جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هرمنوتیک بی پایان


هرمنوتیک بی پایان
پوزیتیویست ها از تفسیر بیزارند، زیرا که ادعا می کنند توانسته اند بر محدودیت های زمانی و مکانی فائق آیند و به مطالعه رفتار آدمی، فارغ از ویژگی های فرهنگی آن بپردازند. علاوه بر آن پوزیتیویست ها، تفسیر را سبب سست شدن تحقیق می دانند، بنابراین پوزیتیویست ها اعتقاد به معیارهای عام و جهانشمولی دارند تا بتوانند با دستیابی به آن معیارها یا مدل های عام، به پیش بینی رفتارهای آدمی نائل آیند. این مدل ها بر یک رشته از ویژگی ها از قبیل سودگرایی، عقلانیت، اصالت فایده و غیره استوار است. علاوه بر آن آنها به جای «تفسیر» روش «تبیین» را مطرح می کنند زیرا که «نتایج مطمئن تری» را با خود به همراه می آورد. (به نظر می رسد پوزیتیویست ها بدون اطمینان محاسباتی برای رسیدن به نتیجه مشخص دست به هیچ «کنشی» نمی زنند.)اما هرمنوتیک به عنوان نظریه ای تفسیری در تقابل با دیدگاه های پوزیتیویستی به جای تبیین از مساله ای به نام «فهم» سخن می گوید. در «فهم» مساله، به دست آوردن معنای چیزی است و در مرحله بعدی فرآیندی به نام درک «دیگری» مطرح می شود به این ترتیب که «فهم» عملی ذهنی است که تجربه های انسانی را به وسیله آن درک می کنیم. گاهی مساله فراتر نیز می رود و صرفاً به ادراک ذهنی محدود نمی شود، بلکه مقصود لحظه ای است که زندگی، زندگی را می فهمد.مقوله فرهنگ در هرمنوتیک و سایر دیدگاه های تفسیری از موقعیت خاصی برخوردار است و آن (هرمنوتیک) را مقدم بر طبیعت قرار می دهد بدین سان خاستگاه های ضدطبیعت گرایانه دارد، به عنوان مثال امر سیاسی از نظر تفسیرگرایان (هرمنوتیک) از آنجایی که امری طبیعی نیست تاویل آن بر مبنای مقوله ای فرهنگی موضوع بررسی زبان قرار می گیرد. مساله زبان همواره برای پیروان هرمنوتیکی از اهمیتی ویژه و خاص برخوردار بوده است و تنها معیار برای آشنایی با نیت مولف در نظر گرفته می شود.
علاوه بر آن تفسیرگرایی برخلاف تجربه گرایی نقطه آغاز و عزیمت خود را تفسیر و نه فاکت قرار می دهد. مساله فاکت در چارچوب تفسیر اهمیت پیدا می کند و نه بیرون از تفسیر. در صورتی که مساله فاکت برای تجربه گرایان و همچنین پوزیتیویست ها اهمیتی اساسی دارد. مساله تفسیرگرایی آن است که بر فاکت ها پرتوی جدید می افکند که آن فاکت ها در اثر تابش تفسیر، معانی ای دوباره پیدا می کنند پس به این ترتیب فاکت به طور بی واسطه و به خودی خود فاقد اهمیت است، مساله حلقه هرمنوتیک در همین رابطه است که شکل می گیرد به این معنا که تحول مداوم میان اجزای حلقه هرمنوتیکی شکل می گیرد یعنی با هر تفسیر جدیدی معانی جدیدی شکل می گیرد و به این ترتیب کل نیز به شکل جدیدتر و متفاوت تری فهمیده می شود بنابراین هیچ پایانی برای متن وجود ندارد زیرا که هیچ گاه خواندن متن کامل نمی شود.
اکنون به نظر می رسد که دیدگاه های هرمنوتیکی و تفسیری به خصوص در حوزه های اجتماعی به عنوان سدی اساسی در برابر پوزیتیویست ها عمل می کنند. این مساله منهای تاثیر اساسی است که هرمنوتیک بر فلسفه معاصر بعد از خود گذاشته است.
اما هرمنوتیک رمانتیک مبداء هرمنوتیک مدرن محسوب می شود و فیلسوف و متکلم شهیر فریدریش دانیل ارنست شلایرماخر (۱۸۳۴ - ۱۷۶۸) این سبک از هرمنوتیک را برای اولین بار مطرح کرد. به عقیده شلایرماخر می بایستی روح یک اثر یا اندیشه ای را شناخت. مساله، اهمیت روح است. حتی گفتمان را که آن را به عنوان حوزه بیرونی اندیشه در نظر می گرفت یکی از فاکت های روح قلمداد می کرد و از این رو فهم گفتمان را مقدمه ای برای تجربه کردن روح در نظر می گرفت.
مساله شلایرماخر کتاب مقدس بود و هدفش ارائه روش جدیدی برای تاویل کتاب مقدس است. او اعتقاد داشت که کتاب مقدس بر دو اصل استوار است؛ مساله اول جوشش درونی یا منطق خودانگیختگی و مساله دوم پذیرش آن. مساله پذیرش از نظرش اهمیتی ویژه دارد به عبارت دیگر رابطه متن و انسان است اما تا مادامی که خود را در جریان پذیرش با متن قرار ندهد تحولی را شاهد نخواهد بود. شرط مهم و اساسی پذیرش قرائت توام با فهم است. طبق نظریه شلایرماخر پذیرش پدیده ای تاریخی است و در هر برهه ای از تاریخ شرط و شرایط ویژه ای برای فهم متن وجود دارد اما مهم پذیرش کتاب مقدس است که هرگاه فضای خواندن متن متکی بر «پذیرش» خواننده نباشد قرائتی اساسی و ریشه ای (رادیکال) صورت نخواهد پذیرفت.
مساله زبان در دیدگاه شلایرماخر اهمیت زیادی دارد، به عبارت دیگر وی اعتقاد دارد که معنای معینی وجود دارد که گوینده ای می خواسته از راه زبان آن را به دیگری انتقال دهد پس یگانه معیار برای هرمنوتیک رسیدن به نیت مولف یا گوینده است که از راه زبان به بیان آمده است. (در این مورد تفاوتی میان متون دینی و متون غیردینی وجود ندارد.) بنابراین شلایرماخر فرآیند فهم را فرآیندی زبانی در نظر می گیرد یعنی فهم دیگری، فقط در چارچوب زبان امکان پذیر است و این مساله اهمیت دارد که او زبان را به عنوان پیش شرط اندیشه در نظر گرفته و عینیت اندیشه را در زبان متجلی می بیند.
موضوع در شلایرماخر موقعی در بعد رمانتیک قرار می گیرد که به نگرش های رمانتیک درباره شهود و درک شهودی و اندام وارگی (ارگانیک) و کل گرایی ارجاع می دهد. بدین سان شلایرماخر با تلاش برای فهم و تاویل از طریق زبان و روح تلاش می کند به فهم عمیق تری از مولف و اثرش برسد. به عبارت دیگر او دو سنت رمانتیک و فلسفه استعلایی را به هم می رساند و بر اثر این ترکیب ضمن تاکید کردن بر اهمیت «فردیت» مساله کل یا کلیت را برجسته می کند. وی به پیوستگی کل به مثابه مساله ای ارگانیک اهمیت قائل می شود.
در اینجا این مطلب اهمیت دارد که در کنار درک شهودی، قاعده معینی وجود ندارد و این برخلاف شیوه دکارتی برای به کار بستن عقل است. به عبارت دیگر فهمیدن تاویلی خود قانون خاص خودش را دارد.
از جاهایی که درک تاویلی امکان بروز پیدا می کند، حیطه اخلاق است. به این معنا که در درک عینی (ابژکتیو) از جهان واقعی پدیده ای به نام اخلاق وجود ندارد و فقط در دنیای تاویل و تفسیر است که اخلاق متولد می شود و این مساله یادآور سخنی از روبر برسون کارگردان نامی فرانسوی است که می گوید «چیزی به نام عشق وجود ندارد ولی فقط نشانه هایی از آن وجود دارد.» مقصود از نشانه ها آن چیزی است که فقط در تفسیر و تاویل امکان بروز پیدا می کند در واقع عشق و تاویل دو روی یک سکه هستند و مساله عشق به دیگری یا عشق به پروردگار (از نظر شلایرماخر) فقط از راه تاویل امکان پذیر است.
این مساله مهم است که شلایرماخر انسان را وابسته به جهان می داند و آن مساله «پذیرش» که او آن را در کنار «منطق خودانگیختگی» شرط لازم تاویل کتاب مقدس در نظر می گیرد، تنها در وابستگی به این جهان است که قابل قبول تلقی می شود. یعنی به این ترتیب خود را در مرزبندی تام و تمام با نحله های عرفانی و فی المثل در عرفان مسیحیت در دیدگاه های کسانی مثل مایستر اکهارت قرار می دهد زیرا که مطابق دیدگاه های عرفانی، مساله جدایی انسان از جهان یا به تعبیری انفعال انسان از جهان مطرح است. در صورتی که (همچنان که گفته شد) مطابق دیدگاه شلایرماخر انسان تنها موجودی است که دارای حس اتکا نسبت به جهان است و هر تفسیر یا قرائتی که توسط او صورت پذیرد این وابستگی به جهان در او نقشی اصلی بازی می کند حتی «پذیرش» به عنوان مساله ای تاریخی در این چارچوب قابل توجیه است.
به نظر می رسد هرمنوتیک در دهه های اخیر از اقبال و توجه گسترده تری برخوردار بوده است. این مساله طنز شلایرماخر را با خود به همراه دارد، به این صورت که هرگاه وظیفه هرمنوتیک را کمک به بهبود «روش فهم دیگری» در نظر بگیریم شلایرماخر با لحنی طنزگونه همین موضوع را سبب عدم رشد هرمنوتیک تلقی می کند. او در این رابطه می گوید که چون در گذشته فیلسوفان بیشتر دوست داشته اند که فهمیده شوند بنابراین به هرمنوتیک که می خواهد ابزارهای بهتر فهمیدن را در اختیار ما قرار دهد، علاقه زیادی نشان نمی دادند.
نادر شهریوری (صدقی)
منبع : روزنامه اعتماد