پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

فرآیند و منابع شکل‌دهی افکار عمومی امریکاییها


فرآیند و منابع شکل‌دهی افکار عمومی امریکاییها
بر اساس تحقیقات مختلف، افكار عمومی و اجتماعی شدن سیاسی جامعه چند مرحله دارد كه به ترتیب عبارتند از سیاسی شدن، تفكر در مورد مراجع قدرت، آرمان‌گرایی و نهادگرایی یا خصومت‌گرایی. دستگاه تبلیغاتی و عملیات روانی امریكا با آگاهی از این فرآیند، از ابزارها و روشهای مختلفی برای شكل‌دهی افكار عمومی امریكاییها و تحریف آن استفاده می‌كنند. از نظر آنان نقش رسانه‌ها در این زمینه برجسته‌تر از سایر عوامل است. زیرا، رسانه‌ها با ارائه گزینشی اطلاعات،‌ برجسته‌سازی برخی اخبار و بهره‌گیری از روان‌شناسی مخاطبان، برای تحریف مستمر افكار عمومی اقدامات عاملانه و نظام‌مندی را انجام می‌دهند. دستگاه عملیات روانی ما زمانی می‌تواند افكار عمومی امریكا را تحت تأثیر قرار دهد كه از ماهیت و عوامل مؤثر بر آن دانش كافی، داشته باشد. واژگان كلیدی: افكار عمومی، اجتماعی شدن سیاسی، عملیات روانی، رسانه‌ها، علاقه سیاسی، آموزش رسمی.
منابع شكل‌دهی افكار عمومی امریكاییها
محققان متعددی (همچون مونروی،( ) ۱۹۸۹ و مور،( ) ۱۹۹۶ و بروس و اولدندیك، ۲۰۰۱) در صدد برآمده‌اند تا به سؤالاتی نظیر «امریكاییها افكار خویش را چگونه اتخاذ می‌كنند؟»، «چه عواملی باعث می‌شود تا گروهی از امریكاییها دمكرات، گروهی جمهوری‌خواه و گروهی دیگر مستقل باقی بمانند؟»، «چرا برخی شهروندان امریكایی از لشكركشی به كشورهای دیگر حمایت می‌كنند در حالی‌كه برخی دیگر به مخالفت با آن برمی‌خیزند؟» و «آیا آنان افكار خویش را می‌آموزند؟» پاسخ دهند. سریع‌ترین پاسخی كه معمولاً در برابر این سؤالات ارائه شده است آن است كه امریكاییها افكار و نظرات خویش را طی فرآیند یادگیری( ) به دست می‌آورند. بخشی از این فرآیند نیز از كودكی آغاز می‌شود (بروس و اولدندیك، ۲۰۰۱). اونس( ) (۱۹۹۶) گزارش داده است كه در سال ۱۹۹۶ میلیونها كودك دبستانی امریكا به همراه والدین و معلمان خویش در پروژه موسوم به كودكان رأی‌دهنده امریكا( ) شركت كردند. در آن پروژه، معلمان با استفاده از برنامه‌های آموزشی از پیش سطح‌بندی شده برای هر مقطع تحصیلی، كودكان را راهنمایی می‌كردند تا در خصوص انتخابات ریاست جمهوری آن كشور و معنا و مفهوم رأی دادن به بحث و گفتگو بپردازند. بانیان پروژه،( ) هدف اصلی آن را كشت بذر دمكراسی دانسته‌اند. به عبارت دیگر، آنان اذعان داشته‌اند كه با این پروژه می‌خواسته‌اند به دانش‌آموزان و اولیای آنان بیاموزند كه شهروندان، رأی‌دهنده فعالی باشند. آنان مدعی‌اند كه این اقدام موفقیت‌آمیز بوده است. یك گروه تحقیقی از دانشگاه استانفورد نیز نشان داده‌اند كه آن پروژه تأثیر قطره چكانی داشته است و والدین كودكان را برانگیخته است تا در انتخابات شركت كنند. به باور گروه تحقیقی مذكور: برنامه آموزشی كودكان رأی‌دهنده خانواده‌ها را برانگیخته است تا در زمینه احزاب به بحث بپردازند. به عبارت دیگر آن برنامه فرصت ثانویه اجتماعی شدن( ) را برای والدین طبقه پایین اجتماعی - اقتصادی جامعه، فراهم ساخته است. (اونس، ۱۹۹۶). بروس و اولدندیك (۲۰۰۱) بر اساس یافته‌های به دست آمده از پروژه كودكان رأی‌دهنده نتیجه‌گیری كرده‌اند كه افكار عمومی امریكا، درباره موضوعات عمده سیاسی، طی فرآیند جامعه‌پذیری سیاسی( ) شكل می‌گیرد. آنان جامعه‌پذیری سیاسی را فرآیند یادگیری نظام سیاسی تعریف كرده‌اند. البته، پیش از آنان سگل( ) (۱۹۷۰) تعریف جامع‌تری از جامعه‌پذیری سیاسی به دست داده است. به باور او «جامعه‌پذیری سیاسی فرآیندی است كه طی آن مردم چگونگی انطباق با هنجارها، ارزشها، نگرشها و رفتارهای پذیرفته شده نظام جاری جامعه خویش را می‌آموزند» (ص ۱۲). بر اساس این تعریف، هدف جامعه‌پذیری سیاسی آن است كه رفتارها و نگرشهای مناسب را به افراد جامعه آموزش دهد تا آنان از نظام سیاسی حاكم بر جامعه خویش حمایت و پشتیبانی نمایند. هرچند این تلقی و رویكرد به جامعه‌پذیری سیاسی، از دهه ۱۹۶۰ به بعد در امریكا حامیان و متولیان زیادی داشت، اما به باور بروس و اولدندیك (۲۰۰۱)، تنها رویكرد پذیرفته شده در بین صاحب ‌نظران موضوع افكار عمومی آن كشور نیست. آنان از یك رویكرد بدیل( ) نام می‌برند كه در تعریف جامعه‌پذیری سیاسی بیش از آنكه نیازهای نظام سیاسی را مطمح‌نظر قرار دهد، بر رشد و تحول شخصیت شهروندان تأكید می‌كند. این رویكرد، جامعه‌پذیری سیاسی را «كسب نگرشها، ارزشها و رفتارهای سیاسی صرف‌نظر از اینكه با مقاصد نظام سیاسی حاكم انطباق دارند یا نه» تعریف می‌كند. حامیان این رویكرد، (كه اغلب از آن با عنوان رویكرد روان‌شناختی( ) نیز یاد می‌شود،) علاقه‌منداند فرآیند فراگیری ارزشها و رفتارهای منطبق با نظام سیاسی حاكم و همچنین تأثیر كنشها و فرآیندهای سیاسی در شخصیت آدمیان و روابط انسانی را بررسی و مطالعه كنند (هس( ) و تورنی،( ) ۱۹۷۷). بسیاری از مطالعاتی كه طی چند دهه اخیر در خصوص منابع شكل‌دهی افكار عمومی امریكاییها صورت گرفته است هر دو رویكرد را (یعنی رویكرد نیازهای نظام سیاسی و رویكرد رشد و تحول افراد) بررسی كرده‌اند و بر این باورند كه این رویكردها بر یكدیگر تأثیر مستمر می‌گذارند. (هرچند محققانی همچون تایلور( ) ۲۰۰۴) معتقد‌اند كه در امریكا به رویكرد دوم كمتر توجه شده است. برای نمونه، بسیاری از روشهای سیاسی از طریق نظام آموزش و پرورش و سیاست عمومی می‌كوشند تا بر افراد جهت اخذ و كسب نگرشها و رفتارهای معینی، نظیر موضع‌گیری در برابر پدیده‌ها و كشورهای مختلف و شركت در انتخابات و رأی دادن و نگرش به جنگ و صلح و جز آن، تأثیر بگذارند. با وجود این، بخشی از فرآیند جامعه‌پذیری سیاسی در گذر زندگی امریكاییها فراتر از نفوذ نظام سیاسی و سیستم آموزش رسمی است.
در ادامه مهم‌ترین عواملی كه موجب شكل‌گیری افكار عمومی امریكاییها و جامعه‌پذیری سیاسی آنان است بررسی می‌شود:
۱- یادگیری و آموزش سیاسی در كودكی و نوجوانی
بروس و اولدندیك (۲۰۰۱) گزارش داده‌اند كه كودكان پیش‌دبستانی امریكا، چهره‌های سیاسی مهم آن كشور، نظیر رئیس‌جمهور كنونی و پیشین را می‌شناسند و بسیاری از آنان نام یك حزب سیاسی را نیز می‌دانند. بنابراین، بسیاری از آنان هنگامی كه در دوره دبستان در پروژه كودكان رأی‌دهنده، شركت كرده‌اند با مباحث مطرح شده در پروژه، آشنا بوده‌اند. اما اینك این سؤال مطرح است كه كودكان خردسال امریكایی چگونه چنین شناخت و نگرشهایی را به دست می‌آورند. در پاسخ به این سؤال وست( ) (۱۹۹۸) معتقد است در جامعه‌پذیری سیاسی كودكان خردسال، خانواده نقش كلیدی و غالبی دارد، زیرا خانواده بیشترین ارتباط و رویارویی را با كودكان خود دارد. این سه شرط (یعنی رویارویی، ارتباط و پذیرندگی) از شروط اصلی جامعه‌پذیری سیاسی و شكل‌دهی نگرشها و افكار در افراد آماج است. افزون بر آن، كودكان در نضج و رشد هیجانی و ذهنی بیش از هر كسی به والدین خود متكی‌اند. از همین رو، نگرشهای پایه سیاسی خویش را از والدین خویش یاد می‌گیرند. استون( ) و دنیس( ) (۱۹۶۹) در یك بررسی جامع دریافته‌اند كه كودكان در كسب نظرات و نگرشهای سیاسی چهار مرحله را طی می‌كنند. آنان نخستین مرحله را مرحله سیاسی شدن نام نهاده‌اند. در این مرحله كودكان از وجود شخصیتها و مؤسسات قدرتمند دیگری غیر از والدین، بستگان بزرگسال و معلمان خویش آگاه می‌شوند و از برخی اشكال قدرت با عنوان حكومت و قوانین مطلع می‌گردند. مرحله دوم را مرحله تفكر در مورد مراجع قدرت سیاسی( ) نامیده‌اند. در این مرحله كودكان به جای تفكر در مورد مؤسسات به افراد یا اشخاص صاحب قدرت می‌اندیشند. به باور استون و دنیس در این مرحله كودكان امریكایی افسر پلیس و رئیس‌جمهور را شاخصهای (نمایانگرهای) اصلی حكومت می‌دانند «از نظر كودكان پلیس برای دولت كار می‌كند و رئیس‌جمهور دولت است ... هر دو برای كودك اهمیت روانی دارند» (ص ۱۵۲) سومین مرحله جامعه‌پذیری سیاسی، مرحله آرمان‌گرایی( ) نام گرفته است.در این مرحله كودك با مراجع قدرت، همانندسازی می‌كند چون آنها را سمبل مهربانی و حقیقت می‌داند. در واقع كودك مراجع قدرت را موازی با والدین خویش و حتی گاهی برتر از آنها، می‌داند. تقلید از قهرمان سیاسی و نظامی یكی از ویژگیهای مرحله آرمان‌گرایی است. آخرین مرحله رشد جامعه‌پذیری سیاسی مرحله نهادگرایی( ) است. كودكان زمانی وارد این مرحله می‌شوند كه از نظر ذهنی قادر به مفهوم‌سازی( ) باشند. در این مرحله، افرادی همچون پلیس و مأمور آتش‌نشانی از نظر كودك بخشی از مفهوم حكومت محلی تلقی می‌شوند. پیش از این مرحله، كودكان امریكایی قادر نیستند نهادهایی همچون كنگره را مفهوم‌سازی كنند. مطالعات اولیه‌ای كه در خصوص جامعه‌پذیری سیاسی كودكان امریكایی صورت گرفته است بیانگر آن است كه كودكان احساسات مثبتی نسبت به نظام سیاسی دارند. برای مثال هس و تورنی (۱۹۶۷) پس از انجام مطالعه گسترده در زمینه جامعه‌پذیری سیاسی كودكان امریكایی نتیجه‌گیری كردند كه «كودك خردسال اشخاص و مؤسسات سیاسی را كسانی می‌دانند كه قدرت، توانایی و مهربانی زیادی دارند، قابل اعتماد و اطمینان هستند و در مواقع لزوم از او حمایت می‌كنند» (ص ۲۱۳). بروس و اولدندیك (۲۰۰۱) این احساسات مثبت را ناشی از جو سیاسی دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ و نیز ناشی از محدود شدن دامنه مطالعه هس و تورنی به كودكان طبقه متوسط سفیدپوست امریكا، ارزیابی می‌كنند. گرینستین( ) (۲۰۰۰) در این دیدگاه با بروس و اولدندیك هم‌عقیده است. به باور او نگرش مثبت كودكان مورد مطالعه هس و تورنی به مراجع قدرت و نهادهای حكومتی، ناشی از طبقه اقتصادی - اجتماعی خانواده‌های آنان بوده است. جروس( ) و دیگران (۱۹۶۸) طی مطالعه نظام‌مندی در زمینه احساسات كودكان در خصوص نهادهای حكومتی امریكا به یافته‌هایی مغایر با یافته‌های هس و تورنی دست یافته‌اند. به باور آنان كودكان امریكایی نسبت به چهره‌های شاخص سیاسی نگرشی منفی دارند و نسبت به عملكرد نهادهای حكومتی با تردید می‌نگرند. بروس و اولدندیك (۲۰۰۱) از این یافته‌ها نتیجه گرفته‌اند كه «در برخی كودكان امریكایی مرحله آرمان‌گرایی ممكن است جای خود را به خصومت‌گرایی( ) بدهد كه بر اساس آن كودكان نسبت به حكومت احساسی منفی پیدا می‌كنند.» (ص ۷۵). این تضاد بیش از هر چیز بیانگر قدرت والدین و خانواده در ایجاد نگرش سیاسی اولیه در كودكان است. مطالعات انجام شده در دهه ۱۹۷۰ در امریكا نشان داده است كه بدبینی سیاسی آن دوره، از والدین به كودكان انتقال یافته است. برای مثال، دنیس( ) و وبستر( ) طی مطالعه‌ای در سال ۱۹۷۴ دریافتند كه كودكان آن دوره، نسبت به كودكان دوره‌های قبل (دهه ۶۰) كمتر حكومت را آرمانی دیده‌اند. آرترتون( ) (۱۹۷۴) در مطالعه‌ای در خصوص نگرشهای كودكان امریكایی در دوره واترگیت( ) نشان داد كه در آن دوره بدبینی كودكان دبستانی به حكومت افزایش و احساس مثبت آنان نسبت به رئیس‌جمهوری كاهش یافته بود. او از این یافته خود نتیجه‌گیری كرده است كه ۱) كودكان سنین پایین از والدین خود بیش از حكومت، تأثیر می‌پذیرند. ۲) كودكان سنین بالاتر ممكن است از رسانه‌ها، همسالان و سایر مراجع قدرت، بیشتر تأثیر بگیرند تا از والدین خود. نیمی( ) و جنینگس( ) طی یك مطالعه طولی كه در سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۲ روی گروهی از نوجوانان امریكایی و والدین آنان انجام دادند، به یافته‌های جدیدی در خصوص تأثیر والدین در ایجاد نگرشهای سیاسی در فرزندان خویش، دست یافتند.نخستین یافته آنان این بود كه والدین، برای ایجاد همانندسازی حزبی در كودكان خویش توان و قدرت زیادی دارند. آنان خلاصه‌ای از یافته‌های خویش را به شرح مندرج در جدول ۱ خلاصه كرده‌اند.
هواداری حزبی والدین و دانش‌آموزان امریكایی
والدین دانش‌آموزان
جمهوری‌خواه مستقل دمكرات
۱۳% ۲۹% ۶۶% دمكرات
۳۶% ۵۳% ۲۷% مستقل
۵۱% ۱۷% ۷% جمهوریخواه
۴۹۵ ۴۴۲ ۹۱۴ تعداد

همانگونه كه نشان داده شد ۵۹ درصد دانش‌آموزان دبیرستانی امریكا از حزبی طرفداری می‌كنند كه مورد علاقه والدین آنان است. البته، به باور نیمی و جنینگس توافق والدین و فرزندان آنان بر سر بعضی موضوعات سیاسی به این شدت نیست. مطالعات جنینگس و ماركوس( ) (۱۹۸۴) بیانگر آن است كه از سالهای دهه ۱۹۶۰ تا سالهای دهه ۱۹۸۰ میزان گرایش كودكان (دانش‌آموزان) و والدین آنان به حزب دمكرات كاهش یافته است. آنان این تغییر گرایش را به اثرات دوره‌ زندگی و یا اثرات نسلی نسبت داده‌اند و این بدان معنا است كه در طول سالهای زندگی، گرایشات حزبی و سیاسی برخی شهروندان امریكایی دستخوش تغییر می‌شود و آنان می‌كوشند تا این تغییر را به فرزندان خویش منتقل سازند. از آنچه گذشت می‌توان نتیجه گرفت كه ۱) فرآیند شكل‌دهی افكار سیاسی در امریكا از دوران كودكی آغاز می‌شود. یكی از عوامل مؤثر بر این فرآیند (شكل‌گیری افكار سیاسی كودكان) والدین هستند. تأثیر و نفوذ والدین بر فرزندانشان تا بدان حد است كه تا سالهای پایان دبیرستان همبستگی و هماهنگی بالایی بین مواضع سیاسی و ترجیحات حزبی والدین و فرزندان آنان وجود دارد. ۲) یكی از روشهای اساسی شكل‌گیری افكار عمومی در امریكا، فرآیند جامعه‌پذیری سیاسی است. این فرآیند طی چهار مرحله سیاسی شدن، تفكر در مورد مراجع قدرت، آرمان‌گرایی سیاسی و نهادگرایی سیاسی است. تحقیقات نشان داده است كه در برخی شرایط (نظیر آنچه در ماجرای واترگیت رخ داد) مرحله آرمان‌گرایی جای خود را به خصومت‌گرایی می‌دهد. ۳) تحقیقات مختلف بیانگر آن است كه اغلب بزرگسالان امریكایی (بیش از دو سوم آنان) نگرشهای حزبی و سیاسی بارزی دارند و آن نگرشها را در فرآیند جامعه‌پذیری سیاسی به فرزندان خویش منتقل می‌كنند. ۴) شركتهای صنعتی بزرگی همچون شركت جی.سی پنی، شركت خطوط هوایی امریكا، كمپانی فورد موتور، گروه هتلهای هیلتون و شركت نایت-رایدر در فرآیند جامعه‌پذیری سیاسی كودكان امریكایی و شكل‌دهی افكار عمومی و نگرشهای سیاسی بزرگسالان، نقش دارند. آن شركتها با اجرای پروژه‌هایی همچون پروژه كودكان رأی‌دهنده امریكایی موجب شكل‌گیری افكار و نگرشهای معینی در دانش‌آموزان امریكایی و معلمان و والدین آنان می‌شوند.
۲- تأثیر آموزش رسمی در شكل‌گیری افكار عمومی امریكاییها
نظام آموزش و پرورش رسمی امریكا اهداف اصلی نظام آموزش عمومی( ) آن كشور را، كه همه ناگزیر باید آن را از سر بگذرانند، به دو هدف زیر خلاصه كرده است:
۱- تربیت شهروندانی كه از نظام دمكراسی حمایت می‌كنند؛ و
۲- ایجاد مهارتهای لازم در افراد (دوسون،( ) ۱۹۹۰).
مدارس امریكا برای تحقق هدف می‌كوشند تا با استفاده از برنامه‌های آموزشی( ) و كتابهای درسی خاصی، كودكان را با اجتماع آشنا كنند. در برنامه‌های آموزشی، آموزشهای سیاسی نیز ارائه می‌شود كه در شكل‌دهی افكار و نگرشهای دانش‌آموزان سهم به‌سزایی دارد. افزون بر آن، مدارس امریكا از طریق فعالیتهایی نظیر تشریفات دائمی كلاسی،( ) كه شامل احترام روزانه به پرچم امریكا و احترام به قهرمانان امریكا، نظیر واشنگتن و لینكلن و جز آن، است تلاش مستمری برای شكل‌دهی نگرشهای سیاسی دانش‌آموزان، به عمل می‌آورند. معلمین مدارس و نظام تشویقی و تنبیهی مدرسه، از جمله عوامل دیگری‌اند كه در شكل‌دهی افكار و نظرات كودكان و نوجوانان امریكایی نقش دارند (دوسون، ۱۹۹۰). در سطور زیر هر یك از این عوامل با تفصیل بیشتری مورد بحث قرار می‌گیرند.برنامه‌های آموزشی
در خصوص تأثیر برنامه‌های آموزشی امریكا در جامعه‌پذیری سیاسی افراد آن جامعه و شكل‌گیری افكار و نظرات آنان مطالعات مختلفی صورت گرفته است. لیت( ) (۱۹۶۳) تأثیر برنامه‌های آموزشی تعلیمات مدنی را در سه مدرسه كه سطح اقتصادی اجتماعی( ) متفاوتی داشتند، بررسی كرد. نتایج تحقیق او نشان داد كه آموزش تعلیمات مدنی بر یادگیری عملی ارزشها در دانش‌آموزان، مؤثر بود، اما تأثیر آن تنها در یك‌سوم دانش‌آموزان معنادار بود. جنینگس و دیگران (۱۹۷۴) نیز با مقایسه برنامه‌های آموزشی سنتی و مدرن امریكا دریافته‌اند كه تأثیر آن برنامه‌ها در شكل‌دهی افكار عمومی اعضای جامعه، ناچیز است. اما دیدگاههای بروس و اولدندیك (۲۰۰۰) با لیت و سایر محققان متفاوت است. به باور آنان برنامه‌های آموزشی در شكل‌دهی افكار عمومی امریكاییها تأثیر بلندمدتی دارند. اما، به اعتقاد آنان آن برنامه‌ها تأثیر تأخیری( ) دارند. این بدان معنا است كه تأثیر برنامه‌های آموزشی در بلندمدت نمایان خواهد شد. اما، نباید فراموش كرد كه تأثیر برنامه‌های آموزشی به عواملی همچون میزان مواد آموزشی، شیوه آموزشی معلم و محیط كلاس و مدرسه بستگی دارد. افزون بر آن، میزان تأكید مدرسه بر اطاعت‌پذیری و نیز آموزش احساس مسئولیت در برابر نهادها و سیستم سیاسی به دانش‌آموزان، نقش و تأثیر زیادی در جامعه‌پذیری سیاسی دارد. روسل( ) (۱۹۸۸) با بررسی نظام آموزش رسمی امریكا، نشان داده است كه در آن كشور مواد و متون آموزشی زیادی، هم در دوره ابتدایی و هم در دوره متوسطه، وجود دارد كه هدف آن ایجاد نگرش مثبت در فراگیران امریكایی نسبت به سیاستهای كلان آن كشور است. به باور او، آن متون و مواد درسی، نقش پراهمیتی در جامعه‌پذیری سیاسی دانش‌آموزان آن كشور دارد. او تأكید می‌كند نگرشهایی كه با استفاده از آن متون شكل می‌گیرند، به شدت در برابر تغییر، مقاوم‌اند.
آیینها و آداب و رسوم
محققانی كه منابع افكار عمومی امریكاییها را مورد مطالعه و بررسی قرار داده‌اند بر این باورند كه در امریكا آیینهای زیادی وجود دارند كه هدف آنها ایجاد حس وطن‌دوستی در كودكان و افزایش وابستگی آنان به رهبران آن كشور است به باور مهرداد (۱۳۷۶): اجرای چنین آیینهایی از لحاظی احساس ‌ترس آمیخته با احترام شخص را نسبت به نهادهایی كه مسئولیت اجرای این آیینها به عهده آنهاست، برمی‌انگیزد. همچنین، این آیینها حس میهن‌پرستی و وفاداری را نسبت به حكومت و جامعه سیاسی تقویت می‌كند. بیان كلمات و حالت احساسی و هیجانی ناشی از اجرای چنین آیینهایی، احساسی از تسلیم، احترام و اعتماد به نفس را در فرد پدید می‌آورد. اجرای این گونه آیینها و مراسم‌ گرایشات عاطفی فرد را نسبت به كشور و پرچم رسمی كشور تقویت می‌كند. این در حالی است كه فرد ممكن است حتی قادر به درك معانی كلمات و یا مقاصد برپایی چنین آیینهایی نباشد و نیز اجرای چنین آیینهایی در مدرسه، به سادگی می‌تواند آنچه را كه دانش‌آموز از نظر سیاسی در محیط خانواده آموخته است، تقویت كند ( ص ۱۵۰).
كرینستین( ) (۱۹۷۵) بر این باور است كه آیینهای ویژه‌ای كه در مدارس امریكا برگزار می‌شود نقش عمده‌ای در شكل‌دهی افكار و نظرات و نگرشهای دانش‌آموزان آن كشور دارد. به اعتقاد او حتی بسیاری از نگرشها و نظرات امریكاییها در خصوص ملل و كشورهای دیگر، ریشه در آیینهایی دارد كه آنان در كودكی و نوجوانی در آن شركت جسته‌اند. افزون بر این، هر ساله در امریكا، به مناسبتهای مختلف، آیینها و مراسم‌ متنوع و متعددی برگزار می‌شود كه هدف اصلی آن تقویت حس وطن‌پرستی و ایجاد كینه و نفرت نسبت به دشمنان امریكا است (گرانول( )، ۲۰۰۱).
تأثیر مدرسه در اجتماعی شدن سیاسی
محققانی همچون لانگتون( ) (۱۹۶۹) و كرامر( ) (۱۹۹۸) نشان داده‌اند كه جو مدرسه در امریكا، برای انتقال ارزشهای لیبرال دمكراسی آن كشور به افراد تحت آموزش نقش مهمی دارد. به باور آنان دانش‌آموزان مدارس آن كشور خود را با ایدئولوژی یا رویكرد و دیدگاه غالب همكلاسیهای خویش، همرنگ( ) می‌سازند. ادعای این محققان مبتنی بر دیدگاه پارسونز( ) است كه كلاس درس را به منزله یك نظام اجتماعی( ) می‌نگرد. بر اساس این دیدگاه دانش‌آموزان قواعد اجتماعی را در كلاس درسی فرا می‌گیرند. به باور پارسونز «در امریكا كلاس درس ابتدایی قالبی است محتوی ارزشهای بنیادی امریكاییها» (بروس و اولدندیك، ۲۰۰۰ ، ص ۷۹). تأثیر اقدامات مدارس در آموزش ارزشهای امریكایی به دانش‌آموزان آن كشور، هر ساله با آزمونی با عنوان آزمون آگاهی آموزش مدنی ملی( ) سنجیده می‌شود. بروس و اولدندیك (۲۰۰۰) میانگین نتایج به دست آمده از چند سال اجرای آزمون مذكور را به شرح مندرج در اینجا خلاصه كرده‌اند.
میانگین نمرات دانش‌آموزان پایه‌های مختلف تحصیلی امریكا
در آزمون آگاهی مدنی ملی
پایه ۱۲ پایه ۸ پایه ۴ میانگین نمره ملی
۲۹۶ ۲۶۰ ۲۱۴
۲۹۹ ۲۵۶ ۲۱۵ مذكر جنسیت
۲۹۴ ۲۶۱ ۲۱۳ مؤنث
۳۰۲ ۲۶۶ ۲۲۰ سفید نژاد
۲۷۴ ۲۴۴ ۱۹۸ سیاه
۲۸۴ ۲۴۱ ۲۰۰ اسپانیولی
۲۹۴ ۲۶۳ ۲۱۶ شمالی منطقه
۲۹۱ ۲۵۴ ۲۱۰ جنوبی
۳۰۰ ۲۶۴ ۲۱۸ مركزی
۲۹۹ ۲۵۸ ۲۱۲ غربی
میانگین نمرات دانش‌آموزان پایه‌های مختلف مدارس امریكا در آزمون آگاهی مدنی به تفكیك ویژگیهای خانوادگی
پایه ۱۲ پایه ۸ پایه ۴ ویژگیها
۲۹۶ ۲۶۰ ۲۱۴ میانگین نمره ملی
۲۷۳ ۲۳۸ ۲۰۸ تحصیلات زیر دبیرستان سطح تحصیلات والدین
۲۸۵ ۲۵۳ ۲۱۱ تحصیلات دبیرستانی
۲۹۹ ۲۶۴ ۲۲۱ تحصیلات پایین دانشگاهی
۳۰۷ ۲۷۳ ۲۲۳ تحصیلات دانشگاهی
۳۰۱ ۲۶۵ ۲۱۷ هر دو والد والدین حاضر در خانه
۲۸۸ ۲۵۱ ۲۰۷ یك والد
۲۷۸ ۲۳۸ ۱۸۴ هیچكدام
۲۷۲ ۲۴۱ ۲۰۲ ۵ تا ۲ موضوع تعداد مطالب مورد مطالعه در خانه
۲۹۲ ۲۵۶ ۲۱۵ ۳ موضوع
۳۰۳ ۲۷۰ ۲۲۳ ۴ موضوعداده‌های مندرج در اینجا بیانگر آن است كه:
۱) با افزایش سطح تحصیلات دانش‌آموزان امریكایی دانش مدنی آنان به طرز چشمگیری افزایش می‌یابد. این بدان معنا است كه آموزشهای مدرسه (خانوادگی) در جامعه‌پذیری سیاسی كودكان و نوجوانان آن جامعه نقش مؤثری دارد.
۲) تأثیر آموزشهای مدرسه‌ای بر دانش‌آموزان سفیدپوست و آنهایی كه در مناطق مركزی امریكا زندگی می‌كنند، بیش از بقیه نژادها و ملیتها است.
۳) هرچند تأثیر آموزشهای مدرسه‌ای در جامعه‌پذیری پسران، اندكی بیش از اثربخشی آن در دختران است، اما این تفاوت ناچیز است.
۴) تحصیلات والدین به طرز معناداری با میزان آگاهی مدنی فرزندانشان رابطه دارد. زیرا، با افزایش سطح تحصیلات والدین بر میزان آگاهی مدنی كودكان و نوجوانان آن جامعه افزوده می‌شود. افزون بر آن، حضور والدین در خانه نیز در افزایش این آگاهی نقش دارد. این بدان معنا است كه در جامعه‌پذیری سیاسی امریكاییها، هم آموزشهای مدرسه‌ای نقش دارد و هم آموزشهای غیررسمی خانواده، هرچند به باور محققانی همچون رایس( ) (۱۹۹۴) تأثیر آموزشهای مدرسه‌ای برجسته‌تر است. اما محققانی همچون بروس و اولدندیك (۲۰۰۰) بر این باورند كه آموزشهای مدرسه در ایجاد حس وطن‌پرستی كودكان و نوجوانان امریكایی موفقیت‌آمیز عمل می‌كنند. اما تأثیر آنها در ایجاد نگرشهای سیاسی چندان موفقیت‌آمیز نیست. با وجود این، آنان تأكید می‌كنند كه در طبقه اقتصادی اجتماعی بالا، تأثیر آموزشهای مدنی مدارس توسط آموزشهای غیررسمی والدین تقویت می‌گردد. به همین سبب، به اعتقاد آنان شكل‌گیری افكار سیاسی، به ویژه در طبقه بالای اقتصادی اجتماعی و در امریكاییهای سفیدپوست ساكن مناطق مركزی، حاصل تأثیر دوجانبه آموزشهای مدرسه‌ای و خانوادگی است.
نقش جنسیت در گرایش به سیاست
تحقیقات انجام شده در امریكا بیانگر آن است كه در دو دهه اخیر در آن كشور شكافی جنسیتی( ) در رفتارهای سیاسی ایجاد شده است. برای مثال، در انتخابات سال ۱۹۹۲، ۴۶ درصد از زنان امریكا به بیل كلینتون رأی دادند، در حالی كه تنها ۴۱ درصد مردان به او رأی دادند. با وجود این، یافته‌های پژوهش بیانگر آن است كه زنان و دختران امریكایی كمتر از مردان آن كشور به موضوعات سیاسی و حكومتی علاقه نشان می‌دهند. وربا( ) و دیگران (۱۹۹۷) شواهد مربوط به این ادعا را در دو مؤلفه اطلاعات سیاسی( ) و علاقه سیاسی( ) به شرح مندرج در جدول ۴ خلاصه كرده‌اند.
اطلاعات و علاقه سیاسی و جنسیت
مردان زنان مؤلفه‌های اطلاعات و علاقه سیاسی
۶۷% ۵۱% ذكر نام یك سناتور امریكایی داده‌های اطلاعات سیاسی
۴۳% ۳۰% ذكر نام سناتور دوم امریكا
۴۲% ۳۲% ذكر نام نماینده كنگره
۲۲% ۱۸% ذكر نام نماینده ایالتی
۲۷% ۳۰% ذكر نام رئیس آموزش و پرورش ایالت
۸۴% ۷۷% بیان معنی آزادیهای مدنی
۲۹% ۲۴% علاقه بسیار زیاد به سیاست داده‌های مربوط به علاقه سیاسی
۳۸% ۲۹% علاقه زیاد به سیاستهای ملی
۲۲% ۲۱% علاقه زیاد به سیاستهای جمعی
۳۱% ۲۰% بحث روزانه در خصوص سیاست
۳۶% ۲۶% لذت بردن از بحث سیاسی
داده‌های بالا نشان می‌دهد میزان دانش و علاقه سیاسی زنان و دختران امریكایی كمتر از مردان آن كشور است. وربا و دیگران در تبیین این تفاوت به انتظارات عمومی اشاره می‌كنند. به باور آنان جامعه امریكا از زنان و دختران انتظار چندانی ندارد كه اطلاعات سیاسی كسب كنند و یا درگیر مسائل سیاسی شوند. حضور اندك زنان در مناصب و مشاغل سیاسی و حكومتی آن كشور نیز به عنوان عاملی تلقی می‌شود كه مانع گرایش زنان و دختران آن جامعه به مسائل سیاسی می‌گردد. البته، همانگونه كه اطلاعات مندرج در بالا نشان می‌دهد بسیاری از مردان امریكایی نیز به سیاست گرایش ندارند. زیرا، در مجموع تنها حدود یك‌سوم آنان، دانش و علاقه سیاسی دارند. اما، شكاف جنسیتی، كه پیش‌تر، از آن سخن به میان آمد بیش از آنكه مربوط به دانش یا علاقه سیاسی باشد به كنشهای (رفتارهای) سیاسی مربوط است. در چند دهه پیش بسیاری از زنان امریكایی در كنشهای سیاسی پیرو مردان (اعم از پدر، همسر و ...) بودند (مارتینی،( ) ۱۹۹۴)، لیكن در ۲۰ سال اخیر بسیاری از آنان مستقل از مردان به كنشهای سیاسی (از جمله رفتار رأی دادن) می‌پردازند. بروس و اولدندیك (۲۰۰۰) پس از تحقیقات گسترده، در خصوص بخشی از تفاوتهای جنسیتی معتقداند: زنان بیش از مردان به دمكراتها رأی می‌دهند، همچنین آنان بیش از مردان با استفاده امریكا از زور در سیاست خارجی مخالفت می‌ورزند. علاوه بر آن، مخالفت آنان با جنگ‌‌افزارهای هسته‌ای بیشتر از مردان است. اما، مارتینی (۱۹۹۴) تأكید می‌كند كه در شرایط حساس، زنان نیز همانند مردان آماج تبلیغات سیاسی دستگاه تبلیغاتی و سیاسی امریكا قرار می‌گیرند. او تأكید می‌كند كه «زنان به سبب دانش كمتر سیاسی، زودتر از مردان مغلوب دستگاه تبلیغاتی می‌شوند.» (ص ۷۴).
نقش رسانه‌ها در شكل‌دهی افكار عمومی
بسیاری از محققان (نظیر مارتینی، ۱۹۹۴ و بروس و اولدندیك، ۲۰۰۰) بر این باورند كه رسانه‌ها( ) یكی از منابع قدرتمند شكل‌دهنده افكار عمومی امریكا هستند. امروز بیش از ۹۰ درصد مردم امریكا تلویزیون را مهم‌ترین منبع كسب اخبار خود می‌دانند و هر شب بیش از سی میلیون امریكایی بیننده اخبار شامگاهی شبكه‌های تلویزیونهای آن كشور هستند. همچنین بسیاری از شهروندان امریكایی بیننده دست‌كم یكی از شبكه‌های فاكس‌نیوز، سی‌ان‌ان و سایر منابع خبری تلویزیونهای كابلی‌اند. افزون بر آن، بسیاری از آنان اخبار و تحلیلها و تفسیرهای خبری و سیاسی را از اینترنت و رسانه‌های نوشتاری و شنیداری پیگیری می‌كنند (بنت،( ) ۲۰۰۱). به طور كلی رسانه‌های امریكا برای تأثیر بر افكار عمومی امریكاییها از سه كاركرد ویژه استفاده می‌كنند:
۱. عرضه اطلاعات مربوط به موضوعات سیاسی از طریق پخش اخبار،
۲. انتقال دامنه وسیعی از پیامهای تبلیغاتی از مقامات حكومتی و سیاستمداران به توده‌های مردم
۳. مورد بحث و بررسی قرار دادن موضوعات مهم سیاسی روز، در تفسیرهای خبری. در ادامه هر یك از این سه كاركرد (كنش وری) بررسی می‌شود.
تهیه اطلاعات
بررسیهای انجام شده (برای مثال، مركز پژوهشی پو،( ) ۱۹۹۷) نشان داده است كه مردم امریكا برای كسب اخبار مربوط به جامعه و كشور خویش و دنیا، وابستگی شدیدی به رسانه‌ها، به ویژه تلویزیون دارند. این بررسیها نشان دهنده آن است كه بسیاری از اخبار منتشر شده رسانه‌های امریكایی سوگیری دارند.( ) به همین سبب است كه حتی لیبرالهای امریكایی مدعی‌اند كه اغلب رسانه‌های آن كشور، به ویژه تلویزیون، با سوگیری محافظه‌كارانه‌ای عمل می‌كنند. این در حالی است كه حدود ۶۱ درصد روزنامه‌نگاران امریكایی خود را لیبرال می‌دانند. در انتخابات سال ۱۹۹۲نیز، ۸۹ درصد روزنامه‌نگاران امریكایی به كلینتون رأی داده‌اند (بروس و اولدندیك، ۲۰۰۰). اما سوگیری عمده رسانه‌های امریكایی، اعم از رسانه‌های دیداری، نوشتاری و حتی الكترونیك آن كشور، زمانی به نقطه اوج (پیك) خود می‌رسد كه آن كشور درگیر بحرانی خارجی شود.به باور اسمیت( ) (۲۰۰۱) رسانه‌های امریكا به هنگام وقوع بحران، اخبار و اطلاعات گزینش‌شده‌ای را در اختیار افكار عمومی قرار می‌دهند. اینگونه اخبار و اطلاعات گاهی آنچنان افكار عمومی آن كشور را تهییج می‌كند كه حتی سیاستمداران امریكایی را دچار حیرت و شگفتی می‌سازد. نشر خبر یورش سربازان عراقی به زایشگاهی در كویت و كشته شدن نوزادان نارس آن در زمان حمله عراق به آن كشور، نمونه‌ای از اخبار ساختگی و سوگیرانه رسانه‌های امریكایی برای تأثیر بر افكار عمومی است، مرادی (۱۳۸۲ به نقل از رمزی كلارك، ۱۹۹۵) آن حادثه را به شرح زیر نقل كرده است: در سال ۱۹۹۰ دولت امریكا كوشید تا با بی‌اعتبار كردن صدام حسین، دیكتاتور عراق، جو منفی‌ای را كه در میان شهروندان خود و افكار عمومی جهان علیه سیاستهای یكجانبه‌گرایانه امریكا در خلیج‌فارس ایجاد شده بود، تغییر دهد. به همین سبب در روز ۱۰ اكتبر سال ۱۹۹۰، یعنی سه ماه پیش از آغاز جنگ، گزارشی به نقل از دختر ۱۵ ساله‌ای، به نام نیره، منتشر شد. بنابر این گزارش سربازان عراقی در یك بیمارستان (زایشگاه) نوزدان نارس را از دستگاههای نگهداری آنها خارج كرده، روی زمین سرد انداخته و باعث مرگ ۳۱۲ تن از آنان شدند. نقل و انتشار این گزارش از رسانه‌های امریكا خشم و نفرت مردم امریكا و جهان را علیه صدام و ارتش عراق برانگیخت. جرج بوش، رئیس‌جمهور وقت امریكا، نیز در تمامی سخنرانیهای خود، از یادآوری كشته شدن ۳۱۲ نوزاد یاد شده خودداری نورزید. (ص ۱۰۴).بررسیهای بعدی نشان داد كه خبر مذبور كذب محض بوده است. در طول جنگ خلیج‌فارس سربازان اشغالگر عراقی هرگز وارد هیچ زایشگاهی در كویت نشده بودند و جالب آنكه دختر ۱۵ ساله‌ای كه خبر به نقل از وی منتشر شده بود، دختر سفیر كویت در امریكا بود كه از مدتها پیش هرگز به كویت نرفته بود! شگفت آنكه افكار عمومی امریكا نیز با شنیدن چنین گزارش كذب و گزارشهای مشابه آن، علیه صدام و رژیم بعث بر انگیخته شد. به گونه‌ای كه ۷۳ درصد از امریكاییها از حمله امریكا و متحدانش به عراق حمایت كردند.
تفسیر اخبار
دومین كاركرد رسانه‌های امریكا در شكل‌دهی افكار عمومی تفسیر، تحلیل و برجسته‌سازی اخبار است. آن رسانه‌ها با برجسته كردن برخی خبرها و تفسیر و تحلیل آن و پوشش كمرنگ برخی خبرهای دیگر نقش پراهمیتی در جهت‌دهی افكار عمومی ایفا می‌كنند. به باور لینگر( ) و كیندر( ) (۱۹۸۷) رسانه‌های امریكا با گزینش اخبار سیاسی خاص و برجسته‌سازی آن بر گرایشهای سیاسی شهروندان آن كشور تأثیر می‌گذارند. تحلیل نظرسنجیهای مؤسسه گالوپ نشان داده است كه بسیاری از مسائلی كه امریكاییها آنها را مسائل مهم می‌دانند، مسائلی‌اند كه توسط رسانه‌های عمده آن كشور برجسته شده و مورد تفسیر و تحلیل مكرر قرار گرفته‌اند.
ارسال پیامها
سیاستمداران، رهبران سیاسی و حكومت‌كنندگان امریكایی برای تأثیر بر افكار عمومی مستمر و مكرر پیامهایی را از طریق رسانه‌ها برای توده‌های مردم ارسال می‌دارند. پیام هفتگی رادیویی رئیس‌جمهور و پیامهای ماهیانه او كه از طریق سایر رسانه‌ها ارسال می‌شود، از جمله این گونه پیامها است. به باور بروس و اولدندیك (۲۰۰۰) هدف عمده بسیاری از این پیامهای رسانه‌ای دستكاری( ) افكار عمومی در جهت منافع سیاسی احزاب اصلی امریكا است. اما، آیا این گونه پیامهای سیاسی كه از طریق رسانه‌ها و برای تحریف افكار عمومی ارسال می‌شوند، قادرند بر افكار عمومی تأثیر بگذارند؟ در پاسخ به این سؤال اساسی تحقیقات و زمینه‌یابیهای متعددی صورت گرفته است. برای مثال پاترسون( ) (۱۹۹۰) نشان داده است كه در عملیات تبلیغاتی، بسیاری از مردم امریكا به انتخاب گزینشی برنامه‌ها می‌پردازند. به تعبیر دقیق‌تر، به باور او اغلب مردم عمدتاً به آن قسمت از اخبار و پیامهای تبلیغاتی توجه می‌كنند كه بدان علاقه‌منداند. اما گرابر (۲۰۰۲) نظری مغایر با دیدگاه پاترسون ارائه داده است. به باور او بسیاری از مردم امریكا ناهشیارانه تحت تأثیر عملیات‌ تبلیغاتی رسانه‌های آن كشور قرار می‌گیرند و واكنش و موضع‌گیری آنان نیز اساساً تحت تأثیر پیامهای تبلیغاتی است. با تأمل در مبانی و اصول متقاعدسازی می‌توان به شواهدی دست یافت كه هم بر درستی دیدگاه پاترسون صحه می‌گذارد و هم بر صحت‌نظر گرابر. محققان و حامیان جدید دیدگاه متقاعدسازی (برای مثال مكی و دیگران، ۲۰۰۱) تأكید می‌نمایند كه پاره‌ای از پیامهای تبلیغاتی تنها زمانی مؤثر واقع می‌شوند كه بر توجه و ادارك مخاطبان تأثیر بگذارند و با منافع و نیازهای آنان همسویی داشته باشند. در غیر آن صورت ممكن است تحریف، حذف یا دستكاری شوند. اما، این فرآیند به پیامهای مستقیم تبلیغاتی (تبلیغات مستقیم) مربوط است. در حالی كه، امروز حجم عمده عملیات تبلیغاتی به صورت غیرمستقیم و در پوشش اخبار غیرتبلیغاتی و پیامهای آموزشی و اطلاع‌رسانی، برای مخاطبان ارسال می‌شود. این گونه پیامها آثار پایداری بر مخاطبان برجای می‌گذارند بدون آنكه واكنش و مقاومت آنان را برانگیزند. به باور مكی و دیگران (۲۰۰۱) امروزه سیاستمداران و كارگزاران دستگاه تبلیغاتی امریكا برای نفوذ در افكار عمومی عمدتاً از تبلیغات غیرمستقیم استفاده می‌كنند.
منابع
۱. مرادی، حجت‌اله، (۱۳۸۲). دروغهای جنگ، بخش جدایی‌ناپذیر جنگ روانی قدرتهای بزرگ، فصلنامه عملیات روانی، شماره اول. صص ۱۰۴-۱۰۳.
- Monroy, D.V. (۱۹۹۸). Public opinion and Public Policy. Public opinion Quaterly, ۶۲, ۶-۲۸.
۲. Moore, D. (۱۹۹۶), the super Pollesters. New York: walls Gight.
۳. Evans, M. (۱۹۹۶), the next Generation and American Democracy. The Public Perspective, ۷, ۷۴-۵۱.
۴. Segel, M. (۱۹۷۰). Public Opinion, Boston: Mc Graw- Hill.
۵. Berds, B.A. and Oldendick, R.W. (۲۰۰۱). Public Opinion. US: Wads Worth.
۶. Tylor, L. (۲۰۰۲). Social Psychology. Boston; Mc Graw-Hill.
۷. Wast, t. (۱۹۹۸). The Structure of Public Opinion. www. Edu.ir.
۸. Eston, D. and Dennis, J. (۱۹۶۹). Children in the Political System. NewYork: Mc Graw-Hill.
۹. Hess, R. and turney, J. (۱۹۶۷). The Development of Political Attitudes in Children. Chicago: Aldine Publishing Company.
۱۰. Javos, L. et al. (۱۹۶۸). The Malevolent leader. American Political Science, ۶۲, ۵۶۴-۵۷۵.
۱۱. Arterton, F. (۱۹۷۴). The impact of watergate on children’s Attitudes toward Political Authority. Political Science Quarterly, ۸۹, ۲۶۹-۲۸۸.
۱۲. Janings, M. and Markus, R. (۱۹۸۴). Partisan orientations over the Long Haul. American Political Science, ۷۸, ۱۰۰۰-۱۰۱۸.
۱۳. Dawson, R. (۱۹۹۰). Political Socialization. Boston: Little, Brown and co.
۱۴. Rusel, L. (۱۹۸۸). Attitud to ward Politics. www. edu.ir.
۱۵. Cranvel, L.M. (۲۰۰۱). Public Opinion. Public opinion Quarterly ۴۹, ۱۹۱-۲۰۱.
۱۶. Langton, S. (۱۹۶۹). What do Americans Realy think about the Environment? The Public Perspective, ۱, ۱۱-۱۳.
۱۷. Krammer, M. (۱۹۹۸). Public Opinion and attitudes. www. Edu.ir.
۱۸. Rice, t. (۱۹۹۴). Partisanship over time. Political Research, ۴۹, ۱۹۱-۲۰۱.
۱۹. Verba, S. etal. (۱۹۹۷). Knowing and Caring about Politics. Journal of Politics, ۵۹, ۱۰۵۱-۱۰۷۲
۲۰. Martini, D. (۱۹۹۴). The role of elits in Making Public opinion.
۲۱. Bennet, S.E. (۲۰۰۱). American Knowing of Ideology. Politics Quarterly, ۲۳: ۲۵۹-۲۷۸.
۲۲. Clark, N. (۱۹۹۵). The politics of Physician. NewYork: Garland Publishing.
۲۳. Smith, T. (۱۹۲۷). A Study of the origins of Election Polls. Public Opinion Quarterly, ۵۴: ۲۱-۳۶.
۲۴. Patterson, t.E. (۱۹۹۰). The Mass Media Election- NJ: princeton university press.
منبع:فصلنامه عملیات روانی ، شماره ۹
نویسنده:حجت‌اله مرادی
منبع : خبرگزاری فارس