سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


فیتزجرالد از نگاه همسرش


فیتزجرالد از نگاه همسرش
جیل لیروی، نویسنده فرانسوی در روز ۲۸ دسامبرسال ۱۹۵۸ در بگنو متولد شد. بعد از اتمام تحصیلات متوسطه در رشته علوم تجربی، در سال۱۹۷۷ موفق به اخذ گواهینامه تحصیلات عمومی دانشگاهی در رشته هنر و ادبیات و سپس در سال۱۹۷۹ لیسانس و فوق لیسانس در رشته ادبیات مدرن شد. قبل از اینکه به‌عنوان روزنامه‌نگار کارش را شروع کند مشاغل مختلفی را امتحان کرد اما هیچ کدام با روحیه وی سازگار نبود. حرفه روزنامه نگاری بود که اورا با دنیای نویسندگی آشنا کرد. از سال ۱۹۹۰ بود که او به‌طور رسمی شروع به نوشتن کرد.
● از آثار مطرح وی می‌توان به اینها اشاره کرد:
«ماشین‌های پایینی» (که در سال ۱۹۹۹موفق به در یافت جایزه ادبی‌پل والری شد)، «بزرگ شدن» (۲۰۰۴)، «مزرعه مخفی» (۲۰۰۵) که در ردیف آثار برگزیده جایزه‌های ادبی‌فمینا و مدیسی قرار گرفته است اما اثری که باعث شد تا آوازه مولف در تمام دنیا بپیچد رمان «آوای آلباما» بود که جایزه گنکور ۲۰۰۷ را به خود اختصاص داد، کتابی‌که در لیست آثار منتخب جوایز ادبی ‌۲۰۰۷ فمینا، مدیسی و رنودوت نیز بود.
آوای آلباما دهمین رمان جیل لیروی قبل از اینکه به عنوان رمان برتر انتخاب شود نیز از فروش خوبی‌برخوردار بود.
چند روز بعد از موفقیت لیروی و دریافت جایزه گنکور، سوفی لوبوف خبرنگار روزنامه «ایون فرانس» پیرامون این اثر گفت‌وگوی اختصاصی را با وی انجام داده است:
▪ شما در پیش‌درآمد این کتاب گفته‌اید که «آوای آلباما» بیوگرافی نیست پس حد و مرز بین تخیل و واقعیت چه می‌شود؟
ـ هیچ حد و مرزی وجود ندارد زیرا من از زندگی دو فرد واقعی الهام گرفته‌ام: زلدا فیتزجرالد و همسرش فرانسیس اسکات فیتزجرالد، نویسنده مشهور آمریکایی. من از داستان زندگی آنها الهام گرفته‌ام همان‌طور که در‌ رمان‌های دیگر از حوادث و شخصیت‌های واقعی الهام می‌گیرند؛ با این تفاوت که در این رمان دو شخصیت معروف الهام‌بخش من بوده‌اند.
اما فن داستان‌پردازی در این رمان هیچ توفیری با دیگر رمان‌ها ندارد: همان روند همیشگی یعنی آراستن و شاخ و برگ دادن واقعیت با قوه تخیل. چون که من شخصاً در این زمینه چندان خلاقیتی ندارم بنابراین از چیزهایی که دیده یا شنیده‌ام، افرادی که با آنها برخورد داشته‌ام یا ماجراها و حوادثی که برای خودم پیش آمده، الهام گرفته‌ام. به‌علاوه هر نویسنده‌ای در تبدیل رویا به واقعیت سبک خاص خود را دارد.
▪ چرا شیوه روایت اول شخص را انتخاب کردید؟
ـ صادقانه بگویم من در این مورد چند دقیقه تأمل کردم و تا حدودی تردید داشتم. ابتدا می‌خواستم خودم راوی زندگی زلدا باشم در حالی که کاملاًً آگاه بودم که زندگی او بسیار شگفت و عجیب بود و از زندگی عادی دیگر انسان‌ها بسیار فراتر می‌رفت. نه قادر بودم از نقل داستان زندگی او صرف نظر کنم و نه از این کار دلسرد می‌شدم.
زلدا کسی بود که تا لحظه آخر زندگی‌اش همچنان سرسختانه مبارزه می‌کرد حتی شیوه مردنش نیز بسیار رقت انگیز و عجیب بود: او زنده زنده در شعله‌های آتش آسایشگاه روانی می‌سوزد. زندگی‌اش در آغاز به افسانه و رویایی شیرین می‌مانست اما در پایان به یک تراژدی تبدیل شد.
نخست زندگی او قصه پریان بود اما دیری نمی‌پاید که زندگی‌اش به دوزخی واقعی تبدیل می‌شود. من نمی‌توانستم آن زندگی را به سوم شخص روایت کنم. بنابراین به این نتیجه رسیدم که داستان باید یا از زبان زلدا و یا اسکات روایت شود اما به‌نظرم رسید که از نظر ادبی‌ اگر راوی زلدا باشد داستان جالب‌تر و مهیج‌تر خواهد بود.
آیا نفوذ به عالم درونی زلدا و انعکاس جزئی‌ترین احساسات و عکس‌العمل‌های او کار دشواری نبود؟
در هر کتاب سعی من بر این است تا از قبل خودم را در موضع و موقعیت شخصیت داستان قرار دهم و با ایفای نقش آن شخصیت، تمام حالات و احساساتم را در آن هنگام ثبت کنم. نفوذ به دنیای درون زلدا به عنوان یک زن چندان مشکل بزرگی نبود بلکه دشوارترین کار رخنه به روان او و زنده کردن لحظه‌های جنون او برای خوانندگان بود. لحظه‌هایی که او دچار اختلال روانی می‌شد.
▪ دقیقاً او از چه مشکل یا بیماری رنج می‌برد؟
ـ دقیقاً نمی دانم ... تمام روانشناسانی که در آن زمان او را دیده بودند می‌گفتند که او مبتلا به بیماری شیزوفرنی (روان گسیختگی) بوده است اما به‌نظر می‌رسد که پزشکان آمریکایی که در فاصله سال‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ مواردی از این بیماری را مورد آزمایش و مطالعه مجدد قرار داده‌اند می‌گویند که او فردی شیدا و افسرده بوده است.
اگر این امر صحت داشته باشد بیهوده مثل یک بیمار شیزوفرن با او رفتار کرده‌اند، چرا که او از این بیماری رنج نمی‌برد. آنچه در مورد زلدا مایه تعجب و شگفتی می‌باشد این است که در زمان بستری شدنش در آسایشگاه در آغاز دهه ۳۰، او در عرض ۳ هفته رمان منحصربه‌فردی به نام «اجازه بدهید من والس کنم» را به رشته تحریر در می‌آورد و من با هر کسی که اظهار کند مولف این کتاب یک دیوانه و مخصوصاً یک شیزوفرن بوده، به‌شدت برخورد خواهم کردزیرا مبتلایان به این بیماری قادر به نوشتن رمان نیستند. به‌نظر من در حالت شیزوفرن بیمار قادر به نقاشی کردن یا سرودن چند بیت شعر است اما تألیف رمان مستلزم دانش و آگاهی وسیع است.
▪ آیا به‌ نظر شما اسکات باعث جنون وی شد؟
ـ من فکر نمی‌کنم که کسی باعث جنون شخص دیگری بشود. عامل جنون از کودکی یا نوجوانی در فرد وجود دارد اما کمابیش زمان می‌برد تا خود را نشان دهد یا ظاهر شود.
▪ آیا بدون زلدا امکان داشت که اسکات نویسنده موفقی بشود؟
ـ توجیه این امر مشکل است زیرا در هنگام خواندن رمان‌ها و داستان‌های کوتاه اسکات اولین چیزی که توجه خواننده را به‌خود جلب می‌کند این است که تمام شخصیت‌ها یا قهرمانان زن او انعکاسی از جنبه‌های مختلف شخصیت زلدا هستند.
به‌عنوان مثال در ابتدای داستان «شب آرام» آنها دخترانی معقول هستند اما به‌تدریج که به اواخر ماجرا می‌رسیم آنها تبدیل به زنانی غیرقابل تحمل می‌شوند. من نمی‌دانم بدون زلدا او چه چیزی ممکن بود بنویسد. شاید چیز دیگری می‌نوشت یا شاید هم او زلدا را به عنوان قهرمان آثارش انتخاب کرده بود.
▪ آیا ازدواج آنها از روی مصلحت بود یا از روی عشق و علاقه؟
ـ شاید علت علاقه اسکات به زلدا این بود که زلدا دختری استثنایی، عجیب و خیلی بااستعداد بود. این امر مطمئن‌تر است زیرا با اینکه زلدا سواد کمی داشت اما از قدرت تشخیص و درک بسیار بالایی برخوردار بود.او خیلی خوب در مورد آثار و قابلیت‌های ادبی‌اسکات و دوستانش نظر می‌داد و آنها را راهنمایی می‌کرد. سوالی که من در این کتاب مطرح کرده‌ام و در زندگی نیز برای ما پیش می‌آید این است که چه چیزی باعث می‌شود تا ما به‌سوی یک فرد کشیده شده یا مجذوب او شویم؟ این سوالی است که تا ابد مطرح خواهد بود.
▪ شور و شوق شما نسبت به خانواده فیتزجرالدها از کجا نشأت گرفت؟
ـ قطعاً این علاقه اول از اسکات شروع شد، موقعی که ۲۰ساله بودم زیاد با ادبیات خارجی آشنا نبودم بنا براین با ادبیات آمریکا شروع کردم و خیلی سریع خواننده پروپاقرص رمان‌های اسکات شدم. او از همان ابتدا مرا شیفته خود کرد: در اولین رمان‌هایش جنبه‌ای از یک زندگی رویایی و شور و حرارت خاصی وجود داشت که انسان را مجذوب می‌کرد.
او در ۲۰ سالگی در تمام دنیا معروف بود. بنابراین در شرایطی که من نیز همان سن و سال را داشتم و در عالم نویسندگی یک تازه‌وارد بودم اسکات گزینه مناسبی‌ برای شروع بود. بعد از گذشت چندین سال من تازه پی بردم که اسکات واقعاً چگونه کسی است: فردی کاملاً مأیوس و نومید که خلأ‌های عاطفی‌اش را در پشت ظواهر زندگی قلندرانه و زرق و برق روزگار مخفی می‌کرد.
کشش من به‌سوی خانواده فیتزجرالد در واقع به تغییر و تحولاتی مربوط می‌شد که در درون خودم به‌وجود آمد. در ابتدا این امر نوعی توهم بود. بعداً پی بردم که اسکات با قهرمان رمانش «گتسبی» تفاوتی چشمگیر داشت ولی افراد کمی متوجه این موضوع شده‌اند. اسکات شخصیتی واقعی اما خیلی پیچیده است در حالی که همچون دیگر افراد از همان گوشت و پوست، همان نیازها و هیجانات آفریده شده است.
سوگند صالحی
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید