چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


نظم چیزها


نظم چیزها
اگر بخواهیم یک نمونه ادبی بیابیم که مصداق این جمله فوکو باشد در «نظم چیزها»، آنجا که می نویسد؛ «انسان تل شنی است که به زودی از هم می پاشد»، این نمونه رمان ناتالی ساروت است به اسم « تو خودت را دوست نداری» (ترجمه مهشید نونهالی، نیلوفر، ۱۳۸۶). عنوان این رمان، یکی از آن جمله های شیئ شده در زبان است. اصلاً این جمله خودش یک شیء است، به معنای مارکسی - لوکاچی اش؛ چیزی که بر ما سلطه پیدا می کند و ما به آن تن می دهیم. چیزی طبیعی که باید قبولش داشته باشیم. چیزی که ما نساخته ایمش؛ بدیهی است و تردیدناپذیر. نتیجه می گیریم که هر کسی باید خودش را دوست داشته باشد. این یک حکم است. یک قانون است برای آدم هایی که دارای «من»ی هستند مشخص و متمایز. این من را دیگران تعریف می کنند. قالب هایی که دیگران می زنند و تو باید در آنها قرار بگیری. «پدر»، «مادر»، «کودک»، «انسان فوق طبیعی»، «عاشق» و «معشوق» و بعد هم سایر قالب ها؛ «شاعر»، «نویسنده» و از این قبیل. این قالب ها را می توان با مرز مشخص کرد. برایش دیده بان و نگهبان قرار داد و برج مراقبت و کلمه عبور ساخت تا هر کسی اجازه ورود نداشته باشد. این قالب ها، شهر تو را، قلعه تو را می سازند. اما وای به حال کسی که خودش را دوست نداشته باشد. او نه مرزی دارد نه حدی؛ در نتیجه نه شهری و نه برج و بارویی. او به همین دلیل نمی داند که خود خودش کی است که بتواند این ملامت «تو خودت را دوست نداری» را به او بچسباند. او نه یک نفر و نه حتی دو نفر است که بگویی مثلاً دکتر جکیلی و مستر هایدی در اوست، بلکه صدها نفر است. در درون او - مشروط بر اینکه درون را بی مرز تلقی کنیم- چند تن هست که عجالتاً بیدارند و دارند با هم حرف می زنند و روایت رمان از گفت وگوی اینهاست که شکل می گیرد. داستان شرح این گسیختگی و پریشانی و تشتت است که راویان به آن دچارند، نه اینکه آنها در جست وجوی وحدت باشند، شخصیت هایی باشند همگی در هوای یکی شدن؛« سی مرغ» هایی باشند که بعد بشوند «سیمرغ». آنها از اول بنا را بر این گذاشته اند که آن «میزی»- به تعبیر فوکو- که همه این من ها رویش به هم وصل می شوند، وجود ندارد. در سوررئالیسم به عنوان مثال تو می توانی یک الاغ را در کنار یک چرخ خیاطی روی یک میز تشریح قرار دهی. اما چیزی که به این دو عنصر متضاد وحدت می بخشد همین میز تشریح است. دست کم میزی هست. در اینجا همان طور که در آن دانشنامه چینی که فوکو مثالش را می زند، چنین چیزی در کار نیست. آن پایه یا ستون یا چسب یا بزاق دهان، یا هر چیزی که این راویان را در کنار هم بنشاند و به هم بچسباند، در کار نیست. راویان ساروت از تشبیه زیاد استفاده می کنند، مخصوصاً تشبیه به مکان. حالات و حرکات و حرف های دیگران به مکان ها و اشیا تشبیه می شوند. درون یک آدم یک شهر است. گاهی دادگاهی است که حکم صادر می کند. گاهی منطقه یی است حصارکشی شده. در این حالت «خوشامدگویی» می شود وثیقه و پیشکش، راهنمایی به کسی که دنبال راه چاره است، می شود دارویی در داروخانه شخصی درون که می گردی ببینی هست یا نه که به کار او بیاید و دردش را تسکین دهد. گاهی یک «متشکرم» تند و تیز را می بینیم که به سوی راویان پرتاب می شود. انگار شیئی باشد برنده؛ «تبادل های سودمند»، واژه هایی که بو می دهند و از این قبیل.در مقابل این آدمی که خودش را دوست ندارد، همتای او را می بینیم که خودش را دوست دارد و عاشقانه هم دوست دارد و به شکل نبوغ آمیزی هم دوست دارد. این آدم می تواند بین خوب و بد تمایز بگذارد. می تواند در موقع مقتضی عکس العمل های درستی نشان دهد که خبر از شخصیت فوق العاده و قدرتمند او می دهد. آدمی که می تواند بر من های روایتگر تسلط پیدا کند و مقاومت او را در هم بشکند. اما این آدم فوق العاده یا فوق طبیعی در واقع همان کسی است که موضوع طنز و تمسخر راویان است. او کسی است که باید از هم فروپاشیدش. او آدم یکه تاز میدان بلاهت عقل سلیم است. تاریخ انتشار کتاب در ترجمه فارسی قید نشده است. نمی دانیم کتاب برای اولین بار کی منتشر شده است. اما حال و هوای کتاب ما را به یاد سارتر، فوکو و بارت می اندازد. مخصوصاً تاثیر سارتر را بر نویسندگان رمان نو باید در نظر گرفت. هر چند زمانی رب گری یه «تهوع» سارتر را با بازیگوشی یک عتیقه قابل احترام دانسته بود، اما سارتر هم بر میشل بوتور در رمان«دگرگونی» و هم بر ساروت در این رمان تاثیر گذاشته است؛ آنجا که راویان به موضوع «خوشبختی» می پردازند، می توانیم حس کنیم که این خوشبختی همان است که روکانتن آن را در سالو ها یا ناکس ها می دید و از آن نفرت داشت.
شاپور بهیان
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید