پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

معاد جسمانی


معاد جسمانی
اثبات عقلی معاد جسمانی در عصر شیخ الرئیس از جمله امور محال بود که شیخ می گوید من از آن جهت که مسلمان هستم معاد جسمانی را می پذیرم اما می گویم عقل را راهی برای اثبات معاد جسمانی نیست . با این وجود شیخ را تکفیر کردند که چرا به شیوه سلف برای اثبات معاد جسمانی از روش عقلی استفاده نکردی ؟ اما با گذشت قرنها در جهان اسلام مردی پا به عرصه حیات فلسفه گذاشت که شجاعانه در صدد اثبات عقلی معاد جسمانی برآمد . این شخصیت کسی جز صدرالمتألهین شیرازی نبود . ایشان با بیان اصول هفتگانه ای این کلاف سر در گم فلسفه و این مبحث غامض را حل نمود اما بدانید که این مرد حکیم هم توسط عناصر کج اندیش تکفیر شد . جالب است تکفیر نامه ایشان درست بر عکس تکفیر نامه شیخ الرئیس بود . در اینجا مدعیان می گویند که وقتی در عالم اسلام دلایل نقلی فراوانی برای اثبات معاد جسمانی وجود دارد چرا از دلایل عقلی برای اثبات معاد جسمانی بهره جستید . شاعر دلسوخته ای در این بین می گوید :
نه در مسجد دهندم ره که مستی نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسـجد و میـخانه راهیست غریبم بی کـسم آن ره کدامست
اینک با استفاده از آثار ارزشمند ملاصدرای شیرازی اصول هفتگانه اثبات عقلی معاد جسمانی را جهت استفاده عموم بیان می داریم . امید است پویندگان علم و حقیقت از آن بهره کافی برند .
▪اصل اول :
تقوم هر چیزی به صورت اوست نه به ماده ای که دارد ، و این صورت هم عین ماهیت و حقیقت آن چیز تواند بود ، و فصل اخیر هم از آن توان برداشت ، و از این سخن هویدا گشت که هر چیزی استقلالش به صورتش تواند بود ، نه به ماده و اگر گمان برده شود که صورتی بدون ماده در جهان یافت می شود ، آن صورت بی ماده تمام حقیقت آن چیز خواهد بود . و بقاء آن هم به بقاء آن صورت بی ماده اوست . نیازمندی صورت به ماده برای ناتوانی و زبونی برخی از افراد صورت است زیرا چنانکه می دانیم صورت بی ماده نمی تواند در برون ذهن و جهان خارج استقلال داشته باشد و بدون تعلق به ماده ای که حامل لوازم شخص و امکان و نوع اوست پایدار بماند .
پس برای اینکه صورت به مرتبه کمال برسد و به جاعل خود ره جوید و زمان حدوث اش ترجیح یابد حتماً باید ماده ای داشته باشد . و نسبت ماده به صورت نسبت نقص به کمال است و شیئی چون به مرتبه کمال رسد ناگزیر باید یافته گردد ، و چون در مرتبه نقص فرو ماند ، ممکن بالقوه خواهد بود . و چون همین مرتبه ناقص ماده تبدیل می یابد و کمال می پذیرد برخی خردمندان به اتحاد ماده و صورت گرایش پیدا کردند . و راه اینان با اعتقاد ما ، راه حق است و در آن شبهه ای دیده نمی شود .
▪اصل دوم :
تشخیص هر شیئی خواه مجرد و خواه مادی به وجود مخصوصی است که دارد . لیکن آنچه در عرف عوارض مشخصه نامیده می شود ، و برون گوهر ذات است مانند کم و کیف و أین و وضع و جز اینها از امارات و نشانه های وجود شخص تواند بود ، و هویداست که اینها مشخص ذاتی نمی باشد ، و جاودانی و پایدار نیستند . پس عوارض برونی به طور کلی و با عرضی بس فراخ اعتبار گردیده است و بر این فرض توان دانست که گونه افروخته و اندام کشیده و موی سیاه و جا و زمان نمی تواند ، مشخص و مقوم شئ باشند ، زیرا اینها گونه گون و رنگ رنگ می گردند .
و سر انجام توان شناخت که تشخیص هر شئ به وجود مخصوصی است که در هر حالی دارد نه به عوارض برونی که پیوسته از شخص به شخص واز صنف به صنف تبدیل می یابد .
این تبدیل و تغییر را در افراد برونی کاملاً دیده می شود ، زیراکه زید چنانکه می بینیم با وصف اینکه عوارض اش تغییر می پذیرد ، هویت شخص او در همه دوره دوره وجود ثابت و تغییر ناپذیر است .
▪اصل سوم :
وجود هر چیزی تواند که اشتداد یابد و نیرومند و توانا گردد . به عبارت دیگر هویتهای جوهری همه قابل اشتداد اند ، و اشتداد آنها اتصالی است و وحدت اتصالی هم مانند وحدت شخصی تواند بود . و اینکه حکمای مشاء گفته اند از این سخن لازم می آیدکه از هر حدّی از حدود این اشتداد ماهیتی بیرون آید و بر نوع مخصوصی صدق کند بی اساس نیست .
ولی اساس سخن حکمای مشاء در جایی است که حدود از یکدیگر جدا باشند . در صورتی که حدود مفروض متصل باشند و با یک وجود اتصالی در برون ذهن یافته گردند ، بیش از یک وجود ویک ماهیت تصویر نخواهد شد . وگرنه اگر میان ابتدا و انتها این موجود اشتدادی ماهیت فرض شود و انواع گوناگون تحقق یابد ، لازم آید که نوع غیر متناهی بالفعل میان حاصرین یعنی مبداء و منتهی محصور گردد . پس آشکار شد که موجودات جوهری اشتداد پذیرند و وحدتشان اتصالی است و هم معنی شخصی خواهد بود . این وجود اشتداد یافته همه کمالات آغاز و انجام را دارد و انواع و اجناس و فصول به حسب وجود ، در گوهر هستی او دیده می شود ، و آنچه این سخن را آشکار تواند کرد ، و هر اشکالی به آن بر طرف تواند شد ، آن است که وجود در هر موجودی اصیل است و بر هر چیزی تقدم ذاتی و سبق بالحقیقه دارد ، و ماهیت ها مانند سایه شخص پیرو او می باشند .
و هویدا است که متصل واحد بیش از یک وجود ندارد و تمام حدودش مفروض و بالقوه است ، و در صورتی که وجود واحد باشد ، ماهیت ناگزیر واحد خواهد بود و تکثر هم در آن یافت نمی گردد . پس اشتداد وجود ، در حدی از حدود ماهیت توقف یابد ماهیت او هم توقف تواند کرد ، و تعیّن تواند یافت و بالجمله هر اندازه وجود شدیدتر و تواناتر باشد ، گوهر ذاتش کاملتر بود ، وآثار و افعالش هویداتر خواهد گشت ، نمی بینی که جان حیوان چون از جانهای نبات و صورتهای عنصری تواناتر است ، می تواند افعال نباتات و جمادات و عناصر و آنچه را که بر این افزوده گردد انجام دهد . و جان گویای آدمی به علاوه همه این افعال توانا است که کلیات جهان هستی را به نطق ذاتی خود ادراک نماید ، و تواند افعال مذکور را به انشاء ذاتی ایجاد نماید . و بر آن گونه که دانش باری تعالی اقتضاء نماید فیضش همه را شامل تواند شد .▪اصل چهارم :
صورتهای مقداری و شکلها و هیأتهای مادی ، چنانچه از روی اقتضای ماده و قابل حصول می یابند ممکن است بدون اقتضای ماده و قابل هم حصول پذیرند ، ولی این حصول با اقتضای جهات فاعلیت فاعل و بر وجه اختراع صورت پذیر تواند بود . و بر این فرض توان شناخت که وجود و صورتهای آسمانها و ستارگان از سوی مبادی فاعلی و تصوراتی که دارند ، و دانش خداوند بزرگ که به نظام اتمّ ، بی مشارکت ماده و قابل یافت گردیده است ، و از این سخنان آشکار گشت که نیروی خیال هم صورتهای خیالی و اشکال و مقادیر آنها را به مجرد انشاء جلوه گر می سازد ، و برای آفرینش صورتها به ماده و قابل نیازمند نمی باشد .
و روشن شد که نیروی خیال از جهان جسم و آخشیج است لیکن تجردش برزخی میان ماده صرف و مجرد محض خواهد بود . و هم دانسته شد که صورتهای خیالیه در جرم دماغی و یا به گفته بعضی از اقوام و طوایف در جرم فلکی یافته نمی گردد . و آشکار شد که این صورتها با اندام مثالی دیگر جز این بدن مادی هم تعلق نمی گیرد . پس از این سخنان می توان فهمید که این صورتها در مرتبه برتر جان گویای آدمی قرار دارند ، و با آن که جلوه گری آنها در این جهان در نهایت ضعف است در جهان پس از جدایی جان از تن در غایت قوت ظهور تواند بود .
و باید دانست که این صورتهای خیالی مشروط بر این نیست که در ماده دماغ و یا جرم چرخ و تن مثالی و مانند اینها حلول نماید ، و نمی توان پنداشت که در آن ذات پاک حلول کرده باشد . این صورتهای خیالی که به صرف اقتضای فاعل و بدون ماده و قابل صورت پذیرند ، و به مرتبه حصول می رسند ، به مراتبی چند ، از آن صورتها که به اقتضای ماده و قابل پدیدار گردیده اند ، تواناتر و کاملتر به نظر می رسند . جلوه این فاعل برای فاعل مبدع ، بسیار شدیدتر از جلوه آنها برای ماده و قابل تواند بود . برخی از پژوهندگان گفته اند : انسان می تواند که به نیروی وهم چیزی را که در برون ذهن و جهان خارج در والاتر مرتبه همت هم یافت نمی شود به وجود آورد و پیوسته آن را نگاه دارد ، ولی با این توانایی وهم اگر اندوهی پیش آید آدمی از این نیرو ناآگاه می گردد و بر قور آنچه در پندار خویش دارد از دست می دهد .
▪اصل پنجم :
نیروی خیال انسان که مرتبه ای از مرتبه های جان است جوهری است که از تن زنگاری محسوس ، بالذات و بالفعل جدا تواند بود . این نیرو در آن هنگام از هم فرو ریخته گردد .گذارده می ماند و به ذات و ادراکاتش دثور و زوال راه نمی یابد . ودر وقت مرگ سکرات و مرارتها را احساس تواند کرد . این که گفتیم نیروی خیال سکرات و مرارتها را تواند یافت از باب این است که در تمام این اندام مادی فرو رفته و به آن بستگی بسیار دارد . این نیرو پس از مرگ و جدا شدن از تن ذات خود را بر آن گونه که در این جهان بود تواند دید چنان که تن مادی خود را مانند اندامی که در گور نهاده اند می بیند .
▪اصل ششم :
آنچه انسان بالذات تصور می کند یا به دستیاری عقل یا حس در این جهان یا آن جهان به پندار می آورد و مدرَک بالذات است و پیش از هر چیز نزد جان حاصل تواند گشت . و از هر چیزهایی که از جان جدا هستند نمی باشد ، بلکه مدرک ذاتی جان گویاست و چنان که بدان اشارت شد ، مدرک بالذات از آسمان و زمین و جز اینها ، صورتهای مادی نیست که در برون ذهن و جهان خارج با هیولا دمساز باشد . و از هر سوی در جهان جفا جو بسته عناصر گردد . ولی نیروی حسّاس در آن هنگام که قوه صرف است و خواهد تحقق یابد و حسّاس گردد به مواد خارج و نسب وضعی نیازمند می گردد . و از اینجا است که به ماده برونی و شرایط مخصوص آن محتاج می شود تا بتواند مدرک بالعرض را احساس نماید و چون جان یک بار بر این وجه چیزی را احساس نماید پس از آن تواند صورتهای بسیاری را بدون ماده خارجی در جهان خود ببیند . و بر این گونه است آدم خواب ، و یا دچار بیماری برسام که اینان هم صورتهای بدون سابقه ، تخیل توانند کرد . و در آخر دانسته می شود که انسانی که در این جهان به دستیاری نیروهایش صورتهای گوناگون از زشت و زیبا دیده است ، مانعی ندارد که در آن جهان هم بتواند آن صورتها را بدون مشارکت ماده خارجی یا آلت بدنی درک کند .
▪اصل هفتم :
تصورات و اخلاق و ملکات نفسانی ، از چیزهایی است که در جهان خارج آثاری از آنها دیده می شود ، این آثار در خارج بسیار است مانند این که در اثر آزرم گونه افروخته م در اثر بیم رخسار زرد می شود ، و از تصور جماع آلت وقاع برانگیخته و در خواب منی فرو می ریزد ، گاهی بیماری های سخت در اثر توهم پیدا می شود ، بر آن گونه که خلط فاسد در بدن ریخته و شخص را بدون سبب خارجی از پای در می آورد . این معانی و مانند اینها از روی تجربه دانسته شده است . چنانکه مرد خشمگین در هنگام خشم خون در رگهایش جریان می یابد و گونه اش افروخته و سیاه می گردد . و رگهایش به جنبش و اعضایش مضطرب می شود . و گاهی آتش در دلش می افتد و اخلاط بدنش را می سوزاند و رطوبت را ناچیز می کند و گاه چشمش هم نمی بیند .
و تمام اینها به جهت آن است که دماغ از دودهای درونی پر می شود و ممکن است در این هنگام بمیرد . زیرا که مزاج روح بخاری در این حال فاسد گردیده و خون صالح که ماده ایجاد روح بخاری است قطع شده است .
●نتیجه گیری از اصول هفتگانه :
پس از این سخنان روشن می کردد که این تن در روز رستاخیز به پا خواسته دوباره دیده می شود و با اینکه از لحاظ ماده ، با تن دنیایی تفاوت دارد . بیان این سخن به حکم اصل اول و دوم هویدا گشت . و مُعاد در معاد عین همان موجود محسوس عالم طبیعت خواهد بود . آنچه آدمی در آن جهان می بیند از انواع نعمتها مانند حور و قصور و اشجار و انهار و جنت و اضداد اینها از قبیل عذابهای آتش چیزهایی نیست که از گوهر ذات جدا باشد . صورت آن جهانی از صورت های مادی متجدد به حکم اصل چارم استوارترند و تواناتر و دوام بیشتر دارند . و به حکم اصل پنجم جهان آخرت جاودانی و نعمتهایش فنا ناپذیر است و میوه هایش تمام نمی گردد . و آنچه انسان بدان دل می بندد یک باره پیشش آماده می شود و تواند بدان دست یازد .
و لیکن آنکه در حصار بلند بی در دچار بند است و از خویشتن آگاه نمی باشد از نعیم آن جهان برخوردار نمی گردد . و به حکم اصل ششم لذتها و نعمتها به اندازه میلها و شهوتهاست و از این سخن هویدا می گردد که اگر دل بدان جهان نگراید ، از نعمت جاویدان آن بهره نمی گیرد و هر چند امروز ملک وار بر سر گنج نشیند فردا تهیدست به کنجی سپرده می شود . و بر این فرض توان دانست که منشاء نیکی و بدی و کیفر و پاداش و بهشت و دوزخ در جهان آخرت ذات خود انسان است و ار درون ذات او برون نیست ، زیرا اینها از نیّت و تأمل و اعتقاد و اخلاق پدیدار می گردد . و به حکم اصل هفتم ، مبادی این امور به چیزهایی که به حسب وضع از جان جدا باشد نخواهد بود ، زیرا مفاد اصل هفتم آن بود که تمام امور از دوزخ و بهشت آثار خود جان است و نمی تواند از جان جدا باشد .
و به حکم اصل سوم ، حکت جوهری و اشتداد ، ذات است و جواهر و اعراض بر وفق آن اصل پیوسته در حرکت ، گوییم : برخی از جانهای افراد بشر چون به فضل و خرد بارور گردند و به کمال مرتبه خویش رسند ، توانند به جهان خرد ره جویند و به سوی آفریننده خود توجه نمایند . این جانها دیگر به چیزی جز پروردگار بی چون نمی نگرند و به نعمتهای بهشت از حور و قصور و جز اینها اعتنا ندارند و توان گفت که دو جهان را به جویی می فروشند و حافظ می فرماید :
پدرم روضه رضوان به دو گندم به فروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم .
منبع :
عرشیه : تألیف صدرالمتألهین شیرازی – ترجمه و تصحیح غلامحسین آهنی – تهران ص ۲۴۶-
حبیب عباس زاده
منبع : آموزش نیروی انسانی شهریار