جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


بیشتر از شاعر تا شعرش


بیشتر از شاعر تا شعرش
نخستین تصویر او هنوز در خاطرم روشن مانده؛ سال ۱۳۳۷ است. در میان دانشجویانی که بر ایوان سنگی جلوی دانشکده حقوق می‌آیند و می‌روند؛ بانوی غزل‌سرا و شاعر جوان در آفتاب مهرماه ایستاده‌اند و با هم حرف می‌زنند؛ سیمین بهبهانی و سپانلو. آنها یک سال بعد از من به دانشکده آمده‌اند. سپانلو یک سال از من جوان‌تر است. سیمین و سپانلو و من به کار قضاوت و وکالت نپرداختیم. اردشیر محصص هم همین‌طور. اما بدیعی هم‌کلاس دیگرمان به وکالت پرداخت. از اول تکلیف عدالت در این ملک برایمان روشن بود. شاید خواندن درس حقوق به ما آموخت که انضباط فکری داشته باشیم و مستند حرف بزنیم. حقوق انسان را که همیشه پایمال می‌شود قلبا محترم بشماریم. سپانلو آن سال‌ها بیشتر به شعر می‌پرداخت و اندکی هم به سیاست به عنوان یک مردم‌گرای ایران‌مدار.
هنوز هم عاشق این کشور است و فرهنگش. هنوز جز شعر و شاعری کار و باری ندارد؛ یک فرهنگی تمام عیار. با اولین کتابش معروف شده است و همه جا دیده می‌شود. او شاعر شهری است، شاعر مدرن شهر تهران و پیماینده پیاده‌روها، خیابان‌ها و کافه‌ها و کتابخانه‌هایش، سرشناس در اعتصاب‌های دانشجویی، سرخوش عشرت‌های شبانه، خواننده کوشای ادبیات کهن ایران و شناسنده ادبیات آوانگارد ایران و جهان و شناساننده نمونه‌های ادبیات پیشرو در نشریات ادبی از آن روزها تا الان. از نسلی است که انزوا و جنت‌مکانی را دوست نداشته است،اهل زد و خورد ادبی و درگیری‌های اجتماعی بوده بیشتر به خاطر ارتباط با مردم و آگاه کردنشان. برای همین است که همه جا حضور دارد، می‌نویسد در فردوسی، امید ایران و دیگر نشریه‌های ادبی، در رادیو و تلویزیون. شعر می‌خواند در جلسات ادبی و سخن می‌گوید در محیط‌های دانشجویی، به هر جا که مخاطبان نوجویی هستند. نسل ما حاملان فرهنگ‌نو جهان در ایران نوشونده بود. مدتی همکار بودیم در روزنامه اطلاعات سال‌های۵۰ تا ممنوع‌القلم شد و به اسم «جالود مظفر» می‌نوشت در ویژه‌نامه‌هایی که برای بزرگان فرهنگ معاصر تدارک می‌کردیم و نطفه کتاب چهار شاعر آزادی همان ایام بسته و منتشر شد در مقالات بهار و عارف و عشق و فرخی.
ما ارتباط با مردم را نه تنها با آفرینش آثار ادبی بلکه با هجوم به رسانه‌ها و پراکندن آگاهی‌های نوآورانه پی می‌گرفتیم. سپانلو تکلیفش را از اول معلوم کرد، نه به دنبال شغل دولتی رفت ـ که اگر می‌رفت و جز این می‌بود که هست دست‌کم یک دیپلمات عالیجناب می‌شد، نه جز شاعری و تحقیق و ترجمه کاری کرده، نه از آرمان‌های جوانی‌اش که شریف ماندن در یک محیط نانجیب (به قول عارف) است عدول کرده است. شعر سپانلو از آغاز رنگ و بوی شخصی داشته، بیشتر از دل شعرهای نیما و بهار و عارف و شهریار ـ شاید تعجب‌آور باشد از ژرفای شعر فردوسی و منوچهری ـ تتق‌زده. دنیای سپانلو با سپهر فردوسی شباهت می‌یابد از نظر لحن حماسی و حکمت‌آمیزش که انسان را در متن اسطوره و تاریخ می‌نگرد و قرابت می‌یابد با منوچهری از نظر جوانی شعر و در مرز فرهنگ نفس زدن (برای منوچهری شعر عرب و ایران، برای سپانلو شعر کهن ایران و نوی جهان).
او دریافت روزانگی لحظه‌شماری از وقایع جهان و سرنوشت آدمیان دارد و شبانگی از به عشرت کشیدن خیامی و رندی‌های سعدی‌وار که در بافت شعر نوستالژیکش، شعر اکنون زای خود را به بی‌کرانگی پیش از عصرش و آینده متصل می‌کند. شعر وحیانی چنین است: متصل است به زمان‌مندی و بی‌کرانگی. من و سپانلو، دوستان نیم‌قرنی، در بسیار عرصه‌ها شباهت داریم در نوع برخورد با ایران و مردم این فرهنگ، در پرداختن به اکنون و تاریخ، و دغدغه‌های امروز و فردای مردمان کشورمان. تفاوت‌هایی هم داریم که باید داشته باشیم، اما همه بچه‌های یک محله‌ایم، محله‌ای با کاشی قدیمی «فرهنگ امروز ایران» بر سر کوچه‌اش. به شباهت‌های ناگزیر این نسل گریزی بزنم. جایی نوشته‌ام که سپانلو با شعر «گاو سبز» و «نام تمام مردگان یحیاست»، تحولی دیگر در شعرش ایجاد کرد. همین ماه پیش یکی از نقاشان معروف ایرانی همراه طرح زیبایی که برایم از آمریکا فرستاده بود، شعر واره‌ای ضمیمه کرده بود: برای جواد مجابی.
«در جاده‌ای که به غار سیاهی ختم می‌شود
گاوی سبز خفته است
و من به گل‌ها شعر تو
و کاشی‌های آبی نقش جهان فکر می‌کنم»
طرح را برای خودم بر می‌دارم و این شعر را به سراینده شعر «گاو سبز» هدیه می‌کنم.
جواد مجابی
منبع : روزنامه کارگزاران