سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

نظریات درباره «خوب»


نظریات درباره «خوب»
«خوب» عام ترین اصطلاح ارزش گذاری مثبت است كه برای مطلوب دانستن یا بیان تأیید در طیف وسیعی از زمینه ها به كار می رود. خوب حاكی از این است كه یك چیز مطلوب بوده یا سزاوار انتخاب است، به گونه ای كه طبیعتاً اگر شما برای خواستن نوع خاصی از یك چیز دلیل دارید برای ترجیح یك چیز خوب از آن نوع نیز دلیل دارید.
یك نظریه درباره خوب عبارت است از تفسیری عام از خوب كه در مورد همه چیزهای خوب به كار می رود یا اینكه عبارت است از تعریفی از «خوب»; یعنی تفسیری از نحوه كاركرد این اصطلاح در زبان. نظریات درباره خوب دارای لوازم متافیزیكی راجع به روابط واقعیت و ارزش هستند. بسیاری از فیلسوفان باستان و قرون وسطا به همانندی كامل واقعیت و خوب معتقدند، اما فیلسوفان جدید این همانندی را رد كرده و نظریاتی دیگر را مطرح می كنند; مثلا رئالیست ها «خوب» را بخشی از واقعیت می دانند، در حالی كه بعضی از نظریه پردازان حس اخلاقی۲ معتقدند وقتی ما چیزی را «خوب» می نامیم، علایق انسانی را به واقعیت فرا می فكنیم. احساس گرایان۳ نیز معتقدند كه ما اصطلاح «خوب» را تنها برای نشان دادن رضایت درونی به كار می بریم.
نظریه پردازان درباره خوب، همچنین انواع گوناگون خوبی را دسته بندی كرده و چگونگی ارتباط آن ها را بیان می كنند. چیزهای خوب به طور معمول به عنوان غایات، یعنی چیزهایی كه فی نفسه ارزشمندند، و یا به عنوان ابزار ـ یعنی چیزهایی كه به سبب غایاتی كه آن ها را ایجاد می كنند ارزشمندند ـ دسته بندی می شوند. همچنین بعضی از فیلسوفان آن ها را به خوب ذاتی،۴ (ارزش شان را از ارتباط با چیزهای دیگر به دست می آورند) تقسیم می كنند. راجع به ارتباط بین این دو تمایز، یعنی ارزش ذاتی داشتن و یا نداشتن غایات، نظرات متفاوتی مطرح شده است. فیلسوفان همچنین بین خوب ذهنی،۶ یعنی چیزهایی كه از دیدگاه هر شخصی خوب هستند، تمایز قایل شده اند. دیدگاه ها درباره اینكه انواع خوبی ها چگونه باهم مرتبطند، لوازم مهمی برای فلسفه اخلاق دارد.
معمولا یك نظریه درباره خوب به این امید مطرح می شود كه سؤالات اساسی تر مثل این سؤال كه چه چیزی یك شخص یا عمل یا یك زندگی انسانی را خوب می سازد، روشن تر گردد. این سؤالات در مورد ارتباط بین ارزش اخلاقی و دیگر ارزش ها مسائلی را ایجاد می كند. برای مثال، ممكن است بپرسیم كه آیا فضیلت اخلاقی نوع خاصی از خوبی است یا اینكه همان خوبی معمولی است كه در مورد اشخاص به كار می رود؟ یا از آن رو كه اعمال به عنوان «درست» یا «نادرست» ارزش گذاری می شوند، ممكن است بپرسیم كه چگونه این ارزش ها با خوبی و بدی اعمال ارتباط پیدا می كنند؟ همچنین ممكن است این سؤال را مطرح كنیم كه آیا یك زندگی كه به معنای سعادتمند بودن خوب است، باید از نظر اخلاقی نیز یك زندگی خوب یا بافضیلت باشد؟ سؤال اخیر توجه فیلسوفان را از زمان افلاطون به خود مشغول كرده است.
● تاریخچه و متافیزیك «خوب»
تقریباً هر چیزی ممكن است به عنوان «خوب» یا «بد» ارزشیابی شود. این حضور فراگیر «خوب» و مترادفات آن در دیگر زبان ها موجب ارائه نتایج تقریباً متضادی راجع به متافیزیك خوبی از ناحیه فیلسوفان مختلف شده است. از طرفی، نظریه افلاطون را می یابیم كه معتقد است «خوب» اصل بنیادی واقعیت است. افلاطون در لابه لای آثاری همچون جمهوری در توضیح دیدگاه خود آورده كه واقعیت یك شیء عبارت از «مشاركت» آن در یك «مثال» است. یك مثال، هم صورت نوعی و هم یك ایده آل (صورت كامل) برای اشیایی است كه مثال آن ها می باشد. هر مثال به دلیل آنكه كامل است، به نوبه خود در مثال خوب مشاركت دارد. پس یك چیز تا آن حد واقعی است كه مشاركت در مثال خوب داشته باشد.
ارسطو در اخلاق نیكوماخوس۸ بر تفسیر افلاطون این گونه انتقاد می كند كه او درباره انواع خاص خوبی چیزی به ما نمی گوید. اما با این حال، خود فلسفه ارسطو صورتی از انطباق خوبیوواقعیت راحفظ می كند. مطابق نظر ارسطو، طبیعت ذاتی هر چیز، عبارت است از عملكردخاص آن. و آن چیز وقتی هم كامل ترین و هم واقعی ترین است كه آن وظیفه را به خوبی انجام دهد.
این نظرات متافیزیكی ممكن است از كاربرد امروزی ما از ایده خوبی بیگانه به نظر برسند. اما بیشتر فیلسوفان بر این عقیده اند كه بینش اساسی كه پشتوانه تبیین ارسطو است بسیاری از كاربردهای «خوب» را كاملا روشن می سازد. اینكه بگوییم چیزی خوب است، بدین معناست كه آن چیز دارای كاركرد خوب از نوع خودش است و عملكرد خوب آن بستگی به واقعیتش دارد: یك قلب خوب آن است كه خون را به خوبی پمپاژ كند و قلبی كه به كلی از پمپاژ كردن خون متوقف شود نمی تواند یك قلب باشد. این تفسیر كاركردی از خوبی، به روشنی در مورد چیزهایی به كار می رود كه اهدافی دارند; مثل: وسایل و ابزار آلات، اندام های زیستی، بخشی از ماشین آلات، صنایع و حرف. و مزیت این تفسیر این است كه روشن می سازد چرا ما به چیزهای خوب اهمیت می دهیم. اما وقتی می گوییم كه سعادت یا زیبایی یا آزادی خوب است، به نظر نمی رسد كه ما داریم درباره انجام عملی صبحت می كنیم. از این رو، تلاش هایی صورت گرفته است تا ایده مبنایی تفسیر كاركردگرایانه را نسبت به چیزهایی كه به طور واضح هدفمند نیستند، مثل افراد و زندگی ها، گسترش دهند. رالز در نظریه عدالت،۹ مطرح می كند كه «X خوب» یعنی «Xای كه واجد ویژگی هایی است كه طلب كردن آن در یك X معقول می باشد. به عنوان مثال، زندگی خوب، دارای ویژگی هایی است كه طلب كردن آن ها در زندگی معقول است.»
كنار گذاشتن این نظریه، كه خوب را منطبق با واقعیت می داند، نشانه گذر از جهان باستان و قرون وسطا به دنیای مدرن است. متفكران جدید با دنیایی از نظر ارزشی خنثا مواجه اند; دنیای ماده و حركت كه فیزیك آن را توصیف می كند. «رئالیست»های جدید گرچه مطابقت كلی واقعیت و خوب را منكرند، با وجود این، معتقدند كه خوبی، یك صفت عینی اشیای خاص است. دیگر فیلسوفان جدید بر این عقیده اند كه خوبی، صفتی نیست كه مستقل از ذهن انسانی وجود داشته باشد، بلكه نوعی فرافكندن احتیاجات، امیال و علایق انسانی یا موجودات ذی شعور و یا برساخته از این امور است.
فیلسوفان قرن هفدهم و هجدهم، بین «خوب طبیعی»۱۰ و «خوب اخلاقی»۱۱ تمایز قایل شدند. خوب طبیعی چیزی است كه لذت بخش یا مطلوب است یا اینكه ما را خوشحال می كند. بعضی از نخستین فیلسوفان مدرن معتقد بودند كه خوب اخلاقی از خوب طبیعی حاصل می شود. برای مثال، نظریه پردازان قانون طبیعی مثل هابز و پافندورف بر این عقیده بودند اعمالی كه به صورت طبیعی خوب هستند، وقتی كه از ناحیه خداوند یا حاكم مأمور به انجام آن ها شویم، الزام اخلاقی پیدا می كنند. در حالی كه احساس گرایان۱۲ مثل هاچسون و هیوم معتقد بودند تمایلاتی كه به صورت طبیعی خوب هستند (خصایص لذت بخش یا مفید) به سبب این واقعیت كه ما آن ها را می پسندیم، به عنوان فضایل اخلاقی عرضه می شوند. از سوی دیگر، عقل گرایانی۱۳مثل كلارك و پرایس معتقد بودند كه اعمال خاص نوعی ارزش اخلاقی دارند كه مستقل از خوبی طبیعی (درستی) هستند.
تقریباً اواخر قرن هجدهم تمایز بین خوبی طبیعی و خوبی اخلاقی به صورت كم رنگ شروع شد، اما از دو جهت مقابل. كانت استدلال كرد كه خوبی اخلاقی شرط لازم خوبی طبیعی است. برای مثال، شادی به دست آمده از عمل غیراخلاقی، اصلا خوب نیست. در مقابل، سودگرایان۱۴ با این استدلال كه اعمال درست اخلاقی صرفاً آن هایی هستند كه بیشترین میزان از خوبی طبیعی (خوشی یا لذت) را ایجاد كنند، خوبی طبیعی را منشأ همه ارزش ها قرار دادند.
این ادعا كه سعادت یا لذت، درست همان خوبی است، مور را متحیر كرد; كسی كه در سال های اولیه قرن بیستم خاطرنشان كرد كه مسلماً «خوب» به معنی «لذت بخش» نیست. مور استدلال كرد كه هر تلاشی برای تعریف «خوب» به وسیله ویژگی طبیعی نمونه ای از «مغالطه طبیعت گرایانه»۱۵ است و بنابراین، ما باید «خوب» را یك ویژگی غیرطبیعی به حساب آوریم. این تلاش برای بنا نهادن واقع گرایی ارزشی بر زمینه های زبان شناختی موجب بحثی در مورد چیستی معنای «خوب» یا چگونگی كاربرد آن شده است. آیا خوب، ویژگی هایی از ا شیا را بیان می كند یا صرفاً برای توصیه كردن یا پیشنهاد كردن به كار می رود؟ افراطی ترین نظریه از سوی احساس گرایان، كه كاملا در مقابل افلاطون قرار دارند، مطرح شده است. احساس گرایان معتقدند كه نه تنها خوبی اصل بنیادین واقعیت نیست، بلكه به معنای دقیق كلمه واژه «خوب» اصلا به هیچ چیز واقعی اشاره ندارد. آنان معتقدند كه حضور فراگیر آن فقط می تواند با این فرض تبیین شود كه «خوب» صرفاً برای تصویب درونی گوینده، مثل فریادی از روی شادی، به كار می رود.
● تمایزات در خوبی
واضح ترین تمایز در خوبی، تمایز بین چیزهایی است كه به عنوان ابزار، یا خوب ابزاری،۱۶ ارزشمند هستند و چیزهایی كه به عنوان غایت یا خوب غایی،۱۷ ارزشمندند. این تمایز اغلب با تمایز بین ارزش ذاتی و ارزش عارضی اشتباه می شود. اینكه بگوییم چیزی ذاتاً خوب است، بدین معناست كه آن چیز به سبب آنچه كه هست، خوب است; یعنی به سبب طبیعت ذاتی خودش. در حالی كه وقتی می گوییم چیزی بالعرض خوب است، بدین معناست كه آن چیز به سبب ارتباطی كه با خارج خودش برقرار می كند خوب است. برای مثال، روشن است كه ثروت بالعرض ارزشمند است; زیرا خوبی آن برخاسته از این واقعیت است كه به دیگر چیزهای خوب كمك می كند. از طرفی، غایات اغلب به عنوان خوب ذاتی توصیف می شوند. اما در واقع، این پرسشی قابل بحث است كه برای اینكه چیزی غایت باشد، یعنی به خاطر خودش ارزش گذاری شود یا ارزشمند باشد، آیا باید ارزش ذاتی داشته باشد یانه؟
اوایل قرن بیستم فیلسوفان اخلاق این مسئله را مورد بحث قرار دادند. تجربه گرایان استدلال كردند كه اگر چیزی بخواهد خوب غایی باشد، دقیقاً به این معناست كه آن چیز فی نفسه مطلوب باشد. در مقابل، فیلسوفان ایده آلیست معتقد بودند كه خوب غایی بودن یعنی متعلق اراده ای عقلانی واقع شدن. بنابر هر دو تفسیر، ارزش های غایی بالعرض ارزشمند هستند; ارزش خود را از تمایلات یا اراده های انسان ها می گیرند.اما مور استدلال می كند كه چون «خوب» به معنای «لذت بخش» یا «مورد اراده واقع شده» نیست، این پرسش كه آیا چیزی كه لذت بخش یا مورد اراده واقع شده است خوب است یا نه، همواره می تواند مطرح باشد. بنابراین، مور معتقد است كه خوب غایی باید ذاتاً ارزشمند باشد. وی پیشنهاد می كند كه به منظور پی بردن به اینكه چیزی ذاتاً خوب است، باید آزمون جداسازی را به كار بریم; یعنی بررسی كنیم كه آیا یك چیز، صرف نظر از ارتباطش با چیزهای دیگر ارزش دارد یا نه. او ادعا كرد كه اگر ما این روش را به كار ببریم، كشف می كنیم كه ارزش وابسته به اوضاع پیچیده ای است. وی آن را «وحدت های انداموار»۱۸ نامید; نظیر خیره شدن شخصی به چیزی زیبا یا لذت بردن هر یك از دو دوست از مصاحبت با یكدیگر.یكی از اهداف مور در ارائه این نظریه، مخالفت با لذت گرایی۱۹ بود; دیدگاهی كه لذت را همان خوب می داند. این نظریه كه ارزش های غایی باید ذاتاً ارزشمند باشند ممكن است شخص را به طرف لذت گرایی سوق دهد، همان گونه كه ما با آزمون جداسازی مور می توانیم به آن پی ببریم. یك نقاشی زیبا مطمئناً باید چیز خوبی باشد، اما اگر وجود آن را جدای از مشاهده كننده هایی كه ممكن است از آن لذت ببرند تصور كنیم به نظر می رسد بدون ارزش باشد. بنابراین، ما به جای آن می توانیم حكم كنیم كه ارزش نقاشی زیبا بستگی به یك وحدت انداموار دارد كه شامل لذت بردن شخصی از آن نقاشی زیبا می باشد. این فكر، مور را به این نتیجه سوق داد كه در اغلب وحدت های اندامواری كه ارزش ذاتی دارند، تجارب انسانی، بخصوص تجارب لذت بخش، به عنوان یك عنصر محسوب می شوند. اما همین ایده كه خوبی چیزی نمی تواند كاملا مستقل از ارتباطش با انسان یا تجارب و علقه های احساسی باشد، سودگرایان را به این گمان سوق می دهد كه لذت باید همان خوب باشد.
دسته هایی از ارزش را كه كانت برگزید حاكی از طرز فكری متفاوت در مورد ارتباط بین ارزش و علایق انسانی است. كانت بین ارزش مطلق۲۰ تفاوت گذاشت; تفاوتی همانند تفاوت بین ارزش ذاتی و عارضی. بنابر عقیده كانت یك چیز زمانی دارای خوبی مطلق است كه ما تحت هر شرایطی به آن اهمیت بدهیم، اما اگر ارزشی كه برای آن قایل هستیم وابسته به شرایط باشد، دارای ارزش مشروط خواهد بود. وی استدلال می كند كه تنها چیز دارای ارزش مطلق در نزد ما عبارت است از اراده خیر۲۲ و انسان ها به عنوان دارندگان استعداد اراده خیر. اما چیزهایی كه افراد به آن ها تمایل دارند و به آن ها اهمیت می دهند دارای ارزش مشروط می باشند. یعنی آن ها ارزشمند هستند; چون برای مردم، كه دارای ارزش هستند، اهمیت دارند. بر این اساس، همه ارزش ها مرتبط با علایق انسانی است.
اگر ارزش باید به علایق انسانی وابسته باشد، آن گاه باید بگوییم هر چیزی كه خوب است باید برای شخصی خوب باشد. خوب بودن برای شخصی در بعضی موارد ترسیم كننده خوبی «ذهنی» یا «وابسته به فاعل» است در مقابل خوبی «عینی» یا «بی ارتباط به فاعل» كه برای هر شخصی متناسب و معتبر است. اگر چیزی به صورت ذهنی برای من خوب باشد، آن گاه من دلیل دارم كه از آن حمایت كنم و به آن اهمیت بدهم. اما اگر چیزی به طور عینی خوب باشد، آن گاه هر كسی برای حمایت كردن از آن و اهمیت دادن به آن دلیل دارد.
فیلسوفان قرن بیستم مسئله ارتباط بین این دو نوع خوبی را مورد بحث قرار دارند. برخی معتقدند خوبی فی نفسه ذهنی است و افراد فقط زمانی برای دنبال كردن چیزهای مشترك شان دلیل دارند كه علایق آن ها بر هم منطبق باشد. برخی دیگر بر این باورند كه ارزش های ذهنی۲۳ همیشه موجب ارزش های عینی۲۴ می شوند، به گونه ای كه اگر داشتن چیزی (به طور ذهنی) برای من خوب باشد، در نتیجه، به طور عینی خوب است كه من آن را داشته باشم. با وجود این، برخی دیگر معتقدند كه بعضی از ارزش های ذهنی، مثلا آن هایی كه مرتبط با نیازها هستند، موجب ارزش های عینی می شوند، در حالی كه برخی دیگر از آن ها چنین نیستند. سرانجام در نقطه مقابل، فیلسوفانی هستند كه معتقدند ارزش های ذهنی از ارزش های عینی ناشی می شوند. طبق نظر این فیلسوفان، من نمی توانم ادعا كنم «چون چیزی مرا خوشحال می كند» پس برای من خوب است، مگر اینكه تصور كنم شادی من، مستقل از علاقه شخصی ام به آن، به طور عینی چیز خوبی است.
● خوبی افراد
آیا وقتی كه ما شخصی را خوب می نامیم، كلمه «خوب» را در معنای معمول آن به كار می بریم؟ گاهی اوقات واضح به نظر می رسد كه این چنین است. ممكن است شخصی دارای استعداد خوبی در ورزش ها یا حرفه ها باشد، یا در مسائل نظری استاد باشد. همچنین ممكن است شخصی در نقش های خاصی خوب باشد; مثل مادر خوب یا معلم خوب. به نظر می رسد تفسیر كاركردگرایانه ارسطو از خوبی در این موارد به كار می رود: یك معلم خوب، معلمی است كه در تحقق وظایف یك معلم، خوب باشد یا دارای ویژگی هایی باشد كه طلب كردن آن ها از یك معلم معقول باشد. اما وقتی كه به شخصی تنها به عنوان یك شخص می گوییم خوب است چطور؟
در واقع، دو راه مختلف وجود دارد كه در آن افراد تنها به عنوان افراد، ارزشمند تلقّی می شوند. به طور معمول وقتی ما در مورد شخص خاصی می گوییم كه «شخص خوبی است» منظور ما این است كه او اخلاقاً خوب یا با فضیلت است. ارسطو تفسیر كاركردگرایانه خود از خوبی را در یك روش ساده نسبت به فضیلت اخلاقی به كار برد. او عقل را به عنوان كاركرد انسانی معرفی كرد; بدین معنا كه آنچه مختص انسان است به كار بردن عقل برای تسلط بر اعمالمان است. فضایل صفاتی هستند كه انجام خوب این وظیفه را تشویق می كنند. هم افلاطون و هم ارسطو فضیلت اخلاقی را به سلامتی تشبیه كردند: فضیلت اخلاقی راهی است برای قرار داشتن در یك موقعیت خوب نفسانی. تفسیر كاركردگرایانه همچنین در سطح وسیع تری در یك روش اجتماعی برای تبیین خوبی اخلاقی به كار برده شده است. در این دیدگاه شما در صورتی اخلاقاً خوب هستید كه در انجام همه نقش های گوناگون اجتماعی خوب باشید یا اینكه دارای ویژگی هایی باشید كه برای دوستان یا همشهری هایتان معقول باشد كه از یك دوست یا همشهری طلب كنند. یا آن گونه كه بعضی از احساس گرایان می گویند، شما در صورتی اخلاقاً خوب هستید كه به سبب داشتن این ویژگی ها، در معرض تأیید اخلاقی باشید.
این تفاسیر، خوبی اخلاقی را با دارا بودن برخی خصایص، یعنی خصایص شخصیتی، یكی می دانند; خصایصی كه بر رفتار یك شخص تأثیر می گذارند. فیلسوفانی كه چنین تفسیری را قبول كردند، به طور معمول فرض كردند كه اعمال انسان مستقیماً از شخصیت او ناشی می شود. اما فیلسوفان دیگر ادعا كردند كه انسان قوه ای به نام اراده دارد كه متمایز از خصایص شخصیتی او بوده و بیشتر از آن با اعمال انسان در ارتباط مستقیم است. اراده، انسان را قادر می سازد كه آزادانه عمل كند، حتی تا آنجا كه چیزی را انجام دهد كه «خارج از شخصیت» اوست. اراده، انسان را نسبت به اعمالش مسئول می گرداند، حتی هنگامی كه ظاهراً اعمال او به طور اجتناب ناپذیری به وسیله شخصیت او معین گردیده است. از این رو، كانت صورتی از خوبی اخلاقی را شناسایی كرد كه متمایز از فضیلت یا خوبی خصایص شخصیتی است; یعنی خوب بودن اراده یا ارزش اخلاقی كه مربوط به كاركرد خود اراده است، كه یا در افعال خاصی اعمال می شود و یا به عنوان یك خصلت ثابت می باشد. كانت به طرز آشكاری ادعا كرد كه شما ممكن است به ارزش اخلاقی دست یابید، حتی اگر خصایصی ذاتی داشته باشید كه انجام آنچه را كه مقتضای وظیفه است سخت گرداند. این ادعا سؤالات مهمی را درباره چگونگی ارتباط بین اراده و شخصیت ایجاد می كند.
راه دومی كه در آن افراد تنها به عنوان افراد ارزشمند تلقّی می شوند، همان گونه كه در بسیاری از نظام های دینی و فلسفی گرامی داشته شده است، متضمن این فكر است كه می گوید هر انسانی به معنای دقیق كلمه دارای ارزش اساسی است كه انكار یا چشم پوشی از آن خطا می باشد. دیدگاهی دینی كه همه انسان ها را فرزندان خدا می داند، دیدگاهی سیاسی كه عقیده دارد همه انسان ها به طور برابر خلق شده اند و دیدگاه اخلاقی كانتی كه بر اساس آن، هر انسانی یك غایت فی نفسه۲۵ است، همگی بیان هایی از این ایده هستند. در مورد اینكه چه چیزی افراد را در این طریق ارزشمند می سازد نظرات گوناگونی وجود دارد; آزادی اراده، عقلانیت، آگاهی، داشتن امیال قابل شناسایی، استعداد لذت و الم، یا خود زندگی، و در نتیجه، اینكه چه رفتاری ضرورت دارد. بعضی از این انتخاب ها این سؤال را ایجاد می كنند كه آیا موجودات زنده دیگر هم باید با چنین ارزش هایی تطبیق داشته باشند؟ این نوع از ارزش با ارزشی كه به شخص خاصی نسبت می دهیم، وقتی كه به او می گوییم «او اخلاقاً خوب است» متفاوت است; زیرا یك شخص برای مطالبه حقوق سیاسی یا مطالبه احترام اخلاقی كه حق هر انسانی است، نیاز ندارد كه یك شخص خیلی خوب باشد.
اما این دو ایده بعضی اوقات با هم ارتباط پیدا می كنند; زیرا چیزی كه به ما این ارزش اساسی را می دهد، عبارت است از توانایی انسان برای خوبی اخلاقی، یا توانایی ای كه ما را قادر بر خوبی اخلاقی می سازد.● درست و خوب
خوب یك اصطلاح فراگیر است كه تقریباً در هر موردی به كار می رود. اما افعال، خط مشی ها و قوانین به وسیله «درست»۲۶ یا «عادلانه بودن»۲۷ نیز تحسین می شوند. افعال درست افعالی هستند كه به وسیله اخلاق ایجاب شوند یا به طور گسترده تر، افعالی هستند كه اخلاق آن ها را ممنوع نكرده باشد; یعنی «نادرست» نباشند. بنابراین، سؤالی درباره ارتباط این دو نوع از ارزش، یعنی درست و خوب، مطرح می گردد. نتیجه گرایان۲۸ فكر می كنند كه این ارتباط ساده است: افعال درست آن هایی هستند كه بتوانند نتایج خوب را به حداكثر برسانند; بر این اساس، درستی، در واقع، شكلی از خوبی ابزاری است. اما ظاهراً گاهی وقت ها ما به فكر انجام چیزهای درستی هستیم كه مستقل از ـ یا حتی برخلاف ـ نتایجی است كه از آن كار حاصل می شود. ما ممكن است تصمیم بگیریم كه حقوق شخصی را محترم بشماریم یا از قانون اطاعت كنیم یا به عهدی وفا نماییم، هر چند می دانیم كه نتایج حاصله بد خواهد بود; زیرا به نظر ما «آن اصل امور است.» نتیجه گرایان فكر می كنند كه این نگرش، یا اعتراف به این است كه به طور خاص فواید مهمی به وسیله مراعات بعضی از قوانین حاصل می شود و یا در غیر این صورت، یك انحرافی از اطاعت از قاعده می باشد. اما وظیفه گرایان۲۹ معتقدند راجع به انجام عمل درست، صرف نظر از نتایجی كه ممكن است از آن ها حاصل بشود یا نشود، چیزی هست كه با ارزش است.
از آنجا كه وظیفه گرایان خوبی را صرفاً به عنوان ارزش ابزاری نمی پذیرند، ممكن است ترغیب شویم كه بگوییم آنان خوبی را یا به عنوان خوب غایی و یا به عنوان نوع خاصی از ارزش ذاتی كه ویژگی اعمال است، تلقّی كرده اند. اما این، به طور كامل شهود وظیفه گرایانه را به دست نمی دهد. ارزش های غایی و ذاتی آن گونه كه اغلب تصور می شوند، ممكن است با دیگر ارزش ها مقایسه شوند. بنابراین، طبق این دیدگاه ممكن است ما بعضی وقت ها برای رسیدن به منفعت بزرگ تر كار نادرستی را مرتكب شویم، همان گونه كه بعضی وقت ها درد را تحمل می كنیم. اما وظیفه گرایان انكار می كنند كه ارزش هایی مثل آزادی، عدالت یا وفاداری بتوانند با دیگر ارزش ها مبادله شوند. آنان همچنین معتقدند شیوه ای كه به وسیله آن اعمال درست به این ارزش ها خدمت می كنند، از راه تولید یا سببیت این ارزش ها نیست، بلكه مستقیم و ذاتی است. برای مثال، یك وظیفه گرا ممكن است فكر كند كه وفای به عهد درست است نه بخاطر اینكه به موجب آن وفای به عهد، بهتر ایجاد می شود (زیرا ما می توانیم شرایطی را تصور كنیم كه در آن وفای به عهد از ناحیه شخصی موجب ترغیب دیگران به نقض عهد شود)، بلكه از این جهت كه یك عمل وفاداری است. و ما به حقوق دیگران احترام می گذاریم نه از این جهت كه این عمل آزادی را به همراه دارد، بلكه ازاین جهت كه آزادی است; یعنی زندگی در یك دنیایی كه حقوق انسانی در آن رعایت می شود.
از این رو، سؤال از ارتباط میان درست و خوب سؤالات عمیقی را درباره ارتباط میان اعمال و ارزش هایی كه اعمال در خدمت آن هاست ایجاد می كند. اما این سؤالات ارتباط مناسب تری با بحث در مورد درست، دارند.
● زندگی خوب
یكی از قدیمی ترین سؤالات فلسفه اخلاق این است كه بهترین زندگی برای انسان چیست؟ یك دیدگاه رایج در فلسفه یونان باستان این بود كه سه نوع زندگی وجود دارد: زندگی متفكرانه یا فیلسوفانه، زندگی با فعالیت سیاسی فضیلت محورانه و زندگی لذت گرایانه یا رفاهی. به نظر افلاطون و ارسطو زندگی متفكرانه بهترین زندگی است و زندگی سیاسی در مرتبه دوم قرار دارد. در دیدگاه آن دو تنها آن هایی كه لذت حقیقی تفكر و عمل با فضیلت را نمی دانند در پی كارهای لذت گرایانه هستند.
این دیدگاه كه چنان زندگی خاصی می تواند به عنوان بهترین زندگی باشد، ممكن است تناقض آمیز به نظر آید. اگر بهترین زندگی برای انسان وجود دارد آیا بدین معناست كه بهترین زندگی برای هر انسانی با قطع نظر از استعدادهای شخصی یا امیال طبیعی، بهترین زندگی است؟ طبق این دیدگاه، زندگی ها شبیه نگریستن هستند; ممكن است برای هر شخصی بهترین شیوه برای نگاه كردن وجود داشته باشد، اما بهترین شیوه نگاه كردن برای شما ممكن است متأسفانه بهترین شیوه نگاه كردن نباشد. بعضی از فلاسفه استدلال می كنند كه این بی معنی است; چطور ممكن است كه شیوه ای خاص از زندگی برای شما بهتر باشد اگر نتوانید به هیچ وجه در این زندگی لذت ببرید، تقدیر كنید یا علاقه مند به چنین زندگی ای باشد و هنوز خودتان باشید؟
چه نوع استدلال هایی برای اثبات اینكه نوعی از زندگی، بهترین نوع است، می توان اقامه كرد؟ افلاطون آزمون تجربه را مطرح كرد: ما باید اولویت های افرادی را كه انواع فعالیت های محوری هر سه نوع زندگی را تجربه كردند، به عنوان مرجع بپذیریم. جان استوارت میل (۱۸۶۱) پیشنهاد كرد كه این آزمون می تواند برای شناسایی لذاتی كه «كیفیت» آن ها در مقایسه با ملاحظات «كمی» خیلی بالا است به كار گرفته شود، و اینكه كدام یك متعلق به بهترین زندگی است. ارسطو به ایده كاركردگرایانه خود متوسل می شود: اگر انسان ها یك كاركردی دارند، شخصی كه كاركرد انسانی را به خوبی انجام می دهد باید بهترین زندگی را هدایت كند. اما ارسطو همچنین فكر كرده كه ما می توانیم ملاك های خاصی را كه هر زندگی خوب باید دارا باشد شناسایی كنیم و زندگی ها را به همان میزانی كه از این ملاك ها برخوردارند ارزش گذاری كنیم: تكاپوهای مربوط به زندگی خوب باید فعال، لذت بخش و خودبسنده باشند و تنها به خاطر خودشان انجام گرفته باشند. نظریه مور تبیینی ساده تر را پیشنهاد می كند: زندگی خوب مشتمل بر فعالیت ها و حالات ذاتاً ارزشمند مثل درك زیبایی، داشتن دوستان و در جستوجوی معرفت بودن، است.
شاید عام ترین راهبرد این باشد كه به روان شناسی انسانی۳۰ متوسل شویم; یعنی اینكه افراد واقعاً به چه چیزی اهمیت می دهند؟ سودگرایان كلاسیك استدلال می كنند كه انسان تنها برای دو چیز اهمیت قایل است: به دست آوردن لذت و دوری از الم. بنابراین، بهترین زندگی آن است كه بیشترین لذت و كمترین درد را داشته باشد. دیگران ادعا می كنند كه خوبی زندگی شما تابع تعداد امیال ارضا شده و قدرت آن هاست.
اما محتوای امیال شما و توان آن ها ممكن است به طرز نادرستی با محدودیت معرفت و تخیل شما معین گردد. این نكته بعضی از فیلسوفان را سوق داد كه یك تقریر آرمانی از این تبیین را اتخاذ كنند; یعنی زندگی خوب برای شما این است كه بتوانید تحت شرایط كامل معرفتی و تأملّات خلّاق دست به انتخاب بزنید.
اما باید همچنین بپرسیم كه آیا زندگی خوب و زندگی سعادتمند یكی هستند؟ تمایز نخستین فیلسوفان مدرن بین خوبی اخلاقی و خوبی طبیعی این سؤال را عمیقاً در كانون توجه قرار داده است. آن ها سعادت را به عنوان خوب طبیعی تلقّی كردند و بسیاری از آن ها معتقد بودند كه عقل طلب سعادت را ایجاب می كند، درست همان مقدار كه آشكارا عمل با فضیلت را ایجاب می كند. اما فضیلت همیشه سعادت را به دنبال ندارد. بنابراین، آیا انسان ها در معرض تقاضاهای متعارض عقل قرار دارند؟ فیلسوفان یونان باستان سؤال مشابهی را طرح كردند كه آیا با فضیلت بودن برای شخص بافضیلت چیزی خوبی است؟ راه حل های فیلسوفان مدرن و فیلسوفان باستان به نحو قابل توجهی متفاوت است. راه حل یونانیان این است كه اثبات كنیم صفاتی را كه ما معمولا به عنوان فضایل اخلاقی تلقّی می كنیم واقعاً صفاتی هستند كه ما را در انجام كاركرد انسانی مسلط می سازند; یعنی صفاتی كه بدون آن ها ما قادر بر انتخاب خوب و عمل خوب نیستیم. وقتی كه این تثبیت شد واضح است كه یك شخص با فضیلت ضرورتاً یك زندگی بهتری خواهد داشت. اما فیلسوفان مدرن به این باور كه سعادت و فضیلت مستقل از هم هستند گرایش بیشتری دارند. بنابراین، بسیاری از فیلسوفان مدرن سعی كردند چیزی را مطرح كنند كه راولز براهین «تناسب»۳۱ می نامد; براهینی كه نشان می دهد جستوجوی فضیلت سعادت را نیز به دنبال دارد، و در نتیجه، این دو نوع خوب، اگرچه مستقل اند، در عمل با هم هستند. اما دیگران نتیجه خشك تری را به دست دادند; یعنی یك زندگی كه هم اخلاقاً خوب باشد و هم سعادتمند، تنها در یك شرایط مطلوب برای ما حاصل می شود; یعنی شرایطی كه باید به وسیله تمهیدات الهی یا، به طور خوش بینانه تر، به وسیله فعالیت سیاسی تأمین شوند.
نویسند: كریستین م. كورسگارد
مترجم: رحیم بابانژاد
نظریات درباره «خوب»۱
پی‌نوشت:
۱. Rutledge Encyclopedia of philosophy vol.۴.
۲. Moral sense theorists.
۳. Emotivists.
۴. Intrinsic goods.
۵. Extrinsic goods.
۶. Subjective goods.
۷. Objective goods.
۸. Nicomachean Ethics.
۹. A Theory of justic.
۱۰. Naturally good.
۱۱. Morally good.
۱۲. Sentimentalist.
۱۳. Rationalists.
۱۴. Utilitarians.
۱۵. Naturalistic fallacy.
۱۶. Instrumental goods.
۱۷. Final goods.
۱۸. Organic unities.
۱۹. Hedonism.
۲۰. Unconditional value.
۲۱. Conditional value.
۲۲. Good will.
۲۳. Subjective values.
۲۴. Objective values.
۲۵. End-in-itself.
۲۶. Right.
۲۷. Just.
۲۸. Consequentialists.
۲۹. Deontolojists.
۳۰. Human psychology.
۳۱. Congruence.
منبع : مجله معرفت