شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

پایان تردید شناسایی


پایان تردید شناسایی
آیت الله هاشمی رفسنجانی، دو صفحه ی آخر یادداشت های روزانه ی سال ۱۳۶۰ خود را به همین ماجرا اختصاص داده است. در یادداشت های ایشان می خوانیم:
● شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۶۰
امروز تعطیل بود و در خانه ماندم. مطالعه می کردم... ظهر آقای رضایی از دزفول تلفن کرد و گفت: عراق در ناحیه ی شوش از دیشب حمله کرده و از من می خواست که به جنوب بروم، برای مطلب مهمی که دارند. گفتم ایشان به تهران بیاید که بتوانیم با امام و دیگران هم مشورت کنیم. ایشان با یک جت اف - ۵ آمد. ساعت چهار بعدازظهر به اینجا رسید. نیم ساعت در راه بود... معلوم شد حمله ی عراق موفق نبوده و صد اسیر از عراقی ها گرفته اند. صدها نفر از آنها را کشته اند و آنها را متوقف کرده اند؛ ولی جنگ ادامه دارد و ممکن است نیروهای ما را مشغول کنند و مانع انجام طرح بزرگ «کربلا - ۲» بشوند.
آقای رضایی درخواست مشورت داشت که از محورهای دیگر ]جبهه های نصر و قدس[ حمله کنیم. پذیرفتیم. امام را هم زیارت کردند. استخاره می خواست که امام گفتند مورد استخاره نیست. به امید خدا، با معیارهای عقلانی عمل کنید... آخر شب، آقای رضایی ]که بلافاصله پس از ملاقات با امام توسط همان شکاری اف - ۵ به دزفول مراجعت کرده بود، تلفنی تماس گرفت و[ اطلاع داد که امشب عملیات نداریم.۱
اینک بهتر است ادامه ی روند این ماجرا را علی صیّاد شیرازی برایمان روایت کند:
... آقای رضایی رفت و وقتی ]به دزفول[ برگشت، ]بر اثر تحمّل فشار شدید ناشی از پرواز با سرعت صوت[ گیج بود! چنین حالتی به ایشان دست داده بود. در مدت دو تا سه ساعت کارمان انجام شد. به امام مراجعه شد و نتیجه را هم آورد. جمع شدیم و پرسیدیم: نتیجه چه شد؟
گفت: رفتم خدمت حضرت امام و به ایشان گفتم وضع مان خیلی خراب است و واقعاً مانده ایم که چه کار کنیم؛ مهمات کم داریم، دشمن به ما حمله کرده، نیروهای مان کم است، اصلاً منطقه ی عجیب و غریبی است. خواهش می کنیم که حداقل استخاره کنید که حمله کنیم یا نه.
حضرت امام فرموده بودند: بروید عمل کنید؛ منتها نه به آن زبانی که ما در واژه های نظامی داریم که دستور یک فرمانده باشد. طبق دستور ایشان، قرآن به طلب خیر باز شد. سوره ی فتح آمد. انسان چقدر باید اعتقاد داشته باشد که قرآن را باز کند و سوره فتح بیاید. این را با صداقت عرض می کنم: هرچقدر الان آیات سوره فتح را بخوانم، به اندازه ای که خداوند آن زمان به من توفیق قوت قلب و ازدیاد ایمان و اعتقاد برای انجام تکلیف داد، نمی توانم آن حالت را داشته باشم.۲
جایی برای درنگ بیش از این باقی نمانده بود. دیگربار در قرارگاه مرکزی کربلا و قرارگاه های تابعه ی آن در جبهه های نصر، قدس، فتح و فجر ولوله ای برپا شد. ظهر روز یکشنبه اول فروردین سال ۱۳۶۱، به دستور متوسّلیان فرماندهان گردان های سلمان، حمزه و حبیب، به نوبت رهسپار قرارگاه تاکتیکی تیپ شدند تا فرمانده مقتدر تیپ ۲۷ آخرین سفارش های لازم جهت کار بر روی هدف حساس علی گره زد را با آنان در میان بگذارد. باقر شیبانی، از کادرهای گردان حبیب بن مظاهر می گوید:
... چند ساعتی بیشتر تا زمان آغاز عملیات باقی نمانده بود که مأموریت ویژه ی کار در علی گره زد را رسماً به فرمانده عزیز گردان ما برادر محسن وزوایی ابلاغ کردند. در آن جلسه بنده هم توفیق حضور داشتم. وقتی مرا به خدمت سردار بزرگوارمان حاج آقا متوسّلیان بردند، در قرارگاه تاکتیکی، یک جوان حدود ۲۳ ساله ای را دیدم. حاج احمد او را به من معرفی کرد و گفت: برادر شیبانی، اسم این برادر، کریم است. ایشان چوپان و از اهالی همین منطقه هستند. در حال حاضر، برادر کریم، بلدچی تیپ ما است؛ یعنی کسی است که دشت ها و تپه ماهورها و شیارهای غرب دزفول، جاده اندیمشک - دهلران، دشت عبّاس و تمام منطقه را مثل کف دست خودش می شناسد و با وجب به وجب منطقه آشنایی دارد. حالا خوب گوش کنید که چه می گویم! ببینید برادر جان، از این لحظه به بعد، دیگر شما توی سازمان گردان حبیب بن مظاهر قرار ندارید! شما پا به پای کریم حرکت می کنید. متوجه هستید؟! اگر کریم نشست، شما هم می نشینید. غذا خورد، غذا می خوری. نماز خواند، نماز می خوانی. خوابید، می خوابی. خلاصه حتی برای یک لحظه هم نباید او را رها کنی!
بنده از این همه تأکید حاج احمد نسبت به مراقبت از کریم خیلی تعجب کردم. بعد از آن که کار توجیه فرماندهان گردان های سلمان، حمزه و حبیب تمام شد، حاج احمد به اتفاق برادر وزوایی سراغ ما دو نفر آمد، بنده را کنار کشید و خطاب به وزوایی و من گفت: این کریم، آدم مسلمان و درستی است؛ ولی خیلی می ترسد. تقصیری هم ندارد. بنده ی خدا یک چوپان ساده که بیشتر نیست. منتها مطلب اینجاست که شب حمله، اولین تیری که شلیک بشود، چه از تفنگ خودی یا از طرف دشمن، این از وحشت پا به فرار می گذارد. اگر کریم فرار کند، عملیات تیپ روی زمین می ماند.
بعد حاج آقا متوسّلیان خطاب به بنده گفت:
برادر جان، شما از این لحظه به بعد، حق پرداختن به هیچ کار دیگری را ندارید. فقط باید تا صبح عملیات، هرطوری که می توانید، کریم را برای باقی ماندن در منطقه توجیه کنید. عملیات که تمام شد، بیایید پیش من، تا آن وقت به شما بگویم که باید چه کار کنید.
به این ترتیب، از همان لحظه، مأموریت ویژه ی بنده، یعنی تعقیب و مراقبت سایه وار آقا کریم شروع شد. فهمیدم که لازم است با او رفاقت کنم و با کمند دوستی، این چوپان باصفا و ساده را که می رفت تا در آن عملیات، نقش کلیدی در معادلات پیچیده ی نظامی حاج احمد ایفا کند، برای همراهی با خودم مجاب کنم. از آن لحظه دیگر همه جا ما با هم بودیم. من او را برادر کریم صدا می زدم و او هم مرا برادر شیبانی خطاب می کرد. بین ما دو نفر رفاقت بامزه ای به وجود آمد.
اگر اشتباه نکنم، حوالی ساعت یازده شب اول فروردین بود که حاج احمد، من و برادر کریم را به قرارگاه تاکتیکی احضار کرد. وقتی وارد مقر شدیم، حاج آقا با یک شور و حال وصف ناپذیری با ما روبوسی کرد و گفت: برادر جان، من آقا کریم را به تو سپردم و هردوی شما را هم به خدا می سپارم. شما راهی شوید و با بچه های گردان های حمزه و سلمان به جلو بروید. مأموریت شما این است که گردان های حمزه و سلمان را به یک دوراهی برسانید که ما اسم آن را گذاشته ایم «تپّه تانک».
با تعجب از حاجی پرسیدم: تپّه تانک؟
ایشان در جوابم گفت: وجه تسمیه ی این تپّه ناشی از استقرار چند واحد تانک دشمن بر روی آن است. پیشتر که ما برای شناسایی به آنجا رفته بودیم، تانک ها را در آنجا دیدیم و حتی شمردیم. حدود بیست و پنج دستگاه تانک عراقی در آنجا وجود دارد. روی همین اساس، اسم آنجا را گذاشتیم تپّه تانک. در سمت چپ دوراهی تپّه تانک، تپّه ای دیگر قرار دارد که وقتی به آنجا بروید، متوجه این تپّه ی دوم می شوید.
گفتم: لابد برای این یکی هم اسمی بامسما انتخاب کرده اید؟!
حاج آقا گفت: به دلیل تجمع نیروهای پیاده ی دشمن بر روی آن تپّه و اطرافش، اسم این یکی را هم گذاشته ایم «تپّه پیاده». مأموریت گردان سلمان این است که برود به سمت راست و تانک های دشمن را در تپّه تانک منهدم کند. گردان حمزه هم می رود به سمت چپ؛ روی تپّه پیاده تا واحدهای پیاده ی عراق را در آنجا داغان کند. در همین اثنا، گردان حبیب هم باید ضمن استفاده از فرصت فراهم آمده ی ناشی از درگیری و اجرای آتش گردان های حمزه و سلمان روی مواضع دشمن، بیاید و از یک رودخانه ی فصلی که در حال حاضر بستر آن خشک است، عبور کند. بعد هم این سه گردان مأموریت دارند بروند برای تسخیر دو ارتفاع مهم واقع در سمت جنوب جاده ی آسفالت اندیمشک - دهلران، موسوم به تپه های علی گره زد و علی گریذد. شما هم با راهنمایی کریم، مأموریت دارید که این سه گردان تیپ ما را در راه رسیدن به این هدف عمقی یاری کنید. می دانم که کار دشوار و خطرناکی را به عهده گرفته اید. پس به خدا توکل کنید و از او مدد بخواهید برادر جان.
بعد ایشان خیلی قرص و مردانه دستش را به طرفم دراز کرد، با بنده دست داد و گفت: سفارش دیگری ندارم... بروید در امان خدا.
پانوشت ها:
۱- ر.ک. به کتاب: عبور از بحران، صص ۵۱۲ - ۵۱۱.
۲- ناگفته های جنگ، ص ۲۶۶. عبارات داخل کروشه ها از ماست.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید