شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


قلبی ترک خورده


قلبی ترک خورده
● یک
خوب و مهربان تو
ای خدای بی همتا
تو جهان هستی را
□□□
آفریده ای زیبا
خالق گل و شبنم
ابر و تندر و بادی
مهر و ماه روشن را
تو به آسمان دادی
آسمان آبی را
بی ستون بنا کردی
گوهر درخشان را
در صدف، تو پروردی
□□□
خالق غم و شادی
خالق شب و روزی
بال شاپرک ها را
کرده ای تو گلدوزی
□□□
روی بال ماهی ها
کرده ای تو نقاشی
بر لبان گل، خنده
ای خدا، تو می پاشی
□□□
در گلوی هر بلبل
تو ترانه می ریزی
تو برای کفتر ها
آب و دانه می ریزی
□□□
کرده ای تو مهد مهر
قلب پاک مادر را
مهربان ترین هستی
ای خدا، برای ما
□□□
خوب و مهربانی تو
ای خدای بی همتا
پایتخت مهر توست
شهر سینه های ما
«بوی گل در می زند» مجموعه ای است ـ به استناد روی جلد خود ـ ویژه مخاطبان نوجوان از رضا اسماعیلی که شاعر کهنه کاری است در شعر بزرگسال و در این نوع شعر، هم سهل می گوید، هم قابل فهم و البته برخوردار از «کشف» و متصل به «شهود» که بسیار نیست اما به آن اندازه هست که شعر را خواندنی کند.
او متولد۱۳۳۹ است و از شاعران جوانی که در دهه ،۶۰ به شاعران انقلاب موسوم شدند و گر چه از نام آورترین شان نبوده، اما دو دهه شاعری، زبانش را محکم تر کرده و «روگفتن»ها را کمتر و شعر را بیشتر؛ شعر نوجوان برای وی عرصه تازه ای است به گمانم؛ در مقدمه کتاب اشاره ای نشده به زمان سرودن این شعرها اما زبان شعرهای کتاب به ما می گوید که باید متأخر باشند چون لااقل ۱۰ سال قبل، اسماعیلی مشکل تر می سرود و کارهایش روانی کارهای اخیر را نداشت. او در مقدمه کتابش نوشته: «نوجوانی فصل قشنگی از زندگی است؛ مرزی بین کودکی و بزرگسالی. راستش را بخواهی من هم حس تو را دارم. چیزی که در این سن و سال آدم را اذیت می کند این است که تکلیف خودش را با خودش نمی داند؛ چرا که در این سن و سال به آدم به چشم کودک نگاه می کنند و نه به چشم بزرگسال! وقتی فکر می کنی که دیگر بزرگ شده ای و باید پدر و مادرت تو را جدی بگیرند و در کارها با تو مشورت کنند، جواب می شنوی که: «تو هنوز بچه ای و این حرف ها به تو نیامده است.» وقتی هم که می خواهی دوباره به دنیای کودکی خودت برگردی و بی هیچ مسئولیتی به شیطنت و بازیگوشی مشغول شوی، ناگهان بر سرت فریاد می زنند که: «دست از این کارهای کودکانه بردار، تو دیگر بچه نیستی!» به همین خاطر است که می گویم در دوران نوجوانی، آدم تکلیف خودش را با خودش نمی داند. به هر حال این دوران را باید پشت سر گذاشت. از مرز کودکی عبور کرد و به ایستگاه بزرگسالی رسید.»
به گمانم مشکل این شعرها هم از همین جا شروع می شوند؛ از آنجا که شاعر از ایستگاه نوجوانی می خواهد یک راست به ایستگاه بزرگسالی برسد و این ایستگاه را به عنوان ایستگاه قبول ندارد حداکثر فکر می کند قطار، برای این ایستاده تا قطار روبه رو بیاید و رد شود!
نگاه اسماعیلی در این مجموعه شعر، نگاهی بزرگسالانه است به جهان و این البته اصلاً برنمی گردد به نگاه آئینی اش یا شعرهای آئینی اش که از این دست آثار - به شکل موفق اش- در شعرهای رحماندوست و ابراهیمی بسیار است، بلکه به ارتفاع و زاویه دید بزرگسالانه اش برمی گردد که به رغم سادگی نسبی زبان، به آن آسیب می زند و ورود کلماتی مثل «مهر» به جای «مهربانی» یا حتی پس و پیش کردن ارکان جمله، شعر را یکسره به حیطه ای می کشاند که آن را شعری غیرمستحکم در حوزه شعر بزرگسال بدانیم که سرودن اش «سهل» بوده نه «سهل و ممتنع» و حتی از «ضعف تألیف» هم در رنج است؛ «کرده ای تو مهد مهر‎/ قلب پاک مادر را‎/ مهربان ترین هستی‎/ ای خدا، برای ما» که سر راست اش می شود این: «قلب پاک مادر را تو گهواه ی مهربانی کرده ای ای خدایی که برای ما مهربان ترین هستی» که خیلی راحت به ما می گوید که فاقد «کشف و شهود» است و عنصر شاعرانه خاصی ندارد. اسماعیلی در این کتاب، شعرهای سخت تری هم دارد که به ما گوشزد می کند که این شعرها نه برای نوجوانان که برای بزرگسالان نوشته شده و چون در گزینش بعدی، زبانشان زیاد محکم از آب درنیامده، شاعر به این «گمان» رسیده که برای «نوجوانان گرامی» مطلوب است؛ و این اشتباهی است که لااقل ۹۹درصد شاعران موفق و نیمه موفق بزرگسال مرتکب می شوند و تصور می کنند که به راحتی می توانند وارد این حوزه تخصصی شوند و حرفی برای گفتن داشته باشند.
● دو
شعرهای این کتاب گرچه در پاره ای از بخش های خود از زبانی ساده بهره مندند اما بخش اعظم شان، از گزاره های شعرهای آئینی بزرگسالانه که اسماعیلی یکی از چهره های موفق آن است، لطمه دیده اند و تطابق نگاه و زبان ندارند با «نوع ادبی» مورد اشاره روی جلد که به مخاطب می گوید باید منتظر شعر نوجوانانه باشد؛ مثل «بنگر به آسمان‎/ این خلقت خدا‎/ این خلقت شگفت‎/ این گنج پربها‎/ بنگر به آسمان‎/ این پرده جهان‎/ در پشت پرده چیست ‎/ دنیای جاودان» یا: «ای آسمان، ابری بباران‎/ برفصل خشک ظلم و خنجر‎/ تا فصل بی مهری سرآید‎/ از راه آید، فصل بهتر‎/ فصل طلوع نور مهدی (عج) فصل غروب رنگ ظلمت‎/ فصل خوش و رنگین کمانی‎/ زیباترین فصل عبادت.» یا: «من قدس مظلومم‎/ قلبی ترک خورده‎/ یک خنده پرپر‎/ یک زخم پژمرده‎/ در قاب چشمانم‎/ تصویر غم پیداست‎/ بر قامت سرخم‎/ زخم ستم پیداست‎/ بر من شبیخون زد‎/ اهریمنی خونخوار‎/ لبخند من پاشید‎/ شد قلب من آوار.» مواردی که به آنها اشاره شد، غیر از وزن کوتاه شان، هیچ نسبت دیگری با شعر نوجوان ندارند و در بهترین حالت، شعرهای ساده و آئینی و بزرگسالانه نیمه موفقی می توانند باشند و بعضی اوقات، متأسفانه در همین حد هم، ناموفق اند. می ماند چند«بند» نسبتاً موفق و ساده که قادر نیستند به تنهایی و فارغ از کلیت شعر، با مخاطب نوجوان به توافق زیباشناختی برسند. توصیه ام به رضا اسماعیلی این است اگر می خواهد به شکل جدی در این «نوع ادبی» وارد شود کمی به این حوزه، جدی تر نگاه کند. این حوزه، یک حوزه حرفه ای است و حضور در آن، وقت و تجربه بیشتری می طلبد.
مهران رادین
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید