جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


چهارچوب‌های استوار


چهارچوب‌های استوار
«تاكاشی ناراها» جزو آن دسته از هنرمندانی است كه مناسب‌ترین متریال را در رابطه با موضوع كار خود برگزیده و پس از سال‌ها تلاش و تجربه شیوه‌ی هنری خود را بسط و گسترش داده است. او در سال ۱۹۳۰ در میتو (Mito) ژاپن به‌دنیا آمد و ۴۰ سال بعد برای نخستین بار محو ظرافت و زیبایی سنگ دیاباز سوئدی شد.
این سنگ سیاه آتشفشانی الهام بخش «ناراها» برای خلق فرم‌های تازه شد و او را تبدیل به یكی از خلاق‌ترین مجسمه‌سازان امروز كرد. مدت‌ها قبل، زمانی‌كه او تحصیل خود را در دانشگاه هنر Musashino توكیو به پایان رساند پس از سال‌ها تحمل مشكلات مالی فراوان به‌عنوان یك تصویرگر به‌دنبال پاسخ پرسشی می‌گشت كه در واقع انگیزه‌ی اصلی او برای خلق آثارش بود. پرسش او این بود كه معنای فضا چیست؟ ماهیت فضا و رموز گستره‌های فلسفی، سوالات ضمنی بیشتری در مورد مجسمه برای او ایجاد می‌كرد: چطور می‌توان فضا را نمایان كرد؟ چه مفهومی از فضا را می توان در مجسمه آشكار كرد؟ ماده و فضا چگونه بهترین هماهنگی را با یكدیگر پیدا می‌كنند؟ چطور پیوند میان فضا و زمان بر روی مفهوم یك اثر هنری تاثیر می‌گذارد؟
در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ و اوایل دهه‌ی ۷۰، «ناراها» با آثاری آوانگارد و با دیدی نو وارد عرصه‌ی هنر شد. جنبش هنری تاثیر زیادی بر او گذاشت و این تاثیر هم‌زمان بود با گروه مورد علاقه‌ی او «مونو-ها» كه در سال ۱۹۶۸ تشكیل شد. معنای «مونو-ها» چیزی شبیه به «مدرسه‌ی اشیا» بود. اعضای این گروه با افكار بسیار متفاوت سعی داشتند اشیا جدیدی بسازند و شیئ بودن اجسام را هر چه بیشتر و بهتر نشان دهند. این گروه، از مواد طبیعی برای بیشتر بخش‌های آثار خود استفاده می‌كردند. آثار «مونو-ها» نه تنها شبیه به Arte Povera ایتالیایی بود بلكه به هنر مینی‌مال و هنر Anti-Form (ضد فرم) آمریكا نیز شباهت داشت.
در آثار گروه «مونو-ها»‌ نشانه‌هایی از عناصر سنتی و بومی تفكر آسیایی دیده می‌شود. با وجود این‌كه «ناراها» هیچ‌گاه به شخصه تعلقی به گروه «مونو-ها» نداشت؛ شروع كار او به‌عنوان یك هنرمند ارتباط زیادی با این جنبش دارد. او روابط شخصی زیادی با اعضای مهم گروه به‌خصوصLee Ufang (تئوریسین و رهبر كُره‌ای گروه) داشت. «ناراها» نیز مانند بقیه افراد گروه، اثر معروف Nobuo Sekine به‌نام Phase Earth را نخستین جرقه‌های آفرینش آثار جدید هنری می‌دانست.
این اثر Sekine نخستین بار در سال ۱۹۶۸ به‌صورت یك اینستالیشن (چیدمان) در بی‌ینال Kobe به‌نمایش درآمد. این اثر از چوب و زمین و یك استوانه‌ی عظیم تشكیل شده كه در كنار یك حفره در زمین قرار گرفته است. فضای خالی حفره دقیقاً مساوی با اندازه‌ی استوانه است. با این‌كه در ابتدا «ناراها» بیشتر تحت تاثیر متریال به‌كار رفته در این اثر بود تا معنای فرمی آن؛ این چیدمان شگفت‌انگیز از تقابل میان فضای پُر و خالی تاثیر همیشگی بر آثار او گذاشت. «ناراها» بررسی‌های فراوانی بر روی مفاهیم و معانی تازه و نو انجام داد و فرم اشكال سه‌بعدی را بارها تجزیه و تحلیل كرد. او در این میان مواد و متریال ناپایدار و نابود شدنی را نیز امتحان كرد؛ زیرا معتقد بود این مواد به او اجازه می‌دهد كه تغییرات و روابط میان ماده و فضا، فضا و فرم را هر چه بهتر نشان دهد. به‌طور مثال او چیدمانی از قطعات یخ را به‌وجود آورد كه در طول مدت نمایشگاه كم‌كم آب می‌شدند.
یكی دیگر از مواد مورد استفاده‌ی او نفتالین بود. او در یكی از نمایشگاه‌هایش باریكه‌های طویلی از فلز را میان دیوارهای گالری و قطعات عظیم نفتالین كه بوی تندی داشت، قرار داد. به‌ دلیل این‌كه نفتالین رفته‌رفته از بین می‌رود. كل چیدمان در طول مدت نمایش اثر، خود به خود تخریب شد. این ایده‌ی ناراها كه دعوت نامه‌های نمایشگاهش را در نفتالین با بوی نامطبوع بخیساند یكی از جدیدترین و تازه‌ترین حركات هنری بود كه در دهه‌ی ۱۹۷۰ رواج پیدا كرد. آثار آوانگارد «ناراها» با متریال‌های غیر معمول؛ همچون اینستالیشن‌های عظیمی از شیشه‌های مواج آكرلیك توانست جوایز زیادی را از بنیاد هنری توكیو كسب كند. اما خود او همچنان از تمام این روش‌های نمایش تقابل فضا و ماده ناخشنود بود و در پی روشی می‌گشت كه فضا را به‌وسیله‌‌ی خود متریال نمایان كند. برای رسیدن به این هدف یك چهارچوب مستحكم مورد نیاز بود تا با كمك آن تضاد میان استحكام ماده و فضای خالی را در یك اثر هنری نشان دهد. سفرهای طولانی «ناراها» در آغاز دهه‌ی ۷۰ او را به این هدف نزدیك‌تر كرد. «ناراها» در طول مدتی كه در هند اقامت داشت، اصول فلسفه‌ی آسیا، به‌خصوص مفهوم Mandalast بودایی را آموخت. در سفر به اروپا به‌خصوص آلمان و فرانسه مواجهه‌ی هنر غربی و تاریخ هنر؛ یك مسئله‌ی مهم برای او بود، اما مهم‌ترین تجربه‌ی او آشنا شدن با ماده‌ای بود كه جذبه‌اش دنیای مجسمه‌سازی «ناراها» را به‌طور كلی تغییر داد.
اتفاق مهم زندگی «ناراها» به‌عنوان یك هنرمند، مدت كوتاهی پس از نشستی كه در Hagghult جنوب سوئد در سال ۱۹۷۳ انجام داد، به وقوع پیوست. او، دیاباز؛ یك سنگ سخت آتشفشانی بازالتی را تحت نام تجاری «گرانیت سیاه» كشف كرد. در Hagghult این سنگ سال‌ها بود كه از یك معدن با طول ۹۰۰ متر و عمق ۷۵ متر استخراج می‌شد. دیاباز از ابتدا مورد استفاده‌ی مجسمه‌سازان نبود زیرا بر خلاف سنگ مرمر به دلیل سختی زیاد، كار بر روی آن مشكل بود و نشان دادن همه‌ی جزییات بر روی آن ممكن نبود. اما به عقیده‌ی «ناراها» این ماده نه تنها وسیله‌ای برای نشان دادن فرم‌های هنری بود بلكه چیزی بود كه با آن می‌توانست عقاید و اصول فلسفی خود را نیز بیان كند. «ناراها» معتقد بود نشان دادن تضاد و تقارن اهمیت زیادی دارد و فهمید كه دیاباز ماده‌ای است با قابلیت‌های متناقض بسیار. هنگامی كه این سنگ از صخره جدا می‌شود، ظاهری خشن و ناخالص دارد و به‌طور معمول خاكستری رنگ است. اما پس از برش و صیقل دادن تبدیل به یك آینه‌ی سیاه اعجاب‌آور می‌شود؛ یك سطح تیره‌ی زیبا و ژرف.
«ناراها» در آثار فراوانی كه در سال‌های ۱۹۷۰ و دهه‌ی ۸۰ خلق كرد، سنگ‌های طبیعی با فرم‌های خام را به‌كار برد. این سنگ‌ها را در بعضی قسمت‌ها برش و صیقل داد و فرم‌های سیاه و ساده‌ای همچون هرم، دایره، مكعب و استوانه به‌وجود آورد. گاهی نیز حلقه‌ها و چهارچوب‌هایی از سنگ‌های خشن خلق كرد. در این میان ساختارهایی به‌وجود آمد با فرم‌های متضاد و جالب توجه؛ به‌طوری كه مشكل می‌توان فهمید كه این آثار از یك تخته سنگ واحد ایجاد شده‌اند. «ناراها» همواره سعی داشت با كمك مواد و متریال مناسب به مجسمه‌های خود روح و شخصیت بدهد و به وسیله‌ی تضادهای مشهود در آثار خود معانی هنرش را نمایان سازد.او نیاز داشت برای آشنایی بیشتر با متریال خود و كشف تمام وجوه آن به معدن سنگ آن نزدیك شود. همین مسئله باعث شد در سال ۱۹۷۵ به سوئد برود و هنوز هم مدت زیادی از سال را در سوئد به‌سر می‌برد. او متوجه شد به دلیل وجود ترك‌های بسیار در این سنگ تنها ۳% سنگ‌های معدن را می‌توان به‌صورت تخته‌سنگ‌های بزرگ درآورد. او در این معدن سنگ‌های طبیعی مشابه دیاباز پیدا كرد. آموخته‌های حاصل از این معدن تاثیرات زیادی بر روی «ناراها» گذاشت. او توانست به موفقیت‌های زیادی در زمینه‌ی توازن و تعادل میان فرم‌های مثبت و منفی دست یابد و این فرم‌ها را با موتیف‌های آسیای باستان درآمیزد؛ این مسئله‌ا‌ی بود كه مدت‌ها فكر «ناراها» را به خود مشغول كرده بود. می‌توان گفت پس از آن زمان بود كه بسیاری از آثار او نام «مجسمه‌های ماندالا» را به‌خود گرفت.
كلمه‌ی ماندالا در اصل یك واژه‌ی سانسكریت است به معنای دایره یا چرخ. مجسمه‌های «ناراها» تاثیرات زیادی از تفكرات بودایی و اصول ساختاری آن گرفته است. ماندالا در واقع یك اساس فلسفی مشابهی را میان بوداییسم؛ Confucianism و تاتوئیسم نشان می‌دهد و این اساس، همان معنای یكپارچگی متقارن میان دو عالم است. در عین حال كه ماندالا اصول واحدی را در هستی، از ساختار كیهانی گرفته تا كوچك‌ترین جزئیات دنیای بدن انسان، ارایه می‌دهد؛ «ناراها» اعتقاد دارد كه اصول جهان شمولی كه در ساختار دینامیكی خود فضا وجود دارد را شناخته است. او می‌گوید؛ این اصول در همه جا وجود دارد. از معدن سنگ با تقابل میان سنگ‌های عظیم و توده‌های خرد شده گرفته تا رگه سنگ‌هایی با ساختارهای بسیار ظریف. تمام این پروسه‌های شكل‌گیری فرم گویی از قبل هماهنگ شده‌اند، چه به‌صورت طبیعی و چه به وسیله‌ی انسان. این اصول، میان فضا و ماده، فرم‌های مثبت و منفی و یین و یانگ نیز وجود دارد. این گفته‌ی «ناراها» كه «سنگ با فضا پُر شده است» اصول اساسی ادراك هنری «ناراها» را نشان می‌دهد. شاید بتوان گفت تحولات هنری «ناراها» از متریال آوانگارد تا مجسمه‌سازی با سنگ، گامی خطیر باشد. ابتدا به‌نظر می‌رسید مینی‌مالیست‌ها، پست‌مینی‌مالیست‌ها و مجسمه‌سازان هنر مفهومی دهه‌های ۶۰ و ۷۰ كه از آمریكا برخواسته بودند و تاثیرات زیادی بر اروپا داشتند، به‌خوبی نمی‌توانند با سنگ كار كنند.
به‌علاوه گسترش تئوری هنرهای سه‌بُعدی كه تاثیرات زیادی ازJoseph Beuys گرفته بود در یك مسیر كاملاً متفاوت قرار داشت.
تنها مجسمه‌ساز معروف آن جنبش كه بر روی سنگ نیز كار می‌كرد، هنرمندی آلمانی به‌نام Ulrich Ruchriem بود. در این میان می‌توان شباهت‌های زیادی بین «ناراها» و Ruchriem در چگونگی برخورد آن‌ها با متریال پیدا كرد. تكنیك‌های اصولی كار بر روی سنگ همچون برش و صیقل دادن توسط هر دو هنرمند روش‌های شخصی است و هر دوی آن‌ها می‌‌خواهند این تكنیك‌ها بر روی كار دیده شود و سعی در رفع و پنهان كردن آن‌ها ندارند. اما با توجه به همه‌ی این شباهت‌ها تفاوت‌های كلی و اساسی در اصول هنری آن دو دیده می‌شود. Ruchriem تنها به این دلیل سنگ‌ها را برش می‌دهد كه بعداً دوباره آن‌ها را كنار یكدگیر بچیند. هدف اصلی او نشان دادن قدرت ماده و سنگینی و عظمت سنگ است؛ چه به صورت بصری و چه فیزیكی. اما سنگ به عقیده‌ی «ناراها» تنها وسیله‌ای است كه با آن می‌تواند فضا را نشان دهد. او سنگ‌ها را قطعه‌قطعه می‌كند تا فضای منفی و فضای خالی ذاتی آن را نشان دهد. چیزی كه مورد علاقه‌ی او است فاصله‌ها و فضای خالی است تا به كمك آن‌ها تقابل و تضاد میان ماده و فضا را نشان دهد. از دهه‌ی ۱۹۹۰ آثار «ناراها» شكل دیگری به‌خود گرفت در این آثار شكل‌گیری كار به عهده‌ی پس زمینه‌ی آن واگذار شد. «ناراها» بیشتر و بیشتر درگیر مراحل برش، شكاف دادن و دوباره چیدن سنگ شد. همچنین سنگ‌هایی با گونه‌های مختلف را در آثار خود به‌كار گرفت.
مثلاً كوارتزیت خاكستری و سبز یا گرانیت قرمز را به‌همراه دیاباز استفاده كرد. همچنین علاوه بر تخته‌سنگ‌های عظیم معدنی، سنگ‌هایی با فرم‌های مختلف و تغییر یافته به دلایل شیمیایی و فرسایشی را پیدا كرد. یك مثال خوب درباره‌ی این یافته‌ی جدید «مجسمه‌‌ی ماندالا سال ۱۹۹۶» است. بلندی این اثر ۷ متر بوده و مرتفع‌ترین اثر اوست. خود «ناراها» می‌گوید؛ «این مجسمه با ۸ سنگ گرانیت خاكستری، سمبول دیدگاه هنری اوست. وجود این فضای خالی در میان اثر، فقدان سنگ در میان صخره را تداعی می‌كند به‌طوری كه به صورت فیزیكی می‌توان نبود سنگ را درك كرد. در واقع این فاصله، حضور سنگ را بیشتر نمایان می‌كند. این شكاف پنجره مانند با ایجاد فضای خالی، پارادوكسی میان سبكی و رهایی و سنگینی و ماده به‌وجود آورده است. نكته‌‌ی جالب توجه در مورد این مجسمه كه در پاركی در نزدیكی French City واقع در Clemont Ferrand قرار دارد، استفاده از چندین سنگ مختلف در یك زمان است. زیرا به‌طور معمول «ناراها» از یك نوع سنگ در كارهای خود استفاده می‌كند. او ترجیح می‌دهد به‌جای عبارت مجسمه، چیدمان سنگ را در مورد آثار خود به‌كار برد. در واقع هدف اصلی او آشكار كردن معنای ذاتی و درونی سنگ و ساختار فضایی آن است. یكی از نمونه‌های بارز این عقیده اثر عظیم او «مجسمه‌‌ی ماندالا سال ۱۹۹۲» است. این مجسمه ۵/۵ متر ارتفاع دارد و از ۳۲ قطعه سنگ گرانیت سوئدی تشكیل شده است. در واقع‌انگیزه‌‌ی اصلی ساخت این مجسمه همكاری «ناراها» با Max Bill، هنرمند سوئدی بود. «مجسمه‌ی ماندالا» شاید بیشترین فاصله را با دیدگاه هنری Bill داشته باشد.
به‌نظر این هنرمند سوییسی رسیدن به یك ساختار زمینی به‌طور كلی زاییده‌ی ذهن انسان است. اندازه‌گیری‌ها و عقل‌گرایی موجب می‌شود، متریال حالتی آبستره پیدا ‌كند. این متریال می‌تواند رنگ در نقاشی، فلز یا سنگ در مجسمه‌سازی باشد. اما به عقیده ناراها عناصر ساختاری و ساختمانی بخشی از شخصیت درونی و طبیعت سنگ است و جزیی از ساختمان معدنی آن می‌باشد. در فلسفه‌ی باستانی آسیا تفكر انسان جدا از قوانین طبیعت نیست. خطوط مستقیم سنگ‌های گرانیت را نمی‌توان با اره‌ی سنگی شكل داد. بلكه تنها می‌توان با گووه‌های سنگین و قدرتمند و چكش این كار را كرد. ساختار همگن سنگ گرانیت كه امكان برش‌های ظریف را می‌دهد اساس ظاهر طبیعی اثر است. به‌نظر «ناراها»، «ساختار» چیزی است كه در ذات سنگ وجود دارد و انسان تنها می‌تواند با برش دادن، آن را نشان دهد. با جدا كردن بخش‌های میانی سنگ و كناره‌های آن یك فرم ساده‌ی مكرر خلق می‌شود كه میان تخته سنگ را می‌گشاید و یك اصل ساده و در عین حال بسیار موثر از دیدگاه هنری «ناراها» را پدید می‌‌آورد.
در مجسمه‌ها و چیدمان‌های «ناراها» مفاهیم فلسفه‌ی آسیایی و مجسمه‌های سنگی سنتی روابط مشترك و واحدی دارند. با كمك هارمونی زاییده‌ی این مفاهیم، هنرمند آثار خود را خلق می‌كند. آثاری كه علاوه بر مجسمه‌ها و چیدمان‌های سنگی شامل سرامیك، طراحی و كارهای كاغذی نیز می‌شوند. در ۲۵ می ۲۰۰۵، «ناراها» هفتاد وپنجمین سال تولد خود را جشن گرفت. گالری De Rijk در The Hague هلند، گزیده‌ای از آثار او را به‌صورت نمایشگاهی انفرادی در بهار گذشته به‌نمایش گذاشت و آثار او در بهار ۲۰۰۶ نیز به‌نمایش در خواهد آمد. آوریل گذشته موزه‌ی Ludwing در Koblenz آلمان یكی از عظیم‌ترین مجسمه‌های «ناراها» را در باغ موزه به‌نام «مجسمه‌های شخصی» به نمایش گذاشت. آثار او سال ۲۰۰۶ در گالری‌های لیختن‌اشتاین و آلمان به‌نمایش درخواهد آمد. همچنین آثارش در سومین سه‌سالانه‌ی مجسمه در Bad Ragaz سوییس نیز نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : Peter Lodermeyer
مترجم : تارا حقیقی
منبع: Sculpture November ۲۰۰۵
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس