یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


فــوکو و مساله تاریـخ


فــوکو و مساله تاریـخ
در تفكر فوكو مفهوم بسیار متفاوتی از تاریخ وجود دارد كه عمدتاً متأثر از تفكر نیچه است، مفهومی كه عمیقاً با نظریه پیشرفت در تاریخ مغایرت دارد. به طور كلی در زمینه بررسی آرا و اندیشه های فوكو چندین نكته اساسی وجود دارد كه با روشن شدن آن ها می توان به دغدغه و مسئله اساسی او پی برد.
●مراحل مختلف سیر اندیشه فوكو
میشل فوكو، استاد كرسی «تاریخ نظام های اندیشه» در بالاترین مؤسسه آموزشی عالی فرانسه، یعنی «كلژدوفرانس» در ۱۵ اكتبر ۱۹۲۶ در شهر پواتیه فرانسه به دنیا آمد. وی تحصیلات مقدماتی و متوسطه خود را در همان شهر به پایان رساند و در سال ۱۹۴۵م به دبیرستان هانری چهارم در پاریس فرستاده شد. در سال ۱۹۶۴م بعد از موفقیت در آزمون ورودی، وارد «اكول نورمال سوپریور» در پاریس شد. او در سال ۱۹۴۸م لیسانس خود را در رشته فلسفه از همان جا دریافت كرد. در این دوران با حضور در كلاس های ژان هیپولیت، هگل شناس فرانسوی و مترجِم پدیدارشناسی روح، با آرای هگل آشنا شد. از استادان دیگر او می توان از موریس مرلوپونتی و لویی آلتوسر، ماركسیست معروف نام برد. در همین دوران بود كه فوكو به مطالعه آثار سارتر و فردینان دوسوسور، زبان شناس معروف سوئیسی همت گماشت. اما از آن جا كه مباحث فلسفی به زودی جاذبه خود را برای فوكو از دست داد، او به تحصیل در رشته روان شناسی روی آورد و در سال ۱۹۵۰م لیسانس روان شناسی خود را از اكول نورمال سوپریور دریافت كرد.
فوكو پس از دریافت دومین لیسانس خود، مطالعاتش را با علاقه فراوان در حوزه های مختلف مربوط به مسائل روانی، نظیر روان شناسی، روان پزشكی و روان كاوی دنبال كرد و در سال ۱۹۲۵م دیپلم «آسیب شناسی» خود را از انیستیتوی روان شناسی پاریس دریافت كرد. هدف فوكو از روی آوردن به روان شناسی و آسیب شناسی، پاسخ دادن به معضلات روانی جامعه فرانسه بود. او فلسفه رسمی را پاسخ گوی دردهای جامعه نمی دانست. در همین دوران به تشویق یكی از دوستان پدر خود، ژاكلین وردو كه مسئولیت بیمارستان روانی «سنت آن» را به عهده داشت، به كار پاره وقت در آن جا مشغول شد. فوكو به درخواست ژاكلین كه مشغول ترجمه كتاب رؤیا و اگزیستانس، نوشته روان شناس سوئیسی اتوبینسونگر بود، به همكاری در ترجمه این اثر مشغول شد. می توان گفت كه اولین مرحله فكری فوكو از همین جا آغاز می شود.
بینسونگر كه از دوستان نزدیك هایدگر، یونگ، فروید و یاسپرس به شمار می آمد، در دیدگاه های خود نوعی تحلیل پدیدار شناسانه، موسوم به «تحلیل وجودی» را در خصوص مسائل روانی مطرح ساخته بود. این همكاری بعدها در سیر اندیشه فوكو تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. ترجمه این كتاب در سال ۱۹۵۴م منتشر شد. فوكو در مقدمه ای كه طولانی تر از خود كتاب بود، به شیوه ای متأثر از هایدگر به تبیین رؤیا پرداخت. فوكو مطالعه در زمینه روان شناسی را با نوشتن مقدمه ای بر كتابی مربوط به تاریخ روان شناسی از سال ۱۸۵۰ ـ ۱۹۵۰م و نیز تألیف رساله بیماری های روانی و شخصیت كه در سال ۱۹۵۳م منتشر شد، ادامه داد. وی این رساله را كه تفسیری ساختارگرایانه از ماركسیسم در آن ارائه كرده بود، به توصیه آلتوسر، ماركسیست معروف نوشت. فوكو به علت همین تأثیرات، در سال ۱۹۵۰م به توصیه التوسر به عضویت حزب كمونیست فرانسه درآمد. این همكاری تا سال ۱۹۵۵م ادامه یافت، اما بعد از مدتی به محدودیت حزب كمونیست فرانسه و فلسفه دانشگاهی واقف شد و خط سیر فكری خود را تغییر داد و از این حزب كناره گیری كرد.
گرایش های ماركسیستی و علاقه فوكو به كاوش های روانی از ره گذر بررسی زبان شناسانه از یك سو، و شكست پدیدارشناسی اصالت وجودی سارتر و مرلوپونتی پس از دهه ۱۹۵۰م از سوی دیگر، او را به سوی تحلیل های خاص ژاك لاكان در زمینه روان كاوی كشاند. مطالعات نظری فوكو در زمینه روان شناسی و تجربه شخصی او در بیمارستان روانی «سنت آن» ابتدا به عنوان یك بیمار، و بعداً به عنوان یك كارآموز، او را به این فكر انداخت كه پژوهش گسترده تری درباره تاریخچه بیماری روانی انجام دهد. در اوایل سال ۱۹۵۵م او به عنوان مدرّس زبان فرانسه، به دانشگاه «اپسالا» در سوئد اعزام شد و در همان جا تصمیم گرفت كه رساله دكترای خود را در زمینه تاریخ دیوانگی، از آن دانشگاه دریافت كند. دوستان دانشگاهی فوكو به او هشدار دادند كه شیوه دانشگاه های سوئد بیشتر با مذاق فلسفه های تحلیلی سازگار است و این گونه رساله ها را نمی پسندند. فوكو از استاد خود ژان هیپولیت درخواست می كند تا مسئولیت نظارت بر رساله اش را به عهده بگیرد. ژان هیپولیت پس از مطالعه رساله فوكو به او توصیه می كند كه چون رساله اش عمدتاً بحث تاریخی است و نه تحلیل فلسفی، مسئولیت راهنمای این رساله را به ژرژكانگیهم، استاد تاریخ علوم زیستی در اكول نورمال واگذار كند. كانگیهم در این زمینه توصیه هایی به فوكو می كند، اما او نمی پذیرد و رساله به همان صورت اولیه در سال ۱۹۶۱م به عنوان جنون و بی خردی: تاریخ جنون در عصر كلاسیك منتشر می شود.
دومین مرحله سیر تطور اندیشه فوكو كه می توان آن را دوره دیرینه شناسی آرا و اندیشه ها نامید، از سال ۱۹۶۳م و با انتشار كتاب زایس درمانگاه: دیرینه شناسی ادراك پزشكی آغاز شد. اتخاذ رهیافت ساختارگرایانه و كنار زدن رهیافت هرمنوتیكی، وجه ممیز این كتاب از تألیف قبلی فوكو یعنی، تاریخ دیوانگی است.
فوكو در سال ۱۹۶۶م كتاب عظیم و پر مخاطب خود، یعنی نظم اشیاء: دیرینه شناسی علوم انسانی را منتشر كرد كه با استقبال عظیمی روبه رو شد. فوكو از یك سو، بر ایده وجود گسست های معرفتی در تاریخ تفكر ـ كه در دو اثر قبلی مورد اشاره قرار داده بود ـ با وضوح و صراحت بیشتری تأكید و تاریخ اندیشه را به سه دوره معرفتی رنسانس، كلاسیك و مدرن تقسیم كرد. در این مرحله، مفهوم «دیرینه شناسی» نقش محوری در اندیشه او ایفا می كند.
طرح بعدی فوكو كه پایان مرحله دوم تحول تفكری اوست در كتاب دیرینه شناسی در سال ۱۹۶۹م منتشر شد. در سال ۱۹۶۸م ژان هیپولیت درگذشت. فوكو پس از یك رقابت سخت با پل ریكور و ایوان بلاوال در سال ۱۹۷۰م برای تصدی كرسی استادی در كلژدوفرانس به استادی این مؤسسه تحقیقاتی برگزیده شد. سخنرانی فوكو در مراسم تصدی مسئولیت جدید، تحت عنوان «نظم گفتار» نشانه شروع یك دوره تازه در تفكر اوست.
فوكو در سال ۱۹۷۱م جستار نیچه، تبارشناسی، تاریخ را به پاس داشتِ ژان هیپولیت منتشر كرد. مفهوم كلیدی «تبارشناسی» در این دوره، نقش محوری را در تفكر او ایفا می كند. در همین سال او با پیوستن به G.I.P (گروه اطلاع رسانی درباره زندان ها)۲ و درگیر شدن در پاره ای فعالیت های سیاسی، به مطالعات گسترده ای درباره قدرت و جامعه انضباطی روی آورد. در سال ۱۹۷۳م كتابی تحت عنوان من، پیررییور، مادر، خواهر و برادرم را سلاخی كرده ام را كه پژوهشی در یك پرونده جنایی در سده نوزده بود با همكاری دانشجویانش در دانشگاه فرانسه به چاپ رساند.
فوكو در سال ۱۹۶۸م كتاب این چپق نیست را منتشر كرد كه درباره تابلوهای نقاشی رنه مگریت، سور رئالیست بلژیكی است. اما فوكو پروژه بررسی علوم انسانی و كاوش در خصوص رابطه قدرت و معرفت را در كتاب مهم خود، تحت عنوان مراقبت و مجازات: تولد زندان در سال ۱۹۷۵م منتشر كرد.
وی در دهه ۱۹۸۰م آخرین مرحله فكری خود را آغاز كرد. در این مرحله، تحقیقات تاریخی گسترده ای را در حوزه جنسیت و نسبت آن با اخلاق آغاز كرد. اولین جلد تاریخ جنسیت را تحت عنوان اراده دانش در سال ۱۹۶۷م منتشر كرد. این كتاب، آغازگر روش تازه فوكو در تحلیل اخلاق، مسئله سوژه و رابطه با نفس بود. او در فاصله نسبتاً طولانی تا انتشار مجلدات بعدی تاریخ جنسیت، به كشورهای مختلفی سفر كرد و در سخنرانی ها و مصاحبه های گوناگونی شركت نمود كه مهم ترین آن ها درباره «تبارشناسی اخلاق» بود. هم چنین او در این زمان، مقالات متعددی منتشر كرد كه بحث انگیزترین آن ها «روشنگری چیست كانت؟» می باشد. مجلدات دوم و سوم تاریخ جنسیت تحت عنوان كاربرد لذت و مراقبت از خویش اندكی پیش از مرگ فوكو در سال ۱۹۴۸م منتشر شد. فوكو در ۳ ژوئن ۱۹۸۴ بر اثر بیماری ایدز درگذشت.
●پژوهش های میان رشته ای فوكو
اگر اعتقاد داشته باشیم كه حیات ذهن، همواره مستلزم دیدگاه های نقادانه، مجادله و بحث و گفتوگو است باید بپذیریم كه اندیشه های فوكو نیز مانند سایر متفكران و فیلسوفان، همواره در حال پیشرفت، تكامل و دگرگونی بوده است. همان طوری كه بسیاری از شارحان اندیشه فوكو هم اشاره كرده اند، اندیشه های او را به راحتی نمی توان در یكی از حوزه های پژوهشی مرسوم و جاری قرار داد، زیرا نگرش او در حوزه های گوناگونی چون جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه، تاریخ، علوم سیاسی و. ... قابل مطالعه است. به طور كلی فوكو از افقهای خاصی به كلیه شاخه های علوم اجتماعی می نگرد و مدعی است كه نباید خود را درون یكی از اندیشه های علمی محبوس كرد.به هر تقدیر، در زمینه بررسی آرا و اندیشه های فوكو چندین نكته اساسی وجود دارد كه با روشن شدن آن ها می توان به دغدغه و مسئله اساسی او پی برد.
یكی از آن ارجاعات فراوان فوكو به كانت، هگل، هایدگر، نیچه، بلانشو و ... و انبوه نقل قول هایی است كه از مورخان، زیست شناسان، روان پزشكان و... آورده تا حدودی آثار او را متمایز و بحث برانگیز جلوه داده است. مثلاً فوكو در مقدمه كتاب تاریخ دیوانگی هدف خود را از نوشتن این كتاب این گونه اعلام می كند:
ما باید تلاش كنیم تا در تاریخ به آن نقطه صفر در سیر جنون دست یابیم; یعنی زمانی كه برداشت انسان از جنون یك دست و نامتمایز بود، زمانی كه مرزبندی میان عقل و جنون هنوز خود مرزبندی نشده بود.۳
فوكو در كتاب نظم اشیاء كه آن را در سال ۱۹۶۶م منتشر كرد، رسیدن به نقطه صفر را غیر عملی دانسته و به جای آن، پروژه دیرینه شناسی علوم انسانی وتحلیل رابطه میان معرفت و قدرت را پیشنهاد می كند. در دهه ۱۹۸۰م فوكو یكبار دیگر هدف خود را تغییر داد و هدف نهایی و طرح كلی خود را این گونه اعلام كرد:
قبل از هر چیز دیگرمایلم بگویم كه هدف كارهای من در خلال بیست سال گذشته چه بوده است; هدف من پرداختن به تاریخی از شیوه های گوناگونی بوده است كه به موجب آن ها انسان ها در فرهنگ ما به سوژه هایی تبدیل شده اند.۴
بنابراین، روش تحلیل فوكو، هم پایه تغییر در اهداف مورد نظر او دست خوش تغییر و تحول شده است. مثلاً فوكو در اولین اثر خود كه مقدمه ای طولانی بر كتاب بینسونگر، روان شناس سوئیسی است، از شیوه تحلیل هرمنوتیك استفاده می كند و همین شیوه را تا حدودی در تاریخ دیوانگی دنبال می كند.
فوكو از سال ۱۹۶۳م به بعد به شیوه ساختارگرایان روی آورد و چند كتاب مهم خود، یعنی زایش درمانگاه، نظم اشیاء و دیرینه شناسی دانش را بر اساس همین شیوه به رشته تحریر درآورد، اگرچه هرگز عنوان ساختار گرایی را بر خود و آثارش نپذیرفت. او از دهه ۱۹۷۰م به بعد روش تبارشناسی را از نیچه گرفت و جلد دوم و سوم تاریخ جنسیت را بر اساس همین شیوه به نگارش در می آورد.
نكته دیگر این كه بسیاری از شارحان اندیشه فوكو بر این عقیده اند كه اندیشه های فوكو را نمی توان به حوزه پژوهشی خاصی محدود كرد. دكتر ضیمران بر ویژگی «میان رشته ای بودن» مطالعات فوكو تأكید می كند; بدین معنا كه فوكو در پژوهش های تحلیلی ـ تاریخی خود، روان شناسی فلسفه، حقوق، سیاست و جامعه شناسی را به كار گرفته تا پیوند میان دانش، حقیقت، قدرت و ذهنیت را آشكار كند. بر همین اساس در تعبیرهای گوناگون، او را «فرزند ناخلف ساختارگرایی»، «دیرینه شناسی غرب»، «پوچ انگاری» و «ویران گر علوم اجتماعی» خوانده اند، زیرا درباره مفاهیمی چون حقیقت، قدرت، دانش و... در قالب های جدید تأمل می كند و آن ها را در روند تاریخی و وضعیت ساختاری، و در معنایی جدید، جدای از معنای متعارف، نقد و بررسی می كند. به طور كلی از افقهای خاصی به كلیه شاخه های علوم اجتماعی می نگرد و مدعی است كه نباید خود را درون یكی از این حوزه ها محبوس كرد.
فوكو به لحاظ فكری و نگرش، هرگز خود را در چارچوب مرام یا دكترین خاصی محدود نساخت و همواره در حال تغییر، اصلاح و تكامل مواضع فكری خود بود. به لحاظ موضوعی نیز هیچ گاه خود را به یك مسئله محدود نكرد.۵ در آثار وی تنوع گسترده ای به چشم می خورد، از فلسفه شناخت در اشكال نظری و عملی آن گرفته تا فلسفه، تاریخ، ادبیات، نقد ادبی، روان كاوی، فمینیسم، سیاست، مدرنیسم و پست مدرنیسم، تا شرح دقیق و مفصل درباره تقریباً همه چیز، ازجمله سیستم تأمین اجتماعی در فرانسه، نظام حقوق كیفری و سیستم زندان ها، و ظهور و پیدایش انقلاب اسلامی ایران كه از آن به عنوان تجلی اراده جمعی ایرانیان یاد كرده است و به ستایش آن می نشیند و ایران را روح دنیای فاقد روح می داند كه با خلق و ارائه گفتمانی جدید و در نوع خود بی سابقه از رادیكالیسم نظری سیاسی ـ عرفانی تشیع از دل مفاهیم و آموزه های مذهبی كه طی قرون در لایه های غبار خرافه، جهل و ارتجاع به فراموشی سپرده شده بود، نوعی الهیات آزادی بخش را نوید می دهد.۶●شیوه اطلاعات، جایگزین شیوه تولید
علاوه بر موضوعات متنوع، فوكو را باید فیلسوف ـ مورخ سترگی نیز به شمار آورد. در تفكر فوكو مفهوم بسیار متفاوتی از «تاریخ» وجود دارد كه عمدتاً متأثر از تفكر نیچه است;۷ مفهومی كه قویاً با «نظریه پیشرفت در تاریخ» مغایرت دارد. نمونه بارز رویكرد نیچه ای فوكو را به تاریخ می توان در دو اثر اصلی وی، یعنی انضباط و تنبیه: تولد زندان و تاریخ جنسیت (سه جلد) دید كه هر دو اثر، جزء منابع مهم و معتبر نقد معاصر از علوم انسانی و اجتماعی، بهویژه تاریخ به شمار می روند. مضمون عمده در این دو اثر، حول این نظریه دور می زند كه هرصورت بندی یا فورماسیون در حال ظهور، مستلزم بازاندیشی دقیق نظریه و عمل تاریخ است. در این راستا صورت بندی «شیوه اطلاعات» را به عنوان بدیلی برای صورت بندی «شیوه تولید» ارائه می كند: از آن جا كه كنش اجتماعی روز به روز به كمك ابزار و تجهیزات پیشرفته الكترونیكی با تجربیات و دست آوردهای عرصه زبان و زبان شناسی همراه می شود، لذا نظریه سنتیِ شیوه تولید بیش از این دیگر نمی تواند به عنوان مبنایی برای نظریه انتقادی عمل نماید، زیرا كارایی لازم خود را از دست داده است. فوكو راهبرد گفتمان ـ عمل خود را در چارچوب نظریه «شیوه اطلاعات» در مقابل شیوه تولید، سامان دهی كرده و از این طریق به افشا و تحلیلِ شیوه های جدید سلطه، و معرفی منابع جدید اعتراض های رادیكال می پردازد.۸
باید توجه داشت كه قوت و استحكام آثار فوكو در تحلیل های وی نهفته است. تمام تحلیل های تاریخی فوكو به سازمان یا تشكیلات مدرن دانش های نظری و عملی و رابطه آن ها با كاربست ها و اَشكال معینی از سازمان های اجتماعی ناظر است. به بیانی ساده، تحلیل های فوكو مثلاً در خصوص تولد و زایش درمانگاه، تیمارستان و زندان، تحلیل هایی تاریخی بوده و طبعاً دشواری های تفسیر تاریخی را نیز در پی دارند. البته فوكو هیچ گاه قصد ندارد مانند مورخان رسمی و غیر رسمی، سنتی و كلاسیك و حتی مورخان آكادمیك، «گذشته» را به گونه ای تاریخی، دقیق و مو به مو بازسازی كند; هر تحلیل تاریخی را با یك مسئله و معضل شروع، سپس به كمك مطالعات موردی ـ بدون توجه به تقسیم بندی های معمول زمان و مكان ـ آن را بررسی و تحلیل می كند. برای نمونه در كتاب نظم اشیاء: دیرینه شناسی علوم انسانی به بررسی و تحقیق درباره دو جهش بنیادین در تاریخ فكری غرب از رنسانس به بعد می پردازد: یكی در اواسط قرن ۱۷ و دیگری در آغاز قرن ۱۹. قصد وی آن است كه گفتمان را به صورت جریانی عینی و ملموس درآورد، ولی تاریخ ظهور آن یا دامنه تأثیر آن در مرحله دوم اهمیت قرار می گیرد.۹
●نفی استمرار و پیوستگی حوادث تاریخ
نكته مهم تر دیگر این كه در نگاه به تاریخ، روند تكامل یا پیشرفت را نوعی حركت از جوامع پست به جوامع پیشرفته عصر حاضر كه بر پایه دانشی عمیق استوارشده باشد، تلقی نمی كند، بلكه تاریخ را به مثابه نوسان از یك نظام سلطه (مبتنی بر دانش خاص خود) به دیگر نظام های سلطه (با دانش خاص خود) می داند. وی تاریخ را جریانی مستمر از سلسله حوادث و وقایع مرتبط به هم چونان دانه های زنجیر نمی داند كه در بستری رودخانهوار از گذشته تا حال و به آینده در سیلان دائمی و سیر مداوم و مستمر باشد. تاریخ را بستر تكرار حوادث و وقایع برای عبرت آموزی و پندگیری نمی داند; هم چنین تاریخ را همچون حلقه های به هم پیوسته ای از سلسله وقایع و رخدادهای زنجیره ای (كه اگر حلقه ای یا بخشی از آن مفقود گردد، ارتباط وقایع و حوادث قبلی و بعدی از هم گسسته شود و نتوان علیت یا رابطه ای منطقی میان آن ها پیدا كرد و دچار سردرگمی و یأس شد) نمی داند. تاریخ، برخلاف تمام آن چه مورخان تا كنون به گونه ای جزمی اعلام داشته اند، «تكرار حوادث» نیست;۱۰شاید تشابه۱۱ و همانندی هایی در كار باشد. به چه دلیل و با چه حقی به خود اجازه می دهند كه رخدادی اجتماعی ـ سیاسی را در یك زمان و مكان خاص، تكرار مو به مو و مطابق رخدادی دیگر در زمان و مكانی دیگر بدانند؟! مورخان رسمی و غیر رسمی، آكادمیك و غیر آكادمیك كه تاریخ و تاریخ نگاری را حرفه تخصصی و انحصاری خود می دانند، بر اساس چه دلایل و استلزام هایی و با چه توجیهی كراراً در برخورد با حوادث، قاطعانه حكم می كنند كه «بازهم تاریخ تكرار شده است»، حال آن كه نه بستر زمانی، نه بستر مكانی و نه سوژه و كارگزاران درگیر در حوادث (انسان ها) یكی نیستند. انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ روسیه كمونیست ها و سوسیالیست ها چگونه می تواند تكرار انقلاب ۱۷۸۹ ـ ۱۷۹۴ فرانسه ژاكوبن ها به شمار آید; تازه این در حالی است كه هدف ها، برنامه ها و كاركردهای هر یك از این دو انقلاب را در نظر نگیریم: یكی طلیعه جامعه بورژوازی مدرن و منادی سرمایه داری رو به پیش، و ناقوس مرگ رژیم كهن، و دیگری داعیه دار انهدام نظام سرمایه داری بورژوازی و استقرار جامعه بی طبقه زحمت كشان. فوكو با چنین لحن گزنده و نیش داری به انتقاد و اعتراض بر جریان های رایج در تاریخ نویسی و تاریخ نگاری برخاسته است. در واقع، نظریه های وی ادعانامه ای است بر ضدّ تاریخ نگاری از گذشته تا حال، و داعیه ای است برای به مبارزه طلبیدن مورخان از گذشته تا كنون. همین نظریه های وی بود كه بسیاری از آنان را شدیداً برآشفته ساخت; آنان به مبارزه با وی برخاسته، او را تهدیدی جدی برای حرفه تاریخ تلقی كردند و به هم قطاران خود هشدار دادند كه باید به گونه ای جدی به مبارزه با این «آفت مضر برای مزرعه تاریخ» برخاست.۱۲
فوكو روش ها و ترفندهای خاصی را برای رویكرد تاریخی خود برمی گزیند كه كاملاً با روش های گذشته، متفاوت است.
وی در رساله ای موسوم به گفتمانی درباره زبان روش ها و ترفندهای اصلی خویش را تبیین می كند. او مدعی است كه این اصول در تمام تحقیقات او نقش اساسی داشته اند. این اصول عبارت اند از:
۱. واژگونی (Reversality) ۲. گسست و انقطاع (Discontinuti) ۳. ویژگی یا دگرسانی (Specificity)۴.برون بودگی (Extreriorty).۱۳
برخی از این اصول كه با تاریخ ارتباط دارد در ادامه، تبیین و معرفی می شود:
۱. واژگونی
واژگونی یكی از مهم ترین اصول شناختی فوكو است، به گونه ای كه این اصل بر سه اصل دیگر حاكمیت دارد و پیش فرض آن ها محسوب می شود. به نظر فوكو واژگونی عبارت است از آن چه انسان ممكن است در فرض مفهوم مخالف در ذهن خود احیا كند. به عبارت دیگر، در حالی كه سنت یا مكتب فكری، تفسیر خاصی از رویدادی تاریخی را بیان می كند، می توان با طرح تفسیر و تعبیری دیگر در مقابل آن، زمینه اندیشه تازه ای را در آن مورد، فراهم ساخت. به عبارت دیگر می توان پدیده ای را از زاویه متفاوت با آن چه عرضه شده بررسی كرد. به همین دلیل فوكو در دیرینه شناسی و تبارشناسی در برابر مفاهیم رایج در تاریخ سنتی، موضع خاصی اتخاذ می كند و آن ها را از زاویه دیگری بررسی می كند. اصل واژگونی در تمام آثار فوكو، یعنی تاریخ جنون، زایش درمانگاه، نظم اشیاء، مراقبت و مجازات، و تاریخ جنون حضور دارد.
این اصل كه پایه تبارشناسی فوكو بر آن قرار دارد، تاریخ را تاریخ واژگون می داند. در واقع فوكو با اصل واژگونی به معارضه با تاریخ سنتی می پردازد. به نظر فوكو در تاریخ سنتی، پژوهشگر، كشف ثبات، تداوم و پیوستگیِ تكاملی رویدادها را هدف اصلی تحقیقات خود قرار می دهد. این متفكران، حركت تاریخی را تكاملی می دیدند و مدعی بودند كه بشر در دوره های اول، از مراحل بسیار ابتدایی سیر می كند و رفته رفته هرچه زمان می گذرد به مراتب بالاتر و عالی تر می رسد. بنابراین، بشر امروزی داناتر از بشر دیروز است، زیرا مراتب دیروز را طی می كند و به تجربه امروز رسیده است. به نظر فوكو چنین برداشتی از تاریخ، اصل و پایه و یكی از شعارهای دوره روشن گری بوده است.۱۴
البته فوكو به هیچ وجه منكر پیشرفت و تكامل نیست، بلكه وی از منظر تبارشناسی به این مسئله نگاه می كند. مثلاً فوكو در كتاب مراقبت و مجازات: تولد زندان، با توصیف صحنه هولناك شكنجه و اعدام محكومی كه جرمش شاه كشی است آغاز می كند. نخست، بدن محكوم را سوراخ سوراخ می كنند و در سوراخ ها موم و سرب مذاب می ریزند، سپس چهار دست و پای او را به چهار اسب می بندند و با رم دادن اسب ها تنش را چهار پاره می كنند و همه این ها در ملأعام صورت می گیرد.
فوكو در همان كتاب بلافاصله متن قوانینی را نقل می كند كه هشتاد سال پس از تاریخ این اعدام برای نظارت بر رفتار زندانیان وضع شد. منظور فوكو از نشان دادن این تحولات و شیوه مجازات در دو قرن گذشته، برجسته كردن بی رحمی و شقاوت گذشتگان نیست، بلكه می خواهد نشان دهد كه چگونه برداشت سنتی از مجازات، جای خود را به برداشت جدید از مجازات می دهد. در نگاه اول، تصور می شود كه پیشرفت مهمی در نوع مجازات صورت گرفته، در حالی كه فوكو معتقد است این گونه نیست، بلكه با رشد و گسترش علوم انسانی و اجتماعی و با وقوع تحولات اساسی، مجازات بدنی در ملأعام محو شد، اما در نظام جزایی جدید، روح، جای بدن را به عنوان موضوع مجازات در بر می گیرد.
۲. روش گسست
یكی دیگر از اصول چهارگانه روش شناسی فوكو كه در تبارشناسی و دیرینه شناسی نقش عمده ای دارد، «روش گسست» است. فوكو در تبارشناسی برخلاف روش تاریخ سنتی، در پی كشف تداوم و پیوستگی میان رویدادها و وقایع نیست، بلكه تلاش می كند تا گسست ها و ناپیوستگی هایی را كه در روند حركت های اجتماعی و تاریخی بسیار مؤثر بوده اند و از آن ها غفلت شده است، نشان بدهد; به عبارت دیگر، فوكو بر اساس اصل واژگونی، عدم تداوم و گسست را اصل موضوع تحقیقات بعدی خود قرار می دهد و سعی می كند آن را در طول تجربه تاریخیِ انسان غربی نشان دهد.
فوكو در جستار نیچه، تبارشناسی، تاریخ و هم چنین در كتاب نظم اشیاء، دیرینه شناسی علوم انسانی، به وضوح این مسئله را بررسی كرده است. در حقیقت، وی موضوع گسست و انقطاع میان وقایع و رویدادها را محور اصلی تحقیقات خود در علوم طبیعی و انسانی می داند.۱۵
فوكو در آثار خود به جای مفهوم پیشرفت و تداوم، مفهوم گسست های معرفت شناسانه (یا شناخت شناسانه) را به كار می برد. البته ایده گسست، خاص اندیشه فوكو نیست، بلكه ایده ای است كه افراد دیگر مثل، تامس كوهن و فایرابند نیز در بحث های خود به آن رسیده یا نزدیك شده اند. مثلاً كوهن با طرح انقلاب های عمومی در فلسفه علم تا حدودی به مفهومی كه فوكو از گسست ارائه كرده، نزدیك می شود. اما فوكو این مفهوم را از گاستون باشلار كه مدتی هم استاد او بوده است دریافت می كند. فوكو در همین جهت در كتاب نظم اشیاء، دیرینه شناسی علوم انسانی، مفهوم «اپیستمه» یا صورت بندی دانایی را وارد می كند، و تاریخ معرفتی غرب را به سه دوره رنسانس، كلاسیك و مدرن تقسیم می كند.
●نظریه عدم استمرار در تاریخ
فوكو روند تحول تاریخ گذشته را نقل نمی كند و راوی حوادث و وقایع گذشته نیست; به بیان دیگر وی داستان سرایی نمی كند كه چگونه تاریخِ یكپارچه گذشته به آرامی و به طور یك نواخت سر از حال در آورده است. خلاصه این كه فوكو مورخ استمرار و تداوم نیست، بلكه مورخ عدم استمرار و عدم تسلسل است.۱۶
فوكو تلاش دارد تا دیگرگونی، غرابت و تهدیدآمیز بودن گذشته را نشان دهد. سعی وی جدا ساختن گذشته از حال است; گسستن علاقه ساده و صمیمانه ای كه مورخان به طور سنتی به رابطه گذشته با حال داشته و دارند. وی بر آن است تا موقعیت مورخ را از فردی كه با گردآوری كلیه معانی «گذشته» و پی گیری مسیری محتوم كه معانی یاد شده، از طریق آن در «حال» مستحیل می شوند و به حمایت از «حال» بر می خیزد، به موقعیت فردی درآورد كه گذشته را از حال منقطع می سازد و با نشان دادن بیگانگی گذشته، مشروعیت حال را كاسته و آن را مشروط و نسبی می سازد.
فوكو این كار را به گونه ای تند و نیش دار صورت می دهد، مثلاً در عبارت های زیر كه مورخان روشنفكر را به خاطر وسواس فكری یا دغدغه بیش از حدشان در خصوص خویشاوندی و قرابت نزدیك میان آرا و عقاید ـ كه در واقع تعبیر دیگری از تز تداوم و استمرار است ـ به باد سرزنش می گیرد:
... جستوجو در این توده انبوه سابق الذكر به دنبال متنی «پیشاپیش» مشابه متن بعدی است، بو كشیدن در تاریخ برای كشف پیش گویی ها یا طنین بازگفته ها، بازگشت به گذشته های دور برای پیدا كردن نخستین بذرها، یا پیشرفتن به جلو برای یافتن آخرین رد پاها، آشكار ساختن پای بندی آن (تاریخ) به سنت یا یگانگی غیر قابل تقلیل آن در یك متن، افزایش یا كاهش نیروی ابتكار آن، گفتن این كه نحویون پورت رویال۱۷ چیزی ابداع نكردند، یا كشف این نكته كه كویه۱۸ از افكار پیشینیان الهام زیادی گرفته بود، جملگی برای مورخانی كه از هرگونه پیشرفت ابا دارند، تفنن نسبتاً بی ضرری است.۱۹بدین ترتیب، اوج بلوغ و كمال هر مورخ مستلزم چشیدن طعم گذشته و علاقه مندی به آن به عنوان اشتیاقی وافر به چیزی متفاوت است.
فوكو نقاب مظلومیت و پاكی معرفت شناختی مورخ را كنار می زند و حقیقت را آشكار می سازد. وی این سؤال آزار دهنده را مطرح می كند: زمانی كه مورخ در جستوجوی یافتن رد پاهای تداوم و استمرار در تاریخ گذشته است و علل وقایع گذشته را به عنصر تداوم نسبت می دهد، چه بلایی بر سر گذشته می آورد؟ از نظر فوكو تاریخ، هم زمان شكلی از دانش و شكلی از قدرت است; به تعبیر دیگر، تاریخ ابزاری است برای كنترل و رام كردن گذشته از طریق شناختن آن. به تعبیر رانكه،۲۰مورخ تظاهر می كند كه تاریخ را در شكل واقعی آن بازآفرینی می كند. مورخ با استفاده از تركیب و سرهم بندی زمخت و ناشیانه حكایت، روایات و آمار و ارقام چشم انداز گذشته را با عنایت به رنگ های حال نقاشی و ترسیم می كند. وی حال را بر اساس گذشته توصیف می كند و مدعیِ افشای حقیقت یا حقیقتی درباره گذشته و حال است. مورخ بدون آن كه خود را در معرض سؤال قرار دهد این مهم را به انجام می رساند، در حالی كه كار مورخ باید تحت انگیزه نیروی حقیقتِ محض و پویش برای شناخت صورت بگیرد.۲۱
انتقاد فوكو بر پایه تضاد بین عینیت و نسبیت، و علم و ایدئولوژی بنا شده است. موضع وی ممكن است شبیه حمله برضدّ بی طرفی ارزشی باشد، لكن مسئله مورد نظر وی چیز دیگری است. دانستن این نكته نیز كمكی نخواهد بود كه برای مثال آیا مورخ آشكارا ارزش های مورد اعتقاد خود، نظیر عشق به میهن، هواداری حزبی و مانند این ها را تصریح می كند یا خیر. انتقاد فوكو اساسی تر از این حرف هاست. جان كلام این نیست كه آیا تاریخ با عنایت به موارد عینی به رشته تحریر در می آید یا به خاطر انگیزه ای ایدئولوژیك، بلكه نكته مورد بحث، عمل فردی است كه مدعی است خودآگاهیِ وی متضمن نوعی حقیقت درباره گذشته بوده كه آن را در جریان نگارش تاریخ آشكار می سازد. فوكو بر آن نیست كه اقداماتی از این دست، تلاشی بیهوده، غیر ممكن و نا مشروع است، بلكه برعكس آن را عملی فعّال، ارادی و حاكی از ذوق و علاقه در كار با مواد و مطالب می داند. این یك آفرینش است، یك داستان یا روایت به معنای دقیق كلمه; داستانی كه به تصریح پوزیتیویست ها، لیبرال ها و ماركسیست ها گفتمانی با مجموعه ای از معانی خلق می كند و هر كس را كه در تماس با آن قرار بگیرد تحت تأثیر خود قرار می دهد. فوكو مدعی است كه نگارش تاریخی، عملی است كه تأثیرگذاری هایی در پی دارد و این تأثیرگذاری ها، صرف نظر از حزب سیاسی فردِ مورخ، تمایل به محو اختلاف و ناهمسانی گذشته و توجیه روایت یا تعبیر معینی از حال دارد. و بالأخره كاربست گفتمان گذشته، مورخ را در موقعیت ممتازی قرار می دهد: مورخ در مقام كسی كه گذشته را می شناسد دارای قدرت است. مورخ روشنفكری است كه بر گذشته تسلط دارد، كاملاً بدان وقوف دارد، آن را تغذیه می كند، بسط و گسترش می دهد و آن را كنترل می كند. از آن جا كه مورخ تحت عنایت نظریه تداوم و استمرار قادر به گردآوری تجربیات گذشته در خویش است، لذا در حفظ و تأكید بر اهمیت آن، تأكید بر نوعی اجتناب ناپذیری كه گذشته با آن به حال منتهی می شود، و نیز در انكار این نكته كه پایه قدرت معینی در میان است، نوعی منافع ایدئولوژیك دارد.۲۲
فوكو می نویسد: تاریخ مستمر و متداوم، جزء لاینفك نقش اساسی سوژه (فاعل و كارگزار تاریخی) است; تضمین این كه هر آن چه از كف داده است می توان مجدداً به وی باز گرداند; این اطمینان كه «زمان» هیچ چیزی را بدون اعاده آن در چارچوب وحدتی بازسازی شده از بین نمی برد; این وعده كه بالأخره روزی سوژه ـ در شكل خودآگاهی تاریخی ـ قادر خواهد بود كه یك بار دیگر تمام آن چیزهایی را كه به دلیل تفاوت و اختلاف از هم فاصله گرفته یا دور از هم نگه داشته شده است مجدداً برای خود بردارد و تحت نفوذ و كنترل خود درآورد، و در آن ها چیزی را پیدا كند كه می توان آن را مقصد و منزلگه وی خواند.۲۳ با این شیوه، تاریخ، بدان گونه كه امروز عمل می شود، نوعی كلیت بخشی هگلی گذشته و حال را به نمایش می گذارد.
اهمیت نقد معرفت شناسیِ كاربست تاریخی توسط فوكو زمانی آشكار می شود كه در مورد آن دسته روش های تاریخی كه آگاهانه خود را طرفدار پیشرفت جا می زنند به كار گرفته شود.
●دیرینه شناسی و تبارشناسی
با توجه به واكنش منفی فوكو نسبت به مكتب هایی از قبیل پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیك، ساختارگرایی و ماركسیسم، فوكو به جای لقب فیلسوف خود را دیرینه شناس و تبارپژوه علوم اجتماعی و انسانی معرفی می كند. نكته مهم این كه فوكو، همواره به عناوین و لقب های سنتی بدگمان بود و از هرگونه نظریه كلی اجتناب میورزید و آن ها را گمراه كننده می دانست.
نكته دیگر این كه فوكو، هم در روش دیرینه شناسی و هم در روش تبارشناسی، به واژه تاریخ در معنای سنتی آن سخت حساس بود و از به كارگیری آن تا حد ممكن اجتناب میورزید. فوكودر سال ۱۹۷۰م، هنگامی كه به استادی كلژدوفرانس منصوب شد برای نخستین بار به طور رسمی عنوان «استاد تاریخ نظام های اندیشه» را برای خود برگزید تا خود را از سنت تفكر حاكم، یعنی تاریخ آرا و عقاید سنتی متمایز كند.۲۴ فوكو در همین جهت، اصطلاح دیرینه شناسی و تبارشناسی را كه دو واژه كاملاً شناخته شده و مهم در روش شناسی مشهور اوست به كار می برد تا به اهداف مورد نظر خود در زمینه دانش، قدرت، حقیقت و ارتباط آن ها با یكدیگر بپردازد. مسلماً بدون فهم این دو روش، فهم آثار فوكو با مشكل روبه روخواهد شد.
ارنولد دیویدسون از متخصصان اندیشه فوكو، سه حوزه تحلیلی را در تمام آثار فوكو مشخص كرده است: «دیرینه شناسی، تبارشناسی و اخلاق».۲۵
الف) دیرینه شناسی (archeologe)
مسئله ای كه فوكو سخت از آن هراس داشت و پیوسته می كوشید از آن انتقاد كند نوشتن تاریخ رسمی و سنتی بود. در دورانی كه فوكو زندگی می كرد، تاریخ به صورت نظامی كاملاً رسمی درآمده بود. در واقع، تاریخ به صورت چارچوبی عقل باورانه مشخص درآمده بود كه اجازه نمی داد تمام گستره هایی كه در تحولات و تجربیات تاریخی بشر وجود دارد در آن مندرج و مشخص شود.
بنابراین فوكو معتقد بود كه این گونه تاریخ نگاری، توان تحلیل و بررسی تجربه بشر را از دست داده و باید حوزه تازه ای را باز كنیم كه دنباله روی رهیافت های تاریخ سنتی نباشد، بلكه بتواند به ساحت های نو و اندیشه نشده دست رسی پیدا كند; یعنی بتواند رخدادها، حوادث و رویدادهایی جزئی را كه به فراموشی سپرده شده اند برجسته كند. فوكو به همین دلیل، واژه دیرینه شناسی را ابداع می كند تا به هدف مورد نظرش در زمینه چگونگی شكل گیری دانش و ارتباط آن با قدرت بپردازد.
بنابراین می توان گفت هدف فوكو از دیرینه شناسی این است كه ما از لایه های فرهنگی ـ اجتماعی موجود، به تجربیات، كاركردها و حوادثی در گذشته پی ببریم كه كمتر به آن ها توجه شده است. اگر ما بتوانیم ماهیت و گوهر این لایه های فرهنگی و اجتماعی را در چارچوب مشخصی كشف و تحلیل كنیم در آن صورت به پدیده های جدیدی دست خواهیم یافت كه قبلاً از آن ها غفلت شده بود.
به عبارت دیگر ـ همان طور كه قبلاً بیان كردیم ـ فوكو در مقابل اعتقادات تاریخ سنتی، می خواهد خصلت منفرد و پراكنده رخدادهای تاریخی را بررسی كند، به همین دلیل او در كتاب نظم اشیاء: دیرینه شناسی علوم انسانی تأكید می كند كه دیرینه شناسی باید هر اتفاق و حادثه ای را در همان دوره خاص خود و در همان ساختار كلی آن بررسی كند. به نظر او این ساختار كلی چیزی است كه حوزه معرفتی ما را در هر دوره ای مشخص می كند، مثلاً در این ساختار كلی بین علم زیست شناسی، دستور زبان و اقتصاد رابطه خاصی وجود دارد كه به همان دوره مختص است. بنابراین از سخنان فوكو نتیجه می گیریم كه می توانیم با بررسی صورت بندی دانایی در هر دوره ای به مسائلی كه در گذشته از آن ها غفلت واقع شده است دست پیدا كنیم.۲۶
ب)جایگاه دیرینه شناسی در آثار فوكو
دیرینه شناسی یكی از اصطلاحات كلیدی فوكو در بیان چگونگی شكل گیری معرفت و دانایی انسان در طول تاریخ غرب، و به طور كلی چگونگی شكل گیری علوم اجتماعی و انسانی است. فوكو این واژه را در برابر تاریخ گرایی (historicism)رایج و سنتی قرار می دهد. در فهم روش دیرینه شناسی كه آن را باستان شناسی هم ترجمه كرده اند، كلمه باستان شناسی می تواند روشن گر فهم این روش باشد.
باستان شناسی به معنای تحت اللفظیِ كلمه «روش مطالعه تاریخ است كه متضمن حفاری و بیرون كشیدن مصنوعات گذشته از زیر خاك است».۲۷ به عبارت دیگر، دیرینه شناسی فلسفی فوكو تا اندازه ای شبیه به كار باستان شناسی است. در واقع فوكو می خواهد مسائل جزئی، رویدادها و وقایعی را كه كمتر به آن ها توجه شده، برجسته و نمایان كند. به بیان دیگر او می خواهد در میان اسناد خاك گرفته قدیمی، و از میان همه آن جستوجوها خصلت یكتا، تكرارناشدنی و فراموش شده هر رخداد را پیدا كند. اما دیرینه شناس در این معنا نمی خواهد به مانند روش های گذشته به بررسی پرسش هایی در باب ذات و ماهیت انسان و پدیده ها در هستی بپردازد، بلكه دیرینه شناس به طور كلی با هرگونه كلی گویی و نظام سازی مخالف است; او می خواهد به بررسی همین حوادث و رویدادهای سطحی و روزمره ای بپردازد كه پیش پا افتاده تلقی می شوند.
فوكو كتاب عظیم و پر سر و صدای خود، یعنی واژه ها و چیزها: دیرینه شناسی علوم انسانی را منتشر می كند و در آن، روش دیرینه شناسی را بررسی می كند. دیرینه شناسی در مقایسه با روش های پژوهشی مرسوم، شیوه ای متفاوت در تفحص تاریخی است و در سطح متفاوتی انجام می شود. فوكو در این كتاب، مفاهیم رایج در تاریخ سنتی از قبیل پیشرفت، تداوم و پیوستگی و ثبات را از گردونه بحث خارج می كند و به جای آن بر گسست های معرفت شناسانه تأكید می كند. او در این كتاب، گفتمان و روابط گفتمانی را مبنای تحلیل خود قرار می دهد. به عبارت دیگر، فوكودر این اثر، مدعی است كه دیرینه شناسی از شرایط پیدایش و امكان ظهور علوم انسانی سخن می گوید.
اما قبل از آن فوكو از شرایط و امكان ظهور مفهومی معرفت شناسانه جدید موسوم به «انسان» سخن می گوید. به نظر او ارتباط میان واژه ها و چیزها در عصر جدید به ظهور این پدیده معرفت شناسانه انجامیده است. می توانیم بگوییم كه نتایج دیرینه شنانه فوكو در این اثر، عبارت اند از:
۱. تأكید بر گسست های معرفت شناسانه به جای مفاهیمی از قبیل پیشرفت، تداوم و پیوستگی;
۲. ظهور مفهوم اپیستمه یا صورت بندی دانایی;
۳. ظهور مفهوم جدیدی از انسان به عنوان سوژه و ابژه قدرت و دانش;
۴. تأكید بر مسئله گفتمان و روابط گفتمانی به جای تأكید بر مطالعه نهادهای اجتماعی ـ فرهنگی و سیاسی. بدیهی است كه فوكو دیرینه شناسی را در تقابل با هرمنوتیك به كارمی برد، زیرا دیرینه شناسی برخلاف هرمنوتیك، در پی كشف وتحلیل معناهای نهفته در متن نیست، بلكه بیشتر به سطح گفتمان ها می پردازد.۲۸
مثلاً فوكو در كتاب تاریخ دیوانگی می كوشد تا دیرینه شناسی سكوت را درباره مقوله جنون مطرح كند; یعنی فوكو در تلاش برای بیان این مسئله است كه چگونه دیوانگانی كه در گذشته در كنار افراد دیگر به صورت مسالمت آمیزی زندگی می كردند با پیدایش عقل خردباور مدرنیته از گردونه اجتماع خارج شدند و همین عقل صدای آنان را در اجتماع خاموش كرد و به انزوا كشاند. هم چنین در زایش درمانگاه، نگاه پزشكی را درباره بدن فرد تحلیل می كند. نیز در این كتاب، او دیرینه شناسی علوم انسانی را در نظم اشیا بررسی می كند.
در این جا هدف فوكو توصیف مجموعه ای از احكام است كه در یك عصر و جامعه خاص رایج اند; یعنی دیرینه شناسی نشان می دهد كه چه مفاهیمی، معتبر یا نامعتبر، جدی یا غیرجدی شناخته می شوند. هدف آن، كشف معانی نهفته یا حقیقتی عمیق نیست. سخن از منشأ گفتن و یافتن آن در ذهن گوینده آن نیست، بلكه دیرینه شناسی در پی چگونگی و شرح پیدایش ظهور و امكان قواعد و روابط گفتمانی و حوزه كاربرد عملی آن هاست.
بنابراین، دیرینه شناسی در این معنا برخلاف مفاهیم رایج در تاریخ سنتی، با تكوین، تداوم و تكامل نظام احكام سروكار ندارد و نمی خواهد به اجزای پراكنده گفتمان، وحدت بخشد، بلكه هدف آن صرفاً توصیف قلمرو وجود و عملكرد كردارهای گفتمانی و نهادهایی است كه صورت بندی گفتمانی در آن ها تشخص و فعلیت می یابند.۲۹ پس در دیرینه شناسی، سخن از گسست ها، شكاف ها، خلاف ها و تفاوت هاست، نه تكامل، ترقی و توالی اجتناب ناپذیر پدیده ها.
فوكو در اثر مهم خود یعنی دیرینه شناسی دانش از جنبه ای دیگر به روش دیرینه شناسی پرداخته است. او در این اثر، كوشیده است تا ملاحظات روش شناسانه خود را نظم و نسق بخشد و بر دیرینه شناسی آرا و عقاید به عنوان ابزاری نیرومند و ضروری برای درك شرایط تاریخی شكل گیری گفتار، تأكید كند.۳۰ وی در این كتاب نیز تحلیلی دیرینه شناسانه از شرایط زمانی ظهور و بروز علوم انسانی و نیز تفسیر دیرینه شناسانه جامع تری از تحولات ونگرش ها در حوزه معرفت تاریخی به دست می دهد. نكته مهم در این كتاب این است كه فوكو دو شیوه متفاوت را در تاریخ اندیشه از هم متمایز كرده است:
▪شیوه اول: در این شیوه كه به قول فوكو شیوه رایج در تاریخ سنتی است، حاكمیت سوژه در تاریخِ اندیشه حفظ می شود و تاریخ اندیشه به عنوان تداوم و پیوستگی گسست ناپذیر آگاهی انسان تصور می شود.▪شیوه دوم: این شیوه كه شیوه خود فوكوست از سوژه حاكم بر تاریخ، مركززدایی می شود و به جای آن بر تحلیل قواعد گفتمانی تشكیل دهنده انسانی در تاریخ تأكید می كند.۳۱
فوكو در این كتاب معتقد است در هر عصر، مجموعه ای از احكام به عنوان علم یا نظریه به وحدت می رسند. بنابراین، در این جا نیز سخن از گسست ها و تغییر شكل هاست، نه استمرار و تداوم.
به اعتقاد فوكو در هر فرهنگ و نظام معرفتی در یك دوره تاریخی خاص، هرگز بیش از یك صورت بندی دانایی وجود ندارد و این صورت بندی دانایی، تعیین كننده شرایط امكان دانایی و بیان گر وحدت و روح حاكم بر یك دوران می باشد. به نظر فوكو تحول از عصری به عصر دیگر تكاملی نیست، بلكه هر یك، وجه شناخت و اپیستمه خاص خود را دارد. بنابراین در این جا اندیشه ترقی و تكامل منتفی می گردد و مفهوم گسست وارد می شود. تمام صورت بندی دانایی از یك عصر به عصر دیگر به شیوه ای بنیادین تحول پیدا می كند.
اما به هرحال فوكو مفهوم گسست را در روش دیرینه شناسی برای مقابله با مفاهیم رایج در تاریخ سنتی، یعنی تداوم، پیوستگی و پیشرفت به كار می برد تا روش و هدف خود را كاملاً از متفكران گذشته مشخص نماید. فوكو از مفهوم گسست در همین جهت استفاده می كند.
او در بیان سه دوره معرفتی رنسانس، كلاسیك وعصر مدرن، تحول از یك دوره به دوره دیگر را به صورت تكاملی نمی بیند، بلكه این جابه جایی را حاصل گسست هایی معرفت شناسانه می داند. او در مصاحبه ای در این باره می گوید:
این ماجرای عدم تداوم و گسست همواره مرا گیج می كند. بدون شك من در واژه و چیزها مقصودم را به روشنی بیان نكرده ام، هرچند آن جا مفصل در این مورد حرف زده ام. به نظرم در برخی شكل های تجربی دانش، چون زیست شناسی، اقتصاد سیاسی، روان پزشكی و... آهنگ دگرگونی، طرح های تكاملی یك دست و مداومی را دنبال نمی كند كه معمولاً به آن نسبت می دهند، مثلاً در علمی مانند پزشكی در پایان سده هیجدهم، گونه خاصی از سخن وجود داشت كه دگرگونی تدریجی آن، در دوره ای بیست و پنج تا سی ساله نشان دهنده یك پیشرفت و تكامل نیست، بلكه نشان دهنده یك گسست راستین از قواعد گذشته است... . مسئله من این نبود كه بگویم خب، زنده باد عدم تداوم، ما، در عدم تداوم زندگی می كنیم و عجب چیز خوبی است. مسئله ام طرح این پرسش بود كه چگونه است كه در لحظه ای خاص، و در نظام معینی از دانش، این جهش های ناگهانی، این تسریع تكامل، این دگرگونی ها كه با هیچ تصور ملایم و مداومی جور نیست كه معمولاً بدان باور دارند رخ می دهند. مسئله من بر سر این نیست كه چنین تغییراتی می تواند سریع باشد یا نه، نكته بر سر تغییر در محتوای قدیمی و تغییر شكل در محتوای جدید هم نیست، بلكه مسئله من بر سر این است كه چگونه و چرا در لحظه هایی خاص، سامان دانایی در یك دوره ای، دست خوش تحول و دگرگونی می شود; به عبارت دیگر، چه اتفاقی می افتد كه ما به صورت ناگهانی در یك دوره تاریخی خاص، در یك صورت بندی دیگری وارد می شویم.۳۲
به نظر فوكو مسئله مهم در این جا این است كه این گذر از نوعی دانش به نوع دیگر، همیشه بر خلاف آن چه می گویند به صورت تكاملی انجام نمی گیرد; وقتی خوب دقت می كنیم، می بینیم این گذر از یك دوره دانایی به دوره دیگر، با گسست های معرفت شناسانه همراه بوده است. این مسئله ای است كه فوكو آن را به خوبی در كتاب نظم اشیاء توضیح می دهد. البته فوكو منكر پیشرفت و تكامل در عالم هستی نیست، او مدعی است آن چیزی كه اسمش را پیشرفت می گذاریم به هیچوجه قابل اثبات نیست، بلكه استعاره ای از پیشرفت است. به اعتقاد فوكو ما تمایل داریم حركات و دگرگونی ها را همیشه تحت عنوان پیشرفت قلمداد كنیم، در حالی كه این گونه نیست. در واقع او می خواهد یكی از مبانی مهم عصر روشنگری را زیر سؤال ببرد. به اعتقاد او یكی از شعارهای اصلی مكتب روشنگری، اصل ترقی، تكامل و پیشرفت بود و بسیاری از متفكران این دوره، فلسفه خود را بر اساس نظریه پیشرفت و به خصوص، پیشرفت در متن تاریخ بنا كردند. این عده، حركت تاریخ را تكاملی می دانستند و اعتقاد داشتند كه بشر در دوره های گوناگون از مرحله عقب ماندگی به پیشرفت سیر می كند. اما فوكو این مبنا را زیر سؤال می برد; به نظر او این برداشت از ترقی و تكامل در تاریخ و جامعه، توضیح درستی از دگرگونی های مختلف را به دست نمی دهد. نهایت این كه فوكو معتقد است آن چه ما از آن به عنوان پیشرفت یاد می كنیم ممكن است فهمی متفاوت از گذشته باشد نه این كه آن را ضرورتاً نوعی پیشرفت بدانیم.
اولین گسست، بافروپاشی انگاره عصر رنسانس، یعنی مشابهت رخ می دهد و با جایگزینی انگاره بازنمایی، ما وارد عصر كلاسیك می شویم. در عصر كلاسیك، بازنمایی بر روابط میان واژه ها و چیزها حاكمیت یافت.۳۳
خلاصه تحلیل فوكو مانند این است كه یك نقاش با تصویری كه بر پرده نقاشی آورده صحنه ای را بازنمایی كرده، اما خود نقاش، وقتی خوب دقت می كنیم، می بینیم در آن صحنه حضور ندارد یا مثلاً یك زیست شناس در طبقه بندی كه در مورد حیوانات انجام می دهد، خود جایی در این طبقه بندی ندارد; یعنی خود فاعل، در جدولی كه آن را بازنمایی كرده قرار نمی گیرد. در واقع، انگاره حاكم بر عصر كلاسیك به گونه ای است كه انسان در آن، به عنوان سوژه و ابژه مطرح نمی شود، بلكه فقط پس از فروپاشی این انگاره است كه انسان در آن، به عنوان سوژه و ابژه حاكمیت پیدا می كند. به همین دلیل است كه فوكو از ظهور پدیده ای معرفت شناسانه موسوم به انسان، سخن می گوید. منظور فوكو این است كه انسان به معنایی كه ما امروزه آن را می شناسیم، یعنی سوژه و ابژه دانش و قدرت، در گذشته حضور نداشت، در واقع با ظهور عصر مدرن، انسان به عنوان سوژه و ابژه دانش شكل می گیرد.۳۴
دومین گسست معرفت شناسانه به گفته فوكو در اواخر قرن هیجدهم با فروپاشی عصر كلاسیك رخ داد و ما وارد عصر مدرن یا عصر انسان شدیم در عصر كلاسیك، انسان به عنوان سوژه و ابژه دانش، جایی نداشت.
ج) روش تبارشناسی
اولین سؤالی كه در ذهن خواننده ایجاد می شود این است كه آیا روش تبارشناسی به عنوان یك رویكرد جدید، مكمل دیرینه شناسی است یا در مقابل آن قرار دارد؟
فوكو در دیرینه شناسی، بیشتر به دنبال فهم چگونگی شكل گیری معرفت و دانایی در طول تاریخ غرب بود. اما روش دیرینه شناسی نتوانست در خصوص معرفت، پاسخ گوی تمام مشكلات باشد، به خصوص این كه فوكو در زمینه گسست های معرفت شناسانه با مشكلات عدیده ای روبه رو شد. مهم ترین انتقادی كه در این زمینه به فوكو وارد شد این بود كه او به شرح چگونگی و چرایی روند تحول از یك حوزه معرفتی به حوزه دیگر قادر نیست. علاوه بر این فوكو در آثار قبل از دهه ۱۹۷۰م پی برد كه در روش دیرینه شناسی صرفاً بر قواعد گفتمانی تأكید كرده است، لذا او به دنبال روشی بود كه بتواند هم از مشكلات روش دیرینه شناسی بگریزد و هم بتواند پشتوانه محكم تری برای نظریه خود راجع به عدم تداوم و استمرار در تاریخ به دست آورد.
از سال های دهه ۱۹۷۰م فوكو دو كتاب دیگر را به رشته تحریر در آورد: مراقبت و مجازات: تولد زندان (۱۹۷۵م) و جلد اول تاریخ جنسیت(۱۹۷۶م)، كه در واقع می توان آن ها را نقطه شروع جدایی او از نوشته ها و آثار قبلی دانست. فوكو در این آثار تلاش می كند دو اشتباه اصلی روش دیرینه شناسی را اصلاح كند: نخست، این كه او میدان پژوهش خود را گسترش می دهد تا روابط غیر گفتمانی را نیز در بر بگیرد، دوم، این كه از عناصر دردسرساز دیرینه شناسی، از قبیل ادعای كشف قواعد برای شكل گیری گفتار، آسوده شود.۳۵ اما مهم ترین ویژگی روش دیرینه شناسی، یعنی چگونگی شكل گیری علوم انسانی و اجتماعی به عنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت همچنان باقی ماند.
پس از وقایع و رویدادهای سال ۱۹۶۸م علایق فوكو آشكارا از مسئله گفتمان و روابط گفتمانی فاصله گرفت. و به سوی كردارها و نهادهای اجتماعی سوق داده شد. روشن است كه قبل از آن، مسئله قدرت به عنوان محور اصلی تفكر مذكور موضوع بحث او نبوده است. فوكودر دروس افتتاحیه كلژ دو فرانس در سال ۱۹۷۰م تحت عنوان «گفتار در زبان» كه به زبان فارسی «نظم گفتار» ترجمه شده است، اجمالاً به مسئله تبارشناسی و رابطه آن با دیرینه شناسی اشاره می كند. فوكو در این مرحله، هنوز در پی حفظ نظریه دیرینه شناسی خود و تكمیل آن با تبارشناسی است.۳۶
فوكو در آثار دهه ۱۹۷۰م، یعنی در مراقبت و مجازات و جلد اول تاریخ جنسیت، آشكارا اولویت تبارشناسی و دیرینه شناسی را معكوس می كند; یعنی تبارشناسی بر دیرینه شناسی اولویت پیدا می كند. تبارشناس در این جا به كسی گفته می شود كه بر روابط قدرت و دانش و پیكر انسان در جامعه قدرت تمركز می كند.۳۷فوكو با تنظیم تبارشناسی، نخستین گام عمده را در راه رسیدن به تحلیلی رضایت بخش تر و پیچیده تری از روابط قدرت برمی دارد. او اولین گام را طی مقاله هایی تحت عنوان «نیچه، تبارشناسی، تاریخ» كه در سال ۱۹۷۱م منتشر كرد برداشت.
فوكو در رساله گفتار در زبان اعلام می كند كه تبارشناسی به وسیله دیرینه شناسی، پشتیبانی و تكمیل می شود، از همین رو نباید تبارشناسی را در برگیرنده تمام دستگاه روش شناسانه او دانست. بنابراین، بسیاری از شارحان اندیشه های فوكو بر این عقیده اند كه گسستی میان دیرینه شناسی و تبارشناسی نیست; به عبارت دیگر، تبارشناسی به صورت روشی مكمل دیرینه شناسی به كار می رود، پس گسستی در كار نیست، بلكه تنها می توان از تكمیل دیرینه شناسی بهوسیله تبارشناسی و تأكید بیشتر بر روابط غیر گفتمانی سخن گفت. بر این اساس، گذر از دیرینه شناسی به تبارشناسی، نقطه عطفی در آثار فوكو به شمار می آید. بنابراین، تبارشناسی به عنوان جنبه ای از روش شناسی فوكو، به آشكارترین وجه در آثار متأخر او مورد استفاده قرار می گیرد. اما تبارشناسی دامنه ای گسترده تر از دیرینه شناسی دارد و محور اصلی آن، روابط متقابل میان نظام های حقیقت و وجوه قدرت است. به عبارت دیگر، ریشه تبارشناسی فوكو بر اساس برداشت ویژه ای از مفاهیم قدرت، دانش، حقیقت و ارتباط این مفاهیم با یكدیگر است.۳۸
فوكو در آثار بعد از دهه ۱۹۷۰م تنها با قواعد گفتمانی سر و كار ندارد، بلكه بر روابط غیر گفتمانی، نهادها و حوزه های اجتماعی و پیوند آن ها با دانش تأكید می كند. هدف فوكو در تبارشناسی رسیدن به این مسئله است كه چگونه انسان ها بهواسطه قرار گرفتن در شبكه ای از روابط قدرت دانش به سوژه و ابژه دانش و قدرت تبدیل می شوند. اما به هرحال فوكو در هر دو روش، نگرش تاریخی یكسانی دارد; در هر دو روش به جای نقطه آغاز و منشأ، از تفرق و پراكندگی صحبت به میان می آید. دیرینه شناسی، چگونگی پیدایش علوم انسانی و شرایط امكان آنها را با تكنولوژی های قدرت مندرج در كردارهای اجتماعی پیوند می زند. در هر دو روش فوكو بر ضدّ مفاهیم رایج در تاریخ سنتی، از قبیل تداوم، پیوستگی و پیشرفت حمله می كند.●تبار شناسی چیست؟ (تفاوت تبارشناسی با تاریخ سنتی)
در تفكر فوكو مفهوم بسیار متفاوتی از «تاریخ» وجود دارد كه عمدتاً از تفكر نیچه متأثر است; مفهومی كه عمیقاً با نظریه پیشرفت در تاریخ مغایرت دارد. نمونه بارز رویكرد نیچه ای فوكو به تاریخ را می توان در دو اثر اصلی وی، یعنی مراقبت و مجازات: تولد زندان (۱۹۷۵م) و جلد اول تاریخ جنسیت (۱۹۷۶م) مشاهده كرد. هر دو اثر جزء منابع مهم و معتبر نقد معاصر از علوم انسانی و اجتماعی، بهویژه تاریخ به شمار می روند. به هر تقدیر، تفاوت های میان روش تبارشناسی و تاریخ سنتی، ما را به تعریف دقیق و روشنی از تبارشناسی رهنمون می سازد.
فوكودر مقاله ای موسوم به «نیچه، تبارشناسی، تاریخ» كه آن را در سال ۱۹۷۱م به پاس داشتو ژان هیپولیت منتشر می كند به تحلیل مفهوم تبارشناسی در قیاس با مقوله تاریخ می پردازد. فوكو واژه تبارشناسی یا «دودمان پژوهی» را از نیچه گرفته و از آن در مفهومی تازه استفاده می كند. او دیرینه شناسی را در مطالعه دانش و معرفت به كار می برد، اما به تبارشناسی در ارتباط با قدرت و حقیقت توجه می كند; به بیان دیگر، در واقع تبارشناسی رویكردی تاریخی و جدید به روابط و مناسبات میان قدرت و دانش است. فوكو در روش دیرینه شناسی و تبارشناسی در برابر مفاهیم رایج در تاریخ سنتی، از قبیل تداوم، پیوستگی و پیشرفت، موضع خاصی را اتخاذ می كند. تفاوت اصلی تاریخ سنتی با تبارشناسی در این است كه تاریخ از مبدأ رویدادها در گذشته دور آغاز می كند، اما تبارشناس، زمان حال را نقطه عزیمت خود قرار می دهد و برای فهم پدیده قدرت، آن را در گذشته می جوید و دودمان آن را جستوجو می كند.
به نظر فوكو تبارشناسی وجهی جدید از تاریخ نگاری است كه پیش داوری های تاریخ رسمی را كنار می گذارد. به نظر او در تاریخ سنتی، نوعی تداوم، تكامل و پیشرفت را در حركت از جوامع پست به جوامع پیشرفته مشاهده می كنیم كه بر پایه دانش عمیقی استوار است، در حالی كه از نگاه تبارشناس، در تاریخ، خبری از مفهوم تداوم و پیوستگی نیست. تبارشناس آن چه را كه تاكنون یكپارچه پنداشته شده، متلاشی می كند و ناهمگونی آن چه را كه تا كنون همگون تصور شده بود بر ملا می سازد. تبارشناسی به عنوان تحلیل تبار تاریخی، تداوم های تاریخی را نفی نمی كند و بر گسست ها و ناپایداری های موجود در پیرامون ما انگشت می گذارد.
هدف تبارشناس به گفته مشهور فوكو، ضبط و ثبت خصلت یكتا و بی نظیر وقایع، خارج از هرگونه غایت یك دست و یك نواخت است. از دیدگاه تبارشناس، هیچ گونه ماهیات ثابت، قوانین بنیادی و غایات متافیزیكی در كار نیست. تبارشناس در پی یافتن گسست ها در حوزه هایی است كه دیگران در آن ها چیزی جز روند تكامل مستمر نیافته اند. تبارشناس، در جایی كه دیگران پشرفت، ترقی و جدیت را می یابند چیزی جز تكرار و بازیچه نمی یابد. تبارشناس از جستوجو در اعماق پرهیز می كند و در عوض به سطح وقایع، جزئیات كوچك و جابه جایی های جزئی می پردازد. و نهایت این كه تبارشناس به عمق فكر اندیشمندان بزرگی كه دست پرورده و مورد احترام سنت فرهنگی انسان هستند بی اعتناست. دشمن بزرگ از نظر تبارشناس، افلاطون است.۳۹
تمام این ها در نگرش نیچه ای فوكو به تاریخ ریشه دارد. در واقع فوكو همانند نیچه، به تاریخ به صورت یك درام و واحد نمایش مكرر سلطه نگاه می كند. فوكو تحت تأثیر نیچه قائل به وجود معانی ژرف و جوهر بنیادی در سیر تاریخ بشر نیست. شعار تبارشناسی این است: با عمق، با ژرفا و با درون بینی مخالفت بورزید، به یكسانی ها و استمرار در تاریخ اعتماد نكنید، آن ها صرفاً نقاب ها و تمناهایی برای یكسانی ها هستند.
از دیدگاه نیچه به روایت فوكو، تاریخ داستان شرارت ها و كینه توزی های حقارت آمیز، تعبیرهای تحمیلی، نیّات نادرست و پلید است كه بر پست ترین انگیزها سرپوش می گذارد. داستان تاریخ، داستان تصادفات، پراكندگی ها و وقایع اتفاقی و دروغین است. بنابراین فوكو در تبارشناسی، روند تحول گذشته را نقل نمی كند; او راوی حوادث و وقایع گذشته نیست. تبارشناس در این باره، داستان سرایی نمی كند كه چگونه تاریخ یكپارچه گذشته به آرامی و به طور یك نواخت سر از حال بیرون می آورد. خلاصه این كه فوكو مورخ استمرار و تداوم نیست، بلكه مورخ عدم استمرار و عدم تسلسل است.۴۰
فوكو برخلاف تاریخ سنتی، سعی می كند تا دگرگونی ها، غرابت ها و تهدیدآمیز بودن گذشته را نشان دهد. او همانند مورخ نیچه ای سعی می كند گذشته را از حال جدا كند; یعنی بریدن از آن علاقه صمیمانه ای كه مورخ سنتی به رابطه گذشته با حال دارد. تبارشناس سعی می كند با جدا كردن گذشته از حال، زمان حال را نقطه عزیمت خود قرار دهد و سعی می كند علت آن را در گذشته پیدا كند.
●●نتیجه
اندیشه های فوكو را به راحتی نمی توان در یكی از حوزه های پژوهشی مرسوم جای داد، زیرا نگرش او در حوزه های گوناگونی، چون جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه، تاریخ، علوم سیاسی و... قابل مطالعه است. نظریه او در حوزه تاریخ به دو روش «واژگونی» و «گسست» متكی است. او تاریخ سنتی را نفی می كند و به جای واژه شناخته شده «تاریخ»، از واژه «دیرینه شناسی» استفاده می كند و معتقد است كه تاریخ، تداوم و استمرار حوادث، و پیوستگی آن ها نیست، بلكه رویدادهای گذشته به صورت پراكنده و جزئی، دارای خاصیت یكبارگی و غیر قابل تكرار بودن است، و به همین علت نمی تواند منشأ عبرت آموزی باشد.
نویسنده:داوود شاهی
كتابنامه
۱. تاپشمن، جنی و گراهام وایت، فلسفه اروپایی در عصر نو، ترجمه محمد سعید حنایی كاشانی، تهران، نشر مركز، ۱۳۷۹.
۲. حقیقی، مانی، سرگشتگی نشانه ها، نمونه هایی از نقد پسامدرن، تهران، نشر مركز، ۱۳۷۴.
۳. دریفوس، هیوبرت و پل رابینو، میشل فوكو، فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیك، ترجمه حسین بشریه، تهران، نشر نی، ۱۳۸۷.
۴. ضیمران، محمد، دانش و قدرت، تهران، نشر هرمس، ۱۳۷۸.
۵. كوزنزی هوی، دیوید، فوكو در بوته نقد، ترجمه پیام یزدانجو، تهران، نشر مركز، ۱۳۸۰.
۶. فوكو، میشل، تاریخ جنون، ترجمه فاطمه ولیانی، تهران، نشر هرمس، ۱۳۸۲.
۷. ماتیوز، اریك، فلسفه فرانسه در قرن بیستم، ترجمه محسن حكیمی، تهران، نشر ققنوس، ۱۳۷۸.
۸. نوذری، حسینعلی، فلسفه تاریخ روش شناسی و تاریخ نگاری، تهران، نشر طرح نو، ۱۳۷۹.
۹. Kirtzman, Lawrence, D. "Michel Foucault, politics, philosophi, culture", NewYork, ۱۹۸۸.
۱۰. Foucault, Michel "The order of things": An Archeology of human scine, NewYork, ۱۹۷۳.
۱۱. Trigo, Bengino, "Foucault and latin America", Rutledge, NewYork, London, ۲۰۰۱.
۱۲. Htpp:// iris۲۲.it.jyu. Fi/iris۲۲/pub/finken Sisses-Foucault. Pdf.
۱۳. حقیقی، شاهرخ، گذار از مدرنیته، نیچه، فوكو، لیوتار، دریدا، تهران، نشر آگاه، ۱۳۸۱.
۱۴. فوكو، میشل، نیچه، فروید، ماركس، ترجمه افشین جهاندیده، تهران، نشر هرمس، ۱۳۸۱.
۱۵. فوكو، میشل، نظم گفتار، ترجمه باقر پرهام، تهران، نشر آگاه، ۱۳۸۰.
۱۶. ساراپ، مادن، راهنمایی مقدماتی بر پساساختارگرایی و پسامدرنیسم، ترجمه محمد رضا تاجیك، تهران، نشر نی، ۱۳۸۲.
۱. كارشناسی ارشد تاریخ.
۲. "Groupd information surles prisons" گروه اطلاع رسانی درباره زندان ها در روز هشتم فوریه ۱۹۷۱، دو هفته بعد از اعتصاب غذای گروهی از فرانسویان در اعتراض به وضعیت بعضی از دوستان خود در زندان صورت گرفت. فوكو به همراه برخی دوستان خود به تشكیل گروه اطلاع رسانی درباره زندان ها اقدام می كنند. هدف اصلی این گروه علاوه بر جمع آوری اطلاعات درباره وضعیت اسف انگیز زندان ها، ایجاد نوعی ماشین جنگی و اسلحه فرهنگی نو در قبال سیاست های دولت در قبال زندانیان اعلام شد.
۳. فوكو، تاریخ جنون، ص ۱.
۴. هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوكو فرانسوی ساختارگرایی و هرمنوتیك، ص ۳۴۳.
۵. نوذری، فلسفه تاریخ روش شناسی و تاریخنگاری، ص ۴۴۸ ـ ۴۴۹.
۶. نوذری، همان، ص ۴۴۹.
۷. مادن ساراپ، راهنمایی مقدماتی بر پساساختارگرایی و پسامدرنیسم، ص ۸۵.
۸. نوذری، همان، ص ۴۴۹.
۹. همان، ص ۴۵۰.
۱۰و۱۱. همان.
۱۲. نوذری، همان، ص ۴۵۰.
۱۳. محمد ضیمران، دانش و قدرت، ص ۳۸.
۱۴. همان، ص ۸۱ ـ ۸۲.
۱۵. همان، ص ۸۴.
۱۶. نوذری، همان، ص ۴۵۷.
۱۷. در قرن ۱۷ میلادی مسایل فلسفی با مسایل مربوط به زبان در هم آمیخت و سبب پیدایی دستورهایی (گرامر) به نام دستور عمومی شد. مشهورترین این نوع دستورها دستور عمومی و عقلانی، معروف به دستور پورت رویال است كه در سال ۱۶۶۰م منتشر شد.
۱۸و۱۹. ژرژ كویه (۱۷۶۹ ـ ۱۸۳۲م) طبیعی دان فرانسوی، بنیان گذار علم تشریح تطبیقی.
۲۰. لئوپُلدفن رانكه(۱۷۹۵ ـ ۱۸۶۶ م leopoldvonranke) مورخ آلمانی، بنیان گذار مكتب جدید تاریخی كه شدت وی بیشتر به دلیل نگارش آثا تاریخی بر اساس مطلب و موضوعات اصلی، منابع مادی و عینی است تا تكیه بر افسانه ها، حكایات و روایات سینه به سینه و سنت ها.
۲۱. نوذری، همان، ص ۴۵۸.
۲۲و۲۳و۲۴. همان، ص ۴۵۸ ـ ۴۵۹.
۲۵و۲۶. دیوید كوزنزی هوی، فوكو در بوته نقد، ص ۶۱.
۲۷. جنی تاپشمن و گراهام وایت، فلسفه اروپایی در عصر نو، ص ۳۲۵.
۲۸. همان، ص ۳۲۶ ـ ۳۲۷.
۲۹. هیوبرت دریفوس و پل رابینو، همان، ص ۲۰.
۳۰. دیوید كوزنزی هوی، همان، ص ۷۱.
۳۱. هیوبرت دریفوس و پل رابینو، همان، ص ۱۹.
۳۲. مانی حقیقی، سرگشتگی نشانه ها، نمونه هایی از نقد پسامدرن، ص ۳۱۹.
۳۳. میشل فوكو، نیچه، فروید، ماركس، ص ۲۳.
۳۴. همان، ص ۲۴.
۳۵. اریك ماتیوز، فلسفه فرانسه در قرن بیستم، ص ۱۲۵.
۳۶. میشل فوكو، نظم گفتار، ص ۵۲ ـ ۵۵.
۳۷. اریك ماتیوز، همان، ص ۲۱۹.
۳۸. شاهرخ حقیقی، گذار از مدرنیته؟ نیچه، فوكو، لیوتار، دریدا، ص ۱۹۰ ـ ۱۹۱.
۳۹. هیوبرت دریفوس و پل رابینو، همان.
منبع:فصلنامه «تاریخ درآینه پژوهش»، سال سوم، شماره دوم، تابستان ۸۵
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید