جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

قضیه جذابیت جانی


قضیه جذابیت جانی
سیمای فرد جنایتكار، همان كسی كه فرارش از زندان و سرقتش از یك بانك و قتل های سریالی اش واجد جذابیتی پنهان برای همه ما است، به واقع دارد همان عنصری از تمدن را رومی آورد كه بر سازنده تمام انواع مبادله در عرصه نمادین است: خشونت. به گفته والتر بنیامین، هر نوع خشونتی مادامی مجاز شمرده می شود كه یا برسازنده قانون باشد یا حافظ قانون. مثال اولی همان دولت نوظهوری است كه از دل یك انقلاب سربرآورده یا فاتح نبردی برای كشورگشایی است و بدین سان با اعمال خشونت حد و مرز قانونی جدید را ترسیم می كند. مثال خشونت حافظ قانون نیز پلیس و نیروهای انتظامی است، یا هر اقدامی كه به شیوه ای قانونی در راستای حفظ قانون موجود صورت گرفته باشد. خشونتی كه از این دو حالت بیرون باشد مشروعیت ندارد. در عرصه قانون عمومی درون یك كشور، خشونت ضرورتاً در انحصار دولت است، و فقط دولت حق دارد در صورت لزوم دست به اِعمال خشونت بزند، نه هیچ كس دیگری.
اما دولت خشونت را همواره به عنوان وسیله ای برای اهدافی «برتر» به كار می گیرد و نه به عنوان وسیله ای ناب و بی هدف. گذشته از نیازهای حقیر بشری، همچون پول پرستی یا شهوت رانی یا قدرت طلبی صرف كه همراه و ملازم تقریباً هر عمل جنایت باری است، آنچه سیمای یك جانی را جذاب می سازد همان خشونتِ كمابیش بی هدف اوست، دست كم خشونتی كه هیچ نوع هدف دولتی ای را دنبال نمی كند. قانون به هیچ رو خشونتی را كه در خدمت اهداف دولتی نباشد برنمی تابد، حتی اهداف طبیعیِ خود افراد نیز نمی تواند به یاری هیچ قسم خشونتی دنبال شود. بنابراین دولت پیوسته به یاری اهداف قانونی خویش بر اهداف طبیعی افراد حد می زند.
شاید یگانه جایی كه خشونت فردی، حتی در شدیدترین شكلش، و بدون رجوع مستقیم به اهداف قانونی، مجاز شمرده می شود، خشونت لازم برای دفاع از نفس در مقابل یك تهدید واقعی است. و البته در كشورهای در حال توسعه یا توسعه نیافته، خشونت علیه هر جاندار دیگری غیر از انسان، و طبیعتاً خشونت فقط زمانی معنا پیدا می كند كه بر موجود زنده اعمال شود، یا به نحوی اثرات آن به زندگان برگردد. همه ما به خوبی با آن احساس لذتی آشنائیم كه هنگام له كردن یك سوسك یا پشه به ما دست می دهد، درست مثل لذتی كه جلادان از شكنجه كردنِ تن قربانیان در مقام موجودات زنده می برند. جلادان از هیچ چیزی مگر مردن قربانی وحشت ندارند.
زیرا اعمال خشونت بر مرده بی معناست. حس همدلی مخفیانه ای كه هر جنایت بزرگ در مردم برمی انگیزد ریشه در همین خشونت بی هدف دارد، خشونتی كه از محتوم بودن و «برگشت ناپذیریِ» حكم قانون بری است، و به همین دلیل است كه فرار یك محكوم به مرگ به راستی آدم را سرمست می كند. در اینجا مهم نیست اهداف فرد جانی چیست و تا چه حد انزجارآور است، همچنین مهم نیست آیا موفق می شود یا شكست می خورد، بلكه نكته اصلی جذابیت او شهادتی است كه بر خشونت رها گشته از اهداف قانونی می دهد. در عرصه بین الملل نیز كه (برخلاف قوانین عمومی داخلی) خشونت در انحصار هیچ قانونی نیست، جذابیتی از همین دست وجود دارد: جذابیتِ دخالت های نظامی در ورای آن به اصطلاح قوانین بین الملل، در قالب اقدام برای نجات مظلومان كشورهای استبدادی. گذشته از موارد اخیر، یكی از نمونه های كمابیش فراموش شده و اسطوره ای آن همان رمبو (سیلوستر استالونه) است، كسی كه البته خشونت اش «اهدافی» نظیر پاك كردن خاورمیانه از شر مستبدان و جانیان را دنبال می كرد. به هر حال چشم اندازهای خشونت آمیز بیرون از قلمرو قانون برای آدمیان گیراست.

امید مهرگان
منبع : روزنامه شرق