جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
به یاد اکبر رادی
یکی از روزهای خرداد ۱۳۸۲ لحظات بسیار عجیبی بود! نزدیک پل حافظ تلفن عمومی، اضطرابی ناشناخته، بوق ------ بوق ------ بله بفرمایید؟ منزل استاد رادی؟ خودم هستم بفرمایید......
صدای گرم و آرامی که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد؛ به استاد گفتم که تصمیم دارم نمایشنامه خانمچه و مهتابی را کار کنم. کمی تعجب کردند صدای جوانی بی تجربه و نمایشنامه پیچیده و پر پرسوناز؟
علت را پرسیدند. با تمام قوا سعی کردم تا از دایره لغات بسیار قلیل و ضعیف خودم برای دادن پاسخی سنجیده استفاده کنم. و هرگز به یاد ندارم چه اتفاقی رخ داد. گوشی تلفن را گذاشتم احساس موج خاصی از انرژی سرم را داغ کرد بود، به کاغذ در دستم نگاه کردم؛ روزش را یادم نیست اما قرار ساعت ۵ بعد ظهر منزل استاد بود. برای من فرا رسیدن روز ملاقات به منزله پیروزی بزرگی بود. هیچ تصویری از برخورد اول با رادی کبیر نداشتم. من اگر جای رادی باشم فکر نکنم زیاد وقت برای یک دانشجو یی آن هم از نوع جو گیرش بگذارم!!!
این کلامی بود که مدام از ذهنم میگذشت و مرا میترساند.
۵ بعد از ظهر طبقه ششم
زنگ را میزنم
- بفرمایید؟
- منزل استاد رادی؟
- بله
- استاد تشریف دارن؟
سوار آسانسور شدم هر قدر به طبقه ششم نزدیک تر میشدم التهاب و نشناختگی بیشتری مرا فرا میگرفت. آسانسور ایستاد. در را باز کردم و به ناگاه تمام آن التهاب به آرامشی روان تبدیل شد، مردی آرام با شلوار و پیراهنی قهوه ای و اتو کشیده دستها را جلوی خودش روی هم گذاشته و لبخندی به لب دارد. استاد آنجا ایستاده بود تا از جوانکی دانشجواستقبال کند، و این آغاز تغییر نگاه من به مقوله انسان بود.
با ایشان بر سر طرحهایم به گفت وگو نشستم. من میگفتم و رادی بزرگ با همان لبخند حرفهای مرا میشنید دو ساعتی طول کشید، و من از روی جهالت زیاده گویی میکردم و او با دانش فراوان فقط گوش میداد. کاغذی را برداشتند و با آن خط زیبا که نشان از روحیه لطیف و پیچیده داشت مجوز اجرای نمایش خانمچه و مهتابی را نوشتند.حال تمام کار من در هفته این شده بود که به بهانههای مختلف تلفنی یا حضوری در منزل استاد، با ایشان گفت وگو کنم.در این چند سال تقریبا ماهی سه، یا چهار بار به منزل استاد میرفتم ویا تلفنی مزاحم ایشان میشدم.
سال ۸۳ نمایش تانگوی تخم مرغ داغ را شروع به تمرین کردیم که نمیدانم چرا ابتر ماند.! برای بیست وششمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر این بار خودم تانگوی تخم مرغ داغ را کار کردم که به دلایل نامعلومی کار را رد کردند ویا کار رد شد. !حال نیز چند سال کاکتوس روی دست من ماند و باز هم نمی دانم چرا. تا به طرزی معجزه وار بعد از فوت ایشان اجرا شد، بازهم نمی دانم چه شد که اجرا شد.اما افسوس میخورم از لحظاتی که هرگز قدر آن را ندانستم. من زیاده گویی میکردم و او با وقار خاصی گوش میداد. و اکنون من در حسرت صدای او و توصیههای اویم که همیشه به من میگفت: <چرا سرتان را کچل میکنید و میتراشید؟ این نشانه این است که تند رو هستید، آهسته وپیوسته حرکت کنید تا نتیجه مطلوب بگیرید.> و افسوس من که هرگز به حرف استاد گوش نکردم.
مسعود طیبی
منبع : روزنامه سیاست روز
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات عراق مجلس شورای اسلامی حسن روحانی دولت سیزدهم نیکا شاکرمی دولت چین مجلس رهبر انقلاب بابک زنجانی شهید مطهری
ایران تهران هواشناسی یسنا سیل هلال احمر روز معلم آتش سوزی پلیس معلم شهرداری تهران آموزش و پرورش
قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان طلا خودرو قیمت دلار بانک مرکزی ایران خودرو سایپا ارز
عمو پورنگ موسیقی لیلا بلوکات سریال تلویزیون سینمای ایران عفاف و حجاب مسعود اسکویی سینما تئاتر
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه حماس ترکیه نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال تراکتور لیگ برتر جواد نکونام لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا
هوش مصنوعی ناسا تبلیغات اپل اینستاگرام گوگل تلفن همراه عکاسی
خواب فشار خون کبد چرب