جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا


نگاهی بر نقش آموزش و پرورش در گسترش فرهنگ عدالت؛


نگاهی بر نقش آموزش و پرورش در گسترش فرهنگ عدالت؛
مسأله عدالت موضوعی است كه همیشه ذهن اندیشمندان و متفكران را به خود مشغول داشته است، این موضوع یك پرسش بنیادی در تمام نظامهای دینی و فكری بوده كه هر كدام سعی كرده اند پاسخی در خور به آن بدهند. اما جدای از این مباحث فلسفی و كلامی و اخلاقی در باب عدالت، موضوع مهم دیگر در چگونگی و مجرای انتقال آن به زندگی عینی مردم و واقعیت عملی حیات اجتماعی آنهاست. به عبارت دیگر چگونه عدالت وارد فرهنگ می شود، و آنچه كه می توان آن را "فرهنگ عدالت" خواند، در جامعه رواج پیدا كند. اما مجاری فرهنگ آموزی و جامعه پذیری در هر جامعه هر كدام سهم خاصی می توانند برای این مسأله داشته باشند، خانواده، دوستان، رسانه ها، مدرسه و... هر كدام یكی از این مجاری هستند.
آنچه می آید به یكی از این نهادهای جامعه پذیری و فرهنگ آموزی و نقش آن در انتقال و ترویج فرهنگ عدالت پرداخته خواهد شد. این نهاد، همان مدرسه یا آموزش و پرورش است.
● عدالت و معیارهای آرمانی و اخلاقی
عدالت یكی از مهمترین ارزشهای انسانی است، مفهوم عدالت هر چند در وهله اول واضح و آشكار به نظر می رسد، اما یكی از پیچیده ترین و بحث انگیزترین مباحث در تاریخ حیات انسانی بوده است.
عدالت در وجه ایجابی آن بیشتر معطوف به این بوده كه عدالت چیست و چگونه باید بدان دست یافت و چه معیارهایی را باید رعایت كرد، اما عدالت در وجه واقعی و موجودش، معطوف است به اینكه در عمل آنچه را كه عدالت تعریف كرده ایم، به چه میزان و تا چه حدی واقعیت عینی و ملموس پیدا كرده است. هر چه شكاف میان این دو وجه بیشتر و گسترده تر باشد، بیانگر شكاف در نظامهای ارزشی جامعه است.
مفهوم عدالت یك مفهوم اجتماعی است و ربط عمیقی با ارزشهای انسانی دارد. نظامهای ارزشی هستند كه معیارهای عدالت و مصادیق آن را تعریف می كنند. پیچیدگی مفهوم عدالت نیز تا حدودی ناشی از این مسأله است. نظامهای ارزشی به عنوان مبانی اصلی مقوله عدالت، بیش از هر چیزی به مقوله ادیان وابسته اند. نظامهای دینی در جوامع مذهبی مهمترین منابع ارزشها و بطور خاص عدالت محسوب می شوند. هر چند عدالت یك مفهوم عام انسانی است كه در همه نظامهای فكری و مذهبی بدان پرداخته شده، اما از گذشته تا به امروز ادیان الهی بیش از همه به این مقوله پرداخته اند.
دین اسلام نیز به عنوان آخرین و كامل ترین دین الهی تأكید بسیاری بر مقوله عدالت در نظام اخلاقی اش دارد. در مذهب تشیع یكی از اصول پنجگانه، عدالت است. زیرا این مقوله اهمیت كلیدی در اندیشه مذهبی تشیع دارد. به هر حال مسأله اصلی در این است كه مقوله عدالت كه بزرگان و ائمه تأكید بسیاری بر آن دارند، وارد حیات دینی و اجتماعی مؤمنان شود. البته باید دقت كرد عدالت، مفهومی خاص و منفرد نیست و ادیان الهی آن را در منظومه ای از ارزشها و اخلاقیات دینی بیان می كنند. لذا فهم عدالت از منظر هر دین و مسلكی منوط به فهم نظام فكری و اخلاقی و ارزشی آن است. در كل دغدغه عدالت، دغدغه همه ادیان و انسانها و مكاتب بوده است. اما همانگونه كه گفته شد عدالت در مقام آرمانی و ایجابی همیشه نسبت به عدالت در مقام واقعیت و عملی، دارای شكاف خاص و محسوسی است. این شكاف بیشتر ناشی از آن است كه سطوح آرمانی و مطلوب با سطوح واقعی و عملی افراد در پیوند مستقیم و عمیقی قرار ندارند. هر چند عدالت یك مفهوم كلیدی و بسیار عام است، طوری كه به هر حال همه انسانها با آن مواجه می شوند، اما نكته اصلی در این است كه برداشت ها و عملكردهای افراد نسبت به این مقوله یكسان و مشابه نیست. جدای از اینكه درعمل افراد معمولاً از حدود و معیارهای عدالت و عدل تخطی می كنند، درك عدالت نیز خود مسأله دیگری است. به همین دلیل آموزش درك مشخص و مشتركی از عدالت در میان مردم نیازمند فرآیند گسترده ای است. لازمه این مسأله تدوین و تصریح درك خاص و مشتركی از عدالت است و در وهله بعدی انتقال و آموزش این معیارها به مردم است.
به عبارت دیگر مسأله اول این است كه چگونه عدالت در مفهوم مشخصی به مردم، بطور مشترك و مشابه آموزش داده شود و مسأله بعدی در این است كه چگونه این آموزش به واقعیت و عمل پیوند بخورد و چگونه عمل و واقعیت را بر اساس این درك ازعدالت بسازیم. برای بیان این مسائل دوگانه دو مقدمه اصلی لازم است؛ مقدمه اول تصریح و تدوین درك مشخص و منسجمی از عدالت است و مقدمه دوم آموزش آن به افراد، به گونه ای است كه افراد این درك و تصور را در عمل به اجرا درآورند و براساس آن به عمل بپردازند.
این مسأله به نوعی ضرورت زندگی و رفتار افراد را شكل می دهد. در اینكه ما به یك تئوری عدالت برای تنظیم كنشهای اجتماعی خود بر مبنای داوریهای كلی خویش نیاز داریم، مشكلی نیست. در گستره زندگی اجتماعی ما تا حد معینی به طور شهودی دارای چنین دید یا تئوری ای هستیم و چه بهتر كه این درك را دقت و تعیین بخشیم. این دید همان باورهای كلی ما درباره یك جامعه مثالی و آرمانی است و تا حد زیادی رابطه ما را با هنجارهای اجتماعی و ساختار اجتماعی موجود سمت و سوی می دهد. با این حال این دید حتی در سطوح دقیق و منسجم یك تئوری عدالت به ما كمك نمی كند تا داوری معینی در مورد تمام كنشها و برخوردهای خویش داشته باشیم. از این رو در كنار آن ما باز نیازمند توجه كامل به بایسته های اخلاقی خود هستیم.
با توجه به این مباحث، دو ركن اصلی در مسأله عدالت و زندگی افراد مطرح است؛ مسأله اول فرهنگ است و مسأله دوم آموزش. برای تدوین درك صحیحی از عدالت بیش از همه باید به نظامهای اخلاقی و دینی رجوع كرد. در این مقاله مقصود ما بحث بر سر نحوه استخراج تصور ما از عدالت بر مبنای منابع دینی نیست بلكه بحث اصلی بر این است كه یك درك خاص از عدالت را چگونه و از چه مجرایی باید به افراد انتقال داد. برای این كار دو مقوله فرهنگ و آموزش و پرورش مطرح هستند. مقوله فرهنگ اهمیتش در این است كه عدالت به عنوان یك مقوله فرهنگی باید وارد زندگی مردم شود و جزئی از فرهنگ روزمره آنها مطرح شود تا بتواند در رفتارهای روزمره نیز به عمل پیوند بخورد. لذا مفهوم فرهنگ عدالت در اینجا مطرح می شود.
● فرهنگ عدالت
فرهنگ عدالت بیانگر پیوند درك ما از عدالت با فرهنگ در معنای مردم شناختی و جامعه شناختی آن است. به عبارت دیگر، فرهنگ عدالت بخشی از فرهنگ روزمره افراد است كه حول مفهوم عدالت شكل گرفته و رفتارهای آنها را در این باره شكل می دهد. برای شرح بیشتر این مفهوم نیازمند بحثی در باب مقوله فرهنگ می باشیم:
۱) فرهنگ به عنوان شیوه زیست بیانگر نحوه اندیشیدن، احساس كردن و رفتار كردن انسانهاست. فرهنگ را می توان كلیه روشهای زندگی دانست كه توسط انسانها در جامعه به وجود آمده است. این روشها، مهمترین خصیصه شان مشترك بودن و عام بودنشان است. فرهنگ كلیه وجوه زندگی و رفتار انسانها را در بر می گیرد. فرهنگ ما، روشی است كه براساس آن می خوریم، می خوابیم، می نوشیم، لباس می پوشیم و سر كار می رویم و... به عبارت دیگر، فرهنگ در همه وجوه زندگی انسانها حضور دارد. ذهن واندیشه و رفتار و عمل انسانها تحت تأثیر فرهنگ است. از سوی دیگر فرهنگ وجوه مادی و معنوی را نیز شامل می شود. در این وجه، فرهنگ تشابه خاص با عدالت دارد. عدالت در همه وجوه رفتاری و ذهنی انسانها باید حاضر باشد. عدالت لزوماً یك مفهوم انتزاعی و خاص نیست، بلكه یك مفهومی است كه در هر رفتار و كردار انسانی می تواند حضور داشته باشد و فرهنگ نیز این گونه است، تنها تفاوتی كه در این مسأله وجود دارد در نحوه وجود داشتن این دو مقوله در وجوه مختلف فرهنگ و رفتار انسانی است.
با وجود این، عدالت نیز در همه وجوه انسانی قابل طرح است. فرهنگ نیز به عنوان مهمترین خصیصه تمایز انسان از سایر موجودات این گونه است. فرهنگ از جزئی ترین رفتارهای انسانی تا كلان ترین امور آنها كه شامل جهان بینی و هستی شناسی است، را شامل می شود.
مفهوم فرهنگ عدالت اشاره به دریافتی از عدالت دارد كه بواسطه صورت بندی فرهنگی وارد زندگی مردم می شود. عدالت نیز همانند فرهنگ از ساده ترین رفتار و پیش پا افتاده ترین رفتار تا بزرگترین و كلان ترین امور انسانی مثل جهان بینی را در برمی گیرد. نظم جهان همیشه متضمن دریافتی از عدالت است.۲) نكته مهم در این است كه طرح مفهوم عدالت عموماً در وجه ایجابی و آرمانی آن بوده است، لذا مسأله شكاف وضع موجود كه معمولاً وضعیت نا عادلانه ای هم دانسته می شود، با وضع مطلوب و آرمانی همیشه مطرح بوده است. طرح مفهوم عدالت در وجه ایجابی آن سبب شده در وضعیتی ایستا و ثابت و انتزاعی آرمانهای عدالت طلبانه بیان شوند و لذا نوعی شكاف و فاصله میان آنها و زندگی مردم در واقعیت عینی اش وجود داشته باشد. البته عامل دیگری كه در این شكاف مؤثر است طرح منفرد و غیر سیستماتیك عدالت است. همانطور كه در مورد فرهنگ، دریافت مجموعه ای و كلیت آن بیانگر رابطه سیستماتیك همه عناصر آن است، در مورد مفاهیم اخلاقی و ارزشی نیز اینگونه است. نظامهای اخلاقی و ارزشی كه پشتوانه مفاهیم و مقولاتی مثل عدالت، خیر و... هستند، درارتباطی سیستماتیك قرار دارند. لذا طرح مجزا و منفرد مفهوم عدالت، فارغ از طرح سایر عناصر پیوسته نمی تواند امكان پیوند آن را با واقعیت فراهم كند.
لذا یك مسأله اصلی برای رواج دادن عدالت و رفتارهای عادلانه در زندگی انسانها، طرح كردن آن به عنوان یك امر فرهنگی است. به عبارت دیگر پس از اینكه درك خاص و مشخصی از عدالت توسط اخلاقیون و علمای دینی تدوین شد، باید این درك از عدالت وارد زندگی مردم شود و این نیازمند آن است كه به صورت فرهنگ یعنی امری كه بیانگر روش عملی زندگی آنهاست، وارد زندگی شان شود.
طرح عدالت در قالب یك امر فرهنگی نیازمند آن است كه این مقوله عدالت همانند فرهنگی در همه ابعاد ذهنی و عینی، مادی و معنوی، خرد و كلان و... تعریف و مشخص شود. یكی از دلایل عدم حضور عدالت در بخشهای وسیعی از زندگی این است كه عدالت در همه حیطه ها تعریف نمی شود. عده ای عدالت را می شناسند، اما آن را به صورت مصداقی مشخص در رفتارهای خرد و عینی و مادی نمی توانند تعریف كنند. به عبارت دیگر برای رشد و گسترش فرهنگ عدالت نیازمند آن هستیم كه فرهنگ را بار دیگر براساس معیارهای عدالت بازسازی كنیم، این بازسازی از یكسو متضمن تربیت نسل جدید و از سوی دیگر متضمن بازسازی و تربیت مجدد نسل قدیمی است. لذا مهمترین مسأله در ترویج و گسترش فرهنگ عدالت مسأله "آموزش" است. آموزش راهی است كه انسان بودن انسان و فرهنگ آموزی به او انتقال می یابد.
آموزش انسانی فرآیند منفعلانه و مكانیكی ای نیست، بلكه فرآیندی خلاق و پویاست. به همین سبب هم حساسیتهای متعدد و خاصی دارد. نهادهایی مثل خانواده، مدرسه، رسانه ها، گروههای اجتماعی، دوستان و... از جمله نهادهایی هستند كه بخش اعظمی از فرآیند آموزش را برای انسانها به انجام می رسانند. اما به دلیل اهمیت مقوله آموزش و پرورش، هم به عنوان یك فرآیند آموزش نهادینه شده در جامعه، و هم به عنوان یك نهاد اجتماعی اهمیت بسیار بالایی در جامعه پذیری و فرهنگ آموزی افراد جامعه دارد.
● آموزش و پرورش و فرهنگ عدالت
آموزش و پرورش به مثابه یك نهاد اجتماعی از متولیان اصلی جامعه پذیر كردن و انتقال فرهنگ به نسل جدید است. در باب رابطه آموزش و پرورش یا مدرسه با فرهنگ دیدگاههای مختلفی وجود دارد، این دیدگاهها طیفی را تشكیل می دهند كه در یكسو، مدرسه را مهمترین عامل شكل گیری فرهنگ می دانند و در سوی دیگر آن را صرفاً یك نهاد منفعل و تابع می دانند و اهمیتی برای آن قائل نیستند.
اگر جهت اصلی آموزش فرهنگی را تربیت انسان فرهیخته ای كه می تواند كمالات انسانی را جستجو كند و به دنبال آنها نیز هست، بدانیم؛ فرهنگ به عنوان كمالی كه انسان را فراتر از خود می برد و مقتضیات متعارض جامعه و فرد را فرع دغدغه های عالی تر و متعالی تر قرار می دهد، می باشد. البته باید پذیرفت كه آموزش و مدرسه ابداً بی طرف نیست. به همین سبب هم باید تا حدودی دیدگاههایی را كه نوعی رابطه میان مدرسه و باز تولید وضع موجود قائل اند را پذیرفت.
آموزش و پرورش یا مدرسه متضمن فرآیندی است كه در آن بخشی از فرهنگ به صورت نظام مند به نسل جدید انتقال می یابد. اما این انتخاب فرهنگی و آنچه كه باید انتقال یابد، امری است كه تا حدود زیادی متأثر از نظام ارزشی و نظام سیاسی حاكم است. به همین سبب هم همیشه قدرت سعی در كنترل نهاد مدرسه داشته و دارد.
آنچه كه مدرسه به دانش آموز یاد می دهد (هم به صورت رسمی و از خلال كتابها و هم به صورت غیر رسمی و از خلال روابط دوستانه) و دانشی است كه در نهایت بخش مهمی از سبك زندگی و طرز فكر و نگرش افراد را تشكیل می دهد. تفكیك مدارس به نمونه و عادی، مدارس غیر انتفاعی و عادی و... مهمترین نشانه تأثیر قدرت در شكل گیری فرآیندها و نهادهای آموزش است. مدارس غیر انتفاعی به عنوان مدارسی كه معمولاً امكانات و معلمهای بهتر و فضای آموزشی بهتری را فراهم می كنند، مهمترین لازمه ورود به آنها پول و موقعیت اقتصادی بالاست. به عبارت دیگر این صورت بندی آموزشی در جهت بازتولید ساختار طبقاتی جامعه عمل می كند و كودك این آگاهی و دانش را كه بیانگر فاصله های طبقاتی و نوعی تبعیض آموزشی است از همان ابتدا در جامعه درك می كند.
اما صرفاً نمی توان مدرسه و آموزش و پرورش را این گونه دید. یك نقش بسیار كلیدی آموزش و پرورش، ایجاد تغییر و خلق فرهنگ جدید است. حتی در شرایطی كه مدارس و نظام آموزشی در جهت استمرار بی عدالتی های اجتماعی و اقتصادی شكل گرفته باشند باز هم مهمترین راه تغییر این وضعیت از خلال مدرسه و آموزش و پرورش است. كار مدرسه هرگز منحصراً بازتولید جامعه بدان گونه كه هست و اعاده سلطه طبقه ای اجتماعی نبوده و نیست. بلكه بر عكس بر تحرك و جابجایی فرهنگهای جامعه نیز نقشی عمده داشته و دارد.
آموزش دارای سه هدف اصلی است كه در ارتباطی متقابل با یكدیگر و در عین حال قابل تمایز از همدیگر هستند كه عبارتند از:
الف) رفتار و ارزشهای پذیرفته شده
ب) دانش و نگرشهای كلی برازنده شخص تحصیل كرده
ج) مهارت خاصی كه از طریق آن، شخص زندگی اش را تأمین می كند
اما آنچه كه مطرح است نوعی حركت و تغییر است كه از خلال فرآیند آموزش و مدرسه برای رسیدن به فرهنگ عدالت و ترویج و گسترش آن مطلوب ماست. به همین سبب باید به این نكته توجه كلیدی داشت كه آموزش و مدرسه باید برای نوعی تغییر گام بردارند و این یكی از قابلیتهای اصلی مدرسه نیز هست. آموزش و پرورش یا مدرسه شرط ضروری مداومت فرهنگی و نیز ابزار مهم مشاركت هوشمندانه در تغییر فرهنگی است. بنابر این در جامعه ای كه بقای متوازن تغییرات را دنبال می كند، تنها راه آن است كه از طریق آموزش و پرورش میراثی را كه هر نسل در مدرسه می آموزند، اصلاح كند. بدین منظور مربیان، دانش و ارزشهای قدیمی را برای مواجهه با موقعیت های جدید دوباره تفسیر می كنند. بعلاوه دانش و مهارت جدیدی به برنامه درسی اضافه می شود و مقداری از مهارتهای قدیمی حذف می گردند. این تغییرات می تواند جهت آموزش مهارت جدید و لازم برای وضعیتهای آینده نیز باشد.
لذا مدرسه در تربیت نسل جدید و فرهیختگی انسانی و حركت در مسیر كمال نقش بسزایی دارد. هدف اصلی مدرسه امروزه نباید كمتر از تحول انسانیت از طریق آموزش چگونگی برقراری روابط انسانی وعادلانه با خود و دیگران باشد. مدرسه باید دانش آموزان را تشویق كند كه دنیا را به صورت انسانی ببینند تا بتوانند برای رسیدن به موقعیت عدالت و عمل به فرهنگ عدالت حركت كنند. مدرسه صرفاً نمی تواند یك مجرایی برای تربیت نیروی كار باشد، زیرا این هدف نوعی فروپاشی فرهنگی و اخلاقی را در پی خواهد داشت. لذا مدرسه باید در پی تربیت نسل فرهیخته و اخلاق مند و عدالت جو باشد. این اهداف نباید صرفاً در مقام شعار و یك آرمان انتزاعی، بلكه باید در مقام یك امر مطلوب عملی و واقعی به افراد آموزش داده شود.
با توجه به این مباحث، مدرسه یا آموزش و پرورش از مهمترین و اصلی ترین نهادهایی است كه فرهنگ عدالت را به نسل جدید آموزش می دهد. اما این آموزش چند وجه دارد: اول از همه به معلمان و مربیان مربوط می شود. باید در نظر داشت كه زمانی مدرسه و آموزش و پرورش می تواند فرهنگ عدالت را ترویج كند كه خودش متضمن عدالت باشد و بر مبنای یك وضع عادلانه سامان گرفته باشد. نمی توان از معلمهایی كه خودشان تحت فشارهای غیر عادلانه وضعیت اقتصادی و اجتماعی شان در جامعه هستند انتظار داشت كه به دانش آموزان، فرهنگ عدالت و رفتار عادلانه را آموزش دهند. لذا فرهنگ عدالت قبل از هر چیزی باید در خود مدرسه و آموزش و پرورش و اعضای آن نهادینه و اجرا و ترویج شود تا سپس بتوان آن را در دانش آموزان ایجاد كرد.
وجه دیگرش آن است كه دانش آموزان، حداقل در فضای مدرسه به طور عملی و ذهنی یعنی هم در متون و هم در واقعیت عملی رابطه معلم با آنها این فرهنگ عدالت را یاد بگیرند.
در نهایت زمانی گسترش فرهنگ عدالت از طریق مدرسه در دانش آموزان می تواند موفقیت آمیز باشد كه این بخش از جامعه هماهنگ با سایر بخشها به ترویج و آموزش فرهنگ عدالت بپردازد. نمی توان در جامعه ای ناعادلانه و نامتوازن انتظار داشت مدرسه افرادی عدالت طلب و متوازن تربیت كند.
به هر حال آموزش و پرورش و مدرسه به عنوان یك نهاد اصلی حیات اجتماعی مجرای بسیار مهمی برای آموزش و ترویج فرهنگ عدالت می تواند باشد كه می بایست استراتژی های عملی و واقعی این فرهنگ توسط كارشناسان و طی مطالعات گسترده ای تدوین شوند.
منبع : روزنامه قدس