چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

فیلسوفی نوصدرایی


فیلسوفی نوصدرایی
علامه طباطبایی افزون بر تفلسف كه حاصل آن را در قالب كتاب هایی نظیر بدایه الحكمه، نهایه الحكمه، تعلیقات بر «الحكمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه»، تالیف ملاصدرا و اصول فلسفه و روش رئالیسم عرضه كرده است، در حوزه فقه و فقاهت هم صاحب نظر بود. حواشی ایشان بر كفایه الاصول (تالیف شده در سال های ۱۳۶۷ و ۱۳۶۸ ق) به خوبی نمایان گر قدرت ایشان در این حوزه است. صرف سالیان متمادی از حیات علمی علامه جهت تدوین و تالیف كتاب گران سنگ «المیزان» كه مشتمل بر یك دوره تفسیر قرآن به روشی بدیع و روزآمد است بهترین گواه بر تخصص و توان علمی ایشان در تفسیر قرآن و دانش هرمنوتیك است. وسعت دانش هایی كه وی در كتاب تفسیری خود برای تبیین موضوعات و مفاهیم قرآنی به كار گرفته است، گواه دیگری است بر علامگی ایشان. درخصوص عرفان، علامه نه تنها با آرای عارفان مسلمان به ویژه ابن عربی و پیروان او آشنا بود بلكه خود عارفی سالك و اهل كشف و شهود بود و همانند عارفان دیگر كه علی العموم در یكی از رشته های هنری به ویژه شعر چیره دستند شاعر هم بود و بخشی از آموزه های عرفانی و حاصل كشف و شهود و تجارب عرفانی خود را در قالب اشعاری نغز بیان كرده است. در این مقال از میان ابعاد مختلف شخصیتی علامه فلسفه دانی و فلسفه ورزی او را بررسی خواهیم كرد.
• تفاوت فیلسوف و معلم فلسفه
معلم فلسفه كسی است كه با اصطلاحات فلسفی و آرا و نظریات فیلسوفان آشنایی دارد و با استفاده از فنون تعلیم و تربیت و هنر معلمی و با عنایت به ملاحظات تعلیمی، اندیشه های كلاسیك و جاافتاده فلسفی را با رعایت سطوح متعلمان، اعم از مبتدیان، متوسطان و منتهیان، به آنان آموزش می دهد. البته تعلیم فلسفه دشوارتر از آموزش علوم دیگر است و از این رو معلم فلسفه به هنر افزون تری حاجتمند است. این دشواری از سویی بدان جهت است كه تعلم فلسفه ظرفیت خاصی لازم دارد و الا به تعبیر شهیدمطهری «یا ظرف خراب می شود یا مظروف» و از سوی دیگر معلم فلسفه باید چگونه اندیشیدن را آموزش دهد و به سخن كانت «فلسفه تعلیم اندیشیدن است نه تعلیم اندیشه ها». معلم فلسفه اگر به تعلیم اندیشه می پردازد، برای رسیدن به آن هدف نخستین است. از همین رو است كه گفته می شود همه عالمان اعلام الهدی هستند و نشانه های راه پرفراز و نشیب و طولانی اندیشه اند و باز به این جهت است كه می گوییم نباید در فیلسوفان هر اندازه كه بزرگ باشند، خیره شد و متعلم موفق را كسی دانست كه سخنان آن قله های فكر و اندیشه را درمی یابد، بلكه باید از آنها عبور كرد و راهی را كه آنان نموده اند ادامه داد.اما فیلسوف كسی است كه درباره پرسش های فلسفی می اندیشد و در تك و پوی است كه برای آنها پاسخ های نو بیابد نه آنكه پاسخ های فیلسوفان پیشین را به آن سئوال ها بازخوانی و بازتولید كند. به سخن دیگر فیلسوف كسی است كه در مواجهه با پرسش های فلسفی به بررسی پاسخ های فیلسوفان اكتفا نمی كند بلكه با فلسفه ورزی پاسخ های جدیدی فراهم می كند و خود به آن سئوال ها پاسخ می دهد.آنچه در مورد پاسخ های فلسفی گفتیم در مورد پرسش های فلسفی هم صادق است. گاهی پرسش های ما پرسش های دیگران است؛ پرسش هایی است كه در ذهن دیگران روییده است و از طریق حس سامعه وارد ذهن ما شده است. و گاهی واقعاً پرسش های خود ما است و به طور طبیعی در ذهن ما روییده، بالیده و مسئله دارمان كرده است. فیلسوف كسی است كه خود او مسئله دار شده است یعنی در فرآیند اندیشه و تحت تاثیر كنجكاوی فطری كه در سرشت همه آدمیان تعبیه شده است پرسش ها به طور طبیعی در ذهن او به وجود آمده است.
كنجكاوی فطری و به تعبیر غربی ها Natural Curisity لوازمی دارد. این لوازم عبارتند از:
الف) پرسش كردن
ب) نظریه پردازی كردن
ج) حیرت كردن
حیرت حالت روحی آدمیان در مواجهه با اسرار هستی است. اسرار هستی اموری هستند كه هرچه علم ما راجع به آنها افزایش پیدا می كند، پرسش های جدیدی در ذهن ما ایجاد می شود و به سخن دیگر جهل ما هم به موازات علم ما افزایش پیدا می كند. برای مثال: خود خداوند، ذات و صفات الهی و همه آنچه كه متعلق به عالم الوهیت است چنین هستند. حاصل چنین وضعیتی، پیدایش حالت روحی جذاب و شگفتی است كه عارفان آن را «حیرت» نامیده اند. مولوی در اشاره به چنین حیرتی است كه می گوید:
زیركی بفروش و حیرانی بخر
زیركی بُله است و حیرانی بصر
نظریات پاسخ های جامعی هستند كه اگر در كاوش های فكری و علمی فراچنگ آیند، چند پرسش را ارضا می كنند.ادوات پرسشی متنوع در زبان های طبیعی بشری، دال بر پرسش های گوناگونی است كه در ذهن بشر ایجاد می شوند. توجه فیلسوفان از این میان معطوف به پرسش هایی است كه بسیار بنیادی، كلی و با اهمیت هستند. لوازم یاد شده در همه انسان ها برحسب مراتب تشكیكشان وجود دارند؛ اما از این میان دو لازمه اول در فیلسوفان تبلور بیشتری یافته است. همچنان كه لازمه سوم در عارفان نمود بیشتری دارد.
نشانه های فیلسوف بودن افزون بر:
الف) پرسش گری
ب) اهل چون و چرا بودن
كه در بالا به آنها اشاره كردیم.
ج) ژرف نگری
د) برون نگری
ه) تحلیلگر بودنهم هست. اهل چون و چرا بودن، باعث می شود كه فیلسوف هیچ چیز را بدون دلیل و بدون آزمون كردن نپذیرد. اینكه سقراط می گفت: «زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد.» شاید همین معنا مد نظرش بود. غالب آدم ها به دیگران اعتماد می كنند و اهل چون و چرا نمی شوند. فلسفه دانانی هم كه وظیفه خود را فهم سخنان قدما می دانند و افتخارشان به این است كه خوشه چین خرمن بزرگان هستند چنین هستند. اما فیلسوفان همه چیز را می خواهند خودشان بیازمایند و مستدل كنند.ژرف نگری بدین معنا است كه فیلسوفان فی المثل برای شناخت درخت به آنچه می بینند یعنی تنه درخت و شاخ و برگ آن اكتفا نمی كنند بلكه به شناخت ریشه ها و بررسی میوه های آن هم می پردازند. اهمیت چنین شناختی وقتی به چشم می آید كه از موضوع مطالعه خود فاصله بگیریم و از منظر بالاتری به آن نگاه كنیم. همان كه فیلسوفان انگلیسی از آن تعبیر به «از چشم پرنده نگریستن» می كنند. برون نگری به این معنا و نگاه از منظر تماشاگر سئوال های متفاوتی را برای فیلسوف ایجاد می كند كه تك و پوی برای پاسخ به آنها او را ژرف نگر می كند. لازمه ژرف نگری در باب یك نظریه آن است كه ما صرفاً به بررسی مدعا و دلایل آن نپردازیم، بلكه پیش از آن مبانی و پیش فرض های آن را به روی صحنه بیاوریم پیش فرض های رقیب را مشخص كنیم لوازم منطقی آنها را به دست آوریم و به این ترتیب آن را تحلیل كنیم. در مرحله تحلیل است كه یك نظریه كه چه بسا در قالب یك جمله قابل صورت بندی است به انبوهی از گزاره ها و مفاهیم تبدیل می شود و از همین رو است كه می گویند تحلیل یعنی سطور سفید كتاب یا سطور بین سطور را خواندن. كسی كه این ویژگی ها را داشته باشد یك فیلسوف است ولو اینكه اصطلاحات فلسفی را نداند و حاصل برون نگری و ژرف نگری و تحلیل خود را در قالب مفاهیم آسان یاب و گزاره های ساده بریزد.
• فلسفه دانی و فلسفه ورزی علامه طباطبایی
علامه طباطبایی چنان كه از آثار او برمی آید بی شك فلسفه دانی محیط و قوی بود كه بر میراث فلسفی مسلمانان اعم از مشائی، اشراقی و حكمت متعالیه، تسلط كامل داشت و البته از میان سه مشرب فلسفی یاد شده مكتب فلسفی صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا) را پسندیده و برای تعلیم فلسفه برگزیده بود. او هم معلم فلسفه بود و هم فلسفه ورز و فیلسوف. علامه به عنوان یك معلم، شاگردان برجسته و اثرگذاری تربیت كرد. از جمله آنها كه در مراكز تعلیمی فلسفه اعم از حوزه و دانشگاه تاثیر غیرقابل انكاری برجای گذاشته اند می توان به استاد شهیدمرتضی مطهری، استاد جوادی آملی و استاد محمدتقی مصباح یزدی اشاره كرد. بخشی از نوشته های فلسفی علامه طباطبایی برای آموزش و تعلیم فلسفه به نگارش درآمده است و چنان كه پیشتر اشاره كردیم فیلسوف در مقام تعلیم لزوماً آرا و انظار خود را آموزش نمی دهد. علامه طباطبایی در مقام تعلیم و به عنوان استاد و معلم فلسفه اندیشه های فلسفی صدرالمتالهین شیرازی مشهور به ملاصدرا را آموزش داده است. وی در این مقام قرائتی دستگاهمند از فلسفه ملاصدرا ارائه داده است و به این ترتیب در مقام معلمی نیز از خصایصی همچون ژرف نگری، برون نگری و تحلیلگری كه پیشتر از آنها به مثابه نشانه های تفلسف و فیلسوفی كردن یاد كردیم بهره برده است و با موشكافی و تتبع فراوان در مجموعه آثار ملاصدرا دستگاه فلسفی او را ملاحظه و بیرون كشیده و نقد و تبیین ها و تحلیل های خود را برمبنای آن سامان داده است. مراد از دستگاه فلسفی ملاصدرا، عبارت است از اصول ابداعی و مورد قبول او در محورهای: وجودشناسی، جهان شناسی، معرفت شناسی، انسان شناسی، معناشناسی و ارزش شناسی، به علاوه منطقی كه صدرا در چارچوب منطق ارسطو، به همراه نوآوری هایی در مبحث قضایا و مفاهیم، ساخته و پرداخته است و نتایجی كه با این منطق از اصول یادشده می توان استخراج كرد و برخی از آنها را خود ملاصدرا استخراج كرده است؛ و البته هنوز «هزار باده ناخورده در رگ تاك است.»شاگردان علامه در این جهت، برخی همچون شهید مطهری از او تبعیت كرده اند و قرائتی نظام مند از فلسفه ملاصدرا ارائه كرده اند و برخی دیگر همانند استاد جوادی آملی، قرائتی همدلانه و وفادار به متن از فلسفه ملاصدرا عرضه كرده اند و به ناچار برای جمع كردن اقوال متعارضی كه در آثار ملاصدرا هست و گاهی راجع به یك موضوع معین مثل حقیقت علم بیش از سه نظریه متعارض ارائه شده است، دچار زحمت شده اند. و بالاخره گروهی دیگر قرائت نقادانه از فلسفه ملاصدرا را به عمل آورده اند و برای شكستن فضای سنگینی كه القابی همچون «صدرالمتألهین»، «صاحب حكمت متعالیه»، «خاتم الفلاسفه» و...، به وجود آورده اند و فلسفه ملاصدرا را كه ارزش آن مثل فلسفه های دیگر در چون و چراپذیری است، در هاله ای از قدسیت فرو برده اند، اصل را برنقادی گذاشته و در هر مسئله ای تا آنجا كه میسور است به نكته گیری پرداخته اند، تا جایی كه افراط در این امر گه گاه انصاف علمی را خدشه دار كرده است. نمونه بارز قرائت نوع سوم را در آثار فلسفی استاد مصباح یزدی می توان جست. تعلیقات ایشان بر «نهایه الحكمه» و «آموزش فلسفه» ج۱ و ج۲ از این حیث شاخص اند. صبغه غالب تفلسف علامه در نوآوری های فلسفی او نهفته است كه در اینجا فهرست وار به برخی از آنها اشاره می كنیم و شرح و بسط در باب آن را به مجال دیگری وامی گذاریم. هر چند علامه طباطبایی در همه محورهای شش گانه ای كه برای دستگاه فلسفی ملاصدرا برشمردیم، آرای بدیع و نظریات ابتكاری دارد، با این حال بیشترین نوآوری او در محور معرفت شناسی است، تا حدی كه می توان گفت مجموعه مباحث معرفت شناسی به واسطه وی و شاگردانش تبدیل به شاخه مستقلی در فلسفه اسلامی شده است. گفتنی است كه یك شاخه معرفتی مستقل وقتی پدید می آید كه مجموعه ای از مفاهیم و گزاره ها، در حوزه معینی به صورت انبوه فراهم آید و محور وحدت بخشی اعم از موضوع، روش، غایت و... آنها را با هم متحد كند؛ این عامل وحدت بخش از سویی موجب اتصاف مجموعه ای از امور كثیر به وحدت و یكپارچگی شده و از سویی دیگر موجب تمایز آن از شاخه های دیگر می شود. البته این امر شرط لازم به وجود آمدن یك رشته معرفتی است. نه شرط كافی آن؛ افزون بر آنچه گفتیم دو شرط ذیل نیز باید فراهم شود تا یك رشته علمی پدید آید:
الف- میان مفاهیم و گزاره های یاد شده رابطه تولیدی منطقی وجود داشته باشد. ب- روشی همگانی برای داوری در باب آن فراهم شود، به گونه ای كه بتوان با تمسك به آن سره را از ناسره و صحیح را از خطا تمییز داد. معرفت شناسی در فلسفه اسلامی تا زمان ملاصدرا یك مسئله فلسفی هم به شمار نمی رفت. البته معنای این سخن آن نیست كه فیلسوفان مسلمان در باب معرفت شناسی رای و نظری نداشتند؛ چرا كه آنان در باب حقیقت علم، رابطه آن با فاعل شناسایی، رابطه علم با محكی عنه خود، محدوده ادراكات آدمی، ارزش علم و ادراك، مفاهیم كلی و جزیی و... مباحث معتنابهی در آثارشان مطرح كرده بودند. برخی از این مباحث را می توان به روانشناسی علم و ادراك و برخی را به وجودشناسی علم و ادراك و برخی دیگر را به معرفت شناسی علم و ادراك، متعلق دانست. اما آنان همه این مباحث را به صورت استطرادی و به تبع مسائل فلسفی دیگر مطرح می كردند و خود علم و ادراك را یك مسئله فلسفی تلقی نمی كردند. این وضعیت چنان كه گفتیم تا زمان ملاصدرا ادامه داشت؛ تا اینكه وی در مبحث عقل و معقول، اسفار ج۳ بر مسئله فلسفی بودن علم و ادراك، برهان اقامه كرد و به توجیه فلسفی آن پرداخت. این امر باعث شد كه فیلسوفان نوصدرایی و در صدر آنها علامه طباطبایی درصدد برآیند تا مجموعه مباحث مربوط به علم و ادراك را به شاخه مستقلی تبدیل كنند. اختصاص سه مقاله از مجموع مقالات كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، كه بسیاری از ابتكارات علامه طباطبایی هم در ضمن آنها بیان شده است، دلالت برآنچه گفتیم دارد. شاگردان علامه طباطبایی به دنبال ایشان كتاب های مستقلی در معرفت شناسی نوشته اند. پاره ای از ابتكارات یاد شده عبارتند از: توصیف دقیق مفاهیم اعتباری، تفكیك اعتباریات قراردادی و اجتماعی از نفس الامری، تبیین چگونگی تكون مفاهیم فلسفی در ذهن و بیان روابط تولیدی میان آنها و چگونگی پیدایش كثرت در ادراكات آدمی، ایضاح و تفكیك میان فاعلیت نفس در امر ادراك و منفعل بودن آن، امری كه در تاریخ فلسفه غرب، كانت با ارائه تئوری عینكی ذهن در مقابل تئوری آینه ای قدما، انقلابی به پا كرد (انقلاب كپرنیكی كانت) و مسیر حركت فلسفه را از هستی شناسی به معرفت شناسی منعطف كرد. هرچند نظر نهایی او را در باب تعیین سهم فاهمه در معرفت، فیلسوفان نوكانتی نپذیرفتند، اما نقش فعال فاهمه را هیچ كس انكار نكرد، امری كه فیلسوفان مسلمان بسی پیشتر از كانت، به آن متفطن بودند. علامه طباطبایی با ارائه نظریاتی نو به ویژه در مباحث معرفت شناسی و مسائل مربوط به علم و ادراك، اصول عقلانی محكمی برای دفاع از رئالیسم فراهم ساخت. مجموعه این ابداعات در قالب یك دستگاه فلسفی كه پیشتر آن را توصیف كردیم قابل عرضه است. این دستگاه از آن علامه طباطبایی است اما با وجود زاویه قابل ملاحظه بین این دستگاه فلسفی و دستگاه فلسفی ملاصدرا، اولی در چارچوب و پارادایم دومی قرار دارد. و از همین رو است كه علامه را فیلسوفی نوصدرایی می توان دانست.
بیوك علیزاده
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید