جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کدام شریعتی؟


کدام شریعتی؟
شریعتی تمامی ندارد. گستره تفکرات و آثارش بسیاری از حوزه ها و رشته ها را دربر گرفته است، هم هنرمندان اعم از کارگردان، بازیگر، گرافیست و خواننده از او بهره ها بردند و هم استادان و پژوهشگران، چه جامعه شناس و چه حوزوی، حظی از او کسب کردند، جالب آنکه دنیای ورزش هم از دامنه تاثیرگذاری شریعتی امان نیافته است. از این روست که نمی توان متوجه شد گستره شریعتی از کجا تا به کجاست، اما گفت وگوهای ذیل کمکی است تا برخی از افق های این تفکر روشن و مشخص شود که هر کدام با چه ظنی یار شریعتی بودند. هر خاطره و مطلبی از شریعتی وجهی از وجوه او را تبیین می کند و قطعه یی از پازل شریعتی است که البته معلوم نیست وقتی در کنار هم قرار می گیرند، در نهایت شریعتی را می سازد یا خیر؟
● رضا کیانیان (بازیگر)؛ سهراب انقلابی تر بود
سابقه آشنایی من با مرحوم شریعتی به دوران دبیرستان در مشهد بازمی گردد. آن زمان که عضو گروه تئاتر پارت بودم. مسوول این گروه برادر بزرگ تر من داوود کیانیان (پژوهشگر و نمایشنامه نویس کودکان) بود و برای هر نمایش از دکتر شریعتی دعوت می کردند و ایشان نیز حضور می یافتند و نمایش های گروه را مورد بررسی قرار می دادند. حضور قابل توجه دکتر شریعتی در جلسات نقد و بررسی نمایش ها برای اکثر دست اندرکاران گروه موجب دلگرمی بود، چرا که بنا به سنت گروه، بعد از سی شب اجرا، افراد مختلفی که نمایش را دیده بودند در جلسه نقد و بررسی شرکت و نظرات خود را در آن برنامه مطرح می کردند تا در برنامه ها و اجراهای بعدی آن نظرات لحاظ شوند. من برای اولین بار با دکتر شریعتی در این جلسات آشنا شدم و دوستش داشتم. بسیار دوست داشتنی بود. بعد از آنکه به تهران آمدم، این ارتباط ادامه یافت و در اکثر کلاس ها و جلسات حسینیه ارشاد هم شرکت می کردم. در این مقطع من با تغییر رشته به دانشگاه هنرهای زیبا آمده بودم و در کلاس ها و کارگاه های نقاشی حسینیه ارشاد به عنوان مربی شرکت می کردم. خاطرم هست یک بار دکتر شریعتی به این کارگاه ها که در زیرزمین حسینیه بود، آمد و نقاشی بچه ها را نیز تماشا کرد که به من گفت به بچه ها بگو از رنگ سرخ در نقاشی ها استفاده کنند. ما نیز متاثر از شرایط انقلابی آن زمان دست به سرخ کردن مان خوب بود.
یکی دیگر از فعالیت های من در حسینیه ارشاد مربوط به تئاترهای آنجا بود. در تئاتر سربداران به کارگردانی آقای محمدعلی نجفی نیز حضور داشتم و پوستر این نمایش را من طراحی کردم. در این نوع برنامه ها با آقایان سیدمحمد بهشتی و میرحسین موسوی نیز ارتباط داشتم. از آخرین ملاقات های من با دکتر شریعتی، در زندان کمیته مشترک بود که به جهت یک سلام و احوالپرسی کوتاه هم کتک مفصلی خوردیم.
اما امروز مدت ها از آن دوران می گذرد و می توان با احاطه بیشتری به آثار و آرای شریعتی نگریست. در مجموع او بیشتر از آنکه یک جامعه شناس و تحلیلگر مسائل دینی باشد، یک شاعر بود و جادویی در کلامش وجود داشت که مخاطبان را سحر می کرد. این وجه شاعرانه شریعتی در آثار مکتوب او نیز مشهود است و بنا به مقتضیات این نوع تفکرات و شرایط آن زمان می توان به غلبه تفکر تخریبی اشاره کرد که در همه انقلابیون آن زمان مشترک بود. تقریباً تمام آنان بدون آنکه حرف جدیدی ارائه دهند همه چیز را نابود می کردند، بدون آنکه بگویند چه می خواهند جایگزین آن کنند. این نقص بزرگ اندیشه های انقلابی است که بدون برنامه فقط نکات آرمانی و ایده آل ها را مطرح می کرد. معمولاً انقلابیون تنها برای خراب کردن برنامه دارند و برای ساختن فقط آرمان دارند ولی به هر حال از اندیشه های او در دوران جوانی و ایام دانشجویی ام بهره بردم، بدون آنکه رابطه مرید و مرادی با ایشان داشته باشم. خوشبختانه ایشان نیز این نوع روابط را نمی پسندیدند و با شاگردان خود بی هیچ تکلفی به بحث و گفت وگو می نشستند.
فکر می کنم با تفکرات شاعرانه و زیباپسندانه یی که ایشان داشتند اگر تا امروز زنده بودند منتقد اندیشه های آن زمان شان می شدند. انقلابی بودن در آن زمان یک رسم بود، یعنی سنت روشنفکری آن زمان بود. انقلابی در آن زمان به نظر من سهراب سپهری بود که تسلیم سنت ها و جو روشنفکری نشد و حرف خودش را زد و کار خودش را کرد و خلاف جریان رود شنا کرد.
● عمادالدین افروغ (جامعه شناس)؛ سکوی پرتاب برای رسیدن به مطهری
سابقه آشنایی من با آثار شریعتی به دوران دانشجویی در خارج از کشور بازمی گردد. غالب جلسات انجمن های اسلامی با آثار و سخنرانی های مرحوم شریعتی برگزار می شد. همان دوران با اکثر کتاب های ایشان آشنا شدم و آنها را مورد مطالعه قرار دادم. من چون آن زمان دانشجوی جامعه شناسی بودم زودتر از سایر دوستان متوجه مضامین مارکسیستی آثار دکتر شریعتی می شدم. همین مضامین باعث شد من چندان جذب آثار ایشان نشوم ولی آثار دیگر دکتر شریعتی که وجه عرفانی داشت نظر مرا به خود جلب کرد؛ البته منظورم نفی وجه حماسی تفکرات ایشان نیست ولی با آثاری همچون فاطمه فاطمه است، حج یا مجموعه نیایش های دکتر شریعتی بیش از سایر آثار، توانستم ارتباط برقرار کنم و به همین دلیل نیز همواره از این نوع تفکرات مرحوم شریعتی در برابر منتقدان دفاع می کردم به عنوان مثال یک دوران در مورد ایدئولوژی در آثار شریعتی بحث هایی از سوی برخی روشنفکران در گرفت و من نیز مقاله یی با محوریت نقد این مباحث تنظیم و همان زمان نیز منتشر کردم. بیشترین تاثیر آثار مرحوم شریعتی مربوط است به دوران دانشجویی ام، زیرا پس از آن متوجه شدم باید مباحث را با عمق بیشتری پیگیری کنم و اینجا بود که متوجه آثار فلسفی مرحوم مطهری شدم. در واقع اندیشه های شریعتی یک موتور محرکه بود ولی تمام نیازهای فکری مرا تامین نکرد به همین دلیل گام بعدی، اندیشه های مطهری بود که گمشده فکری فلسفی من بود؛ خلاصه آنکه شریعتی سکوی پرتابی بود تا به اندیشه های مطهری برسم.
● مصطفی محدثی خراسانی (شاعر)؛ بیدارگر روحیه پرسشگر ما
اگرچه به دلیل ارتباط پدرم با روشنفکران مسلمان و شاعران انقلابی مطرح آن سال ها در خراسان یعنی اواخر دهه ۵۰ با نام و امواج فکری شریعتی آشنا بودم اما آشنایی جدی تر من همزمان بود با خبر کوچ آن بزرگمرد که در مشهد غوغایی به پا کرده بود. بعد از شهادت دکتر بود که نوشته ها و نوارهای سخنرانی او همه جا دست به دست می گشت و عطش مطالعه نوشته ها و شنیدن صدای شورآفرین دکتر جان تشنگان راستی و حقیقت را می گداخت. یادم هست آن روزها یعنی سال ۵۶ ذکر تمام نشست ها و محافل جوانان اندیشه های بلند دکتر بود. دکتر بسیاری از نسل تحصیلکرده را به گواهی کسانی که آن سال ها پیگیر مسائل سیاسی و اجتماعی بودند با اسلام آشنا کرد یعنی زبان پرشور و جذبه دکتر و سیمای تازه یی که از اسلام ارائه می کرد، نسل جوان را عطشمند دانستن و تحقیق بیشتر پیرامون اسلام و خصوصاً مکتب تشیع می کرد. به عبارتی دکتر انگیزه می داد و راه می انداخت و بعد خود جوانان پیگیر می شدند و برای رسیدن به ابهامات و دریافت پاسخ پرسش هایشان به آب و آتش می زدند. مهم ترین تاثیری که مطالعه آثار دکتر در ما می گذاشت بیدار شدن همین روحیه پرسشگری بود.
● محمود استادمحمد (کارگردان تئاتر و نمایشنامه نویس)؛ اگر نابهنگام نرفته بود
یکی از ختمیات آل احمد بود. در یک کانون مذهبی شاید هم ادبی. یک حیاط قدیمی، یک حوض بزرگ، دو، سه مرغ و خروس و یک عالمه دار و درخت. حیاط کوچک نبود ولی با آن همه درخت کهن، آسمانش دیده نمی شد. کسی در شاه نشین آن عمارت سخنرانی می کرد. «امید» در حیاط، کنار یک تاقچه آجری ایستاده بود. تسبیح می چرخاند و حرف می زد ولی گاهی ریتم تسبیح اش می شکست، صدایش تبدیل به پچ پچ می شد. که بود؟ آنکه با امید خلوت کرده بود، آنکه چهره یی سرد و فلزی و رنگی مهتابی داشت، او که بود؟ آنکه چنین طولانی با «امید»- بدون غیر- به پچ پچ ایستاده بود؟ با خودم گفتم باید آدم مهمی باشد. اسمش را پرسیدم. «دکتر شریعتی» بود. چندی بعد به وسیله عزیز هنرآموز با پرویز خرسند آشنا شدم. پرویز- به قول اهل مدرسه- خلیفه حلقه درس «دکتر» بود. دیدار «دکتر» را از پرویز خرسند خواهش کردم. «دکتر» را در خانه نمایش، در حسینیه ارشاد، در خانه هنرآموز، در حلقه شاگردانش، همسنگرانش دیدم... و همه جا غریب بود، غریبه بود. بعدها بعد از مرگ دکتر، بعد از به مشروطه رسیدن همسنگران دکتر، بعد از نخست وزیر شدن آن شاگرد، وزیر و وکیل شدن دیگر شاگردان دکتر، فهمیدم چرا هر جا که دکتر شریعتی را می دیدم، بارزترین حس اش احساس غربت او بود. «مبارزه و مذهب» تقدیر دکتر شریعتی بود. در حصا تقدیر محتوم و موروثش چشم باز کرد، دست چپ و راستش را شناخت، در ناکجای تعقل، با تقدیرش جنگید و سرانجام آفتاب عمرش- نابهنگام- از لب بام همان حصا پر کشید. از ابتدا «دکتر» را در دو وجه مبارزه و مذهب دیدیم و هرگز حاضر نشدیم وجه غالب ذوق و ذهنیت او را به رسمیت بشناسیم. هرگز حاضر نشدیم پشت دیوار آن فلک الافلاک او را ملاقات کنیم. دل سرکش و پروانه های ذوق خوش پرواز «دکتر» در شرر هنر گداخته شده بود. به ادبیات ایران و جهان عشق می ورزید. با اساطیر شرق و شعر کهن ایران زندگی می کرد. بخش مهمی از شعر معاصر را ازبر داشت و هرگاه غنیمتی از فرصت و خلوت به دست می آورد، می خواند و می گفت و سرمستی ها می کرد. یک روز «نعمت میرزاده»- همشهری و دوست دوران جوانی «دکتر»- گفت؛ شریعتی باید شاعر می شد. گفتمش؛ شریعتی می توانست نمایشنامه نویس شود. گاهی فکر می کنم اگر «دکتر» در آن تاریخ، در آن حکومت، در آن روز و روزگار پا به حیات و هستی نگذاشته بود، اگر چرخه حیاتش اندکی درنگ می کرد، آیا امروز آسمان تقدیر دکتر شریعتی همین رنگ بود؟ تقدیر «دکتر» بی رحم بود، ولی می توانست بی رحم تر هم بشود، اگر نابهنگام نرفته بود.
● عبدالله مومنی (فعال سیاسی)؛ داستان شریعتی و نسلی که با سروش آغاز کرد
پدر، مادر، ما متهمیم. این اولین نوشته دکتر علی شریعتی بود که خواندم؛ رساله یی کوچک و تاثیرگذار. آن روزها دانش آموزی دبیرستانی بودم. برای من که برخاسته از محیطی مذهبی بودم آن نوشته کوتاه و انتقادی علی شریعتی و پرسش هایی که پیش می نهاد و گزاره هایی که نقد می کرد آغاز تنفسی دیگر در فضایی متفاوت بود؛
فضایی خالی از ذرات معلق در سنت و این خود آغاز اندیشیدن بود در خود و در سنت، در مذهب و در جامعه. به نظرم این مهم ترین نقش و تاثیری است که نوشته های علی شریعتی برای «بچه مذهبی» ها می تواند داشته باشد، گرچه پس از آن ورودم به دانشگاه در سال های میانی دهه ۷۰ با توجه به ورود مباحث دکتر سروش به فضای روشنفکری مرا از فضای شریعتی دور کرد و شاید این گزاره درست باشد که عقول هر نسل به تسخیر متفکران همان عصر درمی آیند؛ متفکرانی که حامل روح زمانه خویشند.
به نظرم شریعتی با همه جذابیت هایش با روح زمانه خسته از حماسه ما سازگاری عمیق نداشت. سروش متفکر عصر ما بود. آن زمان انجمن های اسلامی در حال پوست اندازی بودند و تحت تاثیر قرائت نوگرایانه دکتر سروش از دین و رفته رفته از جزم های ایدئولوژیک نسل پیشین فاصله می گرفتند. ما نسلی بودیم که در فضای «فربه تر از ایدئولوژی» و «صراط های مستقیم» حاملان گفتمانی جدید شدیم که دغدغه جدی ا ش سازگار کردن اسلام و مدرنیته و خصوصاً اسلام و دموکراسی بود. زمانه نو مقتضیات خودش را داشت و تفکر خودش را نیز. با این همه فضای جدید هیچ از احترام من به دکتر شریعتی و تاثیری که به عنوان ایدئولوگ و روشنفکر زمانه که آغاز اندیشه کردن و شکل گیری و جرقه فکر آزاد را در من برانگیختن بود، نکاست. البته دکتر شریعتی همان زمان هم هواداران خودش را در دانشگاه داشت، هنوز هم دارد. چیزی که به تجربه شخصی من در برخورد با هواداران شریعتی در انجمن های اسلامی- که برخی شان از نزدیک ترین دوستانم بودند- بر می گردد این است که آنها اصطلاحاً با اجتهاد در افکار شریعتی می کوشیدند آن را با روح و مقتضیات زمانه هماهنگ کنند که البته تلاش قابل تقدیری بود و هست. به هر حال نکته یی که در این میان مرا آزار می دهد رواج یک نوع «مدگرایی» در برخورد با اندیشمندان در محیط های دانشجویی است. زمانی ستایش سروش مد می شود و فحش دادن به شریعتی. در حالی که نه سروش به دنبال فرقه سازی بوده و نه به دنبال فحاشی به شریعتی یا حتی نادیده گرفتن تلاش هایش، ضمن اینکه سروش همواره نقدهای بنیادینی هم به تلقی شریعتی از دین داشته و دارد، اما در همان زمان هم برخی افراد در دانشگاه ها بدون اینکه نه سروش را خوانده باشند و نه شریعتی را، این را فحش می دادند و آن را ستایش می کردند یا برعکس. همان طور که زمانی در دهه ۵۰ در دست گرفتن کتاب های شریعتی یک جور ژست روشنفکری بود. این مدگرایی هنوز هم رواج دارد، یعنی اینکه مثلاً عده یی با همان روحیات خاص روانشناختی به سروش فحش می دهند و از سیدجواد طباطبایی ستایش می کنند و هکذا. در حالی که همه این اندیشمندان بخشی از سنت تفکر در ایران معاصر هستند و اگر قرار است ما به جایی برسیم همه اینها به جای خودشان باید خوانده و نقد شوند. این البته تنها برگی بود از داستان نسلی که از شریعتی گذشت و با سروش آغاز کرد.
● سعید فائقی (کارشناس حوزه ورزش)؛ دفاع از شریعتی، فرار از مسجد ارک
زمانه بازی های عجیبی دارد، اصلاً در مخیله ام نمی گنجید که روزی من هم قلم به دست گیرم و در خصوص استاد شریعتی، مردی دردمند، دلیر و هنرمند که وجودش حرکت آفرین بود، سخنانش عمیق، بدیع، جسورانه و تاثیرگذار و سیمایش پرجاذبه، پایه گذار گفتمان انقلابی و شورانگیز، محبوب ترین روشنفکر زمان خود بنویسم. اولین بار ۳۰ مرداد ۴۹ در حسینیه ارشاد پای درسش نشستم. عنوان بحث، روشنفکر و مسوولیت او در جامعه بود. راستش را بخواهید خیلی نمی فهمیدم. توسط برادر مرحومم به آنجا راه پیدا کرده بودم. تنها بازگشت به اعتماد به نفس و هویت در ضمیرم نقش بسته بود و کلمه یی تحت عنوان انقلاب. در حضورهای بعدی کم کم به راه افتادم که او تئوریسین انقلاب است. در حاشیه جلسات، گفتمان های جالبی در می گرفت.
یکی می گفت؛ او اگر از ابوذر حرف می زند چریک مسلمان را به تصویر می کشد. دیگری می گفت؛ ایشان ایدئولوژی اسلامی را تدوین می کند. آن دیگری نظر می داد؛ او به دنبال تربیت مجاهد روشنفکر است. عزیز دیگری برداشت کرده بود که اسلام همه شرایط نظری را که برای یک مکتب پیشرو لازم است، دارد. دوستی اذعان می کرد که فقر تئوریک مبارزان مسلمان موجب شده شریعتی گفتمان انقلاب را پیشه کند. حتی یادم هست یکی از مارکسیست ها که در حسینیه ارشاد حضور پیدا می کرد، اعتقاد داشت شریعتی، جزنی انقلاب اسلامی و مجاهدین است. در کل همه اذعان داشتند که او مبلغ انقلاب است و طبیعی بود که مخالفان زیادی هم داشته باشد. حاکمیت استبدادی او را به شدت سانسور می کرد و به زنجیر می کشید. در بعضی منابر لعن و نفرین می شد. خاطرم هست در زمستان سال ۵۱ که در دبیرستان مروی تحصیل می کردم، برای نمازظهر و عصر به مسجد ارک می آمدم. ماه رمضان آن سال آیت الله... منبر می رفتند و به هر مناسبتی گریزی به حسینیه ارشاد می زدند و شریعتی را نفرین می کردند. روزی طاقتم طاق شد و لب به اعتراض گشودم. به پا منبری ها خطاب کرد که بفرمایید. این هم یکی از آن بی دین هایی که شریعتی تربیت می کند. چشم تان روز بد نبیند. عده یی چنان به سویم حمله ور شدند که نتوانستم حتی کفش هایم را پیدا کنم و پابرهنه پا به فرار گذاشتم. از فردای آن روز دیگر مرا به مسجد ارک راه ندادند یا در سال ۵۶ در آن ده شب که نویسندگان و شعرا به همت کانون نویسندگان در انستیتو گوته شب شعر و سخن برپا کرده بودند، هیچ یادی از شریعتی نشد. فقط در حاشیه سخنرانی آقای باقر مومنی وقتی از ایشان در مورد استاد سوال شد، جواب داد که از شریعتی هیچ نخوانده است و به زعم حقیر، آن شب ها آزاداندیشی زیر سوال رفت، گرچه از اختناق و سانسور سخن می رفت. شنیده ام استاد وقتی در پاریس بودند جنگ چریکی از انقلابی مشهور- چه گوارا- را ترجمه کرده اند اما ابوذرش را خوانده ام؛ چریک تمام عیار انقلابی صدر اسلام که اعتقاد دارم دغدغه شریعتی بود که اسلام و انقلاب با هم، همزیستی دارند.
این حرف امروز نیست. گفتمان زمانی است که روشنفکران انقلابی جهان سوم تئوری مارکسیستی را تنها راه انقلاب می دانستند. در ایران ما آن روز رشد طبقه حقوق بگیر تقاضا را برای تحصیل در دانشگاه بالا برده بود و در نتیجه مراکز آموزش عالی به پایگاه روشنفکری تبدیل شده بود. گفتمان مخالف و متقابل با دولت و استبداد در دانشگاه ها رواج داشت. فقیهان به دنبال تئوری بودند که بتوانند جوانان را در مقابل سکولاریسم دولتی حفظ کنند. ایدئولوژی که بتواند بر ایدئولوژی مارکسیستی چیره شود، وجود نداشت و استاد شریعتی برای مبارزه مستقیم با استبداد و نیز مکتب های موجود جهان، اسلام انقلابی را تئوریزه کرده و به ایدئولوژی تبدیل کرد.
تصور بفرمایید در عصری که استبداد در تمام ابعاد زندگی مردم دخالت می کرد و در عصری که مکتب پیشرو، فقط مارکسیسم بود و ما بچه مسلمان ها در فقر تئوری به سر می بردیم، شریعتی چه غوغایی به پا کرد. او ایدئولوگ انقلاب شد و این گونه سخن سر داد؛«ای آزادی چه زندان ها برایت کشیده ام و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد اما خود را به استبداد نخواهم فروخت.» (مجموعه آثار، جلد ۲)
او بر پایه برابری آزادی و عشق عرفانی ایدئولوژی جانشین برای مقابله با ایدئولوژی دولتی شاه و مارکسیسم را تدوین کرد و شد محبوب دل همه آنهایی که جامعه ایمانی را طلب می کردند، اما اگر بپذیریم که مطابق تئوری استاد شریعتی اسلام و انقلاب می توانند در کنار هم باشند. گرچه او در همه تاریخ زنده است، اما اگر زنده بود و اگر سی مرداد ۸۷ در حسینیه ارشاد داد سخن می داد و اگر گفتمان او گفتمان روشنفکر و مسوولیت او در جامعه بود مسلم از اسلام و دموکراسی حرف می زد. مسلم از آزادی در مفهوم نوین امروز حرف می زد. مطمئناً از اسلام و حقوق بشر سخن می گفت. وقتی او حد آزادی را در اسلام تا اطاعت نکردن از خدا بالا می برد، وقتی پیشرفت جامعه را در مساوات می دید و وقتی اسلام را حائز همه شرایط نظری برای یک مکتب پیشرو معرفی می کرد، امروز یقین می گفت اسلام و دموکراسی سازگارند و چنان که در مجموعه آثار جلد ۲۷ چنین گفته است؛«امپریالیسم استعماری با تکیه بر بازار جهانی اکسیدانتالیسم با تکیه بر فرهنگ جهانی و مارکسیسم با تکیه بر طبقه جهانی، رسالت میسیون های مذهبی کلیسا را در استقرار یک حکومت جهانی بر محور قدرت پاپ در اشکال دیگر و از راه های گوناگون و حتی متضاد تکمیل کردند و با قدرت و سرعت تازه یی وسعت بخشیدند.»
آیا دغدغه امروز دنیا جهانی شدن نیست؟ و آیا بازار جهانی در سرلوحه اهداف امپریالیسم قرار ندارد؟ اگر استاد در آن سال ها یک چنین پیش بینی دارد، یقین اگر امروز بود، ندای آزادی سر می داد که خود می گفت؛ آزادی ما را به حقیقت می رساند و اما، ای روشنفکران... امروز مسوولیت تان سخت تر است که به قول استاد آنهایی که رفتند کاری حسینی کردند و آنهایی که مانده اند باید کاری زینبی کنند، یعنی رساندن پیام آزادی، عشق پرنشاط و شوق زندگی.
● حسین خسروجردی (نقاش و گرافیست)؛ مثل رویا و خیال
واسطه آشنایی من با آثار و کتاب های شریعتی خواهر بزرگ ترم بود. او کتاب های شریعتی را در شرایطی در اختیار من گذاشت که آثار ایشان به سختی منتشر می شد. اما خاطرم هست مهم ترین تاثیر آثار شریعتی در آن زمان اصلاح نگاه ما و جوانان هم سن و سال ما نسبت به دین و اسلام بود. امثال ما در شرایط پیش از انقلاب به دلیل نوع نگاه ارتجاعی بخشی از روحانیت تصور خوب و مثبتی از اسلام نداشتیم. شریعتی تغییر و تحولی در این نگرش ایجاد کرد و رنسانسی در باورهای دینی جوانان به وجود آورد. او وقتی از عدالت و حکومت اسلامی می گوید همه را با رویکرد جدید دینی از این مفاهیم آشنا می سازد اما اینکه شکل عملی این تفکرات به چه منجر می شود بحث دیگری است. جوانان آن ایام که بنده نیز بخشی از آن بودم به خاطر اجرایی شدن همین آرمان ها انقلاب کردیم و اینکه به کجا رسیدیم و کدام منزل را انتخاب کردیم بحث دیگری است. من فکر می کنم وجه منفی تفکرات شریعتی در همین بخش بود. تفکرات او مدینه فاضله یی ساخت که هیچ گاه امکان تحققش نبود و نیست؛ اندیشه های شریعتی مثل رویا و خیال بود که قابلیت اجرا نداشت. هرچند این تصور وجود دارد هنرمندان باید با این نوع اندیشه ها موافق باشند ولی واقعیت چیز دیگری است؛ هنرمند بیش از هر صنف و قشری به مسائل سیاسی و اجتماعی حساس است و دغدغه اجرایی شدن افکار و عقاید خود را دارد منتها دچار ایدئولوژی نمی شود و مانیفست صادر نمی کند. هنرمندان به واسطه حساسیتی که دارند زودتر خطرات و انحرافات را احساس می کنند همین ظرافت و حساسیت بود که دوستان ما را قبل از خیلی ها متوجه آسیب ها کرد. دوستان هنرمند ما همچون سیدحسن حسینی، مخملباف، قیصر امین پور و حتی یوسفعلی میرشکاک در صف اول انقلاب بودند و هنگام بروز برخی از انحرافات در صف اول منتقدان قرار گرفتند و تا حد امکان مانع برخی کجروی ها شدند و توقعات عده یی را که می خواستند هنرمند، سینه زن هر علمی باشد که بلند می شود را پاسخ ندادند. هنرمند نبض جامعه است و اگر آرمانگرا هم هست آن را با واقعیات و مشکلات موجود همراه می کند، اما اندیشه های شریعتی آرمان هایی خالی از عنصر واقعیت بود که هنرمند را نیز انتزاعی می ساخت ولی به نظر من هنرمند واقعی به واقعیات و مقتضیات روز جامعه اش حساس است؛ هنر این نوع هنرمندان نه در خدمت روزمرگی اشراف است نه روزمرگی عوام.
● محمدعلی نجفی (کارگردان)؛ این استاد کیست؟
دانشجوی دانشکده معماری بودم که از طریق مرحوم مطهری نام شریعتی را شنیدم از این رو در یکی از برنامه های حسینیه ارشاد شرکت کردم تا آن نامی را که شنیده بودم از نزدیک ببینم. در اولین شب سخنرانی حیرت زده شدم؛ هم از سینما و چارلی چاپلین و تحلیل فیلم عصر جدید شنیدم و هم از فاطمه و علی. برایم تعجب آور بود که یک نفر پشت محراب حسینیه با کراوات هم از سینما می گوید هم از مذهب. همان زمان با خود گفتم باید تکلیفم را با این استاد روشن کنم. با صدای بلند دکتر را صدا کردم و از او سوالاتی پرسیدم. همانجا آشنا شدیم و با هم قرار گذاشتیم. فردای آن روز نیز دکتر به دفتر معماری ما آمد و این آشنایی و همکاری ادامه یافت تا گروه هنری حسینیه ارشاد نیز تشکیل شد. او در این گروه حضور فکری داشت و سعی می کرد کلیات تئوریک و اصول برنامه ها را مشخص کند، تطبیق این اصول با نوع کارها و نمایش ها به عهده خودمان بود.
مهم ترین تاثیر ما و گروه مان از شریعتی جهان بینی اسلامی بود، خب ما مطالعاتی درباره مدرنیته داشتیم اما در بسیاری از امور این آموزه ها را با عقاید اسلامی در تناقض می دیدیم. آشنایی و آشتی مفاهیم مذهبی با دستاوردهای مدرنیته از شاهکارهای دکتر محسوب می شد، همین فرهنگ مذهبی و ادبیات مدرن دینی باعث شد بعدها نیز تیراژ کتاب های او قابل ملاحظه باشد.
اندیشه های شریعتی در ادامه کارهای خود من نیز مشهود است. اگر کسی سریال سربداران مرا دیده باشد، این تاثیر را به راحتی می تواند درک کند. جنبه هنری افکار شریعتی و اجرایی شدن زبان هنری او در سربداران اتفاق می افتد. قاضی شارع برخلاف سایر شخصیت های سریال اساساً وجود تاریخی حقیقی و مستقل ندارد.
شکل و فرم هنری این کاراکتر مخلوق ذهن من است و محتوای این شخصیت مخلوق شریعتی است.
من از شریعتی بینش مذهبی خود را انتخاب کردم و «این است و جز این نیست» را بر اثر آموزه های او به دور ریختم در ضمن آنکه هنر در حوزه اسلامی مدیون دکتر و تعاریف اوست. تا قبل از او کسی بین هنر و صنعت تفاوتی قائل نبود.
● مصطفی مستور (نویسنده و مترجم) ؛ اتفاق کمیاب شریعتی
شناخت شریعتی، حتی درک وجهی خاص از وجوه گوناگون و گاه متناقض نمای او، بدون درک کلی شریعتی به مثابه یک کل غیرقابل تفکیک، اگر نه ناممکن اما بسیار دشوار است. این ویژگی همه کسانی است که پیش از آنکه شخصیتی تک ساحتی باشند یک «اتفاق» اند. شریعتی «اتفاقی» بود که اوایل دهه پنجاه خورشیدی در جامعه ایرانی رخ داد و بی درنگ بر آن تاثیر گذاشت. گستره این تاثیرگذاری هم در عرض جغرافیایی است - اکنون مصر و ترکیه و دیگر کشورها- و هم در طول تاریخ- حضور زنده شریعتی پس از سی و اندی سال در جامعه امروز ایران- و هم در ژرفای لایه های تاثیرگذار جامعه؛ روشنفکران، سیاستمداران، دانشجویان و اصلاح گران دینی.
شریعتی - چه با او موافق باشیم و چه نباشیم- همچون انفجاری بود در جامعه راکد و ساکن و خاموش دهه پنجاه ایران؛ گویی آبی سرد بر چهره رخوتناک مردمی که به وضعیت موجود خو کرده بودند. از این رو شناخت چنین اتفاق کمیابی محتاج درک گوهر و تمامت این اتفاق است و نه جلوه های ناگزیر و برآمده از آن. شریعتی مورخی نبود که لای کتاب های تاریخ و آدم های آمیخته به افسانه و رویدادهای غیرقطعی در جست و جوی قطعیت باشد، اما تاریخ شناس تیزهوشی بود. خطوط سفید میان رویدادهای سیاه تاریخی را می دید و از دل آنها نظریه ها و تحلیل های تازه پیش می کشید. شریعتی پژوهشگری نبود که شیفته تاباندن نور به زوایای تاریک موضوعی ویژه باشد اما پژوهش های او در حوزه تاریخ و جامعه یی که در آن می زیست و به خوبی آن را می شناخت او را در درک عمیق دردهای مزمن اجتماعش نیرومند ساخته بوده. شریعتی حتی به مفهوم رایج آن شخصیتی سیاسی نبود که در حزبی یا گروهی در اندیشه نوعی فعالیت سیاسی باشد اما آموزه های سیاسی/ اجتماعی اش سیاستمداران را همواره خشمگین می کرد. او به معنای آکادمیک اش جامعه شناس نبود اما جامعه اش را عمیقاً می شناخت و راهبردهای او برای رهایی جامعه یی که در آن می زیست دقیق بود و موثر. شریعتی فمینیست نبود اما با طرح جدی مساله زن در جامعه و کوشش برای زدودن پیرایه ها و خرافات از ذهن مردسالار ایرانی گام مهمی در طرح زن به مثابه انسان و نه کالایی جنسی یا متعلقه مرد سنتی، برداشت. شریعتی سخنوری نبود که همچون خطیبان بر گزینش کلمات و آهنگ و لحن و زیبایی شناسی تکلم تمرکز کند اما سخن او دلنشین، کلام او پرحرارت، اوج و فرود آهنگ او جذاب و لحن او موثر و گیرا بود. تصور می کنم جنبه های گوناگون شریعتی ریشه در مولفه هایی دارند که ساختار «اتفاق» شریعتی را می سازند؛ مسوولیت و درد.
وجوه گوناگون شریعتی و حتی روح ناآرام او ریشه در همین دو واژه دارد. رویکرد او به جامعه شناسی و دین و تاریخ و سیاست و ادبیات محصول انفجاری است که موادش مسوولیت شناسی بود و دردمندی. انفجاری که در روح او رخ داده بود و اثراتش در کنش های او سرریز می شد.
آنها که شریعتی را برنمی تابند اغلب یا او را اصولاً درک نکرده اند یا او را بسیار خوب فهمیده اند، این از ویژگی های «اتفاق» های مهمی است که به ندرت در حیات اجتماعی انسان ها رخ می دهند. از این رو است که برای پدید آمدن چنین شخصیتی باید سال های طولانی صبوری کرد و انتظار کشید. در این سال های انتظار، بی گمان بسیار جامعه شناس و سیاستمدار و پژوهشگر و ادیب و سخنور و انتلکتوئل و روشنفکر و مدعی و حسود و مغرور پدید خواهد آمد، شریعتی اما، نه.
● حسین زمان (خواننده)؛ دریچه یی نو به جهانم گشود
۱) نوع آشنایی با اندیشه دکتر شریعتی؛ سال پنجم دبیرستان (یازدهم نظام قدیم) بودم و در دبیرستان خوارزمی ارشاد واقع در خیابان دماوند تحصیل می کردم. یکی از دوستانم که پدرش مدیر یک مدرسه راهنمایی بود کتابی به من داد و گفت این کتاب را به کسی نشان نده چون از کتب ممنوعه است و همین مساله مرا کنجکاو تر کرد تا برای خواندنش حریص شوم و لذا کتاب را که به خاطر دارم با روزنامه جلد شده بود از دوستم گرفتم و با خودم به منزل بردم. مخفیانه کتاب را مطالعه کردم. این کتاب نوشته دکتر شریعتی بود تحت عنوان پدر، مادر ما متهمیم. نمی دانم چه چیز در این کلام نهفته بود و چه نیروی جاذبه یی در آن بود که من نوجوان دبیرستانی را که از اسلام فقط نماز خواندن را پذیرفته بودم و روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان را و از سیاست و مبارزه و دین و آگاهی و شعور انقلابی تهی بودم از خود بی خود کرد. کتاب را روزهای بعد نیز خواندم و خواندم. شاید بیش از سه بار طی چند روز و هر بار که می خواندم تشنه تر می شدم. چند روز بعد از دوستم خواستم باز هم از کتاب های دکتر برایم پیدا کند و او هم این کار را کرد و به دنبال کتاب اول با کتاب های دیگر مثل یک جلوش تا بی نهایت صفرها، نیایش، حسین وارث آدم و دیگر کتب دکتر آشنا شدم، دیگر خواندن کتاب های دکتر برایم یک نیاز جدی بود. در همان سال و سال بعد تحت تاثیر سخنان دکتر جهت و سمت و سوی زندگی من عوض شد، به گونه یی که در همان سال پنجم دست به اولین حرکت مبارزاتی خود زدم و مقاله افشاگرانه یی را که تحت تاثیر کلام دکتر نوشته بودم به سختی و به طور مخفیانه تکثیر و در دبیرستان و داخل کلاس ها پخش کردم؛ کاری که در سال ۱۳۵۵ کار ساده یی نبود. اما افسوس که او را دیر شناختم افسوس.
۲) تاثیر دکتر بر زندگی و منش من؛ همان طور که گفتم تا قبل از آشنایی با دکتر به دلیل اینکه در یک خانواده سنتی نه چندان مذهبی بزرگ شده بودم به تنها چیزی که فکر می کردم درس خواندن بود چرا که از استعداد خوبی برخوردار بودم و البته باید بگویم عاشق درس خواندن. در بعد مذهبی به خاطر بافت سنتی خانواده خود را مجاب می دانستم نماز بخوانم و روزه بگیرم و این تنها مشخصه مسلمانی من بود، البته چون بیشتر وقتم صرف مطالعه و تحصیل بود خیلی مانند جوانان آن دوره وقت خود را به بطالت نمی گذراندم. اما باید اعتراف کنم قبل از آشنایی با دکتر مسلمانی را در نماز خواندن و روزه گرفتن می دانستم، امام حسین و محرم را به شله زرد و قیمه و طبل و سنج می شناختم، وظیفه یک جوان هم سن و سال خود را فقط درس خواندن می دانستم و آرمانم مهندس شدن بود، برای اینکه اول پدرم را خوشحال کنم که آرزویش مهندس شدن من بود و دیگر اینکه پولدار شوم. دکتر دریچه یی دیگر از این جهان به روی من گشود. او واقعیت های دیگری از این دنیا را به من فهماند، به من آموخت که شجاعت چیست، او به من و امثال من یاد داد چگونه زیستن را، در زمانه یی که این واژه ها بی رنگ و ناشناخته بود، ما را که ناخودآگاه در ورطه بی خبری و پوچی گرفتار آمده بودیم رهنما گردید. به ما آموخت که به هیچ قیمت حقیقت را فدای مصلحت نکنیم. دکتر از حسین مظلوم مادر برای من یک قهرمان و اسطوره شجاعت و ایثار به نمایش گذاشت. فاطمه را افتخار زن در همه تاریخ معرفی کرد و نیز زینب را. هیچ کس به اندازه دکتر شریعتی در تفهیم دین و شریعت و اسلام به طور خاص به من کمک نکرده است. من مسلمانی ام، عزت نفسم، صراحت لهجه ام و ایمانم را هر اندازه که هست مدیون کلام دکتر، نگاه دکتر به دنیا و صداقت آن بزرگمرد می دانم و اعتقاد دارم نقش دکتر در آگاهی بخشیدن به جوانان این مرز و بوم به ویژه در دهه های چهل و پنجاه بی بدیل بوده است. متاسفم برای کسانی که دیکته ننوشته نمره خود را بیست می انگارند و ناجوانمردانه دکتر شریعتی این معلم بزرگ انسانیت و مردانگی را مورد تهاجم قرار می دهند و به دنبال غلط املایی می گردند. دکتر شریعتی بی نظیر بود، هست و بعید می دانم تکرار شود.
● عبدالحسین خسروپناه (مدرس حوزه)؛ منتقد کمونیست ها
من در دو دوره متفاوت با اندیشه های شریعتی آشنا شدم. اولین بار در دوران تحصیل در دبیرستان بود که کتاب ابوذر غفاری ایشان را مطالعه کردم. آن زمان منازعه مارکسیست ها و مسلمانان جدی بود و این طور شنیده بودیم که یکی از منتقدان جدی مارکسیست ها شریعتی است. وقتی کتاب ابوذر را خواندم اولین سوالی که به ذهنم آمد این بود که چرا باید از تعبیر خداپرست سوسیالیست برای ابوذر استفاده می شد. مگر ما خودمان تعابیر و مفاهیم اسلامی نداریم که از این نوع تعابیر استفاده می کنیم به همین جهت سراغ کتاب های مرحوم مطهری رفتم و در تابستان همان سال کل آثار ایشان را مطالعه کردم. غیر از اصول و فلسفه روش رئالیسم که خب چندان در آن دوران متوجه نمی شدم. این دوران گذشت تا بعدها جریان روشنفکری در ایران برای من بیش از پیش جدی شد و به همین دلیل یک بار با دقت ۳۵ جلد آثار ایشان را مطالعه کردم. نتیجه این مطالعات کتابی است که در بخش های مختلف آن روشنفکران دینی همچون بازرگان و شریعتی مورد بررسی قرار گرفته اند ولی حجم اعظم این کتاب اختصاص به آرا و آثار مثبت و منفی دکتر شریعتی دارد. من کل اندیشه های شریعتی و نظام فکری ایشان را در ۱۵ فصل مختلف تنظیم کردم؛ نخست زندگینامه فکری شریعتی را آوردم. او گرچه زندگینامه خودنوشت نداشت اما در آثار مختلف او بخش هایی از زندگینامه اش آمده است. بخش دوم جریان های تاثیرگذار بر شریعتی همچون کانون نشر حقایق دینی، جریان مکتب تفکیک یا نهضت خداپرستان سوسیالیست مورد بررسی قرار گرفته است. در فصل سوم روش شناسی معرفت دینی شریعتی و مهم ترین نقد بر او یعنی روش التقاطی مورد بحث قرار گرفته است. فصل چهارم مباحث انسان شناسی دکتر شریعتی است و مهم ترین دغدغه او یعنی چیستی انسان، قابلیت انسان و... مطرح می شود. فصل پنجم مربوط به اسلام شناسی وی و نقدهای وارد بر آن که اسلام شناسی شریعتی توحیدی است یا سوسیالیستی می آید. فصل ششم بررسی دین ایدئولوژیک است و فصل هفتم پروتستانتیسم اسلامی که از مهم ترین پروژه های شریعتی بود، می آید. در فصل های بعدی شیعه شناسی (تشیع صفوی و تشیع علوی) امامت شناسی، حسین و شهادت، اقتصاد اسلامی، روشنفکری دینی و رسالت آن، بازگشت به خویشتن، بحث روحانیت و تمدن و تجدد و غرب شناسی مورد بازبینی و بررسی قرار می گیرد. امید است با انتشار این کتاب کمکی صورت گیرد در راستای شناخت و تحلیل تفکر و آرای مرحوم دکتر شریعتی.
حسین سخنور
منبع : روزنامه اعتماد