگری داشته باشد. اما اگر این دلایل نیز رضایتبخش نباشد، احتمالا استدلال اسکینر با شکست‏مواجه خواهد شد.
دومین استدلال مورد استفاده اسکینر به شکست تبیین علل شناختی یا سایر علل ذهنی، مربوط‏است. وی معتقد است که یک نابهنجاری رفتاری، به شرطی به واسطه ارتباط دادن آن با اضطراب‏تبیین می‏شود که خود آن اضطراب [نیز] به نوبه خود تبیین گردد.
با این وجود، مسلم انگاشتن‏رویدادهای ذهنی مانع پیگیری زنجیره علی می‏شود. اسکینر مدعی بود که محقق با [رسیدن به]اضطراب، به سادگی تحقیقش را متوقف کرده و نمی‏تواند سؤال کند که خود آن اضطراب، معلول‏چیست. یکی از مشکلاتی که این استدلال دارد، پذیرش این فرض است که معمولا روانشناسان‏غیررفتارگرا تحقیق و جستجوی خود را با مسلم انگاشتن علتی ذهنی به پایان می‏رسانند.
برخی ازاین روانشناسان این کار را انجام می‏دهند، برخی دیگر نه. به عنوان نمونه، یک روانشناس فرویدی‏که رفتار بیمار مراجعه‏کننده‏ای را بر اساس اضطراب تبیین می‏کند، احتمالا پیشتر رفته و سعی‏می‏کند آن اضطراب را نیز بر اساس یک آرزوی سرکوب‏شده تبیین کند. با این وجود، مشکلی‏جدی‏تر در این فرض مقدماتی اسکینر نهفته است که حتی اگر اضطراب سبب رفتار ویژه‏ای گردد،ذکر آن تبیین‏کننده نیست مگر اینکه خود آن اضطراب نیز تبیین شود.
همیشه این امر درست نیست‏که B به عنوان علت A ،تنها زمانی وقوع A را تبیین می‏کند که وقوع B نیز به نحوی تبیین گردد. اگرلازم بود که B بر اساس C تبیین شود و C بر اساس D و نظیر آن الی آخر ، بدین‏ترتیب همه تبیینهای‏علی غیرممکن می‏شد.
شاید پاسخ داده می‏شد که با تبیین شدن B ،تبیین مناسبی در اختیار داریم;نیازی نیست‏بیش از آن جلوتر رویم. اما توقف در آن مقطع دلبخواهی به نظر می‏رسد. چرا تبیین نیازبه ذکر علت علت [یا علت دوم] یک پدیده داشته باشد، اما به ذکر سلسله علل بعدی نه؟ شاید آنچه‏در مورد تبیین همیشه درست نیست فقط در مورد تبیین ذهنی صادق باشد; فقط با القای الگوی اخیراست که ملزم به ارائه علت علت می‏شویم. اما این نیز دلبخواهی به نظر می‏رسد. تفاوت بین تبیین‏ذهنی و غیرذهنی در چیست که تحمیل محدودیتهای شدیدتری را بر تبیین اولی توجیه می‏کرد؟
استدلال معرفت‏شناسانه‏ای که به طور بسیار گسترده‏ای از آن استفاده می‏شود به ادعای‏مشاهده‏ناپذیر بودن حالات یا رویدادهای ذهنی برمی‏گردد. استدلال این است: اگر فرایندهای‏شناختی کلا مشاهده‏ناپذیرند، پس دلیل قانع‏کننده‏ای برای اعتقاد به وجود آنها نداریم و بنابراین‏دلیل قانع‏کننده‏ای نیز برای پذیرفتن تبیینهای شناختی نداریم.
همین استدلال شامل حالات ذهنی‏غیرشناختی، مانند احساسها یا هیجانها، نیز می‏گردد. مخالفان رفتارگرایی گاهی پاسخ می‏دهند که‏حالات ذهنی را می‏توان مشاهده کرد: هر یک از ما می‏توانیم از طریق درون‏نگری دست‏کم برخی‏حالات ذهنی را، که عبارتند از حالات ذهنی خودمان، (دست‏کم آن دسته از حالات ذهنی که از آنهاآگاهیم) مشاهده کنیم.
رفتارگرایان چند پاسخ برای این نکته تدارک دیده‏اند. بعضیها (به عنوان‏نمونه، زوریف، (۶) ۱۹۸۵) استدلال می‏کنند که درون‏نگری برای [دستیابی به] گزارشهای درون‏نگر، غیرقابل‏اعتمادتر از آن است که گواه علمی مستندی به حساب آید. برخی دیگر پاسخ داده‏اند که حتی‏اگر گزارشهای درون‏نگر قابل اعتماد می‏بود، چیزی که از طریق درون‏نگری به دست می‏آید،شخصی است و این واقعیت‏به تنهایی داده‏های درون‏نگر را به شواهدی نامناسب در علم‏رفتارشناسی بدل می‏سازد. پاسخی افراطی‏تر که برخی از فلاسفه ارائه می‏کنند این است که،درون‏نگری نحوه‏ای از مشاهده نیست، بلکه بیشتر نوعی نظریه‏پردازی است. دقیقتر اینکه، وقتی مابر مبنای درون‏نگری گزارش می‏دهیم که یک احساس درد، یک فکر، یک تصویر ذهنی و جز اینهاداریم، راجع به آنچه که موجود است، نظریه‏پردازی می‏کنیم. نظریه بدست آمده شاید درست‏باشد وشاید نادرست; اما، بر طبق این نظر، این واقعیت که ما درون‏نگری می‏کنیم نشان نمی‏دهد که برخی‏حالات ذهنی قابل مشاهده‏اند.
درون‏نگری خواه قابل اعتماد باشد، خواه نباشد یا خواه نحوه‏ای مشاهده باشد، خواه نباشد،مشکل تعیین مضمون و محتوای اذهان اشخاص دیگر یا حتی موجودیت آن اذهان [همچنان] باقی‏است. در حال حاضر عموما حل سنتی این مشکل یعنی استدلال بر اساس قیاس (۷) شکست‏خورده‏تلقی می‏شود.
احتمال دارد به جای آن، از استنتاج بر اساس بهترین تبیین (۸) استفاده شود. اما برخی‏فلاسفه (مثلا، ون فراسن، (۹) ۱۹۸۰) اعتبار این نوع استنتاج را مورد چالش قرار داده‏اند. اگر بتوان این‏چالش را تقویت کرد، شاید رفتارگرایان، دست‏کم در مورد یکی از اصول محوری برنامه‏های خود،قادر به دفاع باشند، و این به معنای رد همه تبیینهای ذهنی است.
بسیاری از شناخت‏گرایان و رفتارگرایان در لزوم تبدیل روانشناسی به یک علم طبیعی دقیق‏توافق دارند; اما آنها اغلب در مورد اینکه این کار نیازمند چیست، توافق ندارند. با این وجود، بعضی‏فلاسفه و بعضی روانشناسان در مورد «علمی‏» کردن روانشناسی، دست‏کم اگر این کار به معنای‏کاربرد موازینی از نوع موازین معرفت‏شناختی مورداستفاده در بیولوژی، شیمی و فیزیک باشد،چون و چراهای جدی‏ای دارند.
در سنت هرمنوتیک، برخی استدلال می‏کنند که علوم یادشده قبل ازهر چیز علومی علی هستند، یعنی آنها، هم دربرگیرنده تحقیق در مورد قوانین علی‏اند و هم متضمن‏کاربرد وسیع تبیینهای علی. اما برخی استدلال می‏کنند که در روانشناسی ما باید اعمال انسان رابه زبان غیر علی و چه‏بسا برحسب نیت‏یا انگیزه‏ها تبیین کنیم.
ظاهرا کارل پاسپرس، فیلسوف - روانپزشک آلمانی از نخستین حامیان این رای است. او در ویرایشی که در سال ۱۹۲۲ ازکتابش، سایکوپاتولوژی عمومی (۱۰) به عمل آورد، فروید را به این نحو مورد انتقاد قرار داد: «اشتباه‏ادعای فرویدی در خلط ارتباطهای مبتنی بر معنا یا نیت (۱۱) با ارتباطهای علی است. در صفحات‏پیشین همان اثر، او راجع به آن نوع روانشناسی بحث می‏کند که می‏خواست جایگزین روانشناسی‏نوع فرویدی گردد: علمی راجع به ارتباطهای مبتنی بر معنا و نیت.
برخی از اصحاب هرمنوتیک در عصر ما (همچون ریکور ، ۱۹۸۱) با یاسپرس در موردارتباطهای مبتنی بر نیت همعقیده‏اند، اما برخلاف او از نظریه فروید دفاع می‏کنند. آنها این رای رامی‏پذیرند که نظریه فروید واقعا در مورد نیات است نه علل. اما برآنند که فروید گاهی نظریه خودش‏را بد تفسیر می‏کند. آنها استدلال می‏کنند که دست‏کم بخشهای اصلی این نظریه با تفسیری مناسب‏صادق است.
به علاوه فروید در انکار نیازمندی نظریه‏های مختلفش به تایید تجربی محق بود.بعضی از اصحاب هرمنوتیک استدلال می‏کنند که برآوردن چنین نیازی تنها زمانی معقول است که‏ما یک رشته موازین یا معیارهای تجربی، شبیه معیارهای مورداستفاده در شیمی یا فیزیک را به کاربریم، اما چنین کاری بیمورد است. ولی برخی دیگر (مثلا، چارلز تیلور، ۱۹۷۱) دیدگاه‏معرفت‏شناختی خود درباره موازین را همواره به تئوری فرویدی محدود نمی‏کنند; به نحوی کلی‏ترآنها استدلال می‏کنند که یک نظریه روانشناختی که مدعی تبیین اعمال انسان است، باید با معیارهایی‏ارزیابی شود که مربوط به علوم طبیعی نباشد.
برخی که مخالف دیدگاه هرمنوتیکی هستند، استدلال می‏کنند که نیات تا جایی که تبیین‏کننده‏هستند [از نوع] علل‏اند. به عنوان مثال، فرض کنیم که من به کاندیدای خاصی رای می‏دهم و نیتی که‏در رای من نهفته است، این است که می‏خواهم برای پیشگیری از سقط جنین موضعی گرفته باشم.
به عبارتی من خودم را معترض به آرای کاندیدای رقیب که طرفدار سقط جنین است، می‏بینم. آیابینش من نسبت‏به کاری که بدین نحو در حال انجام آن هستم، تاثیری در رای من می‏گذارد؟استدلال چنین است که اگر تاثیری بگذارد، پس نیت کار من یک علت مؤثره (۱۲) است; اگر تاثیرنگذارد، پس سخن گفتن از نیت عمل من چرایی اتفاق افتادن این کار را تبیین نمی‏کند. اغلب درمورد انگیزه‏ها [نیز] همین‏گونه استدلال می‏شود.
(۱۳) [مثلا] اینکه من شاید چون اعتمادی به فلانی‏ندارم، انگیزه‏ای در من ایجاد می‏کند که به او ترفیع ندهم، اما شاید آن عدم اعتماد تاثیری در ترفیعی‏که به بهمانی داده‏ام، نگذاشته است. اگر تاثیری گذاشته، ذکر انگیزه من به تبیین عمل من کمک‏می‏کند; اما در این حالت، انگیزه نیز یک علت است. از این رو، پیشنهاد کلی این است: هر جا که نیات‏و انگیزه‏ها تاثیری در اعمال فرد نگذارند، ذکرشان تبیین‏آور نیست; و اگر تاثیری بگذارند، علت‏اند.بنابراین، مشکلی که برای برخی دیدگاههای هرمنوتیکی وجود دارد، تبیین این است که روانشناسان‏چگونه می‏توانند در حالی که همه تبیینهای علی اعمال انسان را رد می‏کنند، همزمان چنین اعمالی راتبیین نمایند.
این عقیده که روانشناسی به سلسله‏ای از موازین تجربی به جز موازین علوم طبیعی نیاز دارد (وبه همین دلیل خود علمی طبیعی نیست)، لازم نیست‏به این عقیده گره‏خورده باشد که تبیینهای‏روانشناختی باید غیر علی باشند.
برخی که عقیده اول را ترویج می‏کنند، عقیده دوم را رد می‏نمایند;آنها می‏پذیرند که انگیزه‏ها و نیات می‏توانند [از نوع] علل باشند. اما باز هم جهت استفاده ازموازینی غیر از موازین علوم طبیعی [در روانشناسی] برهان می‏آورند. با این وجود، آنهایی که برصحت این عقیده استدلال می‏کنند، باید به این سؤال پاسخ دهند: این موازین تجربی متفاوت واحتمالا دون‏پایه‏تر که قرار است در روانشناسی به کار روند کدامند؟
کارل یاسپرس پاسخی به این‏سؤال (۱۴) دارد. او استدلال کرد که در ارزیابی آن دسته از مدعیاتی که راجع به ارتباطهای مبتنی برنیت‏اند، باید حاضر به پذیرش اموری که به زعم وی بدیهی‏اند، باشیم. او مدعای نیچه را در موردوجود رابطه‏ای کلی بین اطلاع از نگونبختی یک شخص و رشد اخلاقیات یک برده، به عنوان‏نمونه‏ای بدیهی می‏آورد.
بسیاری از هرمنوتیسینهای متاخر نیز به ایده بدیهی یا چیزی بسیار مشابه،یعنی ایده اموری که به لحاظ شهودی واضح‏اند، توسل جسته‏اند. با وجود این، به سختی می‏توان‏دریافت که هر یک از این دو چگونه می‏توانند میزان یا معیار مقبولی برای حیطه‏ای از روانشناسی‏باشند که در آن فرضیه‏های رقیب با توجه به شواهد فعلی ما اعتباری نسبتا یکسان دارند.
در واقع‏حتی در جایی که می‏توان تنها یک فرضیه واحد را که بدیهی به نظر می‏رسد در نظر گرفت، باز هم‏ممکن است هیچ دلیل معقولی برای اعتقاد به آن نداشته باشیم. زمانی بود که به نظر بیشتر ناظران‏بدیهی می‏آمد که بعضی مردم به دلیل اینکه شیطان روحشان را تسخیر کرده بود رفتاری غیرعادی‏داشتند; اما، چه بسا آن فرضیه به هیچ وجه تاییدی تجربی به دست نیاورده است. البته می‏توان بین‏فرضیه‏هایی که تنها به نظر می‏رسد بدیهی باشند و فرضیه‏هایی که واقعا بدیهی‏اند تمییزی قائل شد،اما اگر هیچ راهی برای بیان تفاوت آنها به ما نشان داده نشود آیا ایجاد تمایز کمکی خواهد کرد؟
راجع به مواردی که تا بدینجا بحث‏شد، فلاسفه و روانشناسان استدلالهای معرفت‏شناختی‏جدید و بحث‏انگیزی را برای حمایت از نظرات روانشناختی خود [در این زمینه] به کار بسته‏اند. باپیشرفتی در این زمینه بوجود آمده، برخی فلاسفه به چیزی که می‏توان اصطلاحا «معرفت‏شناسی‏کاربردی‏» نامید، علاقمند شده‏اند.
به عبارتی، آنها برای نقد یا دفاع از مواردی همچون نظریه‏فروید (۱۵) ، مبانی رفتاردرمانی، (۱۶) رفتارگرایی و نظریه‏های مختلف در روانشناسی شناختی،به فرضهای معرفت‏شناختی به علاوه داده‏های تجربی تکیه کرده‏اند. پدیده عمدتا جدیدی که در این‏مطالعات کاربردی به چشم می‏خورد، توجه فوق‏العاده‏ای است که - برخلاف تلاشهای اولیه برای‏متکی ساختن نظریات روانشناختی، پیش هر چیز، بر آموزه‏های معرفت‏شناختی انتزاعی - به امورجزیی تجربی در روانشناسی معطوف می‏شود.
در نهضت طبیعی‏سازی معرفت‏شناسی، توسل به داده‏های تجربی مشهود است. در اینجا جهت‏معکوس می‏شود: به جای طریق عکس، از روانشناسی برای حمایت از معرفت‏شناسی استفاده‏می‏شود. از لحاظی، این تحول جدید نیست; فلاسفه متقدمی همچون دیوید هیوم و ایمانوئل کانت‏اغلب سعی کردند با توسل به اموری که به اعتقادشان واقعیتهایی در مورد ذهن انسان بود، نظریات‏معرفت‏شناختی خود را تقویت نمایند.
با این وجود، بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم، بسیاری ازمعرفت‏شناسان کشورهای انگلیسی‏زبان برای تحلیل مفهومی، اهمیت زیادی قائل شدند. در نتیجه،معرفت‏شناسی اغلب چنان دنبال شد که گویی در وهله اول یا منحصرا رشته‏ای ماقبل تجربی است.معرفت‏شناسان تلاشهای نسبتا اندکی برای استفاده از مطالعات تجربی در روانشناسی (یابه همچنین در علوم دیگر) به عمل آوردند.
یک دلیل برای طبیعی‏سازی معرفت‏شناسی این است که گفته می‏شود که کوششهای سنتی درجهت‏یافتن مبنایی برای معرفت‏با شکست مواجه شده است. ظاهرا این مهمترین دلیلی است که،کواین در مقاله کلاسیک خود «معرفت‏شناسی طبیعی‏»، (۱۷) ارائه کرده است.
معرفت‏شناسان سنتی چند پاسخ به این نکته داده‏اند.
▪ نخست اینکه استدلال می‏شود صورتهای‏جدیدی از «مبناگرایی‏» وجود دارد و ممکن است‏یکی از آنها درست از کار درآید.
▪ دوم اینکه،انسجام‏گرایان (۱۸) استدلال می‏کنند که می‏توانند بدون توسل به هرگونه مبناگرایی، تبیین کنند که‏چگونه می‏توان مدعاهای معرفتی را توجیه نهایی کرد.
▪ سوم اینکه، استدلال می‏شود که‏معرفت‏شناسی سنتی، تنها در فراهم آوردن مبنایی برای معرفت‏خلاصه نمی‏شود، بلکه امورمهمتری را دنبال می‏کند. به عنوان مثال، معرفت‏شناسان به [موضوعاتی همچون] تحلیل مفهوم‏معرفت، بسط تئوریهایی در باب شواهد و توجیه، و توجیه قواعد غیربرهانی استنتاج (۱۹) دلبستگی‏داشته‏اند.
حتی اگر مشکل سنتی مبنا قابل حل نباشد، پیگیری این طرحها احتمالا مجاز است.با وجود این، شکست نسبت داده‏شده [به معرفت‏شناسی سنتی] در مورد حل آن مشکل تنها دلیلی‏نیست که طبیعت‏گرایان ارائه کرده‏اند. هم در معرفت‏شناسی و هم در رشته قرین آن یعنی فلسفه علم‏شکایاتی راجع به نداشتن نتایج مثبت و جالب توجه وجود داشته است. یکی از دلایل مربوطه این‏است که استدلال می‏شود که معرفت‏شناسی سنتی بیش از حد معمول به مدعیات ماقبل تجربی‏وابسته است. برخی طبیعت‏گرایان استدلال می‏کنند که اصلا معرفتی ماقبل تجربی وجود ندارد یااینکه [دست‏کم] در مورد احکام اساسی (۲۰) چنین معرفتی وجود ندارد.
استدلال می‏شود که یک‏معرفت‏شناس برای کسب نتایج ایجابی جالب‏توجه و خلل‏ناپذیر، به جای اینکه صرفا به جستجوی‏هرچه بیشتر مثالهای نقیض برای نظریه‏های نادرست و یا به تولید امور خیلی جزیی بپردازد، بایدبه نتایج تجربی علم روانشناسی و علوم دیگر متوسل شود. با این وجود، طبیعت‏گرایان در بین‏خودشان در مورد نحوه انجام این کار اتفاق نظر ندارند.
یک نظر طبیعت‏گرایانه که به کواین (۲۱) مربوط است این است که ما باید سؤالاتی را جانشین‏سؤالات معرفت‏شناسی سنتی کنیم که بتوان با مطالعات تجربی در روانشناسی به آنها پاسخ داد.به عنوان مثال، او پیشنهاد می‏کند که سؤال از اینکه چگونه تحریکات حسی موجب اندوختن‏اطلاعات می‏شوند، جانشین سؤال سنتی در مورد مبانی معرفت گردد. با وجود این، احتمالا برخی‏فلاسفه پاسخ دهند که ما با جایگزین کردن سؤالات روانشناختی به جای سؤالات معرفت‏شناختی،معرفت‏شناسی را طبیعی نمی‏سازیم; ما فقط موضوع را عوض می‏کنیم.
نظر دوم این است که ما باید کل براهین لمی یا پیشینی را کنار بگذاریم و برای پاسخ به سؤالات‏معرفت‏شناختی خود را مقید به این نسازیم که تنها به شواهد تجربی توسل جوییم. در اینجا موضوع‏اصلی، که خود تا حدی تجربی است، این است که آیا از این رهیافت، نتایج جالب‏توجهی بدست‏خواهد آمد (و می‏تواند به دست‏بیاید؟). یک نظر متعادلتر بر آن است که معرفت‏شناسان باید همانندگذشته نسبت‏به استفاده از براهین لمی ادامه دهند، اما تا آنجا که ممکن است‏به نتایج تجربی نیزتوسل جویند.
مثالی که می‏توان زد، مربوط به مباحثی است که راجع به ارزش معرفت‏شناختی‏مطالعات موردی بالینی وجود دارد. برخی استدلال می‏کنند که معمولا یافته‏های مطالعات موردی،هرچند ممکن است تصادفا برخی نظریه‏های روانشناختی را ابطال نماید، [اما] فقط ارزش ارشادی‏دارند نه ارزش استشهادی. (۲۲) استدلال می‏شد که ما معمولا برای تایید فرضیه‏های مبتنی بر روابط‏علی، به شواهد تجربی نیاز داریم نه به شواهد حاصله از مطالعات موردی.
با وجود این، روانشناسان دیگری معتقدند که در اغلب موارد، مطالعات موردی می‏توانندنظریه‏های علی را به همان‏سان که تضعیف می‏کنند، تایید نمایند. یک معرفت‏شناس شاید هنگام‏اظهارنظر راجع به این بحث، در مورد ماهیت‏شواهد و تایید، تا اندازه‏ای به ملاحظات انتزاعی وماقبل تجربی متوسل شود، اما شاید هم ناچار باشد در این باره که آیا برای نظریه‏های آزمایش‏شده‏بدیلهای رقیب قابل قبولی وجود دارد یا نه، به داده‏های تجربی توسل جوید. به عنوان مثال، شایدثابت‏شود که در حیطه‏های خاصی از روانشناسی، مطالعات موردی می‏تواند تاییدکننده باشد، چراکه فرضیه‏های آزمایش‏شده اغلب رقیبهای قابل قبولی ندارند; در حیطه‏های دیگر، امکان دارد که‏آزمایش عموما برای قضاوت بین فرضیه‏های رقیب موجه، لازم باشد.
مثال فوق در رابطه با بحثی معرفت‏شناختی در علم روانشناسی است. اینکه آیا یافته‏های تجربی‏روانشناسی می‏توانند به حل مسایل معرفت‏شناسی کمک نماید یا نه، خود هنوز مورد مناقشه است.با این حال کاری که اخیرا در معرفت‏شناسی انجام می‏شود نشان‏دهنده گرایش شدیدمعرفت‏شناسان، حتی معرفت‏شناسانی که خود را طبیعت‏گرا نمی‏دانند، به مرتبط دانستن یافته‏های‏تجربی علم روانشناسی با مسایل موردعلاقه خودشان می‏باشد.
این مقاله ترجمه مدخل Psychology and Epistemology از کتاب ذیل است :
Jonatan Dancy and Ernest Sosa (eds.), A Companion to Epistemology, Basil Blakvell Ltd.,۱۹۹۲, pp. ۴۰۲-۶.
منابع:
Erwin, E. Behavior Therapy: Scientific Philosophical and Moral Foundations(NewYork: Cabridge University Press , ۱۹۷۸).
Van Fraassen, B.: The Scientific Image (Oxford: Oxford University Press , ۱۹۸۰).
Goldman, A.: Epistemology and Cognition (Cambridge, MA: Harvard UniversityPress ,۱۹۸۴).
Grunbaum, A.: The Foundations of Psychoanalysis: A Philosophical Critique(Berkely: University of California Press , ۱۹۸۴).
Jaspers K.: General Psychopathology (Chicago: University of Chicago Press ,۱۹۶۳).
Quine, W.V.: "Epistemology Naturalized", in his Ontological Relativity and otherEssays (NewYork: Columbia University Press , ۱۹۶۹).
Ricoeur, P.: Hermeneutics and the Human Sciences trans. J.B. Thompson( NewYork: Cambridge University Press , ۱۹۸۱).
Taylor, C., "Interpretation and the sciences of man", The Review of Metaphysics , ۲۵(۱۹۷۱), pp . ۱-۵۱.
Zuriff, G.E.: Behaviorism: A Conceptual Reconstruction (NewYork: ColumbiaUniversity Press , ۱۹۸۵).
یادداشتها:
۱. John Watson
۲. در این دیدگاه به طور کلی به مطالعه احساسات، عواطف و سایر رویدادهای ذهنی که واسطه‏ای بین محرکها وپاسخها هستند علاقه‏ای نشان داده نمی‏شود. - مترجم
۳. Linkage
۴. Partialy Caused
۵. Legitimat goal
۶. Zuriff
۷. Argument from Analogy
۸. Inference to the best explanation
۹. Van Fraassen
۱۰. General Psychopathology (Chicago; University of Chicago Press, ۱۹۶۳), p . ۵۳۹
۱۱. meaningful commection
۱۲. contributing cause
۱۳. Grunbaum , ۱۹۸۹.
۱۴. Karl Jaspers, ۱۹۶۳, p . ۳۰۳.
۱۵. Grunbaum , ۱۹۸۴.
۱۶. Erwin, E ., ۱۹۷۸.
۱۷. Epistemology Naturalized
۱۸. Coherentists
۱۹. non-demonstrative rules of inference
۲۰. non-trivial propositions
۲۱. Quine , ۱۹۸۵.
۲۲. evidential value
ادوارد اروین :ترجمه سعید ناجی
منبع : مرکز خدمات مشاوره‌ای صنعت نفت