یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


رویای یک "جامعه ی انسانی"، رویائی ازلی است، آیا این رویا ابدی خواهد ماند؟


رویای یک "جامعه ی انسانی"، رویائی ازلی است، آیا این رویا ابدی خواهد ماند؟
● رویائی آبستن تراژدی
" شهر افق آتون"، یک جامعه ی آرمانی و یا نوعی "جامعه ی شبه سوسیالیستی" بود، که در چهار هزار سال پیش در سرزمین پیشرفته ی مصر، از تخیل به عمل انجامید. شاید این اولین تجربه انسان در ساختن یک جامعه ی آرمانی است. این تجربه نیز در خون غلطید و دچار شکستی دردناک شد.
● سر آغاز سخن
براستی انسان موجود بغرنجی است، و همگون کردن انسانها- حتی از دیدگاه حقوقی نیز- کاری است هنوز پیچیده تر. اینکه هیچیک از انسانها بهم شباهتی ندارند، نه از نظر شکلی شباهتی، نه از نظر روحی و روانی و تجربی قرابتی، ونه از دیدگاه ژنتیک، و نه از خواستگاه طبقاتی، فرهنگی و نژادی ، براستی دستیابی ما را به یک اندیشه ی همگون و یگانه، در باره ی انسان، بسیار بغرنج کرده است.
شاید به سخنی بتوان بدین تمثیل راه یافت که حتی خدایان، یعنی جهان اولی، نیز قادر به خلقت انسانهای مساوی نیستند، و در آنجا نیز که خدایان و یا طبیعت بدین آرزو نزدیک شدند، یعنی آنجا که دوقلوها را آفریدند، تساوی آنان نیز خود، حکایتی است. پس چگونه می توان توقع این مهم را از انسان جهان سفلی داشت؟
آنچه بیش از هر چیز قابل توجه است، اینست که هر نسل جدیدی که به میدان هستی پای مینهد- اگر در جاده ی قاعده ها گام بر داریم و به استثناء وقعی ننهیم- سبکبال می نماید و گوئی کوله باری از تجربه های نسلهای گذشته را با خود بهمراه نمی کشد. درست همین مسئله ، یعنی عدم تداوم نسل ها از نظر تجربی و آرشیو نشدن تمامی تراژدی های زیسته شده ی انسان، باعث می شود که هر نسل تمامی تجربیات اندوخته خویش را، همانند مصریان قدیم در شهر اموات، به زیر خاک مدفون کند، بگونه ای که نسل تازه اجبار میابد تا بر مسیری ناشناخته، ولی تکراری گام بر دارد. در پایان اگر، درطی یک پاره خط زمانی، نسل ها را باهم مقایسه کنیم، می بینیم که، بصورت نسبی، آنچه نسلهای متفاوت زیسته اند، باهم تفاوت چندان چشمگیری ندارند.
آنچه نسل ها را، اقلا در طی هشت هزار سال تاریخ ضبط شده ی انسان، در شکل مسلط خویش، با هم نزدیک و شبیه می سازد عبارتند از:
▪ نژاد پرستی انسان، حتی دربین گله های کاملا مشابه ای از انسانها؛
▪ قدرت طلبی انسان؛
▪ قدرت دوستی انسان؛
▪ بخل وحسادت
▪ ضعیف کشی انسان؛
▪ ثروت خواهی بدون حد و مرز انسان؛
▪ تجاوز گری انسان؛
▪ رویش گروهها و طبقات غیر تولیدی در هر نسل تازه؛
▪ تسلط کاهنان، کشیشان، و یا روحانیت و نقش غالب آنان در تحمیق توده ها، در نسل های گوناگون؛
▪ بیرحمی انسان؛
▪ جنگ های خونین، بین گله های مختلف انسانها؛
▪ قتل عام های انسان؛
▪ دزدی که با جان سختی روشهای ساده ی گذشته، هر روز شکلی نهانی تر و قانونی تر به خود می گیرد؛
▪ فحشاء که چه در بین زنان و چه در میان مردان هر روز عادی تر می گردد؛
▪ جنایت های جنسی؛
▪ شرکت و شادی گروهی انسان ها در برنامه های آتش سوزی، شکنجه و بدار آویختن دگر اندیشان بویژه در جاکمیت های مذهبی و در سیستم هائی با بار ایدئولوژیک؛
▪ دروغ دوستی انسان؛
▪ حقیقت گریزی انسان؛
▪ خرافات پرستی انسان؛
▪ خود پرستی انسان؛
▪ برتری طلبی انسان؛
▪ سرعت بی پایان انسان در تسلط به طبیعت، حیوانات و گیاهان و غیره و شکستن بیرحمانه ی سیکلهائی که بقای خود او نیزدر گرو آنهاست.
اگرجانباختگان و عاشقان علم و دانش و هستی و مساوات طلبان و آنانی راکه در رویای یک جامعه ی انسانی خود را قربانی می کنند، و هرگز به تخت قدرت تکیه نمی زنند، به کناری نهیم، گوئی بد پنداری و بد گفتاری و بد کرداری، سرشت غالب انسانها ست.
دانش و تکنولوژی نیز، نه تنها نتوانست برای مسائل نامبرده راه حلی بدست دهد، بلکه در تشدید آن کمر همت همی بست.
اگر تنها به دانش و خود آگاهی انسان بپردازیم، می بینیم، که در باب وی، از طرف او، سخن بسیار رفته و اگر این سخنان و نوشته ها و پند ها بر روی اکثریت انسانها موثر می بود، مطمئنا بعد از هزاران سال تجربه باید شاهد وضعیت متفاوت وبهتری نسبت به شرلیط کنونی می بودیم.
بغرنجیهای هستی براستی با افزایش میلیاردی انسانها بر روی کره زمین، و اینکه خوشبختانه هر کسی به گونه ای متفاوت از دیگری می اندیشد، هر روز پیچیده تر می گردد.
هر گروهی که در قدرت است به ظلم و کشتار دست می یازد و هر گروهی که در قدرت نیست مورد ظلم و بی عدالتی قرار گرفته و به عصیان راه می یابد. اما آنچه قابل تعمق است، اینست که مظلومان دیروز به ظالمان امروز و ظالمان امروز به مظلومان فردا بدل می گردند و در این جابجائیها که سیلی خون جاری میگردد، آینده ی انسان تیره و مه آلود می نماید.
اما آنچه در این میان از جذابیت خاصی برخوردار است، اینست که از بدو پیدایش انسان، در خارج از دو گروه عمده، که گروهی در قدرت و ثروت، و گروهی در فقر و ظلت زیسته اند، همیشه عده ای محدود و یا انگشت شمار نیز زیسته اند، که به جامعه ای دیگر سان اندیشیده اند، و در این راه چه پر بها پرداخته اند. اندیشمندان ایرانی در این عرصه، براستی به افق هائی دست یافته اند که براستی انسان را به تعجب وامیدارند.
لختی در این کلام کوتاه تعمق کنیم:
عالمی دیگر بباید ساخت، از نو آدمی!
این متفکران انگشت شمار، گاهی به طبقات پائین جامعه تعلق داشته اند، که بصورت جنبشهای مردمی، خود را، باشکال مختلف، نشان داده اند و گاهی از طرف روشنفکران و آینده نگران طبقه ی متوسط و یا بالای اجتماعی مطرح شده اند.
مثالها بسیارند و ما در این سیاهه عمدتا، به یک شخصیت تاریخی مصری، یعنی فرعون مصر که متعلق به هزاره ی دوم قبل از میلاد است، یعنی حدود ۳۴۰۰ سال قبل میزیسته، اشاره می کنیم.
قبل از ورود به بحث، لازم میدانم که مطالعه ی کتا بی که در این مقاله از آن سخن میرود، یعنی کتاب"سینوهه، پزشک مخصوص فرعون" را به هم میهنان عزیزخویش، بویژه جوانانمان، پیشنهاد کنم.
این مقدمه خلاصه ایست که از کتاب نامبرده، که اثر میکا والتاری ، و ترجمه و اقتباس اندیشمند والا، ذبیح الله منصوری است، گرفته شده است.
برای درک بهتر مقوله ی مورد بحث، لازم است گامی به عقب برگردیم و تغییرات خط هیروگلیف را باختصار توضیح دهیم.
● اشارتی به خط مصری
در کتاب نامبرده آمده است: "خط مصری خط هیروگلیف، یعنی خط تصویری بوده است، یعنی از طریق شکل ها منظور خود را می فهماندند. تاریخ پیدایش خط هیروگلیفی بر تاریخ نگاران معلوم نیست اما آن را با پیدایش اولین سلسله ی از فرعون های مصر همزمان میدانند.
دوره ی حاکمیت فرعون ها را به سه دوره، قدیم، میانه و جدید تقسیم کرده اند. دوره ی قدیم از ۳۴۰۰-۲۴۷۵ قبل از میلاد، خط تصویری مصر تغییر نکرد. در دوره ی میانه از سال ۲۴۷۵-۱۷۸۸ قبل از میلاد و در دوره ی جدید از سال ۱۷۸۸-۱۰۹۰ قبل از میلاد شکل خط تصویری دچار تغییر شد. تحول این خط برین گونه بود که خطاطان و یا رسامان از وسعت زاویه ها کاستند و زاویه های منفرجه را به قائمه و قائمه را به حاده در آوردند و خطوط را آنقدر کوتاه کردند که بعضی خط ها را به شکل نقطه در آوردند و اگر کاتبی می خواست یک پرنده را ترسیم کند، مانند اجداد خود تمام پرنده را ترسیم نمی کرد بلکه با دو خط افقی کوتاه دو بال پرنده و با دو خط عمودی کوتاه دو پای او را ترسیم میکرد.
کاتبان مصری آنقدر از زاویه ها و قوس ها و خطوط اشکال هیروگلیف کاستند تا خطی بنام "دموتیک" پدید آمد. کتاب سینوهه که در سال ۱۳۵۰ قبل از میلاد نوشته شده به خط دموتیک می باشد.
در این دوره خدای آمون بر مصر مسلط بود و فرعون او را خدای خود میدانست. او خواستار قدرت، جنگ و ثروت بود و کاهنان(روحانیت) که تمام بخشهای فکری را در تحت تسلط داشتند، حامی آمون بودند. در این عصر ظلم و بی عدالتی بیداد می کرد.
اما یکباره،حادثه ای غیر مترقبه پیش می آید، زیرا فرعون جوان، خدا و اندیشه ای دیگری در سر می پروراند. او خدای خویش را آتون و یا خورشید می نامد.
●خطوط عمده ی نظرات سینوهه در این کتاب
▪ نوشنه ی تمامی کتابها، تا زمان کنونی(۱۳۵۰ قبل از میلاد)، دروغین است.
▪ در کتابها یا به خدایان تملق می گویند و یا به مردم، یعنی فرعون.
▪ ممکن است که لباس و زبان و رسوم و آداب و معتقدات مردم عوض شود، ولی حماقت آنها عوض نخواهد شد. و در تمام اعصار می توان بوسیله ی گفته ها و نوشته ها ی دروغین مردم را فریفت. زیرا همانطور که مگس عسل را دوست دارد مردم نیز دروغ و ریا و وعده های پوچ را که هرگز عملی نخواهد شد دوست میدارند.
▪ من میخواستم که حقیقت حکمفرما باشد و ریا و دروغ و ظاهر سازی از بین برود و نمیدانستم که حکمروائی حقیقت در زندگی انسان، امری محال است.
▪ دانائی مثل تیزاب است و قلب انسان را می خورد و مرد دانا نمیتواند مثل دیکران نادان شود و خود را به حماقت بزند.
▪ کسی که بذاقه احمق است از نادانی خود رنج نمیبرد، ولی آنکس که حقیقتی را دریافته دیگر نمی تواند خود را همرنگ احمق ها نماید.
● قدرت روحانیون (کاهنین) در عصر فرعون های مصر
کاهنین در انتخاب محصلین آموزشگاه پزشکی مصر دقت میکردند. نیمی از خاک مصر به روحانیت متعلق بود، یعنی بظاهر متعلق به خدای آمون بود و آنها نمی گذاشتند غیر از آنهائیکه طرفدار آنها هستند طبیب و حقوق دان و بازرگان و مهندس و ستاره شناس بشوند. کاهنین معبد آمون بتمام دستگاههای اداری و نظامی مصر حکومت میکردند. شرط اصلی ورود به این محیط درسی، یعنی آموزشگاه پزشکی، عدم شک به کتابهای پزشکی موجود بود و کوچکترن شک باعث میشد که شاگرد از محیط آموزشی طرد گردد. علاوه بر آن دارالحیات نیز وجود داشت که استادان این دار الحیات، پزشکان سلطنتی بودند.
نطفه‌های اندیشه‌های تخیلی "شبه سوسیالیستی" درهزاره‌ی دوم قبل از میلاد در مصر ولیعهد مصر و اندیشه های او در هزاره ی دوم قبل از میلاد
نقل از سینوهه
دیالوگ فرعون جوان با سرباز.
فرعون جوان:.. من از خونریزی نفرت دارم، برای اینکه ریختن خون بدترین چیزهاست.
جوان نیزه دار گفت: من عقیده ای بر خلاف تو دارم و معتقدم که ریختن خون سبب پاک کردن ملتها می شود و آنها را قوی میکند و خدایان خون را دوست دارند زیرا با خوردن خون فربه میشوند و تا روزیکه جنگ ممکن است، خونریزی ادامه دارد.
ولیعهد گفت: من کاری می کنم که جنگ بوجود نیاید.
جوان نیزه دار نظری به سینوهه انداخت و گفت: گویا این مرد دیوانه است، زیرا جنگ همیشه بوده و پیوسته خواهد بود...جنگ مثل نفس کشیدن لازمه ی زندگی ملت هاست.
فرعون خورشید را نگریست و گفت: تمام ملت ها فرزند او هستند، زیرا او آتون است و بعد با انگشت بطرف خورشید اشاره کرد و افزود: تمام زمانها و زمینها باو تعلق دارد.. من از او بوجود آمده ام و بدو باز خواهم گشت.
جوان نیزه دار بعد از شنیدن این حرفها گفت: بی تردید او دیوانه است.
فرعون به جوان نیزه دار گفت: من ترا وارد خدمت خود خواهم کرد، لیکن نیزه خود را به یکی از غلامان من بده، زیرا من از نیزه که وسیله ی خونریزی است نفرت دارم و تمامی ملل را مساوی میدانم زیرا همه فرزندان آتون هستند، لذا هیچ یک از آنان نباید دیگری را به قتل برساند.
● یک خدای غیر عادی برای مصری ها در هزاره ی دوم قبل از میلاد - خدا پرستی توحیدی
فرعون سرودی را در ستایش آتون نوشته بود، با این مضمون که آتون خدائیست که دیده نمیشود ولی در همه جا هست و با نور و حرارت خود زمین را منور و گرم کرده و تمام خوشی ها و نعمت های زمین و رود نیل از او می باشد. و اگر آتون نباشد عشق بوجود نمی آید.
مقصود، خدای واحد و نا دیده است، و تاریخ نشان میدهد که این فرعون برای اولین بار در مصر کیش خدا پرستی توحیدی را ابلاغ می کند.
در این دوران، هاتی ها قومی بودند که که به گفته ی سینوهه، شمشیر های خود را با یگ فلز تیره رنگ می ساختند که آهن نام گرفته است، و بابلیان نیز در سطح بالائی جای داشتند.
در آغاز دوران ولیعهد جوان که خود را آخناتون نامید، همه چیز جریان عادی داشت، یعنی ثروتمندان سال به سال غنی تر و فقرا سال بسال فقیر تر میشدند، زیرا خدایان اینطوز مقدور نموده بودند که هر سال بر ثروت اغنیاء افزوده شود و فقرا بعد از هر سال جدید خود را فقیر تر از سال قبل ببینند.
در این دوران، بابلیها ملتی بازرگان بودند و حتی خدایان آنها نیز به بازرگانی اشتغال داشتند.
آنها از جنگ متنفربودند، زیرا جنگ طرق تجارت را می بست و کاروان حامل کالا را از راه بر میگرداند.
در بابل، مرکز علمی شهر، برج مرتفع (مردوک) نام داشت و همه ی اطباء و منجمین عالیمقام در آنجا جای
داشتندد. ضمنا در بابل علم طب بیشتر جنبه ی نظری و یا تئوریک داشت و نه عملی. در مصر پراتیک درعرصه طب غالب بود
در عین حال در بابل، کار کردن در روز هفتم هفته نحس بحساب می آمد.
● مقدمات یک فتنه ی بزرگ در مصر- مبارزه بین آتون و آمون
مبارزه بین خدای جدید آتون و خدای قدیم آمون در حال شدت گرفتن بود. در طبس این مبارزه به اوج خود رسید.
سینوهه حکایت می کند:
یک روحانی(کاهنی) در میخانه، خطاب به کسانی که در میخانه حضور داشتند گفت: اگر شما در راه آمون مرتکب قتل شوید و سرقت کنید و خانه ها را بسوزانید و هر عمل زشت دیگر نمائید من شما را خواهم بخشید و حال اگر فرعون را به قتل برسانید( اشاره به فرعون جوان) شما را عفو خواهم کرد.
سینوهه در مورد لغو نیروهای نظامی به فرمان فرعون جوان می گوید:
از جمله بر حسب دستور فرعون به جاهای مختلف کشور سفر کردم تا اینکه ساخلوها های نظامی را منحل کنم و سربازان سیاهپوست را به طبس بیاورم. اکنون در هیچیک از شهرهای جنوب مصر کنونی ساخلو وجود ندارد و سرباز خانه ها خالی است.
سینوهه در ادامه می گوید:
این عمل در سوریه نیز( که تحت تسلط فرعونها بود) تکرار میشود . بدون شک سوریه خواهد شورید و آنوقت شاید فرعون متوجه جنون خود گردد و بداند که کشور را بدون سرباز نمیتوان نگاه داشت.
از وقتی که فرعون در صدد بر آمده که طبق خواست خدا ی خود عمل کند، دیگر از معادن چیزهای قابل ملاحظه ای بیرون نمی آید، برای اینکه فرعون دستور داده است که دیگر غلامان را آزار نکنند و آنهائی که تنبل هستند و در معادن کار نمی کنند به شلاق نبندید.
هورم هب از رهبران نظامی فرعون می گوید:
فایده سیاسی اقدام فرعون در اینست که خدای آمون نظر باینکه مدتی طولانی در مصر خدائی کرده است خیلی فربه شده و دارای مزارع و تاکستان و گله هاو آسیاب های زیادی شده و وقتی فرعون این خدا را سرنگون کند تمام ثروت خدای آمون نصیب فرعون خواهد شد، ولی این کار با اینصورت که فرعون می خواهد بانجام برساند سبب قتل هزاران نفر و ویرانی طبس خواهد شد.
سینوهه خطاب به هورم هب می گوید:
من از نظر اصولی با سرنگون کردن خدای آمون موافقم، برای اینکه آمون خدائی است حریص و بیرحم و مخالف با آزادی مردم، و طوری، بوسیله کاهنان(رو حانیان) خود، مردم را در جهل نگاهداشته که در این کشور هیچ کس نمی تواند چیزی بفهمد، و اگر بفهمد قدرت ابراز آن را ندارد، زیرا روحانیون او را محو خواهند کرد. اینگونه مردم پیوسته در بیم از آمون بسر می برند. ولی آتون خدائی است بی طمع و صلح دوست و آزادیخواه که میخواهد مردم را از ترس نجات دهد.
● کشتار در طبس
روحانیون (کاهنان) لحظه به لحظه نام آمون را می بردند و می گفتند که هر کس در راه آمون خود را فدا کند بطور حتم نائل به سعادت جاوید خواهد شد و من یقین دارم که اگرکاهنان – به گفته ی سینوهه - مردم را تحریک نمی کردند، خونریزی روز بعد و ایام دیگر بوقوع نمی پیوست.
سینوهه در ادامه می گوید:
...وقتی کسانی عادت کردند که دارای قدرت و ثروت باشند، طوری به آنها علاقمند می شوند که در راه حفظ قدرت و ثروت از جان خود هم میگذرند.
در گیری بین خدایان کشته ها بجا گذاشت. بسیاری از مردان وزنان و کودکان کشته شدند، بگونه ای که زمین از خون سرخ شده بود.
هورم هب، فرما نده ی نظامی مصر، خطاب به فرعون جوان(اختانون):
اختانون، تو خود میخواستی که اینطور شود و اینطور شد.
فرعون جوان:
من نمی خواستم که اینطور شود و من نگفته بودم که مردم را به قتل برسانند و اموال آنها را به یغما برند و به زنها تجاوز کنند، بلکه گفنه بودم که بدون خونریزی آمون را سرنگون کنند.
سینوهه ادامه میدهد:
بر اثر بر قراری امنیت و صلح و آغاز خدائی آتون، تفاوت بین سفید و سیاه از بین رفت و من خود بارها دیدم که اغنیا سیاه پوستان ر ا به خانه خود دعوت می کردند.
سینوهه حکایت می کند :
من هنگامی که می خواستم بسوی خانه بروم، ...شاهد مناظری بودم ... سر را با دستهایم گرفتم و بفکر فرو رفتم، زیرا فهمیدم که محال است که روزی خدائی بیاید که بتواند جهالت و حماقت مردم را از بین ببرد و آنوقت بجای اینکه بطرف خانه بروم عازم دکه دم تمساح(میخانه) شدم.
مردم فریاد میزدند که ما آمون را می خواهیم، چرا خدای ما را سرنگون کردید.
سر انجام کشتار آغاز شد هر چند بعلت اعتقاد به خدائی بودن فرعون با او کاری نداشتند.
این اولین بار بود که فرعون جدید شاهد حونریزی بود.
فرعون بعد از دیدن این فجایع خطاب به سینوهه می گوید:

برو و به کشتی های من خبر بده که‌آماده ی حرکت باشند، و به پاروزنان اطلاع بدهند که من قصد مسافرت دارم.
سینوهه از فرعون جوان می پرسد: به کجا میخواهی سفر کنی؟
فرعون جوان پاسخ میدهد:
من دیگر در این شهر زندگی نخواهم کرد و با کشتی خود به راه می افتم و آنقدر میروم تا این که بجائی که مناسب باشد، برای ساختن یک شهر جدی،د و در آنجا شهری نو خواهم ساخت و در آن شهر سکونت خواهم کرد و دیگر قدم به طبس نخواهم گذاشت، زیرا سکنه ی این شهر پیرو آمون، خدای کذاب و باطل هستند . رفتار آنها مقابل معبد آتون برای من فراموش شدنی نیست و من یقین دارم که در هیچ دوره اجدادمن در مصر اینطور مورد حق ناشناسی سکنه طبس قرار نگرفته اند.
سینوهه ادامه میدهد:
من نیز با فرعون رفتم و در باطن با این مسافرت فرعون موافق بودم زیرا میدانستم که تغییر آب و هوا برای او مفید است(باید اشاره کرد که ولیعهد جوان به مرص صرع دچار بود).
ما رو بطرف شمال و پشت به طبس به تبعیت جریان نیل براه افتادیم. بعد از ده روز به منطقه ای رسیدیم.. نیل در دوطرف شط زرد رنگ بود و روستائیان محصول مزارع را جمع آوری میکردند و به قریه می بردند و دام را لب شط می آوردند که آب بنوشند و شبانان نی میزدند.
وقتی مردم فرعون را میدیدند از قراء واقع در دو طرف شط با شاخه های درخت نخل میدویدند و شاخه ها را تکان میدادند و فریاد میزدند و شادی میکردند
فرعون از مشاهده آن مردم سرخوش و با نشاط و طوری مسرور گردید که می خندید و گاهی امر میگرد که کشتی متوقف شود و به ساحل میرفت و با روستائیان صحبت میکرد و دست را بطرف زن ها و اطفال تکان میداد.
گاهی در ساحل نیل گوسفندها به فرعون نزدیک می شدند و دامان جامه او را می بوئیدند، یا اینکه وی را می لیسیدند و فرعون مثل اطفال خرسند می شد و می خندید.
فرعون هم بر اثر اینکه زیاد در مقابل آفتاب قرار میگرفت، دچار تب شد و چشم هایش برق میزد، ولی شب ها حال او بهتر می شد و در صحنه ی کشتی می نشست و ستارگان را می نگریست و بمن می گفت که من تمام اراضی خدای سابق را بین زارعینی که زمین ندارند و تا امروز به اندک ساخته اند تقسیم خواهم کرد تا اینکه بتوانند بیشتر گندم تولید کنند و گاوها و گوسفند های بسیار تر بیت نمایند و آنقدر غذا بخورند که فرزندان آنها فربه و زنهای آنان زیبا شوند و دیگر نسبت بهم کینه نداشته باشند. خدای من آتون تفاوت بین غنی و فقیر را از بین خواهد برد و کاری خواهد کرد که غلامان مجبور نباشند که برای خوردن غذا تمام عمر خود را زحمت بکشند.
من برای اینکه کودکان و جوانان را به آمون معتقد کنم قصد دارم که آموزگاران سابق را از مدارس برهانم و بجای آنها آموزگارانی جدید وارد مدارس کنم و نیز مصمم هستم که خط مصری را نغییر دهم، زیرا یکی از عوامل موثرتفاوتی که بین غنی و فقیر هست خط مصری است.. من فکر میکنم که لازم نیست برای هر چیز شکل آن را بکشند، زیرا این کار برای فقرا مشکل است. از آنجائیکه اغنیاء دارای سواد هستند بر فقرا مزیت دارند. ولی اگر خط آسان شد همه می توانند بخوانند و بنویسند و اغنیاء سواد داشتن را وسیله ی برتری نسبت به فقرا نخواهند کرد.
سینوهه خطاب به فرعون جوان:
این کار اشتباه است، زیرا اگر همه سواد بیاموزند دیگر کسی با دستهای خود کار نخواهد کرد. آنوقت این خط آسان برای ملتی که از گرسنگی خواهد مرد چه فایده ای خواهد داشت.
فرعون جوان چنین گفت:
سینوهه من از طبس خارج شدم برای اینکه از مردمی که طرفدار رسوم مندرس خدای قدیم هستند بگریزم و اینک می بینم که یکی از پیروان آن رسوم و عقاید کهنه در کنار من است.
سینوهه، توحقیقت را نمی بینی، ولی من طوری بینا هستم که حقیقت را از ماوراء سالهای آینده مانند اینکه درون آب ذلال را ببینم مشاهده می کنم. وقتی همه ی مردم با سواد شدند همه با دست کار خواهند کرد و مثل یک عده برادر، کارهای دستی مثل کشت و زرع و استخراج معادن و صنعت بازرگانی را بین خود تقسیم خواهند کرد.
در دنیائی که خدای من آتون بوجود خواهد آورد کینه وجود نخواهد داشت و در آن جهان، کسی نان از دست دیگری نخواهد گرفت بلکه هر کس نان خود را با دیگری تقسیم خواهد کرد.
در آن جهان که همه با سواد و دانشمند هستند، تفاوت بین غنی و فقیر از بین میرود، و نه غنی و جود دارد و نه فقیر، زیرا کسی نمی تواند بعلت این که اینکه بر دیگری رجحان دارد او را کارگر یا غلام خود سازد و هیچ کس بدیگری نخواهد گفت، برو ای سریانی کثیف، و یا برو ای سیاه پوست متعفن؛ برای اینکه هر کس دیگران را برادر خود میداند، و چون غنی و فقیر نیست و کینه وجود ندارد جنگ بوجود نخواهد آمد
فرعون هنگام ادای این کلمات طوری هیجان داشت که تولید وحشت میکرد. من فهمیدم که دچار صرع شده و او را روی حصیر، در عرشه کشتی خوابانیدم و یک داروی مسکن بوی خوراندم تا آرام گرفت.
سینوهه، با خود، چنین گفت:
در اعماق خود حس میکردم که فرعون یک حقیقت بزرگ را بر زبان میاورد. و گرچه حقیقت او در دنیای زمینی قابل اجرا نیست و فقط در دنیای مغرب(دنیای بعد از مرگ) می توان آن را اجرا کرد ولی باید تصدیق نمود که اگر نوع بشر بتواند آنطور زندگی کند و تفاوت غنی و فقیر از بین برود، به سعادت بالائی خواهد رسید. من می فهمیدم که چون خود خواهی اغنیا و جهل فقرا حاضر برای قبول حقیقت فرعون نیست خونهای بسیار جاری خواهد شد. و شاید دولت با عظم مصر از بین برود.
در روز پانزدهم بعداز خروج از طبس، فرعون به سر زمینی رسید که به هیچ خدائی تعلق نداشت. زمین مزبور در سواحل نیل، مسطح بود و قدری دور تر تپه هائی وجود داشتند که درخت نداشتند. در آنجا فرعون از کشتی خارج شد و آن زمین را به تصرف خدای آتون در آورد و گفت:
من در این جا شهری خواهم ساخت و نام آنرا (شهر افق آتون) خواهم گذارد.
بعد از کشتی فرعون، کشنی های دیگر که در عقب او بودند به ساحل رسیدند و سرنشینان آنها پیاده شدند.
فرعون معماران خود را فرا خواند و گفت در این جا باید یک شهر بوجود آید. فرعون جوان، بهر یک از کسانی که با او بودند قطعه زمینی را جهت ساختن خانه واگذار کرد.
در آن شهر، طبق نقشه اخناتون، میباید پنج خیابان از شمال به جنوب، و پنج خیابان از شرق به غرب بوجود بیاید.
در هر نقطه ای از زمین، خانه ای ساخته میشد که شبیه بمنازل مجاور بود، و بر طبق دستور فرعون، ارتفاع هیچ خانه ای نباید از منازل دیگر تجاوز می کرد و در هر خانه شماره اطاقها و محل اطاقها جهت طبخ غذا مشابه می بود.
فرعون میخواست که در آن شهر، همه خود را متساوی با دیگران بدانند، و از شهر آتون متشکر باشند که این مساوات را برای آنها بوجود آورده است
ولی وقتی شهر ساخته میشد، من میشنیدم که هیچ یک از آنها که مشغول ساختن خانه هستند از آتون تشکر نمی کنند و بر عکس او و فرعون را مورد لعن قرار میدهند که چرا فرعون انها را از طبس به سر زمینی آورده که در آنجا نی آبادی وجود دارد و نه میخانه ای.
هیچ زن، از خانه ای که برای زندگی او و شوهر و فرزندانش می ساختند راضی نبود، زیرا هر زن میخواست که بتواند مقابل خانه آتش بیفروزد و غذا طبخ کند، در صورتی که در خانه های شهر جدید اجاق ها را در داخل خانه قرار داده بودند
آنهائی که در طبس در کف اطاقهائی که از دای(گل خشک شده به زبان پارسی) ساخته شده بود، میخوابیدند وقتی میدیدند که در منازل شهر جدید کف اطاقها با آجر مفروش می شود اظهار عدم رضایت می کردند و می گفتند که آجر بر اثر سائیده شدن مبدل به غبار می گردد و تولید زحمت میکند.
.. و سکنه خانه های آن شهر می خواستند درمقابل خانه خود سبزی بکارند، ولی فرعون سبزی کاری در شهر را قدغن کرده و به هر خانواده یک قطعه زمین در خارج شهر داده بود که در آنجا مبادرت به کشت سبزی کنند. اما سکنه شهر شکایت میکردند که اراضی آنها با رود نیل فاصله دارد و آوردن آب از نیل به کشت زار مشکل است.
در شهر جدید، زن ها نیز، در وسط خیابان های شهر، طنابهائی از یک طرف بطرف دیگر می بستند و رخت های شسته را روی طناب ها می انداختند تا خشک شود و فرعون این عمل را نیز ممنوع کرده بود.
فرعون گفته بود که سکنه منازل نباید بز و گوسفند را در خانه های شهر نگهدارند، ولی زنها بدین گفته اعتنا نمی کردند و بز و گوسفند را در منازل تازه ساز نگاه میداشتند.
اما باید گفت که ساکنین، رفته رفته به شهر جدید انس گرفتند و گرچه طبس را فراموش ننمودند ولی من متوجه بودم که اگر به آنها گفته میشد که به طبس بازگردندد، حاضر به مراجعت نمی بودند.
فرعون از تکمیل ساختن هر خانه ای شاد میشد. او قسمتی از زر وسیم را که از معبد آمون به غنیمت برده بود صرف ساختن شهر افق آتون کرد و تمام اراضی خدای سابق را بین فقرائی که مایل بودند کشاورزی کنند تقسیم کرد.
در این میان، عده ای کثیر از کارگران به شهر افق آتون آمده، کنار نیل در کلبه هائی که از نی ساخته میشد منزل میکردند و از صبح تا شام خشت میزدند و آجر می پختند و معابر را تسطیح می نمودند و جدول برای آبیاری می ساختند.
بعد از خاتمه طغیان نیل، هزاران درخت سایه گستر و درخت های میوه دار را از اطراف آوردند و در شهر جدید کاشتند و بعضی درخت ها سال بعد میوه داد و خود فرعون از آن درخت ها میوه چید.
قبل از اینکه اسکله ساخته شود باربران مجبور بودند که وارد آب شوند تا اینکه بتوانند محموله کشتی ها را به ساحل برسانند و یکمرتبه فریاد یکی از آنها بر میخاست و دیگران می فهمیدند که یک تمساح به آن باربر حمله ور شده است.
مشاهده ی منظر باربری که نیمی از بدن او در دهان تمساح جا گرفته، خیلی وحشت آور می باشد و قبل از این که بتوانند بکمک باربر مزبور بروند، تمساح او را زیر آب می کشید تا اینکه در سوراخی جا بدهد و پس از این که لاشه اش متعفن شد او را بخورد.
پس از اینکه آبهای نیل، بعد از طغیان عقب رفت، هورم هب فرمانده ارتش مصر که از طرف فرعون مامور شده بود که ارتش را منحل کند...وارد شهر افق شد. این یک پیروزی بود.
بافتخار این عمل، در شهر افق، طاق نصرت یر پا شد، که در اصل از ابتکارات مصریان می باشد.
هورم هب، فرمانده ی ارتش مصر، گفت:
تو بمن دستور میدهی که ارتش را منحل کنم و سربازان را مرخص نمایم تا بولایت خود بروند . آیا میدانی قبل از مرخص کردن سربازان باید یک گزمه قوی در داخل مصر بوجود آورد، زیرا سربازانی که مرخص میشوند تا بولایت خود برسند هزارها خانه را مورد یغما قرار میدهند و به هزاران زن تجاوز میکنند.
فرعون جوان جواب داد:
این گناه توست که راجع به آتون با سربازان قشون من صحبت نکردی زیرا اگر آنها آتون را می شناختند و میدانستند که وی خدای صلح و محبت است بفکر چپاول و تجاوز بزن ها نمی افتادند. و امروز در این شهر چون مردم آتون را می شناسند، مریتاتون، دختر من به تنهائی گردش می کند و غیر از یک آهو رفیق و مستحفظ دیگرندارد و هرگز اتفاق نیفتاده است که کسی نسبت به دختر من تعدی کند. من معتقدم که علاوه بر اینکه سربازان باید مرخص شوند ارابه های جنگی نیز باید از بین بروند، زیرا وجود ارابه جنگی به سلاطین دیگر نشان میدهد که ما قصد جنگ داریم.
در پایان، بحث بین فرعون و فرمانده نظامی مصر، به دونتیجه رسید، یکی اینکه در مرزها ی مصر ساخلو نگهدارد و دیگر اینکه در داخل مصر یک گزمه بوجود بیاورد که حافظ امنیت داخلی کشور باشد.
فرعون جوان گفت:
من با این شرط قبول می کنم که گزمه بوجود آید که نتواند روزی از گزمه چون ارتش بهره گیری شود.
و برای اینکه گزمه بصورت ارتش در نیاید فرعون مقرر نمود که سلاح آنها فقط نیزه،آنهم بدون سر نیزه فلزی، باشد.
سینوهه ادامه میدهد:
اما در گیری بین خدایان درطبس، و گرایش دیگر کشورها به جنگ این تصمیم را معلق کرد.
بعد از خروج فرمانده ارتش
فرعون به سینوهه گفت:
اگر آتون مقدر کرده که سوریه از دست مصر بیرون آید، همان بهتر که اراده آتون انجام گیرد برای اینکه تسلط مصر بر سوریه برای مصر غیر از زیان چیزی نداشته است.
سینوهه پاسخ داد:
آخناتون، تا آنجا که من بیاد دارم و از دیگران شنیده ام، تسلط مصر بر سوریه به نفع مصر بوده زیرا مصر از ثروت فراوان سوریه برخوردار شده و می شود.
فرعون جوان گفت:
ثروت، یکی از چیزهائی است که ملت را فاسد می کند؛ زیرا ملت را تن پرور و تنبل و بیرحم میکند.
ملت مصر، ملتی بود زحمت کش و قانع و صبور و رحیم، ولی از وقتی که سوریه تحت اشغال مصر در آمد و ثروت سوریه وارد مصر شد، مصریها تنبلی و تن پروری و عیاشی و بعضی از عادات زشت را از سریانی ها فرا گرفتند.
فرعون در مورد شورش سوریه وقتل تعدادی از سربازان مصری رو به سینوها کرده میگوید.
سینوهه میگوئی چه کنم؟ آیا برای قتل ده نفر یا یکصد نفر مصری، سربازان من یکصد بار، یکصد سریانی را بقتل برسانند؟
اگرمن، بدی را بوسیله بدی سزا دهم، نتیجه ای غیر از بدی بوجود نخواهد آمد، ولی اگر سزای بدی را با نیکی دهم گرچه ممکن است که از آن بدی بوجود بیاید، ولی بطور قطع آن بدی بهتر از آن است که بخواهد بدی را با بدی جبران کنند.
سینوهه، با من از انتقام صحبت مکن!
در دوره خدائی آمون، خون را با خون می شستند و برای قتل یک مصری مرتکب قتل یک صد نفر از سکنه کشورهای دیگر میشدند، ولی آتون می گوید که نباید با خون ریزی انتقام گرفت، زیرا اگر در مقابل قتل مرتکب قتل شوید، هرگز کینه و عناد را از بین نخواهید برد.
فرعون جوان مصر، آخناتون، در پایان گفت:
سینوهه! دیگر در این خصوص با من صحبت نکن. بگذار که من با حقیقت خود بسر برم و بجای کینه، از طرف آتون مجبت را در مردم بوجود بیاورم!
اما در این میان راجع به در باریها ی اخناتون که از طبس عزیمت کردند و به شهر افق آمدند، چیزی نگفته ام. آنها نتوانستند باتفاق فرعون به شهر افق بیایند، برای اینکه اخناتون طوری سریع از طبس حرکت کرد که در باریها موفق نشدند با وی حرکت کنند و بعد به شهر افق آمدند.
زندگی درباریها هدفی جز این نداشت که پیوسته نزدیک اخناتون بنشینند و وقتی او تبسم می نماید آنها نیز تبسم کنند و زمانی که فرعون مغموم می شود آنان نیزخود را غمگین نشان دهند.
پدران آنها هم در دوره ی فرعون های گذشته همین کار را میکردند و وجودشان منشاء اثر دیگری نبود و فرزندان، مشاغل و عناوین خود را، از پدران به میراث می بردند.
با اینکه بیشتر درباریها هیچ کاری انجام نمیدادند دارای مشاغل رسمی بودند و شغل های خود را با یکدیگر مقایسه میکردند و هر کس می کوشید که نشان دهد که شغل او بزرگتر و محترم تر از شغل دیگری است.
شغلهای درباریان فرعون عبارت بودند از کفشدار دربار و چتر دار دربار و نانوای دربار و جامه دار دربار و شراب دار دربار و غیره، و آنها در تمام عمرخود حتی یک مرتبه کفش و چتر فرعون را حمل نمی کردند و یک بار برای او نان طبخ نمی کردند و یکمرتبه شراب بدستش نمیدادند، زیرا همه جزء رجال درباری بودند و همه عارشان میامد که این کارها را انجام دهند.
این وظایف بعهده دیگران، که جزء غلامان یا خدام بودند، محول میگردید. در دربار اختانون حتی ختنه کن سلطنتی هم وجود داشت و من هم سر شکاف سلطنتی* بودم.
درباریان همینکه به شهر افق نزدبک شدند شروع بخواندن سرود آتون خدای جدید نمودند تا اینکه نشان دهند که به خدای فرعون عقیده دارند.
در باریها آنقدر خادم و غلام داشتند که محل سکونت آنها خود یک شهر محسوب میشد، زیرا آنها نمی توانستند که بدون غلام و خادم زندگی کنند. بعضی از آنها حتی قادر به شستن دستهای خود نبودند و می باید غلامان دستهای آنان را بشویند، ولی یک چیز را هرگز فراموش نمی کردند و مورد اهمال قرار نمیدادند و آن اینکه هر جا فرعون هست، آنجا باشند تا اینکه اخناتون آنها را ببیند و اسم وقیافه آنها را فراموش نکند.
آنها وقتی دیدند که فرعون خیلی علاقه دارد که شهر زود باتمام برسد، بنائی هم کردند و خود میدیدند که برخی از زن های زیبای در باری عریان بر زمین می نشستند و خشت میزدند و بعضی از مردهای دربار در حالی که غلامان روی سرشان چتر نگاه داشته بودند تا اینکه آفتاب بآنها صدمه نزند آجرها را در دیوارها روی هم مینهادند و بنا ها پیوسته از این بنا های ناشی و چاپلوس معذب بودند، زیرا درباریها که بنائی نمیدانستند خشت ها را طوری روی هم قرار میدادند که بناهای واقعی مجبور میشدند آنچه رجال درباری ساخته بودند ویران کنند و از نو بسازند.
بعد نوبت باغبانی و درختکاری شد.
بعضی از درباریان نیز پنهانی به طبس باز میگشتند تا به تفریحات خود بپردازند.
ساختمان شهر افق هر روز درحال پیشرفت بود.
من نمیانم که هزینه ساختمان شهر افق آتون چقدر شد ولی اطلاع دارم که تمام زر وسیمی که فرعون از معبد خدای سابق بدست آورده بود صرف ساختن شهر افق گردید و باز کم آمد.
این را باید بگویم که تمام زر و سیم آمون بدست فرعون نیفتاد، زیرا کاهنان معبد خدای سابق که پیش بینی میکردند ممکن است که فرعون مصر خدای آنها را از بین ببرد مقداری از ذخیره زر را قبل از این که جنگ در طبس شروع شود بجاهای دیگر منتقل کرده بودند.
● دو سیستم اقتصادی- اجتماعی متفاوت و همزمان در مصر
خانواده سلطنتی مصر براثر انتقال فرعون به شهر افق، منقسم شد و ملکه سابق یعنی مادر(اخناتون) موسوم به "تی ئی" رضایت نداد که از طبس خارج شود و کاخ زیبای سلطنتی را در آن شهر رها نماید و آمی(کاهن) بزرگ معبد آتون نیز در طبس ماند. آنان مثل گذشته بسر میبردند و بعد از رفتن فرعون از طبس وضع زندگی سکنه آن شهر هیچ تغییری نکرد.
مردم برای رفتن فرعون متاثر نبودند بلکه فرعون جوان را کذاب میدانستند و فکر میکردند که از شر و زحمت او راحت شده اند.
شهر افق آتون بعد از یکسال ساخته شد و هر کس که بدون اطلاع از تاریخ ساختمان شهر، وارد آن شهر میگردید تصور می نود اقلا ۱۰ سال از ساختن شهر می گذرد.
در شهر افق درختها بسیار کاشتند، طوری که شهر افق تبدیل به باغ سایه و مبوه دار گردید و در جدول های آب ماهی شنا میکردند و مرغابیها بالای شهر پرواز میکردند و آهوهای اهلی در خانه ها وسط علفها میدویدند و از خانه ها هنگام طبخ بوی ادویه بمشام میرسید.
مدتی قبل از پائیز معماران و کارگران چهار رشته جاده ساخته بودند که از شهر به چهار سمت میرفت و در انتهای هر یک از آن جاده ها مجسمه ای از خدای آتون قرار دادند.
شهر افق با اینکه مقر سکونت اخناتون فرعون مصر بود، طوری به سر می برد که گوئی در دنیائی غیر از مصر بوجود آمده است.
در عین حال شهر طبس از طرف آمی، کاهن(روحانی) بزرگ آتون اداره میشد و فرعون هر جیز را که در سلطنت و زمامداری زشت است مثل در یافت مالیات و اجرای عدالت و بازرگانی در طبس گذاشته بود لذا طبس مانند قبل پایتخت واقعی مصر به شمار می آمد و شهر افق یک نوع پایتخت موقتی محسوب میشد.
آمی که کاهن و روحانی طبس بود، پدر زن اخناتون نیز بود و فرعون نسبت بوی اعتمادی فراوان داشت و کاهن بزرگ آتون مانند پادشاه واقعی در طبس حکومت می کرد.
کاهن بزرگ برای اینکه فرعون را مسرور کند جهت تزیین شهر افق هدایائی گرانبها میفرستاد و هر قدر فرعون زر و سیم جهت تکمیل شهر جدید می خواست از طرف کاهن بزرگ پرداخته میشد.
در این زمان شورش سوریه آغاز میگردد و از طرف فرمانده ارتش مصر فرستادن ارتش به سوریه و دفاع از منافع مصر مطرح می شود.
اخناتون می گوید:
پیشنهاد ترا در مورد فرستادن ارتش یه سوریه نمی پذیرم. خدای من خونریزی را منع کرده است، لذا من در سوریه نخواهم جنکید و ترجیح میدهم که سوریه آزاد و مستقل شود ولی جنگ بوجود نیاید.
سینوهه می گوید:
وقتی فرعون با من حرف میزند با اینکه میدانم خطا می نماید از حرف او خوشم میاید زیرا می بینم که وی از روی صمیمیت حرف میزند و در گفتار او اثر ریا و خدعه نیست.
اما من باید حقیقت را به به فرعون بگویم تا او بداند که اشتباه میکند. من که به کشورهای سوریه و هاتی سفر کرده ام و پادشاه آمورو را که کشورش در سوریه است، دیدم و مشاهده کردم که در هاتی چگونه برای جنگ تدارک می کنند، می باید بفرعون بفهمانم که آمورو و هاتی دشمنانی مخوف هستند و اگر مقاومتی نبینند مصر را تصرف خواهند کرد.
سینوهه در ادامه می گوید:
من به طبس میروم زیرا روحم برای طبس و میخانه دم تمساح و آشنایانم اندوهگین شده است.
فرعون جوان می گوید:
من با مسافرت تو موافق هستم ولی در راه، سلام مرا به تمام زارعین که در اراضی آتون مشغول کشاورزی هستند برسان و در مراجعت از وضع آنها خبر های خوب برای من بیاور.
سینوهه می گوید:
آن اراضی همان زمینهائی بود که در گذشته به آمون خدای سابق تعلق داشت و فرعون اراضی مزبور را از آمون گرفت و بین تمام آنهائی که قصد داشتند زراعت نمایند تقسیم کرد.
من از فرعون خدا حافظی کردم و با کشتی عازم طبس شدم.
سینوهه ادامه می دهد:
من وقتی به گندم آنها نظر انداختم میدیدم که لکه دارد و مثل اینکه قطراتی از خون روی گندم ها فرو ریخته است.
زارعین جدید فکر میکردند که علت، بی تجربگی آنان در کشاورزی است، ولی هنگامی که زارعین بصیر نیز از خرابی محصول سخن می گفتند، آنوقت بدین نتیجه رسیدند که چون زمینهای ما به خدای سابق تعلق داشته آمون ما را نفرین کرده است.
آنان میگفتند که از آفت محصول گندم گذشته، آثاری بچشم می بینیم که نشان میدهد ما مورد خشم خدای سابق قرار گرفته ایم و صبح که از خواب بر میخیزیم در مزارع خود جای پا می بینیم و مشاهده می کنیم که نهال های جوان، را شکسته اند و ما نمی توانیم آب چاه را بنوشیم زیرا مجاری آبیاری ما بوسیله شن و خاک مسدود گشته و دام های ما از بیماری میمیرند.
بعضی از ما در حالی که به فرعون و خدای او نفرین می کنند اراضی خود را ترک کرده و بشهرها میروند تا شغل سابق خویش را پیش گیرند.
ولی ما بمناسبت این که هنوز امیدوار بخدای فرعون و صلیب او هستیم از این جا نرفته ایم و فکر می کنیم که شاید خدای فرعون بتواند ما را از آسیب خدای سابق نجات دهد. ولی حس می کنیم که نیروی خدای سابق (اشلره به آمون، خدای جنگ و قدرت و ثروت است، که فرعون جوان در مقابله با او خدای خورشید(آتون) را جانشین کرده و بر اساس اندیشه های او شهر افق، یا شهر تساوی انسانها را بر پا کرده است) بیشتراز خدای جدید است.سینوهه می گوید:
در مسافرت به طبس، من به مدارس جدید هم سر میزدم. آموزگاران بمن میگفتند که ما برای رضای فرعون و خدای او که خط را رواج میدهد حاضریم که متحمل زحمت شویم، ولی خطی را که خدای جدید آن را دوست میدارد و می گوید که باید از سنین کودکی باطفال آموخته شود خطی است عامیانه و احمقانه که نه زیبائی دارد و نه می تواند علومی که ما آموخته ایم نشان دهد.
مدت دو هزار سال، از زمان ساختمان اهرام تا امروز، علوم و معارف ما با خط قدیم نوشته شده و امروز باید همه آنها را رها کنیم و خط جدید را باجبار بیاموزیم تا اینکه همه دارای سواد شوند.
آموزگاران مدارس طبس ادامه میدهند:
ما برای تعلیم این خط نه لوح داریم و نه نی و مجبوریم که با یک چوب روی ماسه اشکال خطوط جدید را برای اطفال رسم کنیم. والدین اطفال، که خط جدید را بدعت خدای نوین میدانند، از ما ناراضی هستند، در حالی که خدای جدید گناهکار است و نه ما؛ و چون از ما ناراضی هستند مزد مارا بقدر کافی نمیدهند. هر پیمانه گندم که بما ارزانی میدارند سر خالی است . دقت می نمایند که روغن زیتون فاسد شده و آبجوی ترش بما بدهند.
دیگر اینکه خدای فرعون می گوید که باید به دختر ها نیز خط آموخت، در صورتی که تعلیم خط به دختران هیچ فایده ندارد، زیرا یک دختر نه می تواند طبیب شود و نه کاتب و نه معمار و مهندس.
سینوهه می گوید:
زارعین خیلی از آموزگاران شکایت داشتند، و می گفتند که روز ها که در صحرا مشغول زراعت هستیم به خانه های ما میروند و اشیاء ما را میدزدند و وقتی اعتراض می کنیم می گویند خدای جدید گفته که همه مساوی هستند و لذا یک مرد مساوی با مرد دیگر است، فرق نمیکند که مردی که چیزی دارد از آن او باشد و یا نه.
فرعون خدای قدیم را از بین برد، و زمینهای او را بین زارعین تقسیم کرد تا اینکه تفاوت بین غنی و فقیر از بین برود، ولی امروز اشراف و در باریهای فرعون و یک مشت افراد طفیلی که خود را هواخواه آتون نشان میدهند جای کاهنین سابق را گرفته اند و بدون اینکه هیچ کاری بکنند براحتی زندگی میکنند، و من هم مثل آنها طفیلی شده ام زیرا من هم مانند آنان کاری مفید انجام نمیدهم و همه کاهنین جدید طرفدار آتون و تمام آموزگاران بی سواد و تمام اشراف که امروز خود را معتقد به آتون جلوه میدهند موجوداتی هستیم طفیلی شبیه به کک هائی که در پشم سگ وجود دارند.. این ککها دائم از خون سگ تغذیه میکنند بدون اینکه کاری بکنند و ما هم پیوسته از خون مصر تغذیه می نمائیم بدون اینکه کاری انجام برسانیم و فایده ای برای مصری ها داشته باشیم.
باغهای بزرگ معبد آتون بر اثر عدم مراقبت خشک شده و بعضی از درخت های کهن سال را انداخته بودند و وقتی من دیدم که معبد مزبور که روزی مرکز علمی جهان بود به آن شکل در آمده بسیار متاسف شدم زیرا دوره ی جوانی خود را در آن معبد یعنی در دارالحیات کذرانیده بودم
سینوهه در باره ی روحانیت و یا کاهنان می گوید:
فرعون قدعن کرده بود که کاهنان خدای سابق لباس سفید بپوشند و سر بتراشند و روغن بر سر مالند و به معبد آمون بروند، ولی یکی از کاهنان، با شجاعتی قابل تحسین، با لباس کاهنان خدای سابق بین مردم گردش می نمود و مردم هنگام عبور او ازکوچه رکوع می کردند بطوریکه من متوجه شدم که اگر کاهن مزبور صلیب مرا ببیند و اشاره کند که مردم مرا به قتل برسانند، بی درنگ خونم را میریزند و لو آنکه بدانند که من پزشک مخصوص فرعون هستم.
سینوهه اضافه می کند که در مصر فقط یکنفر مقدس و پسر خداست و او هم فرعون می باشد، و مردم بخاطر این اعتقادات دست به کشتن او نخواهند زد، ولی اطرافیان او را افرادی عادی میدانند و قتل آنها را بی اهمیت میشمارند.
و نقالان داستانهائی از فرعون جدید می گفتند ، با این مضمون که در قدیم یک زن جادو گر سیاه پوست که از ست الهام میگرفت( ست به مفهوم شیطان است) از بطن خود یک فرعون کاذب بوجود آورد و بعد از اینکه فرعون به سلطنت رسید به او گوش میداد و طبق دستور ست مجسمه ی خدایان مصر را سرنگون کرد و آنوقت خدا بر ملت مصر غضب نمود و دیگر از مزارع مصر گندم نمی روئید. و طغیان نیل بحای تقویت زمینهای زراعتی، خامه ها(نیزارها) و قریه ها را ویران می نمود.
فرعون جوان هنگامی که بر تحت نشست تمامی غلامانی که در معدن کار می کردند آزاد کرد. اینان غالب از تبهکاران بودند و سبب فتنه ها شدند. بدانان حتی اجازه دیدار اموات خود را صادر کرد، اما این معدنچیان پاعث چپاول خانه اموات شدند.
سرداران و فرماندهان مصر که خیلی ثروت دارند با کاهنین(آمون) همدست هستند و می کوشند که نفوذ خدای آمون را از بین ببرند.
سینوهه در باره ی وجود یک سیستم دو خدایی در مصر می گوید:
امروز در مصر، بین خدای فرعون جوان یعنی(آتون)، و خدای قدیمی مصریعنی( آمون )،یک مبارزه بزرگ در گرفته و هنوز معلوم نیست که در این مبارزه که فاتح شود.
سینوهه در بازگشت خود به دار الحیات در طبس حکایت می کند:
من بعد از ورود به طبس خواهان رفتن به دارالحیات بودم. زیرا در تمام مدتی که در شهر افق بودم یک سر را نشکافتم و می ترسیدم که مهارت دست من از بین رفته باشد.
در دوره ی ما در دارالحیات، قبول علم، تعبدی بود و به محصلین می گفتند چون دانشمندان در گذشته اینطور عقیده داشتند شما هم باید عقیده علمی و اسلوب تداوی آنها را بپذیرید و ما هم می پذیرفتیم.
ولی بعد از اینکه خدای سابق سر نگون شد و خدای جدید جای او را گرفت، دیگر محصلین دار الجیات مجبور نبودند که کاهن معبد آمون شوند و بدون طی این مرحله شروع به تحصیل میکردند و اختیار داشتند که بپرسند برای چه. من فکر میکردم که با از بین رفتن این موانع، علم در دارالحیات خیلی توسعه پیدا کرده است، اما چنین نبود.
کاهن جدید هری بور( T(Hery Bur در دارالحیات در بحث با سینوهه چنین می گوید:
تو سینوهه، مردی دانشمند هستی، ولی از امور سیاسی بی اطلاعی و نمیدانی که اگر قوانین خدای فرعون قابل اجراء بود، دست کم تا امروز قدری از آن اجراء میشد. و نتیجه اجرای قوانین خدای فرعون این شد که کاهنان و اشراف آمون فقیر شدند ولی بجای آنها کاهنان و اشراف خدای جدید ثروتمند گردیدند. و یک طبقه ی ثروتمند از بین رفت و بجای آنها یک طبقه ی ثروتمند جدید بوجود آمد و امروز در مصر تفاوت غنی و فقیر بیش از دوره ی آمون است.
گفتم کسی که می گذارد ریش او بلند شود و بزمین برسد نفعی بدیگران نمیرساند و خدمتی نمی کند تا مستوجب زر وسیم باشد، ولی مردی که فارغ التحصیل دار الحیات است می تواند بدیکران خدمت نماید و بآنها خیر برساند و لذا حق دارد بگوید که باید بهتر از دیگران زندگی کند.
هری بور کاهن ادامه میدهد:
سینوهه، آیا تو بیشتر به مردم خیر میرسانی یا زارعی که در بابل یا مصر مشغول زراعت است و غذای مردم را بآنها میرساند. اگرتو امروز نباشی مردم از گرسنگی نمی میرند، ولی اگر زارع نباشد مردم حواهند مرد.
پس آنچه سبب می شود که در ملت غنی و فقیر بوجود آید، این نیست که اغنیاء بیش از فقرا بمردم خدمت میکنند بلکه تفاوت بین غنی و فقیر بر اثر دو چیز بوجود میاید یکی خدا، و دیگری حکومت. هر جا که خدائی وجود دارد وحکومتی وجود دارد عده ای غنی و دسته ای فقیر میشوند زیرا کاهنان خدای مصر بخود حق میدهند که بهتر از دیگران زندگی کنند و غنی تر باشند و کارکنان حکومت هم بخود حق میدهند که بهتر از دیگران زندگی کنند و از تمام مزایا برخوردار باشند.. این دو دسته برای اینکه تفاوت بین خود و دیگران را یعنی فقیر و غنی را حفظ کنند قوانینی را بموقع اجراء می گذاردند که حتی القوه فقرا ثروتمند نشوند و به پای آنان نرسند.
حکومت بابل قانون ریش را برای حفظ تفاوت غنی و فقیر بموقع اجرا کرد، و حکومت مصر قانون تحصیل در دارالحیات را.
سینوهه، تا وقتی که یک خدا و یک حکومت هست تفاوت فقیر و غنی باقیست و چون مصر و دیگر کشورها بدون خدا و حکومت نمی توانند زندگی کنند، پس پیوسته این تفاوت وجود دارد و فرعون تو که میخواهد این تفاوت را از بین ببرد مبادرت به عملی دیوانه وار می کند و چون این عمل اخناتون سبب زوال مصر میگردد باید او از بین برود تا مصر نجات پیدا کند.
هری بور روحانی، خطاب به سینوهه می گوید:
سینوهه! تو نمی توانی در باره سرنوشت مصر بی تفاوت بمانی. ما مقدمات مرگ فرعون را فراهم کرده ایم و او خواهد مرد ولی نه به زودی.
من به تو داروئی خواهم داد که باعث مرگ فرعون شود و اینگونه فرعون را به دنیای غرب(اشاره به دنیای بعد از مرگ است) بفرستی؛ جهانی دیگر که در عین حال جهانی چون بهشت است، تا نام تو از طرف آمون و پیروانش جاوید بماند.
داروئی که بتو گفتم در این شیشه است و اینک که تو این شیشه را از من گرفته ای آینده ی مصر در دست توست.
● سوء قصد به فرعون جوان
سینوهه ادامه میدهد
هنگامی که من از دربار مصر دور شدم، سر درد فرعون تجدید شد و نگرانی بر روح او مسلط گردید.

کاهن بزرگ معبد آتون تصمیم گرفت که بعد از بر داشت محصول، هنگامیکه نیل طغیان می نماید، برای فرعون یک جشن سی سالگی بگیرد، در حالی که فرعون بیش از سیزده سال سلطنت نکرده بود.
آمی، کاهن بزرگ معبد آتون، جشن سی امین سال سلطنت اخناتون را با شکوه زیاد تهیه دید، واز سکنه ی جنوب مصر دعوت کرد که نمایندگان خود را برای شرکت در جشن بفرستند و آنها هم نمایندکان خود را با الاغ ها ی مخطط(گورخر) و زرافه ها فرستادند. جشن بزرگی بود.
پس از خاتمه ی تشریفات جشن، اخناتون باتفاق دختر خود عازم معبد آتون گردید و من نیز با وی رفتم.
بعد از اینکه از معبد مراجعه کردیم من فرعون را واداشتم که در بستر استراحت کند، ولی او بقدری هیجان داشت که نمی توانست در بستر بماند. اما او از شادی اینکه جشن نشانه ای از پیروزی آمون است بخواب نمی رفت.
فرعون جوان رو به خدای آتون کرد و گفت:
کسی نیست که تو را به حقیقت بشناسد. فقط پسر تو اخناتون ترا می شناسد و تو پیوسته بر قلب او می تابی و شبها هم مثل روزها دارای تابش هستی.
سینوهه می گوید:
فرعون طوری این اشعار را با خلوص نیت و شور و شوق میخواند که در من تاثیر میکرد. من آنشب بر بالین فرعون مثل او بیدار بودم.
فرعون در سپیده صبح از خوابگاه خارج شد و بباغ رفت و به برکه ای در باغ نزدیک شد. وقتی یک چهارم از روز بالا آمد، دو نفر در کنار آن برکه بفرعون حمله ور شدند تا اینکه اورا به قتل برسانند.
هیچیک از نگهبانان سلطنتی آنجا نبود و فقط یکی از شاگردان طوطمس نقاش، کنار برکه، شکل مرغابی را می کشید. زیرا طوطمس اصرار داشت که شاگردانش جانوران را از روی شکل واقعی آنها بکشند، نه از روی اشکالی که قدما باقی گذاشته اند.
با مداخله نقاش، فرعون از مرگ نجات یافت و فقط شانه هایش قدری مجروح شد، لیکن نقاش به قتل رسید و خون او لباس فرعون را رنگین کرد.
وقتی من رفتم که زخم فرعون را ببندم، دیم که یکی از آنها سر تراشیده دارد، و من حدس زدم که از مریدان خدای سابق آمون باشد. دیگری دوگوش نداشت و معلوم بودکه در گذشته مرتکب جرمی شده است. آنان دستگیر شدند.
حمله ی آن دو نفر به فرعون جوان، برای قتل وی، واقعه ای بود که درمصر نظیر نداشت. از روزی که مصر بوجود آمده و فرعون ها در آن سلطنت کرده اند تا آنروز اتفاق نیفتاد که یکنفر علنی در صدد قتل فرعون بر آید.
سفیر بابل حق داشت گه میگفت عصر ما منقضی میشود و عصری دیگر شروع خواهد شد و یکی از علائم غیر قابل تردید عصر جدید همین است که علنی بجان فرعون سوء قصد نمودند.
● فرعون جوان و بخشش ضاربان
فرعون جوان ضاربانی را که قصد قتل وی را داشتند، بخشید.
ضاربان فرعون خطاب به فرعون جوان:
فرعون کذاب و حقه باز! ما را به قتل برسان تا اینکه نائل به زندگی جاویدان شویم و پیوسته با آمون زندگی کنیم.
سینوهه حکایت می کند:
ضاربان فرعون، وقتی دیدند که نگهبانان قصد دارند که بزور آنها را از آن جا خارج کنند، خود را رها کردند و طوری با سر به دیوار حمله ور شدند که سرشان در هم شکست و مردند.
آنروز فهمیدم که خدای سابق آمون، که از طرف فرعون سرنگون شده، چه قدر با نفوذ خود به ارواح مردم حکومت می کند.
از این به بعد وحشت طوری بر مردم غلبه کرد که حتی از منازل خود خارج نمیشدند.
براستی شهر افق مرده بود و اگر گاهی یک ارابه ی نظامی از خیابان حرکت میکرد صدای آن طوری می پیچید که در گوش من مثل رعد طنین می انداخت؛ در صورتی که شهر افق، در آغار پیدایش خود، یکی از زیبا ترین و دل انگیز ترین بلاد جهان بود و هرکس که وارد شهر میشد فکر میگرد قدم به بلده ای نهاده که سر زمین خرمی و سعادت است.
ولی همانطور که کرم وقتی درون میوه بوجود آمد آن را از بین میبرد و یا فاسد میکند، مرور زمان هم یک کرم است که خرمی و شادی را زائل می نماید، و اگر ظلم و اجحاف نیز بمرور زمان ضمیمه شود، شادی و سعادت زودتر از بین میرود.
با گذشت زمان، طوری محیط شهر افق غم آور شد که من نیز آرزوی مهاجرت به طبس را داشتم و آنهائی نیز که به هر بهانه ای از افق به طبس میرفتند دیگر باز نمی گشتند.
سینوهه ادامه میدهد:
بعد از اینکه دو روز از سفرم گذشت و من از شهر افق دور شدم و توانستم که در محیطی واقع در خارج از آن شهر، راجع به فرعون مطالعه کنم، دریافتم که اخناتون مردی بزرگ است که دارای یک خدای بزرگ می باشد.
آنچه سبب شد که من فرعون و خدای او را بزرگ ببینم مقایسه ی بین خدای او و خدای سابق بود.خدای سابق آمون خدائی بود خرافه پرست و خونخوار و بیرحم و حامی اغنیا و زورگویان.
خدای سابق به کسی اجازه نمیداد که بپرسد برای چه، و این را کفر میدانست، برای اینکه مطلع بود که اگر مردم بتوانند بپرسند برای چه، دیگر زیر بار استبداد و زور نمیروند.
ولی خدای جدید مردم را آزاد می گذاشت که هرچه میخواهند بپرسند و هر چه میخواهند بکنند بشرطی که دیگران را نیازاراند.
خدای جدید مردم را از خرافات و جهل و ترس نجات داد ولی خرافات و جهل و ترس طوری بر روح مردم مستولی گردیده که مردم ازرها کردن آنها می ترسند.
اگر خدای جدید داری شکل بود، مردم زودتر می توانستند آن را بپرستند، و لی مصریها نمی توانند بپذیرند که ممکن است خدائی بدون شکل و مجسمه وجود داشته باشد.
مردم نمی توانند بفهمند که خدای جدید مثل طبیعت است که همه جا وجود دارد و اثر او همه جا هست بدون اینکه شکل داشته باشد.
فرعون تصور میکرد که همه مردم بقدر او شعور دارند و می توانند بفهمند که او چه می گوید.
مثلا یکی از چیز هائی که فرعون می گوید که هر کس یک خدا در قلب خود دارد و بشماره افراد بشر خدا هست و هر مصری که آن را می شنود فکر میکند که فرعون دیوانه شده است.
در شهر افق از بیماری ناشی از گندم لکه دار، که مخالفان فرعون جوان بانی آن بودند، باعث مرگ کودکان می شدند.
● جنگ بین خدایان
حمله های مداوم به طرفداران آتون( خدای خورشید و صلح) و فرعون جوان و قتل آنان، از طرف هواداران آمون باعث شد که هواداران آتون صلیب صلح خود را به دشنه ای برای دفاع از خویش تبدیل کنند.
در ضمن پیروان آمون ( خدای جنگ) با خود علامت رسمی "شاخ" را همراه داشتند، و هر روز جنگ بین هواداران شاخ و صلیب بالا می گرفت.
وقتی مزاحمت شاخداران بجاهای باریک کشید و که پیروان آتون دیدند که نمیتوانند زندگی کنند، در صدد بر آمدند که صلیبهائی از فلز بسازند که شاخه ی بلند آن کارد باشد.
بنابراین صلیب هائی بوجود آوردند که شاخه ی بلند آن دشنه بود، و این دشنه ها را زیر لنگ یا لباس بر کمر می بستند و به محض اینکه شاخداران در صدد اذیت آنها بر میامدند، دشنه ها را بیرون میاوردند و به شاخداران حمله میکردند.
اختلاف آمون و آتون و شاخ و صلیب، طوری در طبس وسعت یافت، که پسر از پدر و زن از شوهر بمناسبت این اختلاف جدا میشدند.
هنوز هم دسته های شمشیر و خنجر در بعضی از ممالک اروپا بشکل صبیب است و این رسم از مصر و کرت بجاهای دیگر سرایت کرد و صلیب مدتی قبل از مسیحت علامت رسمی مذاهب یا ملل بوده است.
سینوهه حکایت می کند:
روزی که من وارد طبس شدم، تصور میکردم که طبس شهر آمون است، و طرفداران آتون در آن وجود ندارند. ولی پس از ورود به شهر و چند روز اقامت باشتباه خود پی بردم و متوجه شدم که خدای جدید در طبس طرفداران زیاد بویژه در بین جوانان و کارگران و غلامان دارد.
خدای جدید از این جهت بین جوانان و کارگران و غلامان طرفدار پیدا کرد که چیزهائی میگفت که به مذاق این طبقات خوش می آمد. جوانان برای مخالفت با پیران عقیده جدید را می پذیرفتند و کارگران و غلامان برای مخالفت با اغنیاء بخدای جدید می گرویدند، و خدای جدید بویژه در میان باربران بند ر طبس و کارگران نساجی و دباغ خانه و غلامان دارای طرفداران متعصب بود، زیرا این طبقات بیش از سایر طبقات گارگران زحمت می کشیدند و احساس محرومیت میکردند. آنها می شنیدند که خدای جدید میگوید که تفاوت بین غنی و فقیر و ارباب و غلام و کارفرما و کارگر باید از بین برود و تصور می کردند که پس از این آنها ثروت اغنیاء ‌را تصاحب خواهند کرد و آنان را وادار به کارگری و غلامی خواهند کرد.سینوهه حکایت می کند:
بعد از اینکه به شهر افق باز گشتم دیدم که اخناتون براستی بیمار و محتاج در مان است.
با اینکه فرعون مردی ضعیف و مالیخولیائی بود، در آن موقع که مرا می نگریست، من وی را دوست میداشتم و آرزو مند بودم بتوانم کاری کنم که او مایوس نشود.
فرعون در آن موقع می گفت سینوهه آیا چیزهائی که بر من الهام میشد ومن آن ها را میدیدم دروغ بود؟ اگر چنین باشد زندگی مخوف تر از آنست که من تصور میکردم و معلوم می شود که دنیا بوسیله ی عشق و احسان اداره نمی شود، بلکه یک نیروی مهیب موذی دنیا را اداره میکند. اما محال است که یک نیروی موذی دنیا را اداره کند.
فرعون گفت:
من بقدری از الهامات آتون حقیقت بین شده ام که می توانم به قلب اشخاص پی ببرم و مثلا میدانم که تو فکر می کنی که من دیوانه هستم، لیکن من این تصور را بر تو میبخشم برای اینکه فراموش نمی کنم که تو از کسانی بودی که نور حقیقت آتون بقلب تو تابید.
سینوهه حکایت می کند:
ضمنا باید اشاره کرد که همسر این فرعون، ملکه نفرتی تی است که برای بیشبر مقاصد خویش از زیبائی خویش بهره می گیرد و چون خون سلطنتی در عروقش نبود ( چو.ن وی دختر آمی بود) اهمیت نمیداد که مردان بیگانه با او تفریح کنند.
اخناتون غیر از نان و آب شط نیل چیزی نمیخورد و نمی آشامید.
فرعون جوان می گفت:
من باید بوسیله امساک در غذاهای لذیذ خود را تصفیه کنم تا اینکه آتون بهتر برمن آشکار شود . گوشت و شراب و آبجو، چون تولید تخدیر و یا مستی می کنند، مانع از اینند که نور حقیقت درست بر من بتابد.
سینوهه حکایت می کند:
هورم هب در رهبری ارتش از فرعون مبخواهد که برای جنگ بر ضد هاتی آماده شوند. برعکس کاهن بزرگ آتون، معتقد است که با کاهنان آمون آشتی وزمینهای آنان را پس دهد.
فرغون میخواهد برای تصمیم کیری شب بیدار بماند و با خدای خود مشورت کند و از آمی و هورم هب می خواهد که مردم را برای سخنرانی فرعون آماده کنند و به مردم بگویند، که همه از غنی و فقیر و ارباب وغلام وحتی غلامانی که در معدن کار مبکنند بیایند، زیرا فردا من قصد دارم که با ملت خود صحبت کنم. فرعون بعد از یک شب بی خوابی و غذا نخوردن روز بعد در مقابل مردم بر تخت نشست و دست را بلند کرد و شروع به صحبت کرد من دیدم که صورتش از هیجان میدرخشد.
▪ کاهنان(روحانیت) و دیگر طبقات مرفه جامعه، فرعون جوان را به راهکارهای قهر آمیز سوق میدهند
سخنان فرعون جوان خطاب به تمامی مردم مصر:
من مردی ضعیف بودم، و بر اثر ضعف من قحطی در مصر پدید آمد و نیز بر اثر ضعف من خصم مصمم است که خاک مصر را مورد تهاجم قرار دهد و اکنون قشونهائی در سوریه خود را جهت حمله به خاک سیاه(خاک مصر) آماده میکنند.
من از این جهت ضعیف بودم که صدای خدای خود را درست نشنیدم و او را بطور وضوح ندیدم ولی بعد خدایم بر من اشکار شد و آتش او در سینه ی من مشتعل گردید، و دانستم که علت ضعف من چیست. من از این نظر ضعیف بودم که بعد از سرنگون کردن آمون، خدای دروغین، سایر خدایان مصر را بحال خود گذاشتم که هر طور میل دارند زندگی کنند. من نمی دانستم که این خدایان که هزاران سال است مصر را غصب کرده اند مدعیانی بزرگ در مقابل خدای یگانه آتون می باشند و نمی گذارند که آتون بسادگی در مصر خدائی کند. بنابر این میگویم که از امروز با قدرت تمام خدایان مصر از بین بروند و این موجودات که هزاران سال است خاک سیاه را جولانگاه خود قرار داده اند نابود شوند.
ای ملت مصر از امروز به بعد فقط یک خدا در جهان حکومت میکند و آن آتون است و غیر از روشنائی آتون هیچ نوری بر جهان نخواهد بود.
فرعون ادامه داد:
ای ملت مصر! ای کسانی که مرا دوست دارید، از همین جا براه بیفتید و تمام خدایان مصر را سر نگون کنید.
این خدایان که هزارها سال در این کشور خدائی کرده و زاد و ولد نموده و این کشور را از خدازادگان پر کرده اند، محال است که از مزایای خود دست بر دارند و بگذارند که در این کشور تفاوت بین غنی و فقیر و ارباب و غلام از بین برود، اینها محال است که بگذارند در این کشور اراضی با مساوات بین مردم تقسیم شود، و تا نسل آنها را در مصر معدوم نکنیم، این کشور از وجود خدایان غاصب و طماع تصفیه نخواهد شد.
ای ملت مصر! ازامروز در این کشور نه کسی ارباب است نه کسی غلام، نه کسی آقاست و نه کسی نوکر، و هیچ کس حق ندارد دیگری را مجبور کند که در زمین وی زراعت کند و هیچ کس حق ندارد که کسی را وادار کند درمعدن او بکار مشغول شود. هر کس آزاد است که هر جا بخواهد برود و هر شغل که میخواهد پیش بگیرد و تمام افراد مصر در قبل یکدیگر و در مقابل آتون مساوی اند.
سینوهه حکایت می کند:
وقتی مردم متفرق شدند، آمی کاهن(روحانی) گفت: اخناتون اینک تو دیهیم سلطنتی را از سر بر دار و عصای سلطنتی را بشکن و دور انداز زیرا آنچه گفتی سبب می شود که سلطنت ترا از بین ببرد.
فرعون جواب داد:
آنچه من گفتم سبب خواهد شد که نام من جاوید شود و بعد از این قدرت من تا پایان جهان در روح افراد باقی خواهد ماند.
سینوهه حکایت می کند:
وقتی ما وارد طبس شدیم صلیب بر گردن داشتیم و دیدیم که عده.ای از حاملین صلیب شاخداران را در نیل انداختند و آنقدر با چوب کوبیدند تا زیر آب رفتند ودیگر بالا نیامدند.
ما فهمیدیم که در طبس حاملین صلیب فاتح هستند و خدایان قدیم را از بین برده اند و اینک آتون که خدائی که شکل ندارد در طبس فرمانروائی می کند.
امروز در طبس هر کس دارای لباس فاخر باشد از طرف غلامان و کارگران بقتل میرسید.
در روز چهلم، کاپتا( خدمتکار سینوهه) به سینوهه چنین می گوید:
سینوهه! موقع آن رسیده که تو از طبس بگریزی، برای اینکه دوره خداوی آتون در این شهر عنقریب به پایان خواهد رسید و هیچکس از سرنگونی او متاثر نخواهد شد زیرا دوره ی خدائی آتون بد ترین دوره ی زندگی در طبس بوده است.
سینوهه خطاب به کاپتا:
تو از کجا میدانی ؟
کاپتا:
زیرا کاهنان(روحانیون) خدای آتون و کاهنان(روحانیون) خدای آمون برای ریشه کن کردن آمون همدست شده اند و تصمیم گرفته اند که آتون را از بین ببرند، ولو برای نابود کردن این خدا تمام سکنه طبس را به قتل برسانند.
اکنون آمی، که در گذشته کاهن بزرگ خدای جدید آمون بود، برای حفظ جان و مال خود با کاهنان آمون همدست شده است و او و کاهنان آمون و تمام اشراف و اغنیاء با هم اتحادیه ای بزرک تشکیل داده اند و کسانی که حاضر نیستند یک حلقه مس برای سیر کردن گرسنه ای بپر دازند بی مضایقه زر و سیم خود را در دسترس این اتحادیه قرار می دهند تا بتوانند سر باز اجیر کنند.
سینوهه می گوید:
من از این خبر متاسف شدم، زیرا آتون میخواست جنگ و کینه و تفاوت بین غنی و فقیر را از بین ببرد، اما در طبس بی نظمی و گرسنگی حکمفرما شده بود.
سه شب وروز در طبس مردم یکدیگر را به قتل رسانیدند و خانه ها را آتش زدند که هنگام شب بتوانند میدان جنگ را ببینند.
کنار شط نیل، با بدار آویختن و در رود خانه انداختن و شلاق زدن پیروان صلیب یک قتلگاه و مرگز شکنجه بزرگ بوجود آمده بود، و آمی برای اینکه محبت و توجه کاهنان آمون را بخود جلب کند، می گفت من خون کثیف را از سراسر مصر تمیز خواهم کرد.
کاهنان آمون در روزهای بعد با شادمانی مجسمه ی خدای خود را بلند کرده و برای او قربانی کردند و خطاب به مردم گفتند که دیگر در مصر قحطی وجود نخواهد داشت و کسی اشک نخواهد ریخت، برای این که آمون مراجعت کرده و خدائی او تجدید شده و آمون کسانی را که به وی عقیده دارند برکت خواهد داد.
آمی که قصد داشت به شهرافق برود، به من گفت بطوری که میدانی کاهنان آمون، فرعون را از سلطنت خلع کرده اند و او را ملعون نموده اند و من میخواهم اخناتون را از سلطنت منصرف کنم . بدو بگویم دست از سلطنت بر دارد و مقاومت نکند.
هورم هورب، فرمانده ی نظامی مصر نیز بسوی افق میرفت. هنگامی که بدانجا رسیدیم، دریافتیم که شهر افق مثل یک شهر ملعون شده است، زیرا تمام راههائی که منتهی بآن شهر میشد کاهنان آمون و شاخداران بسته بودند و نمی گذاشتند هیچکس یه شهر افق راه یابد.
برای خروج از شهر افق، باید برای آمون قربانی میکردند وگرنه شلاق میخوردند و به معدن میرفتند. گلها و سبزه های شهر افق همه خشک بود و درختها نشان میدادند که آبیاری نشده اند.
فرعون از وضع بی اطلاع بود زیرا کاهنان او را بی اطلاع نگهداشه بودند.
سینوهه خطاب به فرعون جوان:
فرعون! تو ملعون شده ای و آمون است که فرمان میراند.
فرعون دستهای لاغر خود را تکان داد و چشم بر نقطه ای دور دست مقابل خود دوخت و گفت:
آتون، خدائی است ازلی و ابدی و نامحدود، و یک خدای نا محدود نمی تواند در یک دنیای محدود جای گیرد و لذا عجیب نیست که او را سر نگون کرده باشند.
فرعون خطاب به سینوهه ادامه داد:
سینوهه! تو که این قدر مرا ستمگر میدانی نزد من توقف نکن، و از اینجا برو که بیش از این از آزارهای من رنج نبری. از این جا برو تا من دیگر قیافه ی تو را نبینم، برای اینکه از دیدار رخسار انسانی خسته شده ام.
سینوهه می گوید:
من نمی روم و آمی و هورم هب نیز برای مذامره با تو از راه خواهند رسید.
فرعون تبسمی تلخ کرد و گفت:
آمی کاهن مجسمه جنایت است، و هورم هب مجسمه شمشیر و نیزه، و آیا آتون آنقدر مرا واژگون بخت کرده است که فقط این دونفر نسبت بمن وفادار مانده اند و بسوی من می آیند؟
▪ فرعون جوان و نوشیدن شجاعانه ی جام مرگ با دستان خویش
آمی بعد از ورود، بدون مقدمه رو به فرعون کرد و گفت:
اخناتون تو دیگر نمیتوانی سلطنت بکنی، ولی اگر استعفاء بدهی جان خویش رانجات خواهی داد و گرنه تو را هلاک خواهند کرد. استعفاء بده و "سمن خگر" داماد خود را بسلطنت انتخاب کن، تا اینکه داماد تو از اینجا به طبس برود و برای آمون قربانی کند و بعد از این قربانی، کاهنان آمون بر سرش روغن خواهند مالید و کلاه سلطنت را بر سرش خواهند گذاشت.
سینوهه می گوید:
وقتی گفته آمی تمام شد، هورم هب گفت که نیزه و شمشیرهای من سلطنت اخناتون را حفظ خواهد کرد و هم جان او را، مشروط بر اینکه فرعون از این جا به طبس برود و برای آمون قربانی کند و گرچه کاهنان آمون وقتی فرعون را دیدند قدری خواهند غرید ولی چون نیزه ها و شمشرهای مرا بینند سکوت خواهند کرد و بعد هم اگر فرعون برای استرداد سوریه، به جنگ و حمله مبادرت نماید، کاهنان مجبورند که با فرعون مساعدت کنند.
اخناتون مدتی هورم هب را نگریست و بعد گفت:
من چون فرعون زندگی کرده ام و چون فرعون خواهم مرد، هرگز برای خدای کذب قربانی نخواهم کرد و هیچ وقت مبادرت به جنگ نخواهم نمود زیرا خدای من از جنگ متنفر است.
سینوهه ادامه میدهد:
پس از این حرف، فرعون دامان جامه خود را بلند کرد و روی صورت انداخت و از اطاق خارج شد و هورم هب و آمی ومن در اطاق ماندیم.
من بر کف زمین نشستم و از فرط تاثر قوت بر خاستن نداشتم و آن دو را می نگریستم و دیدم که آمی دو دست خود را باز کرد و خطاب به هورم هب گفت شمشیرها و نیزه ها ی تو آماده است و تو می توانی از این فرصت نیکو برای سلطنت استفاده کنی و تصمیم بگیر و کلاه سلطنت مصر رابر سر بگذار.

آندو نفر قدری روی این زمینه با هم صحبت کردند و بعد آمی گفت: هورم هب من اعتراف می کنم که میخواستم تو را بر زمین بزنم و دستت را از ارتش مصر کوتاه کنم، ولی امروز می بینم که من وتو به یکدیگر احتیاج داریم. اگر من نباشم تو نخواهی توانست که جلوی هاتی را بگیری و اگر تو نباشی و جلوی هاتی را نگیری من نخواهم توانست حکومت کنم، زیرا قوای هاتی در مدتی کم مصر را اشغال خواهد کرد. پس بیا که با یکدیگر متحد شویم و بخدایان مصر سوگند یاد کنیم که به هم کمک کنیم.
هورم هب خطاب به سینوهه:
سینوهه! تو اینجا بودی و همه ی اسرار ما راشنیدی و بدین دلیل من باید ترا به قتل برسانم، اما تو دوست من هستی و من نمی توانم ترا به قتل برسانم.
من پزشک نیستم و نمیدانم که فرعون چگونه باید بمیرد ولی این را میدانم که این مرد باید از بین برود زیرا تا او زنده است مصر نجات نخواهد یافت.
سینوهه چنین پاسخ میدهد:
من، چون طبیب هستم میدانم که وضع مزاجی فرعون طوری نیست که بتوان سرش را شکافت، زیرا سر را هنگامی می شکافند که خطر مرگ نزدیک باشد، در صورتی که فرعون اکنون در معرض خطر مرگ نیست. ولی چون دوست فرعون هستم و میل ندارم که این مرد بر اثر سرنگون شدن خدایش رنج بکشد و بقیه عمر خود را در بد بختی بسر برد، مایعی باو خواهم خورانید که بدون هیچ نوع درد و آزار بدنیای دیگر برود و این مایع شربتی می باشد که ماده ی اصلی آن را شیره پوست خشخاش تشکیل میدهد.
آمی روحانی گفت:
تریاک را میگوئی!
سینوهه:
آری! تریاک را می گویم، و این ماده را من با شراب مخلوط خواهم کرد و بفرعون خواهم نوشانید و وی بدون درد دچار خوابی سنگین خواهد شد و خواهد مرد.
‌آمی روحانی گفت:
بعد از مرگ فرعون، کسانی که او را مومیائی میکنند، اثر این زهر را در شکم او پیدا خواهند کرد؟
سینوهه:
چون من یگ مایع بدو می نوشانم در شکم او اثر این زهر باقی نمی ماند.
آمی روحانی گفت:
این دارو دارای بوی مخصوص است و فرعون وقتی بوی آن را استشمام کند آن را نخواهد خورد.
سینوهه:
تریاک بعد از اینکه چند مرتبه جوشانده و تصفیه شود، بوی خود را از دست میدهد، بخصوص اگر در شراب حل گردد، و من تریاک و داروهای دیگر را در شراب حل کرده ام.
آمی روحانی گفت:
باید زهری باشد با تاثیر سریع!
سینوهه می گوید:
نیت فرعون جوان خیر بود و نمی خواست که چنین شود. پس باید داروئی باشد که ایجاد درد نکند. من پیمانه را تا نیمه شراب ریختم و داروی خود را به آن اضافه کردم و برهم زدم تا اینکه دارو در شراب حل شود و بعد باتفاق آمی و هورم هب بطرف اطاق فرعون رفتیم.
آمی روحانی گفت:
فرعون اخناتون! پزشک تو برایت داروئی تهیه کرده که ترا معالجه خواهد کرد.
سینوهه:
فرعون چشم گشود و بر خاست و روی تخت نشست و نظری طولانی بما سه نفر انداخت و با دقت مرا نگریست پشت من لرزید.
فرعون پیمانه شراب را در دست من دید و گفت:
سینوهه! وقتی یک جانور بیمار میشود برای اینکه او را راحت کنند یک مرتبه او را از بین می برند. آیا این دارو که تو برای من آورده ای مثل همانست. اگر اینطور باشد از تو تشکر میکنم، برای اینکه، نومیدی من، بد تر از مرگ برای من است، و مرگ از سرنومیدی، از هر شرابی برای من لذیذ تر است.
سینوهه :
فرعون اخناتون! این دارو را بنوش که بتوانی استراحت کنی، زیرا تو خیلی احتیاج به استراحت داری.
فرعون پیمانه شراب را از من گرفت و به لب برد، ولی دستان او طوری میلرزید که مجبور شد با دودست پیمانه را بگیرد.
بطوری که من حدس میزدم با اینکه او میدانست چه می نوشد، پیمانه را لاجرم بسر کشید و بعد پیمانه را روی تخت نهاد.
فرعون قدر ی ما را نگریست، بدون اینکه حرف بزند و بعد دراز کشید و آنگه احساس برودت کرد و لرزید و هورم هب لباس خود را از تن کند و روی او افکند، تا اینکه لرز وی از بین رفت و بعد خوابید و هنگامی که فرعون بخواب رفت، آمی تاج سلطنت او را روی سر خود آزمایش میکرد، که آیا برای سر او خوب است یا نه
سینوهه ادامه داد:
وچنین فرعون اختانون مرگ را پذیرفتف و جام مرگ را از دست من، سینوهه سر شکاف مخصوص سلطنتی، نوشید.
من نمی توانم بگویم در بین عوامل گوناگونی که سبب شدند تا من جام تریاک تصفیه شده را باو بنوشانیدم کدام عامل قوی تر است؟
آیا چون میدانستم که ادامه زندگی آن مرد ملت مصر را بد بخت تر از آنچه شد خواهد کرد، بحیات وی خاتمه دادم؟
آیا چون در مصر سنت دیرین این بود که فرعون بدست طبیب خود به قتل برسد، من این کار را کردم تا اینکه مطابق شعائر عمل کرده باشم؟
آیا نظر باینکه میدانستم که مرگ فرعون او را از رنج همیشکی نجات میدهد این کار را کردم؟
سینوهه به لابیرینت های پیچیده ی روحی انسان سفر کرده می گوید:
انسان هر قدر بگوید خود را می شناسد باز قادر به شناسائی کامل خود نیست و گاهی از اوقات اعمالی از وی سر میزند که بعد از وقوع عمل نمی تواند بگوید به چه علت مرتکب شده است
شاید اگر جز من نویسنده ی این کتاب بود، خود را قاتل معرفی نمی کرد، و لی در این کتاب تنها من حقیقت را نوشته ام، ولو به ضررمن.
اگر خدایان قادر بودند که کار بشر را اصلاح کنند، هزاران خدا که تا امروز آمده اند کارها را اصلاح میکردند، و همین خدا که تو می گفتی نیرومند تر از او خدائی نیست، اما نگاه کن که چه بد بختی ها به بار آورده است.▪ گشایش معبد سخ مت، الهه ی جنگ، بعد از مرگ اخناتون فرعون صلح جو و تساوی طلب
در همان شب که طبس برای تاجگذاری فرعون جدید مشعل افروخت و موسیقی نواخت، کاهنان در روشنائی مشعلها در معبد سخ مت، الهه جنگ، که از چهل سال باین طرف بسته شده بود، کار میکردند و علفهای هرزه را می کندند و بر تن الهه جنگ جامه ای از کتان سرخ رنگ می پوشانیدند و علائم جنگ و انهدام را بر او نصب میکردند.
زیرا آمی، کاهن مصر، به هورم هب گفته بود نفیر ها را به صدا در آورد و جنگ را شروع کند تا اینکه ملت مصر بر اثر ابتلای جنگ تمام بدبختی های خود را از جمله فرعون کذاب را فراموش کند.
آمی کاهن به هورم هب، فرمانده ی ارتش مصر:
جنگ را شروع کن تا مردم مجال نداشته باشند بچیزهای دیگر فکر کنند و از گرسنگی بنالند.
هورم هب باتفاق روسای قشون خود قدم به معبد نهاد و کاهنان با دستهای خونین از او استقبال کردند.
من از دیدن دستهای خونین کاهنان(روحانیون) حیرت کردم.
کاهنان مقابل مجسمه سخ مت سه قلب به دست هورم هب دادند و باو گفتند که آنها را روی محراب فشار بدهد. من در ابتدا تصور کردم که قلبهای مزبور قلب گوسفند یا گوساله است ولی وقتی دقت کردم دیدم که قلب انسان است.
هنگامی که هورم هب قلبهای خون آلود انسان را با دودست گرفته فشار میداد و از درون قلب ها خون بیرون میریخت، کاهنان اطراف مجسمه و هورم هب میرقصیدند و کاردهائی را که در دست داشتند بر جلوی فرق سر میزدند و از سرشان خون روی صورت و لباس سفید روحانیون میریخت و منظره ای وحشت آور مانند منظره روزهای جنگ خانگی و قتل عام طبس بوجود می آورد.
آری من دریافتم که قلبها به چه کسانی متعلق است. کاهنان سخ مت، اسیران هاتی و سوریه را در پرستشگاه بقتل رسانیده و قلوب آنها را به هورم هب دادند تا این که خون آنها را نثار الهه جنگ کند.
هورم هب سخنان خویش را در باره ی تقدس جنگ با سوریه به سینوهه چنین توضیح میدهد:
من به مردم گفتم که این جنگ یک جهاد مقدس است، برای عقب راندن مهاجمین. از آغاز جهان تا امروز هر کس خواسته تبلیغ جنگ کند همین حرف را زده است و هیچ جنگی در دنیا شروع نشده که مقدس نباشد.
به کمک خدایان در جنگ باور ندارم، اما ملت چون ساده لوح است از شنیدن این حرف خشنود می شود و تصور می گند که خدایان بما کمک می کنند.
سینوهه حگایت می کند:
یکی از چیزهائی که گماشتگان هورم هب زیاد در مورد آن صحبت می کردند، زنهای معبد(ایشتار) بود که در سوریه قرار داشت.
آنها می گفتند که معبد ایشتار در شهرهای سوریه پر است از زنهای زیبا و جوان که نظیر آنها در مصر در هیچ نقطه یافت نمی شود . این زنها برای خدمتگزاری نسبت به ایشتار نذر کرده اند که خود را در دسترس مردها و بخصوص مردهای مصر بگذارند تا اینک با آنها تفریح کنند.
سینوهه در باره ی جنگ مصر با هاتی و سوریه حکایت می کند:
آنقدر سربازان هاتی و سوریه و مصری کشته شدند و لاشه ها روی زمین ماند که بعد ها آن سر زمین را بنام "دشت استخوانها"خواندند.
من میل ندارم بگویم که آنروز یکی از روزهای بزرگ پیروزی مصر است. خوشوقت نشدم، زیرا دیدم که آن پیروزی به بهای زجرها و شقاوتها و بد بختی ها ی بزرگ بدست آمده بود که تا آنروز نظیر نداشت.
در این سه سال که هورم هب پیوسته می جنگید و من دائم با سربازان او بودم و مجروحین را معالجه میکردم گرچه از نظر طبی و جراحی تجربه های جدید آموختم ولی پشت من خمیده شده بود و در صورتم چین پدیدار گردید.
آنقدر فاجعه های مخوف و جنایات هول انگیز را بچشم دیدم که ظرافت و ادب فکری من متزلزل شد و من مثل اطبای پیر با خشونت حرف میزدم و بر خلاف دوره جوانی نسبت به بیماران و مجروحین ملاطفت نمیکردم
بر اثر دامه جنگ سراسر سوریه مبدل به قتلگاه پراز لاشه های دفن نشده گردیده بود و در آن صورت نمی باید از بروز مرض طاعون حیرت کرد.
آن طاعون طوری کشتار کرد که بعضی از ملل سوریه بکلی از بین رفتند بطوری که حتی زبان آنها فراموش شد و امروز کسی نمیداند زبان ملل مزبور چه بوده است.
هیچیک از داروهای معمولی جلوی سیر مرض را نمی گرفت و طوری بیماری طاعون جنبه حاد داشت که طاعون زدگان دامان جامه را بر سر می کشیدند و روی زمین پاها را دراز میکردند و بعد از سه روز می مردند.
آمی روحانی، کاهن بزرگ مصر، اصرار در اتمام جنگ و جانشینی فرعون داشت. اما سر انجام هورم هب، فرمانده ی ارتش مصر به مقام فرعونی رسید.
سینوهه ادامه میدهد:
نوع بشر این طور آفریده شده که پیوسته از برای ارضای غرایز خود دلایل قابل قبول می آورد و شهوت و کینه و حرص و خود خواهی خود را بنام خدایان یا بنام میهن و یا بنام مصالح عالیه ی ملت تسکین میدهد.
سینوهه! تو بی جهت انتظار داری که انسان بهتر از آن باشد که خدایان بوجود آورده اند.
خدایان وجود بشر را برای خشم و کینه و شهوت رانی ایجاد کرده اند و محال است که فطرت بشری تغییر کند.
سینوهه !این حقیقت را بدان که علم، نوع بشر را اصلاح نمی کند، بلکه او را حریص تر و بیرحم تر و شهوت پرست تر می نماید.
انسان در زیر خورشید بطور کلی تغییر پذیر نیست، و صد هزار سال دیگر نیز انسانی که بوجود می آید همان انسان امروزی می باشد، شاید تنها لباس و طرز آرایش موی سر و ریش و کلمات او تغییر کند.
فقط یک چیز انسان هر گز تغییر نخواهد کرد، و آن هم حماقت اوست. همیشه می توان او را با دروغ و وعده های پوچ فریفت، زیرا انسان جهت ادامه حیات، بیش از راستی به دروغ محتاج است و به وعده های بی اساس که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید، بیش از واقعیت، ایمان دارد.
ایمان بدروغ و وعده های موهوم و بشارت هائی که هرگز جامه عمل نخواهند پوشید طوری با شرشت بشر آمیخته شده که انسان افسانه را بر وقایع حقیقی ترجیح میدهد.
من در مدت عمر خود تحولات و انقلابات متعدد دیدیم و هر د فعه فکر می کردم که بعد از انقلاب ‌و تحول انسان تغییر خواهد کرد و لی دیدم که هیچ تغییر در او بوجود نمی آید.
پایان سرنوشت سینوهه:
سر انجام هورم هب، فرمانده ی ارتش مصر به مقام فرعونی رسید. و برای سرکوبی جنبش مردمی از سربازان مصری خویش بهره گرفت.
سینوهه، بصورت علنی مخالفت خود را با هورم بیان میداشت. او می گفت که سرباز برای دفاع از دشمن خارجی بوجود آمده است و سر بازی که در داخل کشور بجان هموطنان خود بیفتد از طاعون خطر نا ک تر است و هر فرمانده که از چنین سربازانی حمایت نماید باید معدوم شود، ولو فرعون مصر باشد.
نظریات سینوهه باعث شد که او از طرف هورم هب تبعید و در تبعید بقیه ی عمر خویش را با نوشتن آنچه خواندید، بگذراند و یکی از مهمترین مدارک تاریخی را در اختیار نسلهای آینده قرار دهد.
آیا تشابه اندیشه های خورشید پرستانه ی فرعون با آئین مهر پرستی و یا میترائیسم تصادفی است؟
باید اضافه کرد که اندیشه های فرعون، که بر اساس احترام به مهر و یا خورشید استوار است و متعلق به چهار هزار سال پیش می باشد، می تواتد ما را به اندیشه های مهر پرستی و یا میترائیسم که به میتولوژی هندی – ایرانی متعلق است نزدیک کند. نویسنده ی این خطوط، حدس میزند که فرعون بی تاثیر از اندیشه های میترائیسم پارسی نبوده است.
● خلاصه ای از اندیشه های مدرن فرعون جوان
- اعتقاد، از دیدگاه فلسفی، به نوعی مونیسم(یگانگی یا وحدت وجود)، که آفریدگار را در درون هر پدیده می بیند و او را با طبیعت یگانه میشمارد؛
- خورشید یا مهر را جوهر هستی و تنها موضوع پرستش می داند؛
- سازنده ی اولین شهر آرمانی، بنام "شهر افق"، بر اساس تساوی انسانها؛
- صلح جوئی و مخالفت با نظامی گری و جنگ؛
- تقسیم زمین بین کشاورزان؛
- بکارگیری خطی جدید و ساده، برای آموزش همگانی و نه تنها اقشارالیت و منتخب جامعه؛
- حق تحصیل و فراگیری زبان برای زنان؛
- سواد آموزی و تحصیل همگانی؛
- آزاد کردن انسان از یوغ بردگی؛
- لغو قوانین تسلط انسان بر انسان.
مهندس سهراب مژده
نطفه های اندیشه های تخیلی "شبه سوسیالیستی" درهزاره ی دوم قبل از میلاد د ر مصر
*اسم اولیه ی این فرعون، آمون هوتپ چهارم بود. این نشان میداد که در ابتدا او هوادار آمون(خدای جنگ، قدرت و ثروت) بود و بعد هوادار خدای آتون(خدای صلح و تساوی و حقیقت) شد و در راه اندیشه هایش جان سپرد.
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید