چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


داستانها و واقعیت ها


داستانها و واقعیت ها
گوردیمر برای خواننده ایرانی نامی آشنا است؛ بسیاری از آثارش چه در زمینه داستان كوتاه و چه رمان ترجمه و منتشر شده اند.نگاه او به داستان نویسی از منظر یك استاد نكات جالبی دارد كه خواندنش خالی از لطف نیست. در مقاله تلخیص شده ای كه از پی می آید با نظرات این نویسنده درباب واقعیت و داستان آشنا می شویم.كدام داستان نویس است كه در مواجهه با روزنامه نگاران با این سؤال روبرو نشده باشد كه شخصیت داستانی اش با كدام شخصیت واقعی و زنده مطابقت دارد؟ كدام نویسنده در بررسی آثارش با منتقدی روبرو نشده كه فلان شخصیت داستانی از كجا ریشه گرفته و كجا را می زند؟ كدام نویسنده وقتی با دوستان صمیمی خود روبرو می شود، با این طعنه روبرو نشده كه فلانی با این شخصیت نمی خواستی فلان كس را بزنی؟ خلاصه دوست، رفیق ، همسایه و حتی آنهایی كه هیچ ارتباطی ندارند، در خط و ربط داستان ها به دنبال ما به ازا می گردند.نویسنده داستان را هم داستانی می دانند. ادبیات نقابی است كه باید كنار بزنند؛ نوعی آدمخواری روشنفكری كه باید رو شود.در میان زندگی دیگران تخیل نویسنده بیش از همه در معرض اتهام قرار دارد.حتی خود نویسنده ها هم گاه و بی گاه همین بازی را بر سر آثار نویسندگان دیگر درمی آورند. البته سنت نقد و مكتب های نقد ادبی در روزگار خود، با آن شكوفا شده و فربه گشته است. در میان غیر حرفه ای ها نیازی نیست كه بازیگر را به شخصه بشناسند، یا كوچكترین آشنایی با او داشته باشند و بدانند نویسنده چه شخصیتی را بر چه مبنایی خلق كرده.امروز كه به روزگار جوانی خود نگاه می كنم كه با اشتیاق و علاقه فراوان آثار دی اچ لارنس را می خواندم به یاد دارم كه با تب و تاب فراوان در حلقه دوستان او دنبال كسانی می گشتم كه اشاره ای در میان شخصیت ها به آنها شده باشد.
تصور می كنید چه اهمیتی داشت، برای من شانزده ساله كه در شهر كوچك معدن چیان طلا در آفریقای جنوبی زندگی می كردم، بدانم مادر و مریام در رمان دی اچ لارنس همان مادر خود لارنس است و مریام یكی دیگر؟چه اهمیتی داشت كه بدانم اتولاین آن یلخی خرپول به خاطر مهمان نوازی اش و پذیرایی گرمی كه از پسر نابغه معدن چی بیمار كرده بود، افتخار یافت كه در یكی از رمان های آتی او جایی برای خود دست و پا كند؟چه چیزی می توان به این درك ناقص من افزود، غیر از لذت كشف من در این سوی دنیا كه داستانها و رمان های او پر از زنان و مردانی است كه زمان زیادی از حیات شان گذشته، زیرا از زمان جنگ جهانی دوم به این سو كه من گوش ایستاده بودم مرگ پرده سكوت را بر چهره آنها افكنده یا سالخوردگی آنها را از پا انداخته بود؟شاید متنی محدود دوران شكوفایی من و دایره محدودتر آشنایانم و ملال زندگی های ساده ای كه در دور باطل تولد، ازدواج، زایش، مرگ و تولد خلاصه می شد، مرا به فكر می انداخت كه داستانهای هراس انگیز را با امكان تطبیق آدم هایی كه روزگاری زنده بودند، درست مثل حالای من، بخوانم.
توضیح دیگری كه شاید جالب باشد، این است كه من وقتی داستان نویسی را شروع كردم، تجربه چندانی نداشتم و واقعاً نمی دانستم شخصیت های داستانی از كجا می آیند. دنبال راه و چاه كار بودم اما واقعاً نمی دانستم و مرز تخیل وواقعیت را گم می كردم.با این همه بازی ادامه می یابد. من جاسوس خود نویسنده را هم ول نمی كند و می خواهد ردی از او در جایی گیر بیاورد. این مفتش های سمج واقعاً چه می خواهند. چرا دست از سر ما نویسنده ها برنمی دارند. آیا مالون پدربزرگ فراموش شده ساموئل بكت نبود؟ آیا ناباكوف با اسم مستعار هومبرت هومبرت به شكار پروانه نمی رفت؟ سؤال های از این دست فراوان است.نویسنده باید به این بیست سؤالی بی پایان تن دردهد و گاه مجبور باشد به رابطه داستان و واقعیت به عامیانه ترین شكل آن بپردازد آن هم گاه برای كسانی كه نویسنده نیستند. با توجه به این كه بخشی از ماجرا برای خود نویسنده هم معلوم نیست، مشكل مضاعف می شودو نویسنده برای درك معما پا به میدان می گذارد، خب در چنین وضعی مثل این می ماند كه خصوصی ترین زوایای زندگی آدم را روكنند و در مقابل چنین مسائلی فقط یك تكذیب ساده كفایت نمی كند كه سؤال كننده سمج از روبه رود.
نه فلانی و بهمانی آن كسی نیست كه تو خیال می كنی. پس از كجا آمده؟نكته زائده ای باشد كه از نویسنده بیرون زده؟البته جای بحث نیست كه هر شخصیتی در داستان هر چه می خواهد باشد، حشره، شبح یا خیال، ما به ازایی دارد و ما به ازاهای آن هم آدم های زنده ای بودند كه نویسنده در زندگی اش با آنها به نوعی سركار داشته است اما می توان استدلال كرد و نتیجه گرفت كه مثلاً نویسنده از آن وضع، اطلاع داشته یا نداشته است.اما در این كه شخصیت ها به نوعی از زندگی گرفته شده اند، همه متفق القول هستند. نویسنده به هر حال در جایی خبری از آن شخصیت ها داشته و رفتارشان را پرورده است. شخصیتی كه زاده خیال نویسنده بر مبنای دریافت او است.ما نویسنده ها در آن لحظه ناب كه به غارت می پردازیم و هر چه دیده و نادیده را به عنوان زندگی به خواننده قالب می كنیم چه چیزی داریم. حتی اگر بخواهیم یك نمونه مصنوعی از آن درست كنیم، چون حس ملموسی نیست این امكان كی به كی بود، قابل بررسی و كسب نتیجه مطلوب نیست. گاهی ممكن است با انگیزه های خلاف واقع و اعمال زشت كه نویسنده بار شخصیت می كند، شاكی را از خود بیزار كند. زیرا گاهی فرد سعی می كند خود را در آینه شخصیت های خلق شده بیابد. هر چند قانون قابل تسری و عمومی در این ارتباط وجود ندارد.
رابطه نویسنده و پرسوناژهای واقعی بیشتر شبیه آینه پریمولوی، نویسنده معاصر ایتالیایی است، آینه ای ماوراءالطبیعه كه قوانین نور و تصویر درآن صدق نمی كند. بلكه تصویری كه درآن انعكاس می یابد همان است كه درخیال فرد ثالث ناظر شكل می گیرد.به نظر من این تعریف نزدیك ترین تعریف ممكن از رابطه تخیل و واقعیت در داستان نویسی است.نویسنده آن فرد ناظر است كه درمقابل شما می ایستد. آنچه او در فرد می یابد الگوی رفتاری نیست كه براساس آن شخصیتی خلق شود و در كتاب گنجانده شود، بلكه مجموعه ای از اشارات فردی است كه در آینه معمولی جهان انعكاس نمی یابد.از این لحظات و اشارات نویسنده دست به انتخاب می زند و برای خلق شخصیت های آتی بهره می جوید، این لحظات مواد خام كار نویسنده است، همان هایی كه در آینه ماوراءالطبیعه شكل می گیرد. از حرف هایی كه نمی زند، از سپیدخوانی، از خشمی كه درنگاه شخص است و لبخند او را بی اثر می كند، پیام هایی كه حالت چهره تداعی می كند، همه و همه نشان از قدرت خلاقه نویسنده دارد.نویسنده از یك چیز مطمئن است، عدم تعادل ویژگی خاص شخصیت انسانی است. هیچ قانون ثابتی وجود ندارد كه از یك فرد ویژگی های داستانی استخراج شود. شخصیت برای آن كه واقعی جلوه كند، باید در اندازه های خارج از زندگی ارائه شود. یعنی جامع تر، ناقص تر یا پیچیده تر از آنچه در زندگی واقعی هست. باید واسطه تجریدی متن چاپ شده را درنظرگرفت و برعنصر تجرید آن فائق آمد. نویسنده ادراك خود را در فواصل زمانی طولانی گردمی آورد و از بایگانی فعالی برخوردار است كه طی چندین سال پرونده ای جامع بیرون می دهد. پرونده ای كه وقتی بیرون آمد باید پاسخگوی مطالب خودباشد.بایگانی نویسنده پرونده ساز بایگانی راكد نیست، هم بایگانی می كند و هم پرونده می سازد. این نكته فراتر از حافظه و بایگانی است.یعنی نویسنده در لحظاتی كه ثبت می كند، مختار است به همین دلیل پس از چندسال وقتی رمانی خلق می شود، لحظه های ناب فراوانی در آن خودنمایی می كند و اگر اثری فاقد چنین ویژگی باشد با استقبال سرد خوانندگان روبرو می شود و ستونه اش آثار در انبارمانده سال های طولانی است كه نام نویسندگان آنها هم به یادنمی ماند.نویسنده باید این روند اخلاقی را توجیه كند. گراهام گرین در مقام دفاع از كار نویسنده می گوید: «وقتی پای اثری می نشینم، سعی می كنم برای آدم های واقعی كه با آنها روبرو شده ام سرنوشتی دیگر رقم بزنم.» از نظر جوزف كنراد هم كارنویسنده عملیات نجات در تاریكی است. بیرون كشیدن مراحل نادیده و ازیاد رفته در توفان زندگی. او معتقد است رمان اگر به درد زندگی مردم نخورد كه رمان نیست.میلان كوندرا در جایی می گوید: حدی هست كه رمان نویس نمی تواند درباره رمان هایش نظریه پردازی كند، آن حد جایی است كه باید بداند سكوت معنی بیشتری به داستان او می دهد؟
من به آن حد رسیده بودم.
می خواهم بگویم كه نویسنده نباید الزاماً از كار خود دفاع كند.
خود اثر باید گویا باشد و منتقد ادبی هرچه می خواهد از آن بیرون بكشد.
نویسنده دنده آدم شخصیت داستانی است. زندگی نویسنده به قول ادوارد سعید متفكر عرب و آرمان خواه فلسطین خود داستان است. آنچه روایت می شد، روایت است نه موضوع، نه پی رنگ و نه تبدیل زندگی نویسنده به رمان.نویسنده خودش داستان است. او از داستان مرخص می شود تا خواننده با واقعیتی داستانی روبرو شود.شاید بهترین تعریف این باشد كه بگوییم واقعیت داستان در هدف آن نهفته است. كشف و ثبت دنیای انسانی انسانی انسان. همین.
امیلی امرایی
منبع : روزنامه ایران