سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

به نسل های بی نهایت که در رحم تاریخ خفته اند!


به نسل های بی نهایت که در رحم تاریخ خفته اند!
به عزیز ترین، به روح و جانم،
به کودکان میهنم ایران.
بدانانی که می توانند مرا "شرم"
بخوانند، زآنچه بر آنان می گذرد!
تو ای کودک رنگها و شادی ها
تو ای طراوت
تو ای تنفس عطرآگین
با تو ام
ای پویایی!
تو ای امید و لبخند های ناشناخته
و تو ای شیطنت های شیرین
که هستی را معنا می بخشی!
و تو ای دستهای لطیف
که پیکر پر ابهام آینده را
بر چهره ی نا باور هستی حکاکی می کنی!
من به تو می نگرم، من به تومی اندیشم
تو در من شکوفه می شوی
و
رویاهای شیرین تو در من می چکند
قطره، قطره!
من
با تو یگانه می شوم
من باور می شوم!
و زمان در میان من و تو
ذوب می شود
و مکان چون بیگانه ای برما چشم می دوزد.
رویاهای تو
به هزاران زبان می سرایند
و به هزاران ملودی ناشناخته
تارهای عشق را می نوازند.
آری
رویاهای تو
به هزاران لباس خویش را می آرایند.
آری ای امید!
هستی از رویاهای من و تو می جوشد
و آنی از خلقت بی پایان خویش
نمی ایستد،
خلقتی که در آن زیبایی ها
به رقصی عرفانی مشغولند،
و من و تو
و ما را به
به سروری یگانه می خوانند!
آری ای امید
من
گیلاسهای همزاد سرخ امیدم را
بر پیکر شاخه های نو جوان تو می آویزم!

مهندس سهراب مژده
منبع : فرهنگ و توسعه


همچنین مشاهده کنید