جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تحلیل طبقاتی جنبش دموکراتیک ایران


تحلیل طبقاتی جنبش دموکراتیک ایران
درآمدی بر شکل گیری طبقات در ایران؛ طبقه به مفهوم «طبقه در خود» را می توان در بخش اعظم تاریخ نوشته ایران مشاهده کرد. از عصر قاجار بدین سو که منابع تاریخی ما پیرامون وضعیت اجتماعی ایران مستندتر و دست اول تر است، اینگونه به دست می آید که در قرن ۱۹ در ایران اگر چه طبقات مختلف وجود داشتند ولی طبقه در خود بودند.
خصوصیت عمده منازعات اجتماعی ایرانیان در این دوره ستیزهای غیرطبقاتی بود که طی قرن ۱۹ کمتر دیده شد که در سطح جامعه جدالی با سویه سیاسی بر مبنای تفاوت های طبقاتی شکل گیرد. عمده این ستیزهای غیرطبقاتی مناقشات قوی، مذهبی و محلی بود. ایران به اقوام مختلفی تقسیم می شد که مهمترین خصیصه آنها تفاوت زبانی بود. فارسی زبانان اکثراً در مرکز، ترک زبانان اکثراً در شمال غرب و کردها در غرب زندگی می کردند.
در شهرها نیز ستیزها اکثراً غیرطبقاتی بودند. بیشتر شهرها به محلات حیدری - نعمتی تقسیم می شدند و از این طریق به رقابت برمی خاستند. مهمترین سیاست مشخص حکومت در این دوره جهت کنترل اعتراضات اجتماعی، استفاده از پتانسیل اختلافات قومی، مذهبی و زبانی بود. در هر صورت اولین طلیعه های پیدایش طبقه برای خود را می توان پیش از انقلاب مشروطه جست وجو کرد. فشار بی حد و حصر حکومت بر بورژوازی تجاری، آنان را به موقعیت طبقاتی شان متوجه کرد. برای اولین بار تجار فارس و ترک بدون توجه به تفاوت های قومی و زبانی بر سر خواست های مشترک در برابر حکومت مرکزی دست به اعتراض زدند.
نوع تعامل حکومت سلسله قاجار با اقتصاد جهانی و سیاست های مالیاتی و دخالت در بازار امان تجار را بریده بود و به مثابه سدی محکم در برابر تقویت بورژوازی ملی رخ می نمود. در واقع انقلاب مشروطه حاصل همین بیداری طبقاتی بورژوازی بازار بود که با تکیه بر نمایندگان سنتی خود یعنی علما که در این مقطع طباطبایی و بهبهانی از شاخص ترین آنها بودند و در ائتلاف با روشنفکران غربگرا به پیروزی رسید.
همچنین اولین نطفه های تشکیل طبقه روشنفکر جدید - که بعدها نقشی ممتاز در تاریخ ایران یافت - را می توان در میان فارغ التحصیلان دارالفنون جست وجو کرد. این البته به معنای آن نیست که در انقلاب مشروطه تنها منازعات طبقاتی تعیین کننده بود، بلکه منظور اشاره به این نکته است که هنگام مشروطه برای اولین بار طبقات اجتماعی نیز در کنار گروه های قومی و زبانی و مذهبی بر سپهر سیاسی ایران تاثیرگذار بودند. نمود عینی این تاثیرگذاری را می توان در اولین قانون انتخابات مجلس شورای ملی که پس از صدور اولین فرمان مشروطه نوشته شد، مشاهده کرد. در این قانون کرسی های پارلمان بین طبقات مختلف با نسبتی مشخص تقسیم شده بود. سال های سلطنت رضاشاه در واقع زمینه ساز دخالت هر چه بیشتر طبقات در فضای سیاسی ایران بود.
رضاشاه دست به جراحی های سخت در ساختار قومی قبیله ای جامعه ایران زد. سیاست یک جانشین کردن ایلات و حتی دستکاری در بافت شهرها که منجر به از بین رفتن عملی محلات حیدری- نعمتی و شیخیه- متشرعه در شهرهای ایران شد، از جمله عوامل زمینه ساز گسترش تاثیر طبقات بود. اما از اینها مهمتر فرآیند صنعتی کردن جامعه بود. ساختن کارخانه های بزرگ در شهرهای مختلف نویددهنده شکل گیری یک طبقه کارگر صنعتی شهری بود.
گسترش دیوان سالاری دولت و توسعه قابل توجه تعداد کارمندان، طبقه متوسط جدیدی را تشکیل داد. تاسیس دانشگاه و اعزام گسترده دانشجو به خارج از کشور نیز یک طبقه متوسط تحصیلکرده را به وجود آورد. در واقع رضاشاه اگرچه نتوانست پروژه ملت سازی مدرن را در ایران به سرانجام برساند، اما با اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خواسته یا ناخواسته به تقویت طبقات اجتماعی کمک شایانی کرد و در واقع این طبقات در سال های پس از شهریور ۱۳۲۰ و در اوج نهضت ملی شدن صنعت نفت در کنار طبقات سنتی تر مثل بورژوازی تجاری نقشی ویژه در تحولات سیاسی داشتند.
در مجموع می توان گفت اصلاحات عصر رضا شاه فرآیند شکل گیری طبقات در ایران را تسریع کرد و آگاهی طبقاتی، طبقات سنتی را تقویت کرد. البته برخی از صاحب نظران نظیر علیرضا علوی تبار معتقدند در ایران طبقه برای خود شکل نگرفته است. به نظر می رسد با توجه به واقعیات عصر پس از مشروطه و وقایع سیاسی، اجتماعی پس از آن این ادعا قابل پذیرش نباشد.
نقش طبقات در نهضت ملی؛ پیامد پایان رقت انگیز سلطنت رضاشاه یک انفجار دموکراتیک بود چنانکه نیروهای اجتماعی که طی دو دهه به زور سرنیزه کنترل شده بودند، آزاد شدند. سیاستمداران کهنه کار گوشه نشین از کنج تبعیدگاه ها خارج شده و از مصدق السلطنه محبوب تا سیدضیاء منفور به عرصه سیاست بازگشتند. اما مهمترین وجه ممیز عرصه سیاست آن روز نه بازگشت رجال صاحب نام که ظهور سیاست طبقاتی بود.
هنوز چند هفته ای از اشغال ایران نگذشته بود که حلقه ای قدرتمند از فعالان چپگرای منتسب به گروه ۵۳ نفر پیرامون سلیمان میرزا اسکندری گرد آمدند و حزب توده ایران را بنیان نهادند. حزب توده اگر چه در ابتدا خود را حزبی ضدفاشیستی و موافق قانون اساسی تعریف کرد اما به مرور زمان خود را به عنوان حزب طبقه کارگر مطرح کرد. در واقع پیدایش یک طبقه کارگر صنعتی شهری در شهرهایی چون اصفهان، تهران، آبادان و بندر شاهی (قائمشهر) این فرصت را به حزب توده و فعالان چپگرا برای نمایندگی طبقه کارگر می داد.
با بررسی دقیق فعالیت های صنفی کارگران طی این دوره مشکل بتوان منکر وجود یک جنبش کارگری قوی شد. شورای متحد کارگری متشکل از ده ها سندیکا و اتحادیه کارگری، به رهبری رضا روستا که عضو حزب توده بود و مهمترین فرد تاریخ جنبش کارگری ایران محسوب می شود با عضویت ده ها هزار کارگر به نیرویی غیرقابل نادیده گرفتن در سپهر سیاسی ایران بدل شد. شورای متحده و سندیکاهای کارگری این توانایی را داشتند که با به راه انداختن اعتصابات و تظاهرات گسترده کارگری دولت را به شدت تحت فشار قرار دهند.
رفاه و عدالت اجتماعی مهمترین خواست طبقه کارگر در این دوره بود. از این رو بیشتر این اعتصابات پیرامون میزان ساعات کار، پاداش، حقوق، جیره غذا و لباس بود. هر چند حزب توده همواره این خواست های صنفی را در راه پیگیری اهداف سیاسی مورد بهره برداری قرار می داد. در کنار این طبقه کارگر، طبقه متوسط جدیدی نیز شکل گرفته بود که فارغ التحصیلان دانشگاه تهران، تحصیلکردگان غرب و کارمندان دولت تشکیل دهندگان این طبقه بودند. مهمترین خواست این طبقه در این دوران استقلال ملی و دموکراسی از طریق بازگشت به ترتیبات قانون اساسی مشروطه بود. حزب ایران شامل جمعی از اساتید دانشگاه و تکنوکرات های بنام از جمله احزاب این طبقه بود که بعدها در درون جبهه ملی و جریان ملی شدن صنعت نفت نقش مهمی بازی کرد. کاظم حسیبی مشاور مصدق در امور نفت عضو ارشد این حزب بود و همچنین کریم سنجابی و اللهیار صالح از دیگر اعضای برجسته حزب ایران بودند.
به غیر از طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر، بورژوازی تجاری سنتی نیز در عصر پسارضاشاهی به تجدید حیات پرداختند. بورژوازی تجاری به دلایل عدیده دل خوشی از رژیم پهلوی نداشت. اول اینکه متحدین سنتی آنان یعنی علمای دینی طی سال های سلطنت رضاشاه به شدت تحت فشار بودند. دوم آنکه سیاست های اقتصادی رضاشاه در بسیاری موارد اقتصاد بازار را با خطر مواجه کرده بود.
خصوصاً گسترش کارخانجات تجار سنتی را با خطر زوال مواجه کرده بود. در واقع از آنجا که سیاست های اقتصادی نظام پهلوی در جهت تضعیف بورژوازی ملی بود، بورژوازی تجاری سنتی مایل به تحدید قدرت دربار، تجدید قدرت علمای مستقل و مردمی و تا حدودی استقلال ملی بود. از این رو در سال های ملی شدن صنعت نفت بورژوازی تجاری صنعتی یکی از ستون های اصلی نهضت ملی بود، چنانکه افرادی چون بقایی و مکی بیشتر آرای خود را مدیون بازار بودند. اما دیگر طبقه مهم اجتماعی در این دوره اشراف زمین دار بود.
آنها اگر چه خصوصاً در شمال کشور در زمان رضاشاه با تضییقات و فشارهایی مواجه شده بودند، اما در مجموع توانسته بودند منافع خود را حفظ کنند. نظام ارباب رعیتی در بیشتر روستاهای ایران برقرار بود و در واقع زمین داران به عنوان متولیان نظام ارباب رعیتی نمی توانستند با هیچ اصلاحات اجتماعی موافق باشند. از همین رو از دموکراسی هراس داشتند و به ائتلاف با دربار و سفارت انگلیس تمایل داشتند. پس در این جغرافیا، یک طبقه کارگر با خواست رفاه و عدالت اجتماعی وجود داشت، یک طبقه متوسط جدید با خواست دموکراسی و اصلاحات اجتماعی و استقلال ملی، یک بورژوازی تجاری سنتی با خواست تحدید قدرت دربار، تجدید قدرت علمای دینی و استقلال ملی و یک طبقه زمین دار که می خواست از طریق ائتلاف با دربار جلو هرگونه اصلاحات اجتماعی مخالف با منافع خود را بگیرد.
در این جغرافیا می توان حدس زد که سه طبقه نامبرده اول در مواضعی با هم مشترک بودند و می توانستند با یکدیگر وارد ائتلاف شوند. خصوصاً طبقه متوسط جدید در موقعیتی بود که هم با طبقه کارگر و هم با بورژوازی تجاری سنتی قادر به ائتلاف بود.
مهمترین شاهد تاریخی این مدعا عملکرد حزب ایران در آن دوره است. حزب ایران که خود را یک حزب سوسیالیست می دانست زمانی موتلف حزب توده بود و بعدها در ائتلاف با بورژوازی تجاری سنتی به جبهه ملی پیوست و البته در دوره عضویت در جبهه ملی نیز برخی پیوندهای خود را با حزب توده حفظ کرد. محمد مصدق و گفتمانی که ارائه می کرد بیانگر آمال و آرزوهای طبقه متوسط ایران بود. مصدق به خاطر دفاع از اصول مشروطه و مخالفت با دیکتاتوری رضاشاه سال ها پس از نمایندگی مجلس ششم در تبعید و گوشه نشینی اجباری گذران عمر کرده بود در انتخابات مجلس ۱۴ که پس از سقوط سلطنت رضاشاه برگزار شد و آزادترین انتخابات تمام عصر پهلوی بود به عنوان نماینده اول تهران به مجلس راه یافت.
او خود این سیل توجه عمومی را ناشی از دفاعیات صریحش از اصول دموکراسی و مشروطه می دانست. مصدق تا پیش از آغاز دوره مجلس ۱۴ تنها مظهر دموکراسی خواهی طبقه متوسط بود. اما در طول دوره نمایندگی مجلس با پیش کشیدن تز موازنه منفی در سیاست خارجی مظهر و نماد خواست استقلال ملی نیز شد. تاکید مصدق بر روی دموکراسی و استقلال ملی از یک سو طبقه متوسط جدید را با وی همراه کرد و از سوی دیگر مخالفت هایش با قدرت مطلقه دربار پهلوی امواج حمایت بورژوازی سنتی تجاری را به سوی او گسیل داشت.
البته همراهی مهمترین مجتهد سیاسی عصر آیت الله کاشانی نیز در همراهی بورژوازی تجاری سنتی با مصدق موثر بود. در بستر ائتلاف طبقه متوسط جدید و بورژوازی تجاری سنتی، ائتلافی ناپایدار بین نیروهای سکولار و مذهبی شکل گرفت. در آن سوی منازعه نیز اشراف زمین دار با همدستی دربار پهلوی با خواست استقلال ملی مخالفت می کردند چرا که استقلال ملی به معنای قطع تاثیرگذاری انگلستان به عنوان مهمترین همراه اشراف زمین دار بود. انتخابات مجلس ۱۶ نقطه اوج اتحاد طبقه متوسط جدید و بورژوازی بازار بود.ائتلاف بین این دو طبقه در این مقطع بنیانگذار جبهه ملی شد. جبهه ملی اما در این دوره در جلب و جذب طبقه کارگر توفیق چندانی حاصل نکرد. مصدق اگر چه با شخصیتی کاریزماتیک محبوب اقشار و طبقات مختلف ملت ایران بود ولی فعالیت تشکیلاتی حزب توده و شورای متحده کارگری وابسته به آن در میان طبقات کارگری عملاً مجال فعالیت در بین کارگران را از هواداران مصدق گرفته بود. حزب توده که از ابتدای نخست وزیری مصدق سیاستی به شدت تهاجمی را علیه وی در پیش گرفته بود، به مرور مواضعش نسبت به مصدق نرم تر می شد. خصوصاً رده های میانی و پایینی حزب به شدت نسبت به نهضت ملی سمپاتی داشتند.
در واقع قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بیانگر وارد شدن طبقه کارگر در ائتلافی نانوشته و ناگفته با جبهه ملی بود. حزب توده که در این دوره و به دنبال سوءقصد نافرجام سال ۱۳۲۷ به جان محمدرضاشاه غیرقانونی اعلام شده بود، عملاً با توجه به رویکرد دموکراتیک مصدق، در عرصه سیاست از آزادی عمل قابل توجهی برخوردار بود.
پس از قیام ۳۰ تیر امیدها برای پیروزی نهایی جهت استقرار دموکراسی و نیل به استقلال ملی فزونی گرفت و در حالی که همه چیز در ظاهر به نفع مصدق پیش می رفت، در واقع روند امور به گونه ای دیگر بود. مشکلات شدید اقتصادی ناشی از عدم فروش نفت، دولت و مردم را با معضلات جدی مواجه کرده بود. مشکلات اقتصادی، بن بست در مذاکرات نفت، توطئه چینی های دربار و ایجاد اختلافات شخصی و عقیدتی میان رهبران نهضت ملی زمینه را برای از هم پاشیده شدن ائتلاف صورت گرفته بین طبقه متوسط جدید، بورژوازی سنتی بازار و طبقه کارگر فراهم کرد. در واقع از تیرماه پرجوش ۱۳۳۱ تا خرداد خاموش ۱۳۳۲ اگر چه فاصله تنها یک سال بود اما همین یک سال زمان کافی برای از هم پاشیده شدن ائتلاف پیروز بود.
مصدق در مرداد ۱۳۳۲ اگر چه هنوز هم از حمایت افکار عمومی بهره مند بود، ولی این افکار عمومی، افکار عمومی تیرماه ۱۳۳۱ نبودند. مردم خسته و تقریباً از بهبود امور ناامید بودند. مصدق دیگر تنها می توانست روی جناح طبقه متوسط جدید جبهه ملی حساب باز کند که به جز نیروی سوم خلیل ملکی بقیه شان مجموعه ای از احزاب غیرتشکیلاتی و فاقد انسجام بودند. اینگونه شد که در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به تعبیر داریوش فروهر مردم در خانه ها نشستند و لمپن ها پیروز شدند.
در جمع بندی علل ناکامی نهضت ملی از منظر جامعه شناسی طبقاتی می توان گفت؛ اولاً طبقه متوسط جدید از ضعف کمیت و کیفیت رنج می برد، هنوز اکثریت مردم ایران را روستاییان تشکیل می دادند و جمعیت شهری اگر چه گسترش یافته بود، اما هنوز کمتر از نیمی از جمعیت کشور بود. به لحاظ کیفی هم طبقه متوسط جدید و بورژوازی فاقد یک تفکر اقتصادی سیاسی منسجم بودند. در واقع سیاست های اقتصادی عصر پهلوی اول به دنبال کشمکش نفت، مجالی برای گسترش طبقه متوسط جدید و بورژوازی باقی نگذاشت. ثانیاً طبقه متوسط جدید به دلیل همین ضعف ساختاری و عدم برنامه مشخص اقتصادی حمایت عملی طبقات و لایه های زیرین جامعه را از دست داده، آنها در ۲۸ مرداد یا سکوت کردند و در خانه نشستند یا با دربار همراه شدند.
● نقش طبقات در جنبش دوم خرداد
وضعیت و موضع طبقات در قبال نظام برآمده از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷؛ رژیم شاه که در برابر دولت مصدق وارد ائتلاف با اشراف زمین دار شده بود با بنا گذاشتن انقلاب سفید و اصلاحات ارضی عملاً این متحد سنتی دربار را از بین برد. شاه فکر می کرد با توجه به مفاد انقلاب سفید اگر چه متحد سنتی خود را از دست می دهد، ولی در عوض می تواند متحدین جدیدی از سایر طبقات کسب کند.
او گمان می کرد با اصلاحات ارضی دهقانان را راضی می کند و با برخی اصلاحات اجتماعی که نمود آن در تغییر برخی قوانین به نفع برابری بیشتر شهروندان و اعطای حق رای به زنان بود، کسب حمایت طبقه متوسط جدید و روشنفکران تحصیلکرده را جست وجو می کرد. اما همه امیدهای شاه در این باب نقش بر آب شد. سیاست های شاه در قبال طبقات طی دهه ۵۰ آمیزه فاجعه باری از خطاهای فاحش است.
سعی در ایجاد نظام تک حزبی و تورم و گرانی بیش از حد نیمه دهه ۵۰ در کنار سرکوب شدید سیاسی و سانسور و خفقان و اعمال محدودیت علیه علمای مذهبی موجب نارضایتی همه طبقات و اقشار جامعه شده بود. چنانکه در نیمه دوم دهه ۵۰ رژیم شاه نظامی بود مبتنی بر درآمد نفت و مستقل از همه طبقات. اینگونه بود که با به راه افتادن امواج انقلاب تقریباً همه طبقاتی که پیش از این نام بردیم علیه رژیم شاه با هم متحد شدند. پس از انقلاب نیز رهبری کاریزماتیک امام خمینی(ره) موجب شد که به رغم مواضع مختلف طبقات این اختلافات راه به جایی نبرد و جمهوری اسلامی مستقر شود.
طبقات پس از جنگ (عصر سازندگی)؛ پایان جنگ آغاز عصر جدیدی بود که با ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و در فقدان رهبری کاریزماتیک امام خمینی(ره) شروع شد. هشت سال جنگ و تبعات اقتصادی اجتماعی پس از آن فشار مضاعفی بر همه طبقات وارد آورده بود. اما طی دهه اول انقلاب نه چندان جامعه خصلت طبقاتی از خود نشان می داد و نه خارج از سازماندهی مردمی مبتنی بر رهبری کاریزماتیک نیروی سیاسی وجود داشت.
در چنین شرایطی و در حالی که طی یک دهه گذشته برداشت های ایدئولوژیک از اسلام بسیار رواج داشت، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در اولین خطبه نماز جمعه اش پس از به دست گیری منصب ریاست جمهوری که به عقیده بسیاری سخنرانی تاریخی به شمار می آید، اعلام کرد که اسلام دین رفاه است. او با اشاره به زندگی پیامبر اسلام، کار، رفاه و استفاده از نعمات دنیوی را نه تنها خلاف اسلام که موافق با روح آن اعلام کرد.
ریاست جمهوری هاشمی آغاز عصر لیبرالیزه کردن اقتصاد و تا حدودی سیاست خارجی و فرهنگ در ایران بود. سیاست های اقتصادی عصر هاشمی طبقه متوسط را تقویت کرد و مجالی دوباره به آن داد. تهران نماد این تحولات بود. کشتارگاه ها بدل به فرهنگسرا شدند و پارک های بزرگ جای بیغوله ها را گرفتند. فرهنگسراها بدل به مکانی برای اشاعه فرهنگ و هنر مدرن شدند و پارک ها تبدیل به محلی برای ارتباطات عمومی که یادآور PUBLIC SPACE به مفهوم هابرماسی آن بود. سینماها دوباره رونق گرفتند؛ در یک کلام می توان به این جمع بندی رسید که عصر موسوم به سازندگی عصر گسترش طبقه متوسط بود.
طبقات در دوم خرداد (عصر اصلاحات)؛ سیاست های منجر به گسترش طبقه متوسط مهمترین پیامد خود را در دوم خرداد ۱۳۷۶ نشان داد. طبقه متوسط جدید در کنار بورژوازی مدرن شکل گرفته که کم کم بورژوازی سنتی را پس می زد.
در کنار روشنفکران دینی و طیفی از هنرمندان و اندیشه ورزان محمد خاتمی که خاطره فرهنگ نوازی هایش طی سال های متمادی مدیریت فرهنگی در اذهان باقی مانده بود را به عنوان نماد خود برگزید. وقتی تئوری پردازی های حلقه کیان با امواج جنبش طبقه متوسط و بورژوازی مدرن پیوند خورد و دوم خرداد متولد شد، تقریباً هیچ کس این پیروزی را پیش بینی نمی کردند، چرا که همگان به تحولات طبقاتی عصر سازندگی بی توجه بودند. آنها متوجه تقویت طبقه متوسط جدید و پیدایش بورژوازی مدرن که به دنبال ساختن برج ها و کارخانه ها و سرمایه گذاری در کیش و صنایع تولیدی بود، نبودند. عصر هاشمی اما تنها عصر سازندگی و گسترش طبقه متوسط نبود. عصر تورم های جانفرسا و گرانی های کمرشکن نیز بود. طبقات متوسط به پایین به شدت از گرانی، درآمد پایین و ناکارآمدی دولت ناراضی بودند.
برای آنها که تعدادشان هم کم نبود خاتمی نماد تحول و گشایش در کار فروبسته عدالت اجتماعی بود. از این رو بود که در دوم خرداد ۷۶ باز هم ائتلاف ناگفته و نانوشته طبقات پایین با طبقه متوسط و بورژوازی مدرن شکل گرفت. این فقط در زعفرانیه و فرمانیه و نیاوران نبود که مردم سیل آسا برای رای به خاتمی به صندوق ها هجوم آوردند.
در نازی آباد و قرچک هم وضع به همین منوال بود. مشابه همان ائتلافی که مصدق و نهضت ملی را به پیروزی رساند، خاتمی و هوادارانش را نیز به قدرت پرتاب کرد. این ائتلاف طی انتخابات شوراهای اول مجلس ششم در ریاست جمهوری هشتم نیز ادامه داشت و موجب پیروزی های خیره کننده احزاب موسوم به اصلاح طلب شد. انتخابات شوراهای دوم پایان این ماه عسل بود. این ائتلاف بنا به دلایلی همانند ائتلاف نهضت ملی از هم پاشیده شد.
طبقات پایین احساس می کردند گشایش ویژه ای در وضعیتشان رخ نداده است. طبقه متوسط جدید به دنبال ناکامی های متعدد و پی در پی اصلاح طلبان انگیزه خود را برای مشارکت سیاسی از دست داد. این تنها بورژوازی مدرن بود که هنوز برای حفظ منافع اقتصادی خود انگیزه هایی داشت والا طبقه متوسط تمامی خواست های سیاسی و اجتماعی را متوقف می دید.
منبع : روزنامه شرق