یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نقدی بر شعر نیما یوشیج


نقدی بر شعر نیما یوشیج
کوهپایه های شمال ایران، زاینده جوانی است که نغمه های پراکنده ای را که از گلوی جوانان تجدد خواه بر می خاست را منظم کرد و آهنگ موزون به آنها داد. علی اسفندیاری (نیما یوشیج) در پاییز سال ۱۲۷۴ ش. ه در دهکده ای دور افتاده به نام یوش از توابع شهرستان نور استان مازندران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم خان اعظام السلطنه، مردی شجاع و آتشی مزاج بود و در این ناحیه به کشاورزی و گله داری مشغول بود.
در ابتدای کار او به سبک معمول قدیم خصوصا خراسانی شعر می ساخت، اما آشنایی اش با زبان فرانسه وادبیات آن دوران، راه تازه ای جلوی پایش گذاشت. ثمره کاوش های وی در این راه، بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی به آنجایی رسید که در منظومه افسانه به چشم میآید. نخستین اثر منظوم نیما «قصه رنگ پریده» است. منظومه رنگ پریده که قریب به ۵۰۰ بیت به وزن مثنوی جلا ل الدین رومی است، سند اتهامی است که شاعر بر ضد جامعه ای که در آن می زیسته، ارائه داده است.
شاعر چند صفحه از منظومه افسانه را که به استاد نظام وفا تقدیم کرده بود، با مقدمه کوچکی در قرن بیستم، در روزنامه دوست خود «میرزاده عشقی» که او را به واسطه استعدادی که داشت با خود هم عقیده کرده بود، انتشار داد. «افسانه اگر چه حد فاصلی بین شلا ق های طوفانی مشروطیت و ادب قدیم و دنیایی که نیما بعدها به ایجاد آن توفیق یافته بود، اما به حد کافی دنیای ادبیات آن زمان را خشمگین کرد.»
«به گفته: مهدی اخوان ثالث»
در سال ۱۳۴۵ (ه.ق)، دفترچه ای از اشعار نیما به نام منظومه «خانواده و سرباز» و سه قطعه کوتاه «شیر، انگاسی، بعد از غروب» انتشار داد. این کتاب، میدانی بود برای هیاهوی بدبختی هایی که خوشبخت ها از فرط خوشحالی و غرور، آنها را فراموش کرده بودند. به عنوان مثال با کمی توجه در منظومه «ای شب» می توان آن را از جهت شکل، با ترجیع بند زیبای سعدی مقایسه کرد.
غم و اندوه و بدبینی اجتماعی، به خوبی آشکار است.
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش
با چشم، مرا زجای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
در افسانه، گفت وگوی عاشق و معشوق است که به آن رنگ می دهند و صحنه هایی بدیع به وجود میآورد. نیما در این سروده همه چیز را در قالب افسانه می بیند و افسانه را در قالب هر چیزی به خواننده القا می کند. در این گفت وگو، افسانه، ایهامهای مختلفی دارد.
این ناشناس سرگذشت شاعر، شامل: دو دیده اشکبار، شیطان رانده از هر جا، قلب پرگیرو دار، قصه ای بی سرو ته، صورت های مرده های جهان، عشق فانی کننده حاصل زندگی و غمی زیباست. در انتها، عاشق، تمام عشق ودل خود را به دست افسانه ای می سپارد که او هم خود را به وی وا می گذارد تا اگر روزگاری باقی ماند با هم در صفا باشند و ...
افسانه با این که از سبک معمول انحراف خاصی ندارد و از حیث معمول زیاد پخته وخالی از عیب نیست، با وجود سکته ها وبسیاری ناملا یمات، در کل، اثری پر از تخیل و تمثیل است در این قطعه، تعبیرها غالبا تازه و بی سابقه هستند و شاعر در راه و روشی که پیش رو دارد، تاحدی توانسته خود را موفق نشان دهد. شاعر در این دوره از جوانی خویش، به کاوش در گوشه گوشه دلش می پردازد و قصه عشق ناکامش را «که در جوانی به دختری به نام صفورا دلبسته بود و سرانجام هم به او نرسید» باز گو می کند.
دریافت خود را از ناپایداری عمر و روزگار و ... بیان می کند و هر جا که فرصتی می یابد، صحنه های زیبای جوانی اش را به تصویر می کشد. اما افسوس و صد افسوس که این وصف ها، گذراست. این اثر نیما با این که یک اثر سمبلیک و پر از تخیل است، قهرمانانی زنده دارد و بیشتر از عشاق غزل های کهن، از بین انسان های زنده سر به در آورده اند. نیما در افسانه می کوشد پیوند خود را از عروض و مقررات آن بگشاید و رها کند، اما هنوز آمادگی لا زم را پیدا نکرده بود. گوش های شنوندگان به وزن های عروضی آشنا شده و هر آهنگ دیگری گوش مستمعان را میآزرد. به همین خاطر نیما به وزن های ساده و رایج پناه برد کارش هم به این ترتیب است: وزن کوتاه و ساده ای را انتخاب می کند.
عاشقا خیز کامد بهاران
چشمه کوچک از کوه جوشید
گل به صحرا درآمد چو آتش
رود تیره چو طوفان خروشید
دشت اکنون شده هفت رنگه
این وزن آهنگین و رقصان که نیما در آن اندیشه های خود را از صمیم دل با تعبیراتی نو در آن ریخته، اگر هم چندان به چشم میآمده، در هر حال متروک به شمار میآمد ولی نیما آن را از سر، زنده کرده است.
عاشق در افسانه، همان عاشق رنج کشیده و بدبینی است که از زندگی بیزار شده و در زیر ضربه های ناکامی ها، آبدیده تر شده است.
در افسانه دید شاعر و بافت شعر، هر دو تازه هستند و هنوز هم در نوع خود بی نظیر می باشد. قطعات دیگر هرگز با تمام کوشش ها نتوانسته اند به پای سرمشق خود برسند.
حسن دیگر شایان توجه بودن افسانه، در این است که به شکل دیالوگ ساخته شده است و هر مصرعی تجزیه شده و هر پاره آن در ذهن یکی از دو گوینده، نهاده شده، به طوری که می توان آن را به آسانی نمایش داد. افسانه را نمی توان خلا صه کرد و باید متن کاملش را خواند».
عاشق...
یاد دارم شبی ماهتابی
بر سرکوه «نوبن» نشسته
دیده ازسوز دل، خواب رفته
دل زغوغای دو دیده رسته
سرد بادی دوید از بر کوه
چنگ در زلف من زد چوشانه
نرم و آهسته و دوستانه
با من خسته بینوا داشت
بازی و شوخی بچه گانه ...
ای فسانه، تو آن باد سردی؟
ناشناسا که هستی که هر جا
با من بینوا بوده ای تو؟
هر زمانم کشیده در آغوش
بی هستی من افزوده ای تو؟
ای فسانه، بگو، پاسخم ده!
افسانه...
بس کن از پرسش، ای سوخته دل
بس که گفتی، دلم ساختی خون
باورم شد که از غصه مستی
هر که را غم فزون، گفته افزون
عاشقا، تو مرا می شناسی ...
مثلا : وقتی با کوله بار خود در فصل تابستان در حال کوچ بودند، در میانه راه برای استراحت توقف می کنند. از قرار گربه ای که همراهشان بود، گم می شود، آنها فکر کردند که گربه را اصلا با خود نیاورده اند، بنابراین باتمام بار خود به محل خود بر می گردند تا بلکه اثری از گربه گمشده بیابند...!
شعر زیر هم نماد دیگری برای توصیف سادگی آنهاست.
دید آیینه ای فتاده به خاک
گفت: حقا که گوهری یکتاست!
به تماشا چو برگرفت و بدید
عکس خود را، فکند و پوزش خواست
که: ببخشید خواهرم، به خدا
من ندانستم که این گوهر زشماست!
□□□
ما همان روستا زنیم درست
ساده بین، ساده فهم، بی کم و کاست
که در آیینه جهان، برما
از همه ناشناس تر، خود ماست!
تاثیر نیما در سرایندگان معاصر و آینده مسلم است و به عقیده برخی ها، عشقی در «کفن سیاه» و شاید در تابلوهای «ایدهآل» و نیز شهریار در «افسانه شب» و دو مرغ بهشتی» از نیما متاثر بوده اند.
این که نیما، راه شعر نو را چگونه یافته و چه تحولی اساسی در سخن خود و دیگران پدید آورده به دوره ای تازه تعلق دارد که از حدود این بحث کوتاه خارج است و صحبت درباره آن فرصت و مجال تازه ای می خواهد.
به همین کوتاه سخن، بسنده می کنیم.
دیریست که در زمانه دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدروت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
وای شب، نه تراست هیچ پایان
و
اما... بهترین نمونه تغزلا ت در ادبیات ما «افسانه» است که در دی ماه ۱۳۰۱ سروده شده است ولی مدتی از زبان ها افتاده بود. اما سرانجام به دست احمد شاملو دوباره زنده شد. افسانه نمودار تحولی در طرز بیان و ادراک هنری به شمار آمد.
افسانه غزل عاشقانه پرشوری است که با لحنی رئالیستی سروده شده و ترکیبات زیبایی جلوه ای تازه به آن داده است. درین غزل، ابتدا شاعر، از غصه دیوانه ای که دل به رنگی فرار داده بود با دل بینوا و مضطر خود گفت وگو می کنند.
ای دل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سرشکی به رخساره غم؟
آخر ای بینوا دل، که به هر شاخی و شاخساری پریدی
می توانستی ای دل، رهیدن
گرنخوردی فریب زمانه
هردمی یک ره و یک بهانه
تا توانی مست، با من ستیزی
بافسانه کنی دوستاره
نویسنده : مینو شاه حسینی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید