چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

الا‌ن دوست دارم گریه کنم!


الا‌ن دوست دارم گریه کنم!
محمود درویش، میان روشنایی ‌سخن و تاریکی زمان زیست. اولی ‌را فلسطینی‌ها و عرب‌ها به او سپردند تا دوزخ را با آب پردیسان خاموش کند. هم از او برزخ و گذرگاهی ساختند که با آن، بر سرخوردگی‌ و ناکامی در عرصه‌های عدالت و سیاست چشم بپوشند و هم نمادی که به آن پناه برند تا گاهی‌ مهربان شوند و به یاد آورند و گاهی ‌دیگر راست بایستند و امیدوار باشند. و این مسوولیت سنگینی‌ بود که آن را دربرگرفت، و هرچند از او سرکشی می‌کرد، آن را پرورش داد و بالا‌ برد و در آن درد سخت و لذت عالی را گردهم آورد و فاجعه و زیبایی را به هم پیوند داد و در آن با مسوولیتی دیگر، مسوولیت زمان درآویخت و به برادریش پذیرفت و آن را نیز در برگرفت. کتاب‌های ‌شعرش به کیمیایی می‌مانند که مرگ را به جریان زندگی تبدیل می‌کنند و ‌حتی‌ برای‌ قایق‌های ‌درهم‌شکسته هم، ساحل‌هایی‌ اختراع می‌کنند.
او به هرجا ‌کوچید، پایتختی ‌برای ‌امید و آرزو برپا می‌کرد و از شعر، سرزمینی دیگر و آسمانی دیگر می‌ساخت. ولیکن نوشتن به تو چه خواهد گفت، هنگامی‌ که قله‌ای از قله‌های نوشتن، بر سینه‌ات فرومی‌ریزد؟ به‌ویژه که محمود درویش برای من فقط یک دوست نبود. برادری نزدیک بود و شریکی صمیمی، در زندگی‌ای که ما را در بیروت گردهم آورده بود؛ چه پیش از محاصره، چه در دوره محاصره و چه پس از آن در پاریس. ما در آن شهر بی‌نظیر، پل‌هایی از ‌شعر برپا می‌کردیم و افق‌ها را به هم پیوند می‌زدیم. در بیروت زبان‌هایمان را به روی بادهای ‌چهارگانه باز می‌کردیم و در سایه دوستی هر سال، در خانه‌مان روز به دنیا آمدنش را با نینار۱‌ جشن می‌گرفتیم که او هم در همان روز به دنیا آمده بود: ۱۳ مارس. او نینار را در میان دستانش می‌گرفت و نینار هم با کودکی شاعرانه‌اش می‌گفت: چه فایده، تو خیلی ‌بزرگی و من کودکم؟ با این‌همه در اوج دوستی و درهم‌آمیختگی ‌روابط، زندگی ما را از هم دور کرد. هرچند رشته‌ای که روشنی را به روشنی برساند، هرگز میان ما بریده نشد.
الا‌ن، دوست دارم گریه کنم‌.‌

‌* روزنامه الحیاه، دوشنبه ۱۱/۸/۲۰۰۸
۱. دختر آدونیس
آدونیس
ترجمه: مناف یحیی‌پور
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید