یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


میل حروف به ساختن آینده


میل حروف به ساختن آینده
اگردهه‌ی بیست تا اواخر دهه‌ی پنجاه شمسی را دوران اوج ادبیات جدید ایران بدانیم، شاملو نماد این دوران است. سال‌هایی که دوران اوج ادبیات ایران نام می‌گیرد، اما نه به دلیل تنوع سبک‌ها، نه به دلیل فزونی شاعران و نویسندگان، نه به دلیل جریان‌های آوانگارد، نه به دلیل همراهی با جریان‌های روز دنیا و نه به دلیل اقبال مردم به این ادبیات. همه‌ی این‌ها بود، اما چیزی بیش از این داشت. چیزی که ادبیات امروز ایران فاقد آن است و به دلیل عدم درک این فقدان، چاره‌ی بی‌حالی و بی‌رمقی خویش را در چیزهای دیگر جستجو می‌کند. شاملو نماد آن دوران است، اما نه به دلیل قدرت زبان، نه به دلیل همراهی اندیشه بدیعش با فرم شعر، نه به دلیل توانایی‌اش در نقد، جریان‌سازی و پا دادن به دیگران، نه به دلیل اعتماد به نفس، و نه به دلیل هم‌زبانی و همراهی‌اش با مردم. همه‌ی اینها بود و چیزی بیش از این داشت. چیزی که شاعر امروز از فقدان آن رنج می‌برد.
شاملو بیانگر میل هنرمند به نقش‌آفرینی اجتماعی بود. امروز که دوران چیرگی گفتمان‌های اخته‌پرور، غیرسیاسی، راحت‌طلبی، سودانگارانه‌ی بازارمنش، و بی‌تفاوتی است، درک جایگاه نقش‌آفرینی شاعر سخت است. افول گفتمان آرمانگرایی و دلزدگی جمعی هنرمندان از عرصه‌ی سیاسی و آرمانگرایی به دلیل شکست‌های سیاسی و اجتماعی، همان چیزی است که ادبیات امروز ایران را ادبیاتی بی‌اثر، بی‌رمق و پادرهوا ساخته است. گویی پس از سال‌ها سم‌پاشی رسانه‌های جهانی، گسترش گفتمان‌های وابسته‌ی سرمایه‌داری جهانی و تبلیغات حکومتی، برای هنرمندان ایران چنین جا افتاده است که تعهد هنرمند، سم هنر است. این گزاره تبدیل به گزاره‌ای آشنا از زبان هنرمندان شده است که هنر متعهد، وابسته به حزب است و ایدئولوژی و حکومت. در چنین فضایی است که دم زدن از شاملو، یعنی دم زدن از شاعر به عنوان مبارز سیاسی، و شعر به عنوان نقش‌آفرین اجتماعی، گناهی است نابخشودنی و مستلزم لعن و طرد و چسباندن انگ فرسودگی و حماقت. در چنین فضایی است که دم زدن از شعر شاملو، سخت است و ضروری.
شاعر در روزگار اوج ادبیات ایران، عضوی بود از جامعه و به همین دلیل پیشرو. شاعری که در تب و تاب جامعه بود و اوج و فرودش اوج و فرود جامعه. آنچه شاملو داشت، میل مهارناپذیرش بود به نقش‌آفرینی در حرکت مردم. میل مهارناپذیرش به انگیختن لایه‌های آگاهی جامعه و به زنده بودن. شعری که زنده بود چون با گردش خون جامعه می‌تپید. شعری که زنده بود چون نه به ایدئولوژی وابسته بود، نه به حزب، نه به حکومت و نه حتی به پول. شعر او حتی به مردم نیز وابسته نبود. شعری که در نهایت خود، آرمان کلمات بود برای حضور در اجتماع. میل کلمه به زنده بودن. میل حروف به آینده و به ساختن آینده. چیزی که این شعر زیاده از خودش دارد و آن را زنده نگاه می‌دارد، همین میل است و آرمان. چیزی فراتر از شاعری و شعر. آن چیزی که ادبیات امروز ایران فاقد آن است. ادبیاتی که در یک‌سو به همراهی حکومت مشغول است و شاعران آن سخنگویان حکومتند و بخشنامه‌ها را به شعر در‌می‌آورند. و در سوی دیگر گم‌گشته در میان جدیدترین نظریات پست‌مدرنیستی و زبان‌شناختی و محض‌بودگی، و شاعران آن البته سرایندگان اشعار مد روز. اشعاری چندوجهی، محض، چند زبان، چند مخاطب، با بازی‌های دلنشین زبانی با کلماتی که شعر را از معنا تهی می‌کنند و با حروفی که خود را انکار می‌کنند. این ادبیات پایانی جز آنچه می‌بینیم ندارد. شاعری که خود بنویسد و خود بخواند و خود ناامید از حاصل کارش. ادبیاتی که در آن آوانگارد معنای پیشرو نمی‌دهد. آوانگارد در این ادبیات، چیزی فراتر از نامتعارف نیست. آنقدر که حتی خود نیز از درک و استمرار خویش عاجز است.
این ادبیات چاره‌ای ندارد جز آن‌که از آن «یار دیرین فروغ»اش بخواهد فقدان ارتباط با جامعه را با حضور در تلویزیون، و بی مهری جامعه به شعرش را با دریافت جایزه از صفار هرندی وزیر ارشاد جبران کند. چاره‌ای ندارد جز آنکه شاعرانش چنان در نور و صدا و دوربین محو شوند که یادشان برود کتاب‌هایشان مدت‌هاست که مجوز نمی‌گیرد. چاره‌ای ندارد جز آن‌که آن شاعر روزگاری انقلابی‌اش که اتفاقا و خوشبختانته در این روزگار شعر اجتماعی می‌گوید، «دو قدم مانده به صبح» در تلویزیونی حاضر شود که روزگاری او و یارانش را به لعن و نفرین انکار می‌کرد و البته هنوز نیز چنین می‌کند. ادبیاتی که جای خالی جریان‌سازی شاملوها را با «کارنامه‌»‌ای پر می‌کنند پر از شاگردپروری در فلان مجله و نوچه‌پروری در فلان مؤسسه‌ی هنری. اگر روزگاری غم نان نمی‌گذاشت که شاعر انسان را بسراید و معشوقش را عاشقانه بستاید، و ناگزیر برای عشقش می‌جنگید، امروز شاعر عشق‌اش را در نان می‌پیچد و در ویترین کتابفروشی و مجله و ماهواره می‌فروشد.
آنچه هنوز شعر شاملو را زنده نگاه می‌دارد، رهایی است. ادبیات امروز ایرا در این پندار است که آزاد است، چرا که نه وابستگی به دغدغه‌ای دارد و نه تعهد به آرمانی. اما این شعر فاقد رهایی است، چرا که آزادی‌اش در تهی‌بودگی است. آنچه شاملو دارد و لاجرم خطرناک است و لاجرم ضروری، رهایی است. آنچه شعر او دارد، میل به آینده است. میل به وارستگی و میل به زنده بودن.
... و نیز کسی نخواهد گفت: روزگاران، ظلمانی و تار بود.
بلکه خواهد گفت: چرا شاعران سکوت کردند. «برتولت برشت‌»
علیرضا شجاع
منبع: http://asar.name/۱۹۸۰/۰۷/blog-post_۲۲.html
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید