دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


هفت پرده از قصه های پشت پرده


هفت پرده از قصه های پشت پرده
در میان نمایش هایی که چندی پیش در جشنواره تئاتر ایثار منطقه سه ارائه شد بعضی از سطح خوبی برخوردار بودند. از میان ۱۵ نمایش سه اثر انتخاب شدند تا بعداً طی رقابتی (با منتخبان دو منطقه پیشین) در تهران به جشنواره بین المللی تئاتر فجر راه یابند. «بازی» از خارک، «چهل ستون» از اصفهان و «کاکوتی» از یزد در آن شمار بودند. در بین آنها نمایش کاکوتی به خاطر طرح تراژدی خاص «هگلی» خود توجه مرا بیش از دیگران جلب کرد. «هگل» در بحث از تراژدی گفته بود: اینگونه نیست که همیشه دو سوی یک تراژدی که علیه هم می جنگند لزوماً منفی و نابکار باشند. بسیار پیش می آید که در دو سوی تراژدی دو شخصیت مثبت حضور دارند، منتها در دو برنامه متقابل هستی به گونه ای اجباراً در مقابل هم قرار می گیرند. در کاکوتی نیز یک بسیجی و یک عراقی که تصادفاً انسان خوبی است و قبلاً معلم بوده با هم مواجه می شوند. مرد عراقی به اسارت جوان ایرانی درمی آید و در راه بازگشت به سمت نیروهای ایرانی، رفته رفته واکنش های انسانی بیشتری نشان می دهند تا جایی که در پایان جوان بسیجی مرد عراقی را به دوش می گیرد تا جان او را نجات دهد.
به هر روی هرچند نمایش های انتخاب شده شایسته بودند ولی به نظر می رسد در بین نمایش هایی که منتخب نشدند نیز آثار خوبی به چشم می خورد. از نظر نویسنده این سطور «هفت پرده از قصه های پشت پرده» که به کارگردانی «ناصر ایزدفر» اجرا شد مجموعه خوبی را آماده نمایش کرده بود. ایزدفر که فارغ التحصیل دانشکده هنر دانشگاه تهران است قبلاً در تهران نیز بازی و کارگردانی کرده بود. طرح و برنامه ایشان از بازی و میزانسن تا نورپردازی و موقعیت بازیگران نسبت به نور حساب شده و معنادار بود. «هفت پرده.‎/.» در حقیقت نمایشی در شش پرده است که اغلب (به جز پرده سوم) به مشکلات انسان های جنگ در دوران پس از هشت سال دفاع مقدس می پردازد. کنایه از اینکه پرده اول این نمایش ها که به صورت غیابی در صحنه حضور دارد خود جنگ است. در آخرین پرده یعنی پرده ششم پرده های قبلی به هم متصل می شوند و یک جا به نتیجه می رسند. در پرده اول که «ایوب» نام دارد مرد جانبازی به زحمت خود را به کنار مزار شهیدی می رساند و شروع به درد دل می کند. در میان راز و نیاز خود داستان شهید شدن «مسلم» (شهیدی که تنها مزار او در صحنه حاضر است) بازگو می شود. ظاهراً او مجبور بوده برای نجات گروه خود تانکی را منفجر کند که مسلم در کنار آن قرار داشته و به همین ترتیب شهید شده است. ایوب (جانباز) در ادامه شرح می دهد که مادرش او را مجبور کرده طبق وصیت «حجت» (کسی که در همان روزها شهید شده است) داماد شود. وقتی ایوب مزار مسلم را ترک می کند، می پرسد: مسلم از حجت بپرس که خواهرش مریم آیا از گل مریم خوشش می آید سپس یک شاخه گل مریم را بر مزار می گذارد و شاخه بعدی را با خود می برد. نور در این پرده دایره ای بود و بیشتر صحنه را روشن می کرد. در پرده بعدی یعنی «طاهره» مردی پشت به صحنه و طاهره رو به صحنه نشسته است.
طاهره ماجرای اسارت خود را به عنوان یک پزشک در جنگ شرح می دهد و مخاطب را ملتفت می کند که وقتی طاهره از اسارت بازمی گردد متوجه می شود، همسر او در آستانه ازدواج است. از این رو حلقه را به مردی می دهد که تمام مدت پشت به صحنه سکوت کرده بود. «موکارفسکی» می گوید هر چیزی بر صحنه نمایش نشانه ای است که به موضوع خاصی اشاره می کند و معنا دارد. در همه پرده های این نمایش یک شخصیت سکوت می کند و شخصیت دوم حرف می زند. سکوت در تمام پرده ها نوعی کنش دراماتیک است که نفر دوم را مجبور و مجاز به تنها سخن گفتن می کند. از این رو شخصی که مسئولیت گفتار را به عهده گرفته است می تواند ماجرای خود را تعریف کند. به این ترتیب شخص سخنگو شروع به نقالی می کند. بازتولید کنش نقالی که جزئی از نمایش کلاسیک و بومی ما بوده است به همین صورت به شکل خوبی در یک نمایش که فرمی مدرن دارد، ممکن می شود که از بهترین جنبه های «هفت پرده.‎/.» بود. در پرده دوم نور موضعی و بر روی طاهره متمرکز بود. در پرده سوم که «اون اوچ» یا ۱۳ نام داشت مردی که صورت او زیر کیسه ای پنهان است بر روی چارپایه اعدام ایستاده و سرباز جوانی در کنار او طناب اعدام را به دست گرفته است. سرباز شروع به دیالوگ گفتن می کند و نشان می دهد آن دو به دست عراقی ها اسیر هستند و ظاهراً به او گفته اند که اگر فرمانده خود (حاجی) را اعدام کند آزادش می نمایند. در حالی که تنها ۱۳روز به پایان خدمت سرباز مانده بود و وی در آستانه ازدواج با معشوق خود (پریسا) بوده است. سرباز سرانجام فرمانده خود را در آغوش می کشد و با صدای بلند به یاد خود می آورد که شهادت ترسی ندارد. در این پرده نیز نور دایره ای بود.
در پرده دیگر یا همان (سیاوش) نیز نور دایره ای بر صحنه پدری را نشان می دهد که در حال گوش دادن به موسیقی از راه واکمن است، در حالی که چهره اش نشان از نوعی افسردگی پیشرفته می دهد. پسرش به ملاقات او می آید و توضیح می دهد او فرمانده ای است که خود را در شکستی مقصر می داند و همین موضوع باعث ویرانی روانی او شده است. وقتی پسر جوان هدفن را از روی گوش پدر بر می دارد تا بداند او به چه چیز گوش می دهد صدای مرثیه جهان آرا (محمد نبودی ببینی‎/ شهر آزاد گشته‎/ خون یارانت پرثمر گشته.‎/‎/) پخش می شود.
در پرده «زیبا» که پنجمین پرده از نمایش محسوب می شود، نور موضعی بر دخترکی به نام «زیبا» تابیده می شود که در حال گفت وگو با مردی در سایه است. مرد نیز به سبک دیگر پرده ها سخن نمی گوید. به مرور مخاطب متوجه می شود، زیبا با تصویر ذهنی خود که همسر مفقودالاثرش می باشد گرم صحبت است.
در پرده ششم همه شخصیت ها به صورت نیم دایره ای ایستاده اند ‎/ نور به صورت دایره ای بر صحنه متمرکز شده و شخصیت ها در مرکز سایه و نور قرار دارند که کنایه از موقعیت آنها در زندگی روزمره است ‎/ همسر زیبا که در پرده پنجم در عین مفقودالاثر بودن به صورت تجسم ذهنیت زیبا در صحنه حضور داشت، این بار حضور ندارد.در همین لحظه مردی به نام محرم با یک توپ از راه می رسد و درباره بازی فوتبال میان ایران و عراق سخن می راند. بدین ترتیب بعضی از جمله های پرده های پیشین معنا می یابند. در حقیقت در میان دیالوگ های هر پرده سخنی و یادی از محرم می شد به گونه ای که مخاطب به حالت تعلیق نمی دانست منظور، شخصی به نام محرم است یا مقصود ماه محرم می باشد. محرم با هر یک از شخصیت ها (این شخصیت ها در پرده های پیشین سخن می گفتند در حالی که در پرده آخر سکوت کرده اند) جمله ای می گوید که اشاره به دیالوگ های مخصوص آنها دارد و سپس از ایشان می خواهد که در نوشیدن با او همراهی کنند، چرا که قرار است میهمانی از راه بیاید. آن گاه لیوان هایی به تعداد در مرکز نیم دایره می گذارد و قمقمه ای می آوردکه به گفته او در آن پر از «آب فرات» است. در همین صحنه هر دو معنای محرم (شخص و ماه ) از نظر متبادر می شود. محرم روی زانوهای خود می نشیند، به سمت آسمان سلام می دهد و به حالت نزار و التماس از شخص تقاضا می کند که بیاید. آن گاه نور سبز بر صحنه تابیده می شود تا مخاطب در یابد طرف صحبت وی حضرت مهدی (عج) است که در همه پرده ها به گونه ای انتظار او را می کشیدند. شخصیت های این نمایش همواره با کسی سخن می گفتند که در واقع حضور نداشت و غیاب او بر صحنه آشکار بود.
در هر پرده شخصی نقش غیاب را بازی می کرد. پس آنچه در همه پرده ها ثابت بودخود غیاب بوده است. از این رو شاید بتوان چنین تأویل کرد که همه پرسوناژها همواره مایل به گفت و شنود با مظهر غیبت یعنی حضرت مصلح (ع) هستند. اما تنها در پرده پایانی حضور حضرت غایب ممکن می شود. چرا که همه در کنار هم جمع شده اند و مهم تر از هر چیز دیگر ، سکوت کرده اند. هر چند ایزدفر در نمایش هفت پرده از قصه های پشت پرده نوید آینده ای به سامان را با ظهور منجی می دهد ولی به یاد می آورد که هنوز جنگ به پایان نرسیده است و ما هرکدام به سهم خود در قبال بازماندگان آن مسئول هستیم. ما که گاهی در برابر مشکلات ایشان سکوت می کنیم. چگونه می توان واقعه ای را به دست فراموشی سپرد که هنوز انسان های زنده ای نماینده آن هستند. هنوز جای جنگ بر پیکر هموطنان ما دیده می شود و سکوت درباره آن از انصاف به دور است.
علیرضا سمیعی
منبع : روزنامه ایران