پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


نقدی بر داستان چشم‌های دکمه‌ای من


نقدی بر داستان چشم‌های دکمه‌ای من
داستان اگر چه سروده نشده است اما به نوعی با شعر آمیختگی انکار ناپذیری دارد در واقع می توان گفت توافق شعر و داستان در این ژانر کوتاه داستانی ، به عبارتی داستانسروده ای را به منصه ی ظهور گذاشته است که مخاطب را در دو لذت مقارن و البته متفاوت مختار می دارد.
سعی بیژن نجدی در این رابطه تنها به چشم های دکمه ای من محدود نمی شود. این شاعر و نویسنده ارزنده در دیگر آثار خود و از جمله داستان های کوتاه همین مجموعه (یوزپلنگانی که با من دویده اند) لحظه های ناب زندگی را کشف و با تعابیر ظریف شاعرانه به مخاطب اهدا کرده است و این اثر سند مخالفتی ست که فراروی منتقدین تلفیق گونه های ادبی قرار می گیرد و آیا همین منتقدین (یوزپلنگانی که با من دویده اند) را تحسین نکرده اند؟
▪ گاهی یکی از شنبه ها را می دیدم که از کوچه ای بیرون می آمد و سر می خورد توی کوچه دیگر . همانجا غروب می شد و از همانجا هم می رفت.
▪ آسفالت خودش را روی زمین می کشید و درازیش را روی میدان خم می کرد.
▪ اما من نگاه می کردم به گلدسته مسجد که قد سبزش را کشانده بود تا وسط آسمان و صدای ازانش را به پشت ابر می مالید.
عروسک چشم دکمه ای در این داستان زنده است اما آیا صاحبش نیز زنده است ؟ فرقی نمی کند شاید این دل ساده ی عروسک است که هنوز به بازگشت صاحب امید دارد و تصویر شفاف ساده دلی عروسک ، گویا بیان کننده طرحی از یک کودک داغدیده و یا به عبارتی جنگ دیده است و چه بسا فاطی همان عروسک است که در شخصیت راوی متجلی شده است و این امر را می توان در مونولوگ کلی داستان یافت و البته در نوع نگاه عروسک به محیط پیرامون و نسبت دادن نمادین فاطی به عروسک امری غیر قابل باور نمی نماید.
آنچه مسلم به نظر می رسد محدودیت داستان است بر پایه روابط عاطفی . روابط عاطفی عروسک قصه و فاطی که همان طور که عرض شد نقش چندانی در کلیت داستان ندارد و تنها وسیله ایست برای ابراز و بیان احساسات کودکانه عروسک.
در این داستان مخاطب فقط با یک عروسک سروکار دارد که موقعیت خود را تشریح و احساس خود را بازگو می کند شاید بتواند نشانی خوبی به صاحبش بدهد که او را بیابد اما نباید در بحبوحه ی توصیف و تشریح عروسک از ظرافت های زبانی خاص نویسنده غافل شد سزاست که بگوییم نجدی در این داستان نیز به خوبی لطافت ، سادگی و حتی شاعرانگی زبانش را در قسمت های مختلف داستان حفظ کرده است و صد البته ایماژ پر محتوایی از کودک و جنگ را در این تابلو جای داده است.
تنوع زوایای دید امروزه امکانات مختلفی را در اختیار نویسنده قرار می دهد و تا حدودی باعث گسستگی روابط و شکستگی قوانین و ضوابط در اصول کلاسیک داستان که به حق قابل احترامند شده است .
لیکن استفاده صحیح و آگاهانه از این اختیارات نه تنها باعث گویایی داستان می شود بلکه در پیشروی روند نوگرایی نیز تاثیر بی شائبه ای دارد .
در این داستان این عروسک است که حرف می زند و از خودش می گوید و از شرایط درونی و ذهنی اش . حتی در آغاز از وضعیت جسمانی و فیزیکی اش نیز به مخاطب اطلاعاتی می دهد و این همان زاویه دید اول شخص است اما سوال اینجاست که مخاطب این همه توصیف و تشریح چه کسی می تواند باشد؟
آیا این حرفها را برای فاطی می گوید که بداند کجا افتاده است؟
یا برای مخاطب عام ؟ مبرهن است که در آغاز ، اعتقاد راوی بر این است که حرفهایش مخاطب ندارد و هر آنچه از دریچه ذهنش می گذرد تراوشاتی است که به سمت ما هدایت شده اند اما درنهایت، داستان مخاطب خاص می یابد و این عدم تعادل شاید تعمداً صورت پذیرفته و در غیر اینصورت می توان آنرا محصول بی دقتی نویسنده انگاشت . لیکن نظر اول را ارجحیت می دهیم و علت امر را در این شگرد مورد کاوش قرار می دهیم .
اگر نویسنده از باب ابتکار پایان بندی داستان را در جملات آخر به شکلی همانند یک نامه به رشته تحریر درآورده است که احتمالاً عده ای این شگرد را تائید کرده و گروهی این عمل را مورد نکوهش قرار می دهند.
زیرا زاویه دید در این داستان تغییر می کند اما نه تغییر کلی . به واقع داستان نه به زاویه دید اول و نه به زاویه دید دوم شخص نگارش یافته است. چرا که در زوایه دید دوم شخص نیز (تو) وجود دارد و می توان (تو) را در بخش های مختلف داستان صدا زد کاری که نجدی فقط فقط در پایان داستان انجام می دهد و سرانجام این سوال پرسیده می شود که زاویه دید در این داستان آیا دوم شخص بود یا اول شخص؟
که احتمالاً با پاسخ عمومی اول شخص مواجه می شویم اما اول شخصی که نهایتاً نوعی ابداع و ابتکار به شمار می رود . البته تاکید بیژن نجدی بر تجدد و نوآوری مخصوصاً در رابطه با تغییر زوایای دید مشهود است به عنوان مثال در روز (اسبریزی) راوی به طور متناوب تغییر می کند و گاهی اسب زبان می گشاید و گاهی انسان .
بد نیست با نگاهی دوباره به داستان دیگر عناصر ساختاری داستان را نیز مورد بررسی قرار دهیم.
داستان به زبان ساده و روان و همان طور که عرض شد همراه با تعابیر شاعرانه ، از توصیف عروسک آغاز می شود . راوی ابتدا ظاهر خود را به خواننده نشان می دهد و بی گمان نویسنده نمی خواهد ما را در شناخت شخصیت اصلی که همان راوی است سردرگم کند.
سپس به اصل داستان وارد می شویم به گره که توام است با تعلیق، همان جا که عروسک ، آجرها، آینه روی طاقچه و مادر فاطی از پنجره به خیابان پرت می شوند . و همان چند جمله کافیست تا ذهن مخاطب بعد از آشنایی با راوی و صاحبش جذب تنه اصلی داستان شود . نویسنده همین طور مرگ مادر فاطی را به شکلی به تصویر می کشد که بایسته و شایسته است . وی ، نه از مرگ حرف می زند و نه از مردن ، تنها می گوید: (( مادر فاطی کمی دورتر از من دوباره پاهایش را تکان داد و بعد مثل من با چشم های دکمه ای به مردم زل زد))
در همین مقطع است که خواننده از خود می پرسد : چه اتفاقی دارد می افتد؟ یا چرا این اتفاق افتاد؟ و این سوالات برای ادامه روند کشش دار داستان و جذابیت آن کافیست.
سپس ، راوی ما را به درون شهر می برد . آنجا که مردم با صلوات مرده ها را کول کرده و می برند . و نبودن فاطی نیز مزید بر علت می شود که خواننده به خواندن ادامه می دهد .
در نهایت و در پایان بندی داستان،نویسنده، صحنه ورود تانک را پیش روی می نهد و با جمله آخر است که مخاطب به درستی به کودکانگی اندیشه راوی پی می برد و به امیدواری او، چه ، بچه ها عواطفی به مراتب امیدوارتر و خوشبین تر از بزرگترها دارند و آن هم به دلیل سطحی نگری و نه دور اندیشی آنهاست .
عروسک همچون همه کودکان به پایان جنگ امیدواراست و به بازگشت مردم به وطن و کاشانه و به همین خاطر نشانی اش را که کمی آنطرف تر از جنازه ی (احتمالاً سرباز دشمن) کناردیوارک حوض است برای فاطی بازگومی کند و بدین ترتیب داستان پایان می یابد.
داستانی که می توان گفت از نظر تعادل موجود بین حجم و محتوا نیز در جایگاه مناسبی قرار گرفته است و تطبیق این دو به شکل مفید و موجزی ، مقبول تامل آورده شده است. در پایان بد نیست اشاره ای هم داشته باشیم بر نخل سوخته و پنجره که بار تاکیدی زیادی را در مجموعه کلی داستان به دوش می کشند .
نویسنده با همان نگاه شاعرانه اش به داستان دریافته است که می توان از نخل سوخته و پنجره که انرژی تصویری خوب و جهت داری را به مخاطب القا می کنند در راستای شناساندن فضای جنگی توام با عاطفه استفاده کرد و این طرز استعمال از نخل سوخته و پنجره به نوعی در ادبیات دفاع مقدس جایگاه سمبولیکی یافته است.
علی خانمرادی
از مجموعه ی : یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
اثر زنده یاد بیژن نجدی
منبع : سایت والس