شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


اگر بیای همون جوری که بودی


اگر بیای همون جوری که بودی
سه انتخاب خوب. دست برگزارکنندگان جشن «شب کارگردانان» بعد از انتخاب های امسال شان، برای انتخاب های بعدی و برگزاری جشن های بعدی خالی شده؛ اما عیبی هم ندارد. زندگی به ما یاد داده که فرصت را از دست ندهیم. که چیزی را برای بعد نگه نداریم. این طوری در عوض امکانی فراهم شده برای من تا سه یادداشت درباره سه فیلمساز مهم این مملکت از سه نسل مختلف بنویسم، آن هم در آغاز تولید یا نمایش فیلم تازه شان، که در کارنامه حرفه یی هر کدام از این فیلمسازها خیلی تعیین کننده به نظر می رسد. و اول...
مسعود کیمیایی؛ که دیگر موج یاریگری ندارد، فقط باید به خودش و عشق اش بچسبد، و به التماس ما
حالا در آغاز فیلم تازه یی که می خواهد شروع کند، باز تمام آرزو و عشق و شور و درد ما بدرقه راه آقای مسعود کیمیایی است. ربطی هم ندارد این آرزو و امیدی که نثارش می کنیم به چه نتیجه یی ختم شود. که فیلم بعدی اش را دوست خواهیم داشت یا نه. انتظارمان را برآورده می کند یا باز دوباره می فرستدمان برای فیلم و فیلم های بعدی. چاره یی غیر امید بستن نداریم. چون کاری که کیمیایی فیلمساز می تواند (و می خواهد؟) برایمان انجام دهد، هیچ کس دیگری، هیچ فیلمساز دیگری نمی تواند. پیوند غریب و خون آلودش با اسطوره ها، هوش کمیابش و عشق نیرومند و ویرانگری که به سینما دارد و کاربلدی اش به عنوان یک تکنسین در هیچ فیلمساز دیگری جمع نشده است، پس وقتی ابر و باد و مه و خورشید یاری کنند و در لحظه طلایی قرار داشته باشیم و غریزه استاد و هوش اش، با امواجی که در پیرامونش قرار دارد، همسو شوند، آن وقت «اتفاق»ی می افتد که تمام این سال ها در آرزویش بوده ایم. برای چند لحظه هم که شده (حالا نه به اندازه نود دقیقه یک فیلم سینمایی)، چیزی خلق می شود که ارزش این همه انتظار را دارد. که مثل و مانند ندارد. که انرژی غریب سینما به عنوان یک هنر اسطوره پرداز را آزاد می کند. این تنها از مسعود کیمیایی برمی آید. بقیه فقط اطرافش است. مطمئن باشید. شک نکنید.
مشکل اما اینجاست که فراهم کردن مقدمات آن «لحظه طلایی» دیگر خیلی سخت شده است. مسعود کیمیایی که حالا به عنوان نماینده یک نسل بزرگ از فیلمسازان این مملکت، در شب جشن کارگردان ها از او تقدیر شد، تنهاست. موقع نوشتن فیلمنامه تنهاست، موقع فراهم کردن مقدمات تولید تنهاست، وقت فیلمبرداری هم تنهاست. همه رفته اند و فقط حاشیه های دست و پاگیرشان مانده است. تار تنهایی؟، کیمیایی اول دریافت کننده امواج است، و تازه بعد از آن است که کارش را شروع می کند. باید از جامعه اش، از طبقه اش، از شهرش، از رفیقش، موجی دریافت کند تا بعدش آن موج را با قدرت به سمت پرده سفید بفرستد. و فعلاً موجی در کار نیست. فیلمساز بزرگ ما نشسته روی صندلی راحتی اش، با همه انتظارات یک ملت (با وجود این پستی و بلندی ها، کسی شک دارد که او هنوز محبوب ترین است؟) و خاطره های خوش و ناخوش گذشته و برخوردهای شکننده اش به عنوان یک هنرمند، با قدرت، و انتظاراتی که از او دارند. انتظاراتی که از او داریم. و مشکل از جایی شروع می شود که بر خودش فرض می داند، اصرار دارد، سعی می کند، تا به همه این انتظارها پاسخ دهد. انتظار سیاستمدار تا منتقد، روشنفکر تا رفیق گرمابه و گلستان. حالا که موج یاریگری نیست، اما انتظارها که هست. بیشتر از همیشه هم هست. خدا مسعود کیمیایی را جوری آفریده که آنچه در بیرونش وجود دارد را جمع و جذب می کند؛ چه درخواست، چه انتظار، چه حاشیه، چه نیروهای محرک لذیذ بارور جذاب. و حالا که خبری از این آخری نیست، کیمیایی مانده و فقط آن انتظارها و حواشی ویرانگر و تنهایی درونی و ابدی که با این چیزها درمان نمی شود. و از خاطر نمی رود و التیام نمی پذیرد مگر با فیلم ساختن.
پس- حداقل اینکه امیدوارم - در غیاب همه آن شورها و شورش های ناب، مسعود کیمیایی به آنچه دم دست اش دارد، مال خودش است، بچسبد. به عشق غریب اش به سینما، به سلیقه و درک حیرت انگیزی که دارد. به آنچه مال خودش است و نه مال دیگران. به تصویر و تصوری که از یک کوچه تاریک بن بست پر از چند رفیق دارد. یا فضای باز بی حصاری که وسط اش یک مرد، دراز به دراز افتاده است. و برفی که پشت پنجره خانه می بارد و آتشی که آن بیرون توی خیابان روشن است و دو نفری که در خانه کنار هم نشسته اند. و چاقویی که شکم دشمن را از هم می درد. و اسبی که مرد زخمی را می برد. به درک رمانتیک (و نه روشنفکرانه) خودش از خودش. این تنهایی، فرصتی است برای بازگشت به خود. برای اینکه انتظارها و آرزوهای دیگران را دور بریزد. آن خاطره ها و تجربه هایی که در وجودش نهادینه شده ، وجود دارند، او فقط باید فیلمش را بسازد، که اینها همه همراهش خواهند آمد. حالا و در آستانه فیلم بعدی، او می تواند بر درگاه بایستد و قبل از صدور اولین فرمان «صدا، دوربین، بفرمایید»، تکلیفش را با خودش روشن کند. که حالا در غیاب امواج یاریگر، یک بار دیگر از خودش، و از سینما مایه بگذارد. بیت؛
اگر بیای همون جوری که بودی/ کم میارن حسودا از حسودی
فقط کافی است استاد در قلبش را باز کند... حرف هایم رنگ و بوی تضرع و التماس دارند؟ صددرصد. دقیقاً. آخر دلم باز- فیلم که نه- حداقل یک سکانس از مسعود کیمیایی می خواهد.
ابراهیم حاتمی کیا؛ که حتی اگر خودش هم بخواهد دیگر نمی تواند دامنه آتشفشان را ترک کند
این «دعوت» که فیلمبرداری و تدوینش تمام شده اما هنوز اکران نشده، فیلم مهمی در کارنامه ابراهیم حاتمی کیا است. موفق ترین فیلمساز نسل خودش و یکی از مهمترین و محبوب ترین فیلمسازهای تاریخ سینمای ایران، حالا به جایی رسیده که اسمش را یک بانوی خانه دار شهرستانی هم می داند و می شناسد. که هر فیلمش در کانون دعوا و اختلاف گروه های هنری و سیاسی و اجتماعی گوناگونی قرار دارد. و حالا این فیلم جدید با حال و هوای تازه اش قرار است خیلی چیزها را روشن کند. باید مشخص کند که بعد از دو تجربه نه چندان موفق (یا شاید ناموفق) «به نام پدر» و «حلقه سبز»، ابراهیم حاتمی کیا هنوز می تواند خودش و فیلمش را به مرکز ملتهب اجتماع پرتاب کند؟ یا اصلاً می خواهد چنین کاری بکند؟ چیزی که نمی شود کتمان کرد، این است که او هنوز برای ساخت و تولید آثارش زحمت می کشد. هنوز وقت می گذارد و جان می کند. اما نمی شود ندید که دیگر از «دامنه سوزان و خروشان آتشفشان» خبری نیست. از اوضاع و احوالی که مثلاً باعث شد حاتمی کیا ملودرام اشک انگیز (این «اشک انگیز»، صفت محترمی است و اصلاً هم منفی نیست) «از کرخه تا راین» را بسازد و در دوره یی دیگر «آژانس شیشه یی» را که نه فقط یک ملودرام اشک انگیز، که فیلمی مهم در باب دوگانگی ریشه یی موجود در جامعه مدنی ایرانی بود.
پس حاتمی کیای این روزها در مرحله بسیار مهمی در حیات حرفه یی اش قرار دارد. با وجود این چند سال دوری به خاطر ساخت یک مجموعه تلویزیونی با موضوعی ماورایی، نام او هنوز قابلیت ورود به مرکز بحث انگیزترین تحولات اجتماعی را دارد. اما این در صورتی است که اصلاً چنین تصمیمی داشته باشد. «به نام پدر» پر از بحث های جنجال برانگیز بود، اما خالقش، نمی خواست دست خودش و تماشاگرش را بگیرد و به میان آتش فیلم بیندازد. پس هم خودش و هم تماشاگرش را کنار حصار فیلم نگه داشت و حرف هایش را مطرح کرد. این از حاتمی کیا بعید بود. فیلمسازی که حتی وقتی سراغ تجربه های تازه یی در حیطه روایت و فرم می رفت، در «خاکستر سبز» مثلاً و «روبان قرمز»، باز آتش درون اثرش را روشن نگه می داشت. اما حالا انگار برای حاتمی کیا تلاش برای روشن کردن چنین آتشی، مهمتر شده از گرمایی که باید از طریق آن به تماشاگر منتقل شود.
در این دوره شب کارگردان ها از ابراهیم حاتمی کیا در چنین شرایطی تقدیر می شود. شرایطی حساس و مهم برای علاقه مندان آثارش. حالا همه نگرانند که حساسیت و عشق اصیل سال های گذشته در وجود فیلمساز، به قوت خودش باقی مانده یا نه. بعید می دانم به لحاظ ساختار و کیفیت فیلمسازی، فیلم آخرش «دعوت» یک آبروریزی از آب درآید. باید فیلم سروشکل داری باشد و حاتمی کیا احتمالاً توانسته گلیمش را از آب بیرون بکشد. اما اینکه در آن از دغدغه های همیشگی حاتمی کیا، به گرما و اصالت گذشته، نشانی باشد؛ محل شک و تردید است. مشکل اینجاست که در این شرایط کمکی هم از دست کسی برنمی آید. حاتمی کیا و فیلمسازان هم نسلش، هیچگاه عاشق فیلم و فیلمسازی نبوده اند، پس در شرایط پیچیده کنونی و در دوران تزلزل ارزش های قدیم، عشق به هنر به یاری شان نخواهد آمد. پناهگاه شان نخواهد شد. و در چنین شرایطی وقتی عشق به چیز دیگری هم نباشد، آن وقت لااقل برای فیلمسازی مثل حاتمی کیا همه چیز به هم خواهد ریخت؛ فیلمسازی که با آدم های اطرافش، با مخاطب های پرشمارش، از این در وارد شده، قلب شان را نشانه رفته و در مرحله بعد تناقض های وجود شان را برملا کرده، و وقتی در چنین سطحی با مردم ارتباط برقرار می کنی، دیگر به کمترش راضی نمی شوند. دیگر ناراحت می شوند اگر بخواهی دامنه آتشفشان را ترک کنی. نمی پذیرند که تو هم می خواهی زندگی کنی. دیگر نمی توانی زندگی آرامی داشته باشی. ابراهیم حاتمی کیا، اگر هم چنین هدفی داشت، از اول باید فکرش را می کرد.
پرویز شهبازی؛ که درباره اش نگرانی چندانی وجود ندارد. حالا حاشیه و متن، خود سینماست
کارنامه این جوان ترین فیلمسازی که از او تقدیر شد؛ به کت و کلفتی دو کارگردان قبلی نیست. بعد از فیلم موفقش «نفس عمیق» چند سالی فیلم نساخته و حالا که دوباره دست به کار شده، داستان فیلم و حال و هوا و لوکیشنش، حسابی کنجکاوی برانگیز به نظر می رسد. یعنی فیلم خوبی خواهد شد؟ آبروی ما ستایشگران و هواداران «نفس عمیق» را نخواهد برد؟ نسل ما که یکی دو سال از عمرش با نفس عمیق گذشت. هنوز فکر می کنم هیچ اثر هنری در این سال ها نتوانسته یادگاری از روحیه و شیوه زندگی و حال و هوای نسلی باشد که انگار به جز فیلم شهبازی، نشانه و یادگار دیگری از خودش ندارد. چیزی از عشق و بخشی از خودویران گری اش. از آرزوها و حسرت هایش. از میل ها و سرکوب هایش. افسردگی و مرگ، کمتر نمودی چنین عینی و دقیق در تاریخ سینما داشته است. «نفس عمیق» را می شود هنوز دید و با قدرت پایش ایستاد. فیلمی که انگار همه چیزش زنده و سر حال سر صحنه اتفاق افتاده بود و در عین حال حساب شده ترین فیلم سال های اخیر سینمای ایران هم هست. درست به همین خاطر است که به فیلم تازه شهبازی امیدوارم. به «عیار ۱۴». چون او جزء دو سه فیلمساز بادانش سینمای ایران به حساب می آید که سینما را یاد گرفته و به کار می برد. عالم با عمل. ابزارش را می شناسد و درک می کند. آرام و سر به خود و محافظه کار هم هست. درست برعکس مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمی کیا که با همدیگر مشترکات فراوانی دارند. پس برخلاف آن دو نفر، اتفاق و شرایط اطراف، به جز مثلاً به لحاظ اقتصادی، چندان تاثیری روی کار شهبازی ندارد. پرویز شهبازی ظاهراً متعلق به موج سینمای کیارستمی است. آثارش در رده فیلم های موسوم به جشنواره یی طبقه بندی شده. اما پرویزی که من می شناسم، درک و تسلطی که او از سینما دارد، چیز دیگری است. همیشه با خودم فرض کرده ام که اگر روزی روزگاری یک نفر از سینمای حرفه یی دنیا، هاروی واینستاین مثلاً، بلند شود و بیاید ایران و بخواهد یکی از فیلمسازهای ما را به عنوان سازنده پروژه بعدی کمپانی میراماکس انتخاب کند، بهترین گزینه، پرویز شهبازی خواهد بود. او کارش را بلد است، می تواند روی فیلمش متمرکز شود و به عنوان یک حرفه یی، جوری رفتار کند که انگار ساخته شدن آن فیلم و تمام شدن آن پروژه، تنها چیزی است که در دنیا اهمیت دارد. حالا که او بالاخره خطر کرده، از پیله ناشی از موفقیت «نفس عمیق» بیرون آمده و فیلم تازه یی با موضوعی غیرقابل انتظار ساخته، خیلی بیشتر از این جایزه و خوشحالی فراوان از این انتخاب نیک شب کارگردانان، مشتاق تماشای فیلم جدیدش هستیم. اینجا دیگر خبری از حاشیه و جار و جنجال نیست. از آنچه از سوی اجتماع بیرون به فیلم ها تحمیل می شود. نگرانی از جنس اضطراب ناشی از مواجهه با فیلم بعدی مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمی کیا را نداریم. وقتی پرویز فیلم بسازد، فقط با سینما طرف هستیم و با خود جنس. برای یک بار هم که شده، با نفس عمیق او شوق و وجد و تمنای ناشی از تماشای یک فیلم خوب را در ما بیدار کرده است. پس تقدیر سه شنبه شب نوش جانش. یعنی نوش جان هر سه نفرشان.
امیر قادری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید