یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


مردی‌ که‌ به‌ دست‌های‌ ظریفش‌ افتخار می‌کند


مردی‌ که‌ به‌ دست‌های‌ ظریفش‌ افتخار می‌کند
جهان‌ دو چیز بیشتر نیست‌، چیزی‌ كه‌ هست‌ و ضد آن‌ چیزی‌ كه‌ هست‌. اگر بنای‌ انتقاد باشد لاجرم‌ انسان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رسد كه‌ بنا را بر این‌ تضاد قرار داده‌ و انتقاد خود را بر پایه‌ مقایسه‌ بین‌ دو چیز قرار دهد. اما انتقاد به‌ فراخور پیچیدگی‌ ذهن‌ بشر، پیچیده‌ است‌ و برداشتن‌ لایه‌های‌ مختلف‌ از آن‌ ما را به‌ پی‌ بردن‌ به‌ موضع‌ انتقادی‌ یك‌ نظریه‌، نایل‌ می‌دارد.
«من‌ اگر تنها به‌ هر تنابنده‌یی‌ می‌خندم‌ از آن‌ روست‌ كه‌ از گریستن‌ بازمانده‌ام‌.» این‌ را لرد بایرون‌ می‌گوید اكنون‌ كه‌ قرار است‌ به‌ لایه‌ شكافی‌ نوشته‌ چارلز دیكنز رمان‌نویس‌ بزرگ‌ انگلستان‌ بپردازیم‌ صحبت‌ از چیزی‌ كه‌ هست‌ و ضد آن‌ چیزی‌ كه‌ هست‌ شد. وقتی‌ قبول‌ داشته‌ باشیم‌ كه‌ زندگی‌ بشری‌ بر مدار این‌ دو گانه‌ می‌گردد، خود به‌ خود قبول‌ كرده‌ایم‌ كه‌ ذهن‌ او خارج‌ از این‌ دو، شكل‌ نخواهد گرفت‌. برای‌ نویسنده‌ دو حالت‌ بیشتر وجود ندارد یا زندگی‌ ایده‌آل‌ را ترسیم‌ كنیم‌ یا ضد زندگی‌ ایده‌آل‌ را واینكه‌ زندگی‌اش‌ یا خودش‌ را می‌نویسد یا ضد خودش‌ را.
حال‌ نگاهی‌ به‌ زندگی‌ چارلز دیكنز داشته‌ باشیم‌ با این‌ پیش‌فرض‌ كه‌ نوشته‌ های‌ دیكنز، نوشته‌هایی‌ ایده‌آلیستی‌ هستند. توضیح‌ آنكه‌ گاه‌ اتفاق‌ می‌افتد كه‌ ما با خواندن‌ نوشته‌ های‌ دیكنز، به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رسیم‌ كه‌ نوشته‌ های‌ او تلخ‌ و ناتورالیستی‌ هستند. اما این‌ همان‌ فریب‌ ظاهر قضیه‌ است‌ كه‌ صحبت‌ آن‌ رفت‌.
درست‌ است‌ كه‌ چارلز دیكنز در نوشته‌یی‌ مثلا در «الیورتویست‌» زندگی‌ فقیرانه‌ و تلخ‌ پسركی‌ را تصویر می‌كند اما باید توجه‌ داشت‌ آخر داستان‌ چه‌ می‌شود. آخر تمام‌ داستان‌های‌ دیكنز به‌ خیر و خوشی‌ ختم‌ می‌شود یعنی‌ اینكه‌ پیروزی‌ با نیكان‌ و شكست‌ با بدان‌ است‌. مثال‌ روشن‌ و واضح‌ آن‌ آخر داستان‌ بلند «زندگی‌ و ماجراهای‌ مارتین‌ چازلویت‌» است‌. این‌ رمان‌ به‌ گفته‌ خود دیكنز زیباترین‌ رمان‌ او است‌. قصه‌ از این‌ قرار است‌ كه‌ مارتین‌ چارلز لویت‌ نوه‌ پیرمردی‌ خودخواه‌ و عبوس‌ است‌. او عاشق‌ دختر یتیمی‌ به‌ نام‌ ماری‌ می‌شود و پدر بزرگش‌ به‌ این‌ خاطر، او را از خانه‌ بیرون‌ می‌اندازد. مارتین‌ غمگین‌ و افسرده‌ به‌ سراغ‌ یكی‌ از خویشاوندان‌ دور خود به‌ نام‌ پكسنیف‌ می‌رود و در خانه‌ او زندگی‌ تازه‌یی‌ شروع‌ می‌كند.
پكسنیف‌ یك‌ بورژواماب‌ ریاكار است‌ كه‌ زندگی‌ خود را با ریاكاری‌ و دروغ‌ و تملق‌ می‌گذراند. باری‌ در خانه‌ پكسنیف‌ اتفاقات‌ زیادی‌ برای‌ مارتین‌ می‌افتد كه‌ ماجرای‌ داستان‌ را كش‌دار و زیبا پیش‌ می‌برد. ظاهر داستان‌ نشان‌ می‌دهد انسان‌های‌ درستكار زندگی‌ سختی‌ دارند اما این‌ سختی‌ زودگذر است‌ و آخر داستان‌ همه‌ چیز با خیر و خوشی‌ تمام‌ می‌شود. جونس‌ چازلویت‌ جنایتكار وقتی‌ قرار است‌ اعدام‌ شود خودش‌ را مسموم‌ می‌كند. نیرنگ‌ها و دسیسه‌های‌ پكسنیف‌ رو می‌شود و او مجبور می‌شود در روستایی‌ كنج‌ عزلت‌ بگیرد و مارتین‌ با پدر بزرگش‌ آشتی‌ می‌كند و ماری‌ را به‌ همسری‌ می‌گیرد و خلاصه‌ همه‌ شخصیت‌های‌ مثبت‌ داستان‌ آخر و عاقبت‌ خوب‌ پیدا كرده‌، انسان‌های‌ بدكار شكست‌ می‌خورند.
چارلز دیكنز در سال‌ ۱۸۱۳ میلادی‌ در خانواده‌یی‌ فقیر متولد می‌شود. زندگی‌ او به‌ گونه‌یی‌ بود كه‌ از همان‌ كودكی‌ طعم‌ فقر و نداری‌ را چشید. او مجبور شد كار كند و همواره‌ با این‌ عقده‌ كه‌ پدرش‌ مردی‌ فقیر و بدهكار است‌ دست‌ به‌ گریبان‌ بود اما زندگی‌ او در جوانی‌ دچار تغییر شد. او با نویسندگی‌ به‌ زندگی‌ بالنسبه‌ مرفه‌ رسید چنانكه‌ با روزنامه‌نگاری‌ شروع‌ كرد و بعد از آن‌ داستان‌هایش‌ چاپ‌ شدند، ترجمه‌ شدند و طرفداران‌ زیادی‌ پیدا كردند.
پس‌ می‌بینیم‌ كه‌ زندگی‌ دیكنز اثر غیرقابل‌ انكاری‌ در نوشته‌ های‌ او داشته‌ است‌ و زندگی‌ از آن‌ گونه‌ كه‌ بر چارلز دیكنز گذشت‌ عامل‌ تولید داستان‌های‌ ایده‌آلیسمی‌ است‌. دیكنز زندگی‌ ایده‌آلی‌ داشت‌ از فقر به‌ ثروت‌ رسید و اینگونه‌ بود كه‌ هر آنگاه‌ كه‌ از ضمیر ناخودآگاهش‌ كمك‌ می‌گرفت‌ به‌ سمت‌ آن‌ زندگی‌ ایده‌آل‌ سوق‌ می‌یافت‌.
داستان‌های‌ دیكنز دقیقا ترجمان‌ زندگی‌ او هستند. چه‌ اینكه‌ در داستان‌هایش‌ نیز شخصیت‌ها در كش‌ و گیر ماجرا با مشكلات‌ فراوان‌ دست‌ و پنجه‌ نرم‌ می‌كنند اما سرانجام‌ خوشبختی‌ به‌ آنها روی‌ می‌آورد و اتفاقات‌ همه‌ به‌ یك‌ چیز ختم‌ می‌شود، خیر و خوشی‌ برای‌ انسان‌های‌ خوب‌.
اینگونه‌ تاثیرپذیری‌ چیزی‌ نیست‌ كه‌ دور از ذهن‌ باشد، چه‌ اینكه‌ ما در بسیاری‌ از دیگر نویسندگان‌ نیز چنین‌ چیزی‌ را سراغ‌ داریم‌. شاید نزدیكترین‌ نمونه‌ به‌ دیكنز، ویلیام‌ شكسپیر انگلیسی‌ است‌ كه‌ در قرن‌ ۱۶ و اوایل‌ قرن‌ ۱۷ میلادی‌ می‌زیست‌. شكسپیر به‌ مانند دیكنز طعم‌ فقر را چشیده‌ بود با این‌ تفاوت‌ كه‌ او یك‌ نجیب‌زاده‌ و به‌ اصطلاح‌ انگلیسی‌ها یك‌ جنتلمن‌ بود اما در جوانی‌ آنگاه‌ كه‌ پدرش‌ از لحاظ‌ مالی‌ وضعیتی‌ نامناسب‌ پیدا كرد مجبور به‌ كارهایی‌ حتی‌ دزدی‌ شد. او به‌ لندن‌ آمد و اولین‌ كارهایش‌، كارهای‌ پستی‌ بودند كه‌ هرگز در خور انسانی‌ مانند شكسپیر نبود. او طویله‌دار اسب‌های‌ اشراف‌ بود اما زندگی‌ اینگونه‌ نماند و شكسپیر فقیر یك‌ مرتبه‌ ثروتمند و مشهور شد. به‌ همین‌ خاطر است‌ كه‌ آثار شكسپیر به‌ غیر از برخی‌ تراژدی‌هایش‌، همه‌ به‌ خیر و خوشی‌ خاتمه‌ می‌یابند.
شاید خوانش‌ یك‌ اثر از آثار چارلز دیكنز، رمان‌ دیوید كاپرفیلد، كمك‌ بسزایی‌ در اثبات‌ ادعای‌ ما كند. این‌ رمان‌ آنقدر رمان‌ مشهوری‌ است‌ كه‌ نه‌ تنها تمام‌ مردم‌ انگلستان‌ ماجرای‌ آن‌ را از بر هستند كه‌ در قرون‌ جدید حتی‌ در كشورهای‌ جهان‌ سوم‌ نیز نوجوانان‌ آن‌ را یكی‌ از داستان‌های‌ محوری‌ زندگی‌ نوجوانی‌ خود و بزرگسالان‌ آن‌ را از خاطرات‌ خوش‌ گذشته‌ خود می‌دانند. نیازی‌ به‌ آوردن‌ خلاصه‌یی‌ از قصه‌ نیست‌ چرا كه‌ این‌ داستان‌ بارها و بارها هم‌ به‌ صورت‌ كتاب‌ و هم‌ به‌ صورت‌ فیلم‌ و انیمیشن‌ در مقابل‌ خوانندگان‌ این‌ نوشته‌ ترسیم‌ شده‌ و در ذهن‌ آنها نقش‌ بسته‌ است‌ اما مطلبی‌ كه‌ در مورد آن‌ و در اثبات‌ ادعا، مبنی‌ بر اینكه‌ دیكنز زندگی‌ خودش‌ را می‌نوشت‌ نه‌ هیچ‌ چیز دیگری‌ را، باید گفت‌، این‌ است‌ كه‌ دیوید كاپرفیلد رمانی‌ است‌ كه‌ بی‌هیچ‌ شایبه‌یی‌ زندگینامه‌ چارلز دیكنز حداقل‌ در دوران‌ كودكی‌ اوست‌. در اینكه‌ دیكنز تم‌ این‌ داستان‌ را از زندگی‌ خودش‌ گرفته‌ است‌ شك‌ نداریم‌ اما صحبت‌ بر سر این‌ است‌ كه‌ حتی‌ موضوع‌ این‌ داستان‌ نیز زندگی‌ دیكنز است‌ و عمده‌ دلیل‌ موفقیت‌ این‌ اثر نیز همین‌ است‌.
سامرست‌ موام‌ در كتاب‌ رمان‌ و داستان‌ كوتاه‌ ده‌ رمان‌ برتر ادبیات‌ را بررسی‌ می‌كند. دیوید كاپرفیلد یكی‌ از این‌ رمان‌ها است‌. اینجا صحبت‌ از یك‌ تحقیق‌ علمی‌ در حیطه‌ ادبیات‌ است‌. تحقیق‌ علمی‌ بیش‌ از هر چیز به‌ پایبندی‌ یك‌ اثر به‌ ژانر خود نگاه‌ می‌كند. ممكن‌ است‌ ده‌ رمان‌ در یك‌ ژانر نوشته‌ شوند و همه‌ رمان‌هایی‌ زیبا و خواندنی‌ باشند اما نباید فراموش‌ كرد آن‌ كسی‌ كه‌ برای‌ اولین‌ بار كاری‌ را انجام‌ می‌دهد ضمیر ناخودآگاه‌ پیروان‌ خود را تسخیر می‌كند. دیوید كاپرفیلد شاید در مقایسه‌ با رمانی‌ مثل‌ رمان‌ «آناكارنینا» تولستوی‌ رمان‌ ضعیف‌تری‌ باشد اما در ژانر خود اثری‌ بدیع‌ و ارزشمند است‌.
چنانكه‌ موام‌ نیز در كتاب‌ خود دیوید كاپرفیلد را جزو ده‌ رمان‌ برتر تاریخ‌ ادبیات‌ جهان‌ قرار می‌دهد اما آناكارنینا را در این‌ رده‌بندی‌ جای‌ نمی‌دهد. جامعه‌شناسی‌ ادبیات‌ اینجا به‌ كمك‌ منتقد ادبی‌ می‌آید. نظریه‌ معروفی‌ در این‌ حوزه‌ ارایه‌ شده‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌ اسكار پیت‌ نسبت‌ می‌دهند. اسكارپیت‌ اعتقاد دارد در بررسی‌ یك‌ اثر می‌بایست‌ به‌ سه‌ عنصر توجه‌ كرد، نویسنده‌، اثر، خواننده‌. اگر این‌ چرخش‌ فریب‌مان‌ ندهد باید عنوان‌ كنیم‌ قضاوت‌ در مورد یك‌ نوشته‌ را كنار بگذارید چرا كه‌ واژه‌های‌ یك‌ نوشته‌ اگر نااهل‌ باشند خود علیه‌ نویسنده‌ شورش‌ می‌كنند. پس‌ ما در كنشی‌ اجتماعی‌ زمینه‌های‌ پیدایش‌ یك‌ اثر را بررسی‌ می‌كنیم‌.
گفته‌ شد انسان‌ با دو چیز تعریف‌ می‌شود چیزی‌ كه‌ هست‌ و ضد آن‌ چیزی‌ كه‌ هست‌ و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدیم‌ كه‌ تولیدات‌ انسان‌ مخصوصا تولیدات‌ فرهنگی‌ او یا موافق‌ با شیوه‌ زندگی‌ او هستند یا مخالف‌ با آن‌. بررسی‌ اینكه‌ آثار دیكنز ترجمان‌ زندگی‌ او هستند با دلایلی‌ روشن‌ مورد تایید است‌ چه‌ اینكه‌ اگر بخواهیم‌ دلیلی‌ دیگر بر این‌ موضوع‌ بیاوریم‌ می‌توانیم‌ بر این‌ نكته‌ اشاره‌ كنیم‌ كه‌ مطول‌ نویسی‌ دیكنز معلول‌ علتی‌ جز شیوه‌ تولید آثارش‌ نیست‌.
دیكنز برای‌ روزنامه‌ كار می‌كند و داستان‌هایش‌ در روزنامه‌ها چاپ‌ می‌شوند پس‌ برای‌ اینكه‌ پول‌ بیشتری‌ به‌ دست‌ آورد علاقه‌مند است‌ بیشتر بنویسد و اینگونه‌ می‌شود كه‌ رمان‌های‌ بزرگی‌ مثل‌ «بارنابی‌ روج‌»، «آرزوهای‌ بزرگ‌» و «زندگی‌ و ماجراهای‌ مارتین‌ چازلویت‌» به‌ وجود می‌آیند، رمان‌هایی‌ كه‌ از شیوه‌ نگارش‌، مقدار نگاش‌ و حتی‌ شیوه‌ فصل‌بندی‌شان‌ ژورنالیسمی‌ بودن‌ می‌بارد. این‌ دقیقا در مورد رمان‌هایی‌ كه‌ در روزنامه‌ چاپ‌ نمی‌شدند برعكس‌ است‌ و مثلا «الیور تویست‌» رمان‌هایی‌ كوتاهتر نسبت‌ به‌ رمان‌های‌ مذكور هستند. اما مساله‌ ضدیت‌ داستان‌های‌ دیكنز با زندگی‌اش‌ نیز قابل‌ بررسی‌ است‌ كه‌ این‌ ضدیت‌نویسی‌ محصول‌ ناخودآگاه‌ اوست‌. دیكنز زندگی‌ فقیرانه‌یی‌ داشت‌ و هیچ‌كس‌ به‌ جز خودش‌ عامل‌ نجاتش‌ از این‌ زندگی‌ فقیرانه‌ نبود. او ناجی‌ و فریادرسی‌ نداشت‌ و هر كار كرد خودش‌ كرد و این‌ عقده‌ داشتن‌ ناجی‌ را در ذهن‌ او نقش‌ می‌بندد. اینگونه‌ است‌ كه‌ ما در رمان‌های‌ او مثلا در «آرزوهای‌ بزرگ‌» می‌بینیم‌ یك‌ ناجی‌ برای‌ شخصیت‌ اول‌ داستان‌ پیدا می‌شود و زندگی‌ او را تغییر می‌دهد و این‌ دقیقا ضدیت‌ داستان‌ با زندگی‌ نویسنده‌ است‌.
به‌ هر حال‌ دیكنز نویسنده‌یی‌ بود كه‌ آگاهی‌هایش‌ را بیش‌ از خواندن‌ با تجربه‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود. به‌ دست‌های‌ كوچك‌ و انگشتان‌ ظریفش‌ افتخار می‌كرد و با آنها داستان‌ می‌نوشت‌ و تنها خود او بود كه‌ در هنگام‌ نوشتن‌ می‌دانست‌ مغزش‌ برخلاف‌ دست‌ صاف‌ و ظریفش‌ از انباشت‌ تجربه‌های‌ تلخ‌ و شیرین‌ پینه‌ بسته‌ است‌.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید