یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


آن جنون گمشده


آن جنون گمشده
جولیان جینز در «خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دو جایگاهی» مثال جالبی می آورد از چیزی که آگاهی می تواند به آن آگاه باشد و برای توضیح این مساله از مثال «چراغ قوه» استفاده می کند. یک چراغ قوه روشن درک درستی از تاریکی نخواهد داشت اگر به این نکته توجه کنیم که او به هر طرف که نگاه کند روشن خواهد بود و به تعبیری او همواره اسیر و به نوعی آغشته به بخش روشن حضور خویش است یا به زبان فنی تر، شناخت او محدود به امکانات شناختش است.
هنری هاردی ویراستار کتاب «ریشه های رومانتیسم» در پیشگفتار صراحتاً بر این نکته که کتاب حاضر آن کتابی نیست که آیزبابرلین در جریان سخنرانی های سال ۱۹۶۵در گالری ملی هنر واشنگتن آرزوی نوشتن آن را داشت و سال ها بعد از بازنشستگی از ریاست کالج وولف سن آکسفورد ۱۹۷۵ سودای نوشتن آن را در سر می پروراند تاکید کرده و اضافه می کند که اگر آن کتاب نوشته می شد این کتاب که ویراسته آن سخنرانی هاست هرگز منتشر نمی شد. این توضیح که بر وجه «بازیافتی» اثر فوق تاکید می کند افق قابل بحثی را در مورد این کتاب و موضوعات طرح شده در آن می گشاید.
«من بر این عقیده ام که جنبش رمانتیک چنان تحول عظیم و بنیانینی بود که بعد از وقوع آن دیگر هیچ چیز به حال خود باقی نماند. این ادعا کانون گفتار من است.» (ص۲۵)
عبور از یک وضعیت و نگاه کردن به گذشته از طریق آگاهی که آن وضعیت به بار آورده است همواره کنشی «بازیافت» محسوب می شود که نیازمند طی نوعی فرآیند سلبی است. به زبان ساده برای بازگرداندن وضعیتی اینچنین گسترده و عمیق به ریشه و خاستگاه های اولیه کاری که برای انجام دادن ضروری می نماید ارائه تعریفی دقیق و جامع از چیزی ا ست که می خواهیم آن را به اصل خویش بازگردانیم و سوال اساسی شاید در اینجا این باشد که آیا این کار ممکن است؟ آیا می توان آن را کاملاً تمییز داد در حالی که نگاه ما آغشته به این جنبش است.
«آنچه در نظر دارم یک نگرش دائمی بشری نیست، تحول خاصی است که در مرحله یی از تاریخ رخ نموده و امروز بر ما تاثیر می نهد.» (ص۲۶)
شاید یکی از جذاب ترین بخش های کتاب به چند صفحه از توصیفاتی بازگردد که سعی در تعریف و تشریح این بخش از تاریخ ذهنی بشری با عنوان رومانتیسم دارند. چیزی حدود ۳۰ صفحه در جست وجوی تعریفی برای این مساله بر قطر کتاب می افزاید با این وجود که خود برلین در اولین سطر های این بخش تاکید می کند که قصد ندارد پا به این تله بگذارد و با باور به گفته نورتوپ فرای معتقد است هرگونه کلی گویی درباره رومانتیسم نابجا و بی فایده است و با اقدام به جمع آوری برخی نظرات در توصیف این جنبش گویی خود نیز در جذبه این توصیفات شاعرانه غرق شده و سطرهایی را بدان می افزاید؛ «رومانتیسم بدوی است، تعلیم نادیده است، جوانی است، زندگی است، احساس پرشور و شر زندگی طبیعی است اما در عین حال افسرد گی است، بیماری است، انحطاط است، ناخوشی قرن است و زیبایی سنگدل، رقص مرگ است یا به درستی خود مرگ.» (ص۴۲) یا به تعریف ویکتور هوگو؛ «رومانتیسم عرفان شورمندانه طبیعت گرا و نیز زیبایی شناسی ضدطبیعت است در شکل افراطی آن. رومانتیسم توان و قدرت اراده، جوانی، حیات و عرضه کردن خویش است، و نیز شکنجه کردن خویش است و نیست کردن خویش و خودکشی.» (ص۴۴)
تعاریف ضد و نقیض که از آثار و مولفان مختلف گرداگرد این مفهوم را گرفته اند گویی برلین را در جایی ناگزیر به مکانمند کردن این جنبش و به نوعی خوانش سپتوماتیک از یک جریان سیاسی، اجتماعی و تبلور آن در آثار هنرمندان بخشی از تاریخ می کند.
او با این کار دامنه های گسترده این تفاسیر را از اعماق دور تاریخ بیرون کشیده و به یک اختلال مکانمند محدود می کند. با این کار دقت یک تحقیق را به روند توصیفات خود می بخشد. به باور او ریشه های رومانتیسم را نه در فرانسه یا انگلیس بلکه در یک سرخوردگی عمومی در آلمان می توان جست. او در این زمینه با یوزف نادلر منتقد فرهیخته آلمانی هم رای است که نوعی دلتنگی و نوستالژی برای آلمان مرکزی قدیم که در خیالپردازی آلمانی های مهاجر نمود یافته موجب زایش این جنبش بوده است. نکته جالب ماجرا درست همین جاست. کسی که رومانتیسم را بزرگ ترین تحول در آگاهی انسان غربی می بیند آن را جایی در یک حقارت ملی و غرور زخم خورده عمومی جست وجو کرده و می یابد «بدین سان آلمان گرفتار اندوه و حس حقارتی همیشگی شد که در ادبیات کم و بیش محزون عاشقانه و نیز در ادبیات مردم پسند اواخر قرن هفدهم تجلی می یابد و نیز در هنرهایی قلمرو بی رقیب آلمان بود، حتی در موسیقی که در این دوران به نوعی موسیقی محلی، مذهبی، شورمندانه و درون نگر تبدیل شده بود که با هنر پرجاذبه درباری و دستاورد های زمینی و پرشکوه آهنگسازانی چون «رامو» و کوپرن تفاوت بسیار داشت.» (ص۷۰)
گردش قابل ملاحظه یی که در این جملات دیده می شود، گردشی که از هنر فاخر و درباری به سمت مردم و لایه های زیرین جامعه سوق می یابد واژه هایی مثل درون نگری و شورمندی همگی از آن تحول مهمی می گویند که به نوعی می توان از عناصر اصلی این جنبش پرشور و گسترده به شمار آورد. این روند را برلین با نوعی حالت شبه عرفانی توضیح می دهد و متذکر می شود که در جایی چون حرکت به سمت ایده آل ها برای انسان مسدود می شود، او به درون می گریزد و می کوشد آن چیزی که دنیای بیرون از او دریغ داشته است در درون خویش محقق سازد. بعد از پروژه مکانمند کردن این جنبش که دلایل قانع کننده یی را در عقبه خویش دارد برلین به آبشخورهای انسانی و اولین طلایه داران نیز می پردازد. فصلی با نام پدران واقعی رومانتیسم دقیقاً در پی همین مدعاست. او با معرفی چهره ناشناخته یی که سخت ترین ضربه را به روشنگری وارد کرد یعنی «یوهان گئورگ هامان» در کنار گوته، هوگو و دیگران می کوشد به نوعی اولین جرقه های این جنبش را به او منتسب دانسته و آموزه های اصلی او را در جهت این مدعا به میان می کشد «آموزه های بنیانی هامان که من کوشیدم فشرده یی از آن را بیان کنم، این است که خداوند نه مهندس و نه ریاضیدان، بلکه شاعر است و تلاش ما در اینکه تمهیدات انسانی، منطقی عجزآمیز خود را به او نسبت دهیم چیزی جز کفرگویی نیست.» (ص۹۰)
شنیدن صدای خداوند در طبیعت و بسط این باور که «هنر شجریه حیات است و علم شجره ممات» در منطق خود نوعی خردگریزی را در پی دارد که این نیز در باور برلین نوعی جهت گیری آلمانی سرخورده در مقابل فرانسوی خردگراست. مفهوم نابغه هنرمند که همواره به جنون پهلو می زند نیز به این باور استوار شده و فردیت و پرداختن به آن به عنوان یکی از بنیان های اصلی رومانتیسم جان می گیرد و از همین روست که برلین، هامان را به عنوان یکی از اصلی ترین پدران جنبش رومانتیسم در کنار افرادی چون «هردر» و کانت می نشاند. « هامان می گوید همه آن بزرگانی که در عرصه تلاش انسانی به جایگاهی والا رسیده اند، انسان های بیمار و زخم خورده یی بوده اند. هرکولس، آژاکس، سقراط، پولوس قدیس، سولون، پیامبران یهود، پیروان باکوس و برخی شخصیت های اهریمنی هیچ یک از این آدم ها از عقل سلیم برخوردار نبوده اند. به گمان من این هسته اصلی آموزه های خشونت بار تشخص طلبی (ابراز وجود) است که خود کانون جنبش توفان و تنش است.» (ص۱۰۳) ستایش نبوغ در مقابل خردگرایی مفرط و پا فشاری بر نوعی بی همتایی به مثابه فردیتی غیرقابل درک که به افکار «روسو» نیز تنه می زند گویی با هر نوع نظم مستقر و ساختار قابل درک در تضادی عمیق درمی آید؛ درک ناپذیری که از اساسی ترین آموزه های «هردر» به شمار می رفت درست در جایی به مقابله با روشنگری می شتابد که به این نکته توجه کنیم که اساس روشنگری باور به این مساله است که برای هر سوالی می توان پاسخی مناسب یافت. ترجمه ناپذیری و باور بر این اعتقاد که هر چیزی می باید بیشتر همان چیزی باشد که هست و نمی توان آن را در شبکه یی از داده ها به شکل کامل و درستی درک کرد، از مضامین قابل توجهی است که به همان موضع اساسی رومانتیسم یعنی تاکید بر «فردیت» و یگانگی ها بازمی گردد. دو فصل رمانتیک های میانه رو و رمانتیک های تندرو با عبور سریعی از افکار و عقاید فیشته، شنگل و شیلینگ سپری می شود البته این گذار همراه با ریزبینی های مخصوص برلین در گشودن دریچه های تازه یی است بر عقاید این متفکران که در برخی موارد به داوری آنها نیز می انجامد. شاید تمام بحث های برلین باید در فصلی که با عنوان «تاثیرات پایدار» نامگذاری شده تجلی یافته و سامان بیابد؛ جایی که خواننده با این گزاره ها برخورد می کند.
«کل جنبش رومانتیسم تلاشی است برای تحمیل الگوی زیبایی شناختی بر واقعیت و بیان اینکه همه چیز باید از قواعد هنر پیروی کند. شاید بخشی از دعوای رومانتیسم در چشم هنرمندان معتبر بنماید، اما تلاش ایشان در تبدیل زندگی به هنر مستلزم پذیرش این فرض است که انسان چیزی است همچون مواد و مصالح، همچنان که رنگ و صدا از مصالح هنر به شمار می آیند. اما از آنجا که این فرض درست نیست ، از آنجا که انسان ها برای برقراری ارتباط میان خود ناچارند برخی ارزش های مشترک و برخی واقعیت های مشترک را به رسمیت بشناسند تا بتوانند در جهانی مشترک زندگی کنند و از آنجا که همه آنچه علم می گوید بی معنی نیست و همه آنچه عقل سلیم حکم می کند، نادرست نیست - زیرا پذیرفتن این گزاره یی متعارض با خود و بی معنی است - باری در این حد از افراط، رومانتیسم در شکل کلی خود و حتی شاخه های آن یعنی اگزیستانسیالیسم و فاشیسم، در نظر من نادرست و گمراه کننده است.» (ص۲۳۲)
فرهاد اکبرزاده
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید