چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


حکایت مجنون بدون میم


حکایت مجنون بدون میم
● نگاهی به مجموعه داستان «حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه» نوشته مصطفی مستور
حکایت عشق بی شین، حکایت فقدان است. حلقه واژگانی که قالب تهی کرده اند. در دایره این واژگان از انسان هیئتی صوری می ماند و از زندگی مشترک رابطه یی قراردادی که پای بستی ندارد. «مستور» در این مجموعه از یأس می گوید و از علت آن که به اعتقاد او تنها و تنها عشقی است بی قاف بی شین بی نقطه.
در این مجموعه که توسط نشر چشمه منتشر شده است، نویسنده اصرار بر قصه گویی دارد و برای پیاده کردن پلاتی که یافته به هر بهانه یی متوسل می شود. این بهانه در برخی داستان ها سازمان یافته و در برخی دیگر ابتدایی ترند.
در وجه اول، به عنوان مثال می توان به داستان «چند روایت معتبر درباره اندوه» یا «حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه» (که نام مجموعه نیز برگرفته از آن است) اشاره کرد. در اولی نویسنده فوراً وارد داستان می شود؛ فضای رستوران، مردی که انتظار می کشد، زن می رسد، دیالوگ ها و در نهایت جدایی و داستانی که به اندوه ختم می شود. در این داستان نویسنده بدون یافتن راه چاره یی برای روایت وارد قصه شده است و این به باورپذیری داستان کمک می کند. این مساله در مورد داستان «حکایت عشقی...» نیز صادق است و حتی درونی تر شده است؛ پسر و دختری که در یک اتاق گپ، در حال چت کردن هستند.
فرم داستان نیز همه چیز را طبیعی نشان می دهد. اما در وجه دوم که نمونه آن داستان «سوفیا» است، قصه گویی به دنبال بهانه یی است که حس باورپذیری را تحت الشعاع قرار داده است. پسری با کمک دوستان هم سن و سالش مردی میانسال را در عشقی ساختگی گرفتار می کند. مرد از معشوقی که برایش ساخته اند بی خبر است و ناخودآگاه وارد این بازی می شود.
بازی به تدریج رنگ و بویی جدی به خود می گیرد و زمانی که مرد از معشوق ساختگی خود می شنود که قصد ترک او را دارد به زندگی اش پایان می دهد. اما قصه بسیار جلوتر از این آغاز شده است و به ظاهر زمانی است که مرد دست به خودکشی زده و بچه ها در محکمه یا جایی شبیه به آن در حال بازجویی و دفاع هستند؛ «آقا غلط کردیم. به خدا نفهمیدیم.... نمی خواستیم این جور بشه». به بهانه این بازجویی قصه آغاز می شود. آیا به واقع گرفتار شدن بچه ها اهمیتی برای من مخاطب دارد؟ آیا کارکرد آن تنها و تنها بهانه یی برای روایت قصه نیست؟
یکی از مفاهیم مهمی که «مستور» در این مجموعه بر آن تاکید دارد، حس متقابل عشق است. در بسیاری داستان ها که در نهایت به سرخوردگی می رسد جای آن خالی است و در «چند روایت معتبر درباره خداوند» وقتی ردپایی هر چند محو از خود بر جای می گذارد، داستان به امید می رسد. در داستان «حکایت عشقی...» قصه غنای بیشتری دارد و وجوه متعددی قابل بررسی است. اول ساختار روایی که دقیقاً مانند اتاق چت در نظر گرفته شده و دوم نگاهی که نسبت به عشق ارائه می شود. در این ساختار همه چیز غیرقابل اعتماد است.
صدق و کذب گفته های دو طرف به هیچ وجه مشخص نیست اما نویسنده داستان را به نحوی جلو می برد که دیالوگ ها می تواند اعتماد مخاطب را جلب کند. در وهله اول پسر می تواند دسیسه یی برای اغفال دختر چیده باشد اما بعد از چندین بار ارتباط نوشتاری می فهمیم که چنین چیزی امکان ندارد. درست است که پایه گفت وگویی مثل یک اتاق چت هیچ جای اعتمادی ندارد اما در همین بی اعتمادی نویسنده با دیالوگ های طرفین همه چیز را از نو بنا می کند. طرفین پس از مدتی عاشق یکدیگر شده اند و از رفتار و گفتار هر یک همه چیز هویدا است. نویسنده در اینجا امکان تصویر کردن رفتار را در ذهن مخاطب ندارد اما از طریق دیالوگ ها و ارتباط گاه و بیگاه پسر فکر اغفال را از ذهنمان دور می کند.
او شخصیت سمجی نیست، گفته های نامتعارفی دارد و همه چیز از وجود عشقی پرشور خبر می دهد.در کنار ساختار روایی، دیدگاهی که «مستور» از عشق ارائه می دهد، دیدگاه بکری است؛ شکل گیری عشق دو نفر بدون وجود تصویری خاص در ذهن یکدیگر. در مفهوم کلاسیک، عشق بعد از رویت اتفاق می افتد اما در دنیای مدرنی که روایت می شود فرآیند عاشقی دگرگون می شود.
اینجا رؤیت نه تنها مرحله یی پیش از دلبستگی نیست بلکه زوال عشق را به همراه دارد. به خصوص جایی که پسر می گوید؛ «این طوری هر شکلی که دوست داشته باشم می سازمت. اگه ببینمت دیگه می شی یه نفر. اما حالا صدنفری...».
اینجاست که همه چیز به گریز انسان مدرن به رویارویی می انجامد. دوست دارد در تنهایی خود غوطه ور باشد و می داند دست یافتن به معشوق آنقدر سهل و بی معنی شده است که اولین رویارویی، تعلیق جست وجو در پی معشوق را در او خواهد کشت؛ چیزی که بن مایه عشق کلاسیک و سوز و گداز عاشق سینه چاک دنیای پیشین است.
یاسر نوروزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید