پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل در نظام فلسفی کانت


نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل در نظام فلسفی کانت
بدون تردید یكی از نظامهای فلسفی بسیار مهّم مغرب زمین كه شاید بتوان گفت نقطه عطفی در سیر تحوّل اندیشه غربی است، نظام فلسفی فیلسوف شهیر آلمانی، ایمانوئل كانت است. كانت در بخش اول كتاب نقد عقل محض به تجزیه و تحلیل قوای سه گانه انسان، یعنی حس، فاهمه و عقل پرداخته است. كانت در «جدل استعلایی» كه به اعتقاد بعضی، مهمترین قسمت كتاب نقد عقل محض است، به تبیین و توضیح عقل، تصورات عقل و ربط و نسبت آن با حس و فاهمه پرداخته است. به اعتقاد كانت عقل دو كاربرد متمایز دارد؛ كاربرد منطقی و كاربرد محض(استعلایی). عقل دارای اصولی است كه به وسیله آنها قواعد فاهمه را وحدت می‏بخشد. این اصول، معرفتهای كلّی پیشینی هستند كه از مفاهیم محض عقل ناشی شده‏اند، عقل به كمك اصول خود، احكام فاهمه را وحدت می‏بخشد. كانت، عقل را به لحاظ كاركرد منطقی‏اش «قوه استنتاج» می‏نامد. به اعتقاد كانت قوه عقل، كاركرد دیگری نیز دارد كه براساس آن عقل، اصلی بنیادین دارد كه استعلایی است. این اصل بنیادین، عبارت است از این فرض كه زنجیره مقدمات منطقی كه عقل در كاربرد منطقی خود بدانها دست یافته بود، واقعا دارای یك حدّ نهایی نا مشروط است. به اعتقاد كانت عقل در سیر قهقرایی خود كه بدنبال امر مطلق و نامشروط است، به مفاهیمی دست می‏یابد كه ما بازایی در تجربه ندارند. این مفاهیم را كانت «مفاهیم عقل محض» می‏نامد. این مفاهیم كاركردی مثبت دارند كه «نظام بخشی» است و كاركردی منفی دارند كه «قوام بخشی» است، در طول این مقاله این دو كاركرد، توضیح داده شده است.
كانت در نظام فلسفی خود از سه قوّه متمایز حسّ(Sense)، فاهمه(Understandig) و عقل سخن(Reason) گفته است . در واقع بررسی ماهیّت و عملكرد هر یك از این سه قوّه، حقیقت نظام فلسفی او را تشكیل می‏دهد.به نظر می‏رسد، كانت با تشریح حقیقت هر یك از این سه قوّه و نحوه نسبتی كه میان آنها وجود دارد، مدّعی است كه تبیین رضایت بخش از مسائل مهمّ فلسفی به دست آورده است، همان مسائلی كه پیش از او تجربی مسلكان و عقلی مسلكان در حلّ آنها عاجز مانده بودند.
به نظر كانت: «همه معرفت ما با حواس آغاز می‏گردد، از آنجا به فاهمه جریان می‏یابد و به عقل منتهی می‏شود، فوق عقل قوّه‏ای در ما وجود ندارد تا مادّه شهود را توضیح دهد و ذیل وحد عالی فكر در آورد.» (كانت، ۱۹۹۳،الف، ۲۹۹)
از آنجا كه هدف این نوشتار بررسی ماهیّت و عملكرد تصورات عقلی از حیث نظام بخشی و قوام بخشی آنها است، به نظر می‏رسد، نخست باید قوه عقل و تصورات آن، از دیدگاه كانت بررسی شود. آنگاه ببینیم كانت از نظام بخشی و قوام بخشی تصوّرات عقل چه معنائی را اراده كرده است.
● قوّه عقل:
به عقیده كانت قوّه فاهمه و قوه عقل، كاملاً از یكدیگر متمایزند، و این تمایز به گونه‏ای است كه كانت خود را مجاز می‏داند در كتاب نقد عقل محض ـ بخش حسیّات استعلایی و تحلیل استعلایی ـ عقل را یكسره فراموش كند و منحصرا از عملكرد فاهمه و شهود در ایجاد معرفت تجربی سخن بگوید. البته او به این نكته به خوبی توجه دارد كه سخن گفتن از دو قوّه متمایز فاهمه و عقل به معنای دو وجود جدای از یكدیگر و تمایز در هستی نیست؛ بلكه براساس تحلیل معرفت شناختی، عقل از فاهمه متمایز است.بنابراین تمایز عقل و فاهمه به لحاظ عملكرد و قلمرو فعالیّت هر كدام است.
چنانكه پس از این روشن خواهد شد، هر یك از قوّه عقل و فاهمه در عملكرد خود، به دیگری نیازمند است. البته این نیاز و رابطه تضایفی و توقّف بر یكدیگر، در سراسر نظام فلسفی كانت مشاهده می‏شود. استلزام نومن و فنومن، سوژه وابژه، مادّه و صورت، و توقف هر یك بر دیگری، توقّفی معرفت شناختی و شاید بهتر آن است كه بگوییم توقّفی استعلایی(۲) است. بنابراین اشكال دور و یا سایر ایرادهای روان شناختی لازم نمی‏آید.(۳)
كانت برای این كه میان قوّه عقل و فاهمه تمایز قائل شود می‏گوید: «فاهمه قوّه قواعد(Rules) است و عقل قوّه اصول(PrinciPles)».[كانت ،۱۹۹۳،ب، ۳۵۶]
فاهمه به وسیله قواعدی كه دارد، وحدت پدیدارها را ایجاد می‏كند؛ اما عقل قواعد متكثر فاهمه را به وسیله اصول خود وحدت می‏بخشد. اصولی كه عقل به وسیله آنها قواعد فاهمه را وحدت می‏بخشد، از نظر كانت، معرفتهای كلّی پیشینی هستند كه از مفاهیم محض عقل ناشی شده‏اند و بنابراین اصول مذكور، مربوط به طبیعت و ذات عقل هستند. اما قواعد فاهمه عبارت از محدودیتهایی است كه براساس آنها فاهمه داده‏های حسی متكثر را وحدت می‏بخشد.(كانت، ۱۹۹۳،ب ،۳۵۸)
كانت از تمایز مذكور میان قوّه عقل و فاهمه نتیجه می‏گیرد كه:
«بنابراین عقل هرگز بطور مستقیم برتجربه یا هر نوع متعلّقی اطلاق نمی‏شود؛ بلكه به فاهمه تعلّق می‏گیرد تا به معرفت متكثر فاهمه وحدتی پیشین به وسیله مفاهیم ببخشد، وحدتی كه می‏توان آن را وحدت عقل نامید، وحدتی كه از هر نوع وحدت ایجاد شده به وسیله فاهمه متمایر است.»(كانت،۱۹۹۳،ب،۳۵۹)
از نظر كانت قوه‏ای كه در انسان صورعقلی را به كار می‏برد عقل است؛ البته عقل به معنای محدود كلمه وگرنه عقل به معنای گسترده‏تر شامل فهم هم می‏شود و به وسیع‏ترین معنا كه در عنوان كتاب اصلی كانت، یعنی نقد عقل محض آمده است، حس را نیز شامل می‏شود. كانت دو فایده برای صور و مفاهیم محض عقل تشخیص می‏دهد، یكی نظری و دیگری عملی و بر این اساس عقل نظری را از عقل عملی جدا می‏كند. بدین ترتیب ما دو قوه متمایز به نام عقل نظری و عقل عملی نداریم؛ بلكه قوه عقل به لحاظ كاربرد نظری و منطقی خود، عقل نظری نامیده می‏شود و به لحاظ كاربرد عملی، عقل عملی نامیده می‏شود. در كاربرد نظری، صورتهای معقول در خدمت اندیشه نظری و تفكر درباره امور واقع است و در كاربرد عملی، اصول كردار اخلاقی را به دست می‏دهد.
● كاربرد منطقی عقل:
عقل در كاربرد منطقی خود به دنبال عالی‏ترین وحدت ممكن است. عقل هر كثرتی را با گنجاندن تحت تعدادی اصول كلّی وحدت می‏بخشد، و در كاربرد منطقی، با شهود حسّی سرو كار ندارد، بلكه فقط با احكام و مفاهیم سروكار دارد و از طریق فاهمه و احكام آن، با اشیاء مرتبط است.
آنجا كه كانت عقل را به «قوّه استنتاج» تعریف می‏كند، همین معنا و كاركرد منطقی عقل را اراده می‏كند. البته فاهمه نیز قوّه استنتاج است؛ اما فاهمه قوّه استنتاج بدون واسطه و عقل قوّه استنتاج با واسطه است. كانت استنتاج با واسطه و بدون واسطه را چنین توضیح می‏دهد:
«قضایای «بعضی انسانها فانیند» و «بعضی فانی‏ها انسانند» در قضیّه «هر انسانی فانی است» مندرجند. این قضایا نتایج بدون واسطه قضیّه اصلیند. اما قضیّه «هر دانش آموخته‏ای فانی است» در قضیّه اصلی وجود ندارد (زیرا مفهوم دانش آموخته به هیچ وجه در آن وجود ندارد) و فقط می‏توان آن را به وسیله حكم دیگری [هر دانش آموخته‏ای انسان است] استنتاج كرد»(كانت، ۱۹۹۳،الف ۳۰۴)
كانت سه نوع استنتاج با واسطه یا قیاس تمییز می‏دهد. نحوه نسبت میان صغری و نتیجه در قیاس كه توسط كبری برقرار می‏شود، تعیین كننده نوع قیاس است. چنانكه بعضی از مفسران كانت توجّه داده‏اند، كانت در جدل استعلایی، همانند تحلیل استعلایی بر این عقیده است كه صورت احكام و نحوه نسبت منطقی احكام، تصوّراتِ عقل و انواع استنتاج را بدست می‏دهد.
آقای كورنر می‏گوید:
«در این جا نیز ادعای كانت دایر بر این كه برای فهرست كردن كلیّه صور عقلی و، بنابراین، كلیّه مبادی مابعدالطبیعه مطلق، بركه‏ای بدست آورده، ناشی از اطمینان او به كامل بودن منطق قدیم است،...به عقیده كانت همچنانكه مقولات، در صور احكام مندرج است، صور معقول نیز در صور استنتاج منطوی است».(۲۴۶)
چنانكه اشاره شد، عقل برای وحدت بخشیدن به كثرات، دست به استنتاج می‏زند تا از این طریق كبرایی كلّی استنتاج كند. در واقع به عقیده كانت اصل مختص به عقل به طور كلّی و همچنین در كاربرد منطقی آن این است كه برای شناخت مشروط به دست آمده از فاهمه امر نامشروطی پیدا شود كه بدین وسیله وحدت این شناخت كامل گردد.(كانت، ۱۹۹۳، الف ۲۴۲)
بدینسان در كاربرد منطقی عقل دو ویژگی وجود دارد:
۱ ـ عقل با شهود حسّی سروكار ندارد.
۲ ـ عقل در سیر قهقرائی از طریق تشكیل قیاسی و استنتاج به دنبال امر نامشروط است.
● كاربرد محض عقل:
به باور كانت تحقیق و بررسی بیشتر عملكرد منطقی عقل، ما را به این نتیجه می‏رساند كه عقل دارای اصولی است كه قوانین درون ذهنی هستند و بر موضوعات و اشیاء خارجی اطلاق نمی‏شوند؛ بلكه مربوط به فعالیتهای فاهمه‏اند.(كمپ اسمیت‏اند، ۱۹۹۲،ص ۴۴۵)
عقل در كاركرد استعلایی و محض خود به دنبال آن است تا حدّنهایی و نامشروط زنجیره شرطها را واقعا بیابد. گرچه مفسّران كانت تلاش كرده‏اند به نحوی تمایز میان عملكرد منطقی و عملكرد محض عقل را تبیین كنند، اما عبارات كانت در این جا گاهی مشعر بر تمایز است و گاهی نیز این تمایز مورد غفلت قرار گرفته است.
بر اساس آنچه آقای كمپ اسمیت و كورنر در تفسیر این بخش از كلام كانت گفته‏اند، در واقع كانت میان یك دستور منطقی و میان اصل بنیادین عقل كه «تألیفی»، «پیشینی» و در نتیجه استعلایی است فرق می‏گذارند. دستور منطقی(كاربرد منطقی عقل) این است كه اگر بخواهید، احكامی را كه دارید به صورت قیاس مرتب كنید و از این راه به آنها وحدت و نظم ببخشید، باید به ازای هر شرط یا مقدّمه، شرط یا مقدّمه دیگری بیابید و به همین وجه راهتان را به سوی شرط اعلی یا نهایی ادامه دهید، كه چون قائم به هیچ شرط دیگری نیست مطلق خواهد بود. این دستور منطقی سودمند، مستلزم این نیست كه شرط نهایی نامشروطی وجود داشته باشد. اما در مقابل این دستور منطقی عقل محض، اصل بنیادین عقل محض است، یعنی این فرض كه زنجیره مقدمات یا شرایط واقعا دارای یك حدّ نهایی نامشروط و مطلق است و بنابراین ممكن است به حدّ كمال و نهایت برسد و كاملاً اكتساب شود.(كانت، ۱۹۹۳، ص ۴۴۵ و كورنر ۲۴۹ـ۲۵۰)
این اصل بنیادین عقل محض یا به تعبیر دیگر كاركرد محض عقل كه برای معرفت مشروط فاهمه باید وحدت نامشروطی باشد كه در آن كمال خود را بیابد ،اصلی تألیفی و ماتقدم است؛ زیرا درست است كه از مفهوم امر نامشروط، پیوند آن را با شرطی در می‏یابیم، اما پیوند با امری نامشروط را نمی‏فهمیم. وحدت نامشروط مفهومی است كه یكسره از حوزه فاهمه بیرون است؛ چه این كه از كاركرد منطقی عقل ـ یعنی این كه سلسله شرایط تا بی نهایت ادامه دارد ـ نمی‏توان به اصل بنیادین عقل، یعنی این كه آن شرط مطلقا نامشروط در خارج وجود دارد، رسید.
كانت در نقد عقل محض ـ بخش تحلیل استعلایی و استنتاج استعلایی ـ نیز برای وحدت بخشیدن به كثرت شهود، متوسّل به اصلی شده است كه فاهمه بوسیله آن اصل به كثرت شهود وحدت می‏بخشد و بدین وسیله مقولات خود را بر تجربه اطلاق می‏كند تا معرفت و شناخت ممكن گردد. این اصل را كانت «وحدت استعلایی ادراك نفسانی» نامیده است. در بخش دیالكتیك كتاب نقد عقل محض نیز كانت می‏گوید: عقل برای وحدت بخشیدن به كثرت فاهمه به اصلی استعلایی و بنیادین متوسل می‏شود و بر این اساس عطش فزاینده و بی وقفه عقل مبنی بر یافتن كبرای كلّی بوسیله تشكیل قیاسهای پی در پی، فرو می‏نشیند و در نتیجه عقل به سه تصور نهایی می‏رسد. چنانكه پیش از این اشاره شد كانت عقیده دارد كه عقل سه نوع قیاس ترتیب می‏دهد: ۱ حملی ۲ـ شرطی ۳ـ انفصالی. قیاسهای حملی، به مفهوم «موضوعی كه دیگر خود محمول هیچ موضوعی نیست» منتهی می‏شوند. این تصور همان تصور «نفس» است كه موضوع مطالعات روانشناسی است. قیاسهای شرطی (اتصالی) منتهی به تصوّر جهان به عنوان یك كلّ می‏شود كه موضوع مطالعه جهان شناسی است. قیاسهای انفصالی (شرطی) منتهی به ایده‏آل عقل محض، یعنی تصوّر خدا می‏گردد كه موضوع مطالعه علم الهیات است.
● مفاهیم عقل محض:
«مقصود من از ایده [مفهوم یا تصور عقل محض] مفهوم ضروری عقل است كه شیی‏ء متناظر با آن در تجربه حسّی یافت نمی‏شود.»(كانت، ۱۹۹۳،ب ۳۲۷)
چنانكه پیش ازاین گفتیم، عقل از طریق استنتاج قیاسی و در سیر قهقرایی خود به جانب امر نامشروط به مفاهیمی می‏رسد كه نه از طریق تأمل و درون نگری به دست آمده‏اند و نه، ما بازایی در تجربه ممكن دارند. چنین مفهومهایی را كانت «مفاهیم عقل محض» می‏نامد.این مفاهیم، همانند مفاهیم محض فاهمه، پیشینی‏اند؛ اما بر خلاف مفاهیم و مقولات فاهمه كه محدود به تجربه بودند، مفاهیم عقل محض بر تجربه قابل اطلاق نیستند.مفاهیم محض فاهمه را كانت «مقولات»(categories) می‏نامد و مفاهیم عقل محض را «ایده‏های استعلایی»(Transcendental ideas)(كانت، ۱۹۹۳، ب۳۶۸)
كانت در برگزیدن نام «ایده» برای مفاهیم عقل محض اشاره به كار برد افلاطونی ایده می‏كند و می‏گوید:
«افلاطون اصطلاح (idea) را چنان به كار برده است كه به عقیده وی، نه تنها هرگز نمی‏تواند از حسّ ناشی شود، بلكه حتی از مفاهیم فاهمه (كه ارسطو خود را به آنها مشغول كرده بود)فراتر می‏رود؛ زیرا در تجربه چیزی هماهنگ با آن یافت نمی‏شود. در نظر افلاطون ایده‏ها نمونه‏ها و مثُلُ اشیاءاند.»(كانت، ۱۹۹۳،ب ۳۷۰)
به عقیده كانت، افلاطون بدرستی تشخیص داده بود كه امری بیش از صرف تشریح پدیدارها لازم است تا قوّه شناخت ما بتواند پدیدارها را به عنوان اموری متعلق به تجربه بشناسد. مُثُل و ایده‏ها برای شناخت ضروری‏اند.
افلاطون معتقد بود كه ایده‏ها عینیّت دارند و صرفا خیالهای ذهن نیستند. اما كانت هیچ واقعیت عینی را برای ایده‏ها و تصوّرات عقل قائل نیست.
پیش از كانت، دكارت ولاك نیز اصطلاح «ایده» را به كاربرده بودند. اما چنانكه كمپ اسمیت توّجه داده است، كانت به جای «ایده» دكارتی ولاكی، اصطلاح «تمثّل»(Representation) را برمی‏گزیند.(كمپ اسمیت، ۱۹۹۲، ص ۴۴۹)
شاید بتوان با ترسیم نموداری، سیر اندیشه كانت را از پیدایش «تمثّل» تا تشكیل ایده‏های عقل نشان داد.
چنانكه از نمودار مذكور پیداست، كانت، تمثل را به منزله جنس و بقیّه را تحت آن می‏داند. در مرحله نهایی نمودار، اصطلاح مفهوم(notion)، هم بر مقولات فاهمه و هم بر تصورات عقل، اطلاق می‏شود، با این تفاوت كه مقولات فاهمه محدود به تجربه‏اند؛ ولی تصورات عقل از تجربه در می‏گذرند. (برای توضیح بیشتر ر.ك: كانت، ۱۹۹۳، الف ۳۲۰، و كمپ اسمیت: ۴۴۹)
به عقیده كانت مفاهیم عقل محض ضروری‏اند و در طبیعت عقل انسانی ریشه دارند؛ اما در تجربه مابازایی ندارند. این تصورات و ایده‏ها را كانت استعلایی می‏نامد، به این معنا كه: «مفاهیم عقل محض هر معرفت بدست آمده از تجربه را بوسیله تمامیت و جامعیّت مطلق شرایط، تعیّن یافته می‏بینند». (كانت،۱۹۹۳،ب۳۸۴) این تصورات چگونگی استفاده از فاهمه را در تجربه در كلیّتش تعیین می‏كنند.
به عقیده كانت تصورات عقل، زائد و باطل نیستند؛ زیرا تصورات عقل، گرچه تعیّن بخش هیچ شیئی نیستند، اما می‏توانند، استفاده نظام بخش داشته باشند، یعنی به عنوان قانونی برای استفاده گسترده و هماهنگ از فاهمه عمل كنند.(كانت، ۱۹۹۳، الف ۳۲۹) مقصود كانت این است كه تصورات عقل و اصول آن، كار وحدت بخشی فاهمه را بر عهده دارند؛ چنانكه فاهمه، وحدت بخشی حس را بر عهده داشت.
نكته‏ای كه همواره كانت در باب ایده‏های استعلایی بر آن تأكید می‏كند و بطور مكرر بدان توّجه می‏دهد، این است كه استنتاج عینی ایده‏ها ممكن نیست؛ زیرا مفاهیم عقل هیچ ارتباطی با هیچ شیئی كه بتواند مطابق آنها باشد، ندارند. عدم توجّه به این نكته و به تعبیر كانت استفاده قوام بخش از تصورات عقل، منتهی به تعارضات و مغالطات عقل محض می‏گردد. وضع بخش جدل استعلایی در كتاب نقد عقل محض برای جلوگیری از همین توهّم و خطای استعلایی است، تا كسی گمان نكند، تصورات عقل محض مابازایی در خارج دارند. در بخش بعدی این مقاله به تفصیل این مسأله را بررسی خواهیم كرد.
همان گونه كه متذكّر شدیم، تصورات عقل محض، براساس انواع سه گانه قیاسی عبارتند از: تصوّر نفس، خدا و جهان. به عقیده كانت میان تصوّرات استعلایی، وحدت خاصّی وجود دارد و به واسطه این تصوّرات، عقل محض، همه معرفتهایش را در یك نظام قرار می‏دهد.
«حركت از شناخت نفس به معرفت جهان و از معرفت جهان به هستی نخستین، به گونه‏ای طبیعی است كه شبیه سیر منطقی عقل از مقدمات به نتیجه است.»(كانت، ۱۹۹۳، الف ۳۳۷)
از آنچه تاكنون درباب قوّه عقل و تصوّرات آن گفتیم، شاید بتوان نتایج زیر را گرفت:
۱ ـ قوّه عقل، متعالی و ورای تجربه است، چه این كه متمایز از فاهمه نیز می‏باشد.
۲ ـ عقل در جستجوی كلّیت و وحدت بخشی به كثرات است، جستجویی كه جز در امر مطلقا نامشروط به پایان نمی‏رسد.
۳ ـ عقل در طبیعت و سرشت خود، به دلیل جستجوی «امر مطلقا نامشروط» به مفاهیم و تصوراتی می‏رسد كه هیچ ما بازایی در خارج ندارند. اساسا قوّه عقل با تجربه سروكار ندارد؛ بلكه با فاهمه و قواعد آن سروكار دارد.
اكنون شاید وقت آن باشد كه به بررسی كاركرد مثبت، و سوء استفاده از تصورات عقل بپردازیم.
● نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل
چنانكه خود كانت متذكر شده است، حاصل تمام تلاشهای «دیالكتیك استعلایی» نه تنها اثبات آن چیزی است كه در تحلیل استعلایی بیان شد (مبنی بر این كه تمام آنچه كه ما را به ورای قلمرو تجربه می‏كشاند، فریبنده و بدون اساس است) بلكه اثبات این نكته نیز هست كه عقل انسان، تمایل طبیعی به گذر از حدود تجربه دارد و تصوّرات استعلایی همان قدر برای عقل طبیعی‏اند كه مقولات برای فاهمه، البته با این تفاوت كه مقولات، به حقیقت، یعنی به مطابقت مفاهیم با شی‏ء [خارجی] رهنمون می‏شوند؛ اما تصورات عقل، توهّمی محض ایجاد می‏كنند.(كانت، ۱۹۹۳، الف، ۶۴۲)
در ابتدا به نظر می‏رسد كه نتیجه دیالكتیك استعلایی یكسره منفی است و كانت با نقادی و وضع جدل استعلایی بر آن است تا از توهّمات محض استعلایی و تعارضات و مغالطات عقل جلوگیری كند. البته كانت معتقد است كه فلسفه نقّادی او آنچنان كه باید نمی‏تواند، از این توهّم جلوگیری كند؛ زیرا تصوّرات عقل در طبیعت آن ریشه دارند. اما دست كم می‏توان مغالطات و تعارضات و توهّمات آن را كشف نمود و احتیاطهایی به كار برد تا فریب این توهّم را نخوریم.(كانت، ۱۹۹۳، الف، ۲۹۸)
كانت برای این كه نشان دهد نتیجه دیالكتیك، یكسره منفی نیست؛ بلكه تصوّرات عقل، كاربرد سودمند نیز دارند، پس از بحث دیالكتیك ضمیمه‏ای به كتاب نقد عقل محض افزوده است، مبنی بر این كه تصورات عقل را می‏توان به دو گونه متمایز قوام بخش و نظام بخش، به كاربرد.
استفاده قوام بخش(constitutive) از تصوّرات، منشأ مغالطه و تعارض و توهّم است. اما استفاده نظام بخش(Regulative) از آنها نه تنها سودمند می‏باشد، بلكه برای امكان معرفت و شناخت تجربی امری ضروری است. بنابراین آنچه در جدل استعلایی نفی می‏شود، استفاده قوام بخش از ایده‏هاست، نه استفاده نظام بخش از آنها.
كانت در تحلیل استعلایی نیز واژه‏های قوام بخش و نظام بخش را دوبار به كاربرده است؛ اما چنانكه آقای بِنِت توجّه داده است، باید به یكباره این كاربرد را در دیالكتیك فراموش كنیم؛ یعنی میان آنچه كانت از نظام بخشی و قوام بخشی در تحلیل استعلائی و آنچه در دیالكتیك قصد كرده است، تمایز بنیادین وجود دارد.آقای بِنِت افزوده است كه استفاده از دو واژه مذكور در بخش تحلیل استعلایی برای وی مفهوم نیست و معنای محصّلی ندارد.(بِنِت: ۲۷۰)
● استفاده قوام بخش از عقل:
همان طور كه پیش از این اشاره كردیم، كانت منشأ توهّمات، مغالطات و تعارضات عقل را استفاده قوام بخش از تصورات عقل می‏داند. استفاده قوام بخش از تصورات عقل، یعنی این كه معتقد شویم، می‏توان با تصورات عقل، شناسایی خود را به نحو متعالی از هر تجربه ممكن فراتر بریم.(كانت، ۱۳۷۰، ص ۲۰۰)
البته كانت توضیح می‏دهد كه تصورات عقل، خودشان خطا نیستند؛ زیرا این تصورات مربوط به طبیعت عقل هستند و از سوی عقل بر ما تحمیل می‏شوند؛ بلكه تنها خطا آنگاه اتفاق می‏افتد كه برای آنها مابازاء خارجی قائل شویم. بنابراین تصورات عقل و اصول عقل محض به هیچ وجه در تجربه ممكن ما بازائی ندارند و هرگز عینیّت ندارند. به عقیده كانت منشأ خطا و توهّم این است كه اصول نظام بخش را قوام بخش، تلقّی كنیم. بنابراین اصولی نظام بخش وجود دارد كه به نظر، قوام بخش می‏آیند.
حال ابتدا باید دید كانت چه معنایی را از نظام بخشی تصورات عقل اراده كرده است، و سپس ببینیم قوام بخشی تصورات كه منشأ خطا و توهّم است یعنی چه؟
● نظام بخشی تصورات عقل:
«در هر موردی كه با كثرتی مواجه شویم، عقل وحدت نظاممند نیروهای متفاوت را از پیش، فرض می‏كند؛ زیرا قوانین طبیعی خاص تحت قوانین كلّی‏تر قرار می‏گیرند و این صرفه‏جویی در اصلها نه تنها خواست اقتصادی عقل، بلكه از قوانین درون طبیعت است».(كانت، ۱۹۹۳، الف ۶۵۰)
به عقیده كانت عقل همواره برای نظاممند كردن فاهمه در تلاش است. نظاممند كردن فاهمه همان كاركرد مثبت عقل است كه نه تنها سودمند، بلكه ضروری و لازم است. كانت مانند بقیّه فیلسوفان بدرستی بر این باور است كه كثرت تا به وحدت باز نگردد، قابل شناخت نیست؛ نه نظام طبیعت و عالم عین و نه نظام ذهن آدمی هیچ یك كثرت را بر نمی‏تابد.
فیلسوفان مدرسی، اصل متعارفی دارند كه بر اساس آن، اصول، نباید بطور غیر ضروری متكثر و چند برابر شوند. به عقیده كانت این اصل متعارف دلالت می‏كند بر این كه اشیاء، بالطبع برای وحدت عقل ماده فراهم می‏كنند و كثرت ظاهری نباید مانع شود از این كه فرض كنیم، پشت این كثرتْ وحدتی از خواص بنیادین وجود دارد كه كثرت، تعیّنات مختلف آن خواص است. گرچه این وحدت، یك تصور صرف است، ولی همواره در همه زمانها جستجو شده است.(كانت، ۱۹۹۳، ب ۶۸۰)
كانت قوّه فاهمه و عقل را قوّه تركیب و تألیف می‏داند. فاهمه كثرات نامرتبط شهود حسّی را بر اساس اصل وحدت استعلایی ادراك نفسانی، وحدت می‏بخشد و عقل، كثرات قواعد فاهمه را براساس اصل بنیادین خود، وحدت می‏بخشد، مادّه وحدت بخشی فاهمه را حسّ تأمین می‏كند و مادّه كار عقل را فاهمه فراهم می‏آورد. نه تنها سازوكار ذهن و قوای آن چنین است، بلكه طبیعت و قوانین حاكم بر آن نیز چنین است. شیمیدان، فیزیكدان، زیست‏شناس و سایر دانشمندانی كه موضوع پژوهش آنان طبیعت است، سرگرم وحدت بخشیدن به كثرات هستند و تلاش می‏كنند عناصر مختلف را به چند عنصر اوّلیه بازگردانند.
كانت تصریح می‏كند كه نباید گمان كرد، عقل با مشاهده طبیعت و این كه در طبیعتْ كثرات به وحدت باز می‏گردند به این نكته پی‏برده است؛ بلكه قانون عقل كه جستجوی وحدت را از ما می‏خواهد قانونی ضروری است؛ زیرا بدون این قانون اصلاً عقلی وجود ندارد. قوّه عقل در تلاش است تا آن جا كه ممكن است، به معرفت پراكنده ما وحدت بخشد و قاعده‏های فاهمه را به كلیّت نزدیك كند.تمام سعی و تلاش كانت آن است كه ثابت كند، اگر تصورات عقل كه عقل به وسیله آنها وحدت قواعد و كثرات فاهمه را ممكن می‏سازد، وجود نمی‏داشتند، اساسا شناخت ممكن نبود. به بیان دیگر همان طور كه اگر اصل «وحدت استعلایی ادراك نفسانی = من می‏اندیشم» نبود، فاهمه نمی توانست كثرت شهودات حسّی را وحدت بخشد، در این جا نیز اگر تصورات عقل محض (خدا، جهان، نفس) نمی‏بودند، كثرت قواعد فاهمه به وحدت تبدیل نمی گردید. «عقل در عملكرد منطقی خود، فاهمه را به وسیله تصورات در مواردی كه فاهمه بنفسه نمی‏تواند قواعد را تأسیس كند یاری می‏رساند و در عین حال به قواعد متعدد و مختلف فاهمه وحدت یا نظامی تحت یك اصل واحد می‏بخشد.»(كانت، ۱۹۹۳، الف ۶۴۸)
پیش از این دیدیم كه به نظر كانت عقل دو كاركرد یا عملكرد دارد: یكی منطقی و دیگری استعلایی. در كاركرد منطقی، عقل به دنبال كبرای كلّی و شرط همه شرطها است و در كاركرد استعلایی، عقل برای این كه به عطش جستجوی شرط نامشروط خود پایان دهد ـ چه این كه این جستجو در جایی باید پایان یابد ـ به یك تصور نهایی می‏رسد، چنانكه گویی (if as) اینها در عالم عین و وجود هستی دارند. بدین سان عطش عقل بر طرف می‏شود و به آرامش می‏رسد. شاید بتوان مراد كانت را از نظام بخشی تصورات عقل كه در ضمیمه جدل استعلایی با عبارتهای مختلف، متفاوت، مبهم و پیچیده بیان كرده است، در قالب عبارت زیر بهتر فهمید:
«در هماهنگی و مطابقت با این ایده‏ها به عنوان اصولْ ما باید اوّلاً در روان‏شناسی، همه پدیدارهای ذهن خویش را به نوعی پیوند دهیم، چنانكه گویی ذهنْ جوهری بسیط است. ثانیاً، در جهان شناسی باید فقط به دنبال شرایط پدیدارها باشیم... چنانكه گویی سلسله پدیدارها فی نفسه پایان‏پذیر است. ثالثاً، در قلمرو الهیات باید به هر چیزی كه می‏تواند، به محتوای تجربه ممكن تعلق گیرد، به نوعی بنگریم كه گویی جهان محسوس، فی نفسه دلیلی (ground) واحد، عالی و كافی بیرون از خود دارد، یعنی عقلی (جهت ـ دلیل) خود بنیاد، اصیل و خلاّق.»(كانت، ۱۹۹۳، ب، ۷۰۰، الف ۶۷۲)
بنابراین، تصورات عقل محض استفاده معرفت‏شناسی و روشی دارند، نه هستی شناختی. از عبارات مذكور چنین استفاده می‏شود كه تصوّرات عقل محض اصولی نظام بخش هستند؛ به این معنا كه به ما توصیه می‏كنند تا جهان را به عنوان یك كلّ، خدا را به عنوان موجودی خالق و خود بنیاد و نفس را به عنوان جوهری بسیط، چنان بنگریم، كه گویی می‏دانیم بطور عینی این اصول صادقند.
كانت در تمهیدات می‏گوید:
«تصورات استعلایی مبیّن آن است كه مقصود از عقل، مخصوصاً این بوده كه مبدأ وحدت سیستماتیك، كاربرد فاهمه باشد؛ امّا اگر این وحدت را كه به نحوه شناسائی تعلق دارد، چنان به حساب آوریم كه گویی وحدت ذاتی، متعلق شناسایی است و اگر آن را كه در حقیقت نظام بخش است، قوام بخش انگاریم و معتقد شویم كه می‏توانیم با این تصورها شناسایی خود را به نحو متعالی از هر تجربه ممكن فراتر بریم ـ و حال آن كه تنها فایده آن وحدت این است كه تجربه را تاحدّ امكان در درون خود آن به تمامیت نزدیك كند، یعنی پیشرفت تجربه را با هیچ چیزی كه نتواند تجربه باشد، محدود سازد ـ این همه، نشانه آن است كه در داوری درباره مقاصد خاصی كه از عقل و اصول آن منظور نظر بوده، دچار سوء فهم شده‏ایم و حكایت از جدلی می‏كند كه بخشی از آن، استفاده از عقل را در تجربه دچار اختلال می‏سازد و بخش دیگر، عقل را با خود به ستیز وامی‏دارد»(كانت، ۱۳۷۰، ص ۲۰۰، ۲۰۱)
بنابراین صرفاً عقل از مفاهیم و تصورات خود به مثابه روشی برای وحدت بخشیدن و نظم بخشیدن به معرفت و شناخت حاصل از فاهمه استفاده می‏كند، و به هیچ وجه عقل آفریننده مفاهیم نیست، به عقیده كانت وضع مفهومی، چنانكه گویی چنین مفهومی در واقع نیز وجود دارد، به منظور این كه حد نهایی برای جوشش و غلیان بی انتهای عقل وضع شود و معرفت ممكن گردد، به معنای وجود حقیقی و واقعی آن مفهوم نیست.
بعضی از مفسّران كانت گفته‏اند، موضع كانت در باب نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل موضعی منسجم و هماهنگ نیست، گاهی كانت می‏گوید، اصول نظام بخش باید به عنوان قوام بخش نیز در نظر گرفته شوند، یعنی اصول نظام بخش صرفاً وسیله‏ای برای توجیه نیستند؛ بلكه علاوه بر آن گزاره‏هایی درباره واقعیت‏اند. مثلاً درباره ایده نظام بخش «خدا» می‏گوید «من نه تنها مجازم بلكه باید این ایده و تصور را واقعی تشخیص دهم، یعنی برای آن متعلقی واقعی اثبات كنم،» (كانت، ۱۹۹۳، ب ۷۰۵) گاهی كانت می‏گوید: فقط می‏توان بعضی اصول نظام بخش را به عنوان قوام بخش پذیرفت. گاهی موضع سوّمی اتخاذ می‏كند و می‏گوید: خطای دیالكتیكی، از اشتباه گرفتن اصول نظام بخش به عنوان قوام بخش ناشی می‏شود، یعنی می‏توان اصول نظام بخش را قوام بخش تلّقی كرد، امّا چنین كاری را نباید كرد. گاهی كانت موضع چهارمی اتخاذ می‏كند كه بهترین موضع اوست می‏گوید: «تصورهای استعلایی هرگز كاربردی قوام بخش را روا نمی‏دارند. وقتی بدین روش اشتباه بكار روند و در نتیجه به عنوان مفاهیم فراهم كننده اشیاء خاص در نظر آیند، شبه عقلی و صرفاً مفاهیمی جدلی خواهند بود. از طرف دیگر آنها كاربردی نظام بخش و در واقع ضروری و چاره‏ناپذیر دارند.»(بِنِت: ۲۷۵، ۲۷۶، ۲۷۷)
گرچه كانت در ضمیمه جدل استعلایی، مقصود خود را با عبارتهای بسیار متفاوت و پیچیده بیان می‏كند و براستی فهم مقصود وی كاری دقیق، دشوار و در عین حال مستلزم تسلّط بر همه اجزای تفكر فلسفی و نظام فكری اوست، اما وقتی با فیلسوفی كه به حق می‏توان او را به حمل شایع فیلسوف نامید، سرو كار داریم، به آسانی نمی‏توان او را به پراكنده گویی و تزلزل در موضع متهم ساخت. بنابراین به عقیده نگارنده این سطور نمی‏توان با آقای بنت موافقت تام نمود؛ زیرا با دقّت و حوصله بیشتر، می‏توان از عبارات خود كانت مقصود وی را فهمید، به نحوی كه تناقض ظاهری كلمات كانت بر طرف گردد.
آقای بنت به بعضی عبارات كانت اشاره داشت كه در آنها كانت بر این باور بود كه اصول نظام بخش، نه تنها رواست كه قوام بخش تلقی شوند، بلكه باید چنین باشد. اگر به خاطر داشته باشیم، یكی از نكاتی كه همواره كانت در باب قوّه عقل به آن اشاره می‏كند، این است كه عقل هرگز با شهود حسّی بطور مستقیم ربط و نسبتی ندارد؛ بلكه عقل مستقیماً با فاهمه سروكار دارد واز طریق فاهمه با شهود حسّی. بنابراین اصول عقل محض هرگز نمی‏توانند، قوام بخش مفاهیم تجربی باشند.
كانت می‏گوید:
«از آنجا كه هر اصلی كه برای فاهمه وحدت تام، كاربرد آن را بطور پیشینی تجویز كند، برای متعلق تجربه نیز ـ گرچه نه مستقیماً ـ معتبر است. پس اصول عقل محض باید، واقعیت عینی نیز نسبت به متعلق داشته باشند؛ البته نه به منظور تعیّن بخشیدن چیزی در آن، بلكه فقط به منظور اشاره به روشی كه به آن روش كاربرد تجربی و معیّن فاهمه در هماهنگی كامل با خودش باشد.»(كانت، ۱۹۹۳، ب ۶۹۳)
مطلب مذكور دلالت می‏كند بر این كه اصول نظام بخش عقل، باید قوام بخش تلقّی شوند و واقعیت عینی داشته باشند؛ امّا نه به منظور تعیّن بخشیدن به چیزی.بنابراین تصورات عقل، شناسایی ما را ممكن می‏سازند؛ امّا هیچ گاه ما به خود آن تصورات نمی‏رسیم.
فیلسوف معاصر ما و هموطن كانت، كارل یاسپرس به خوبی مقصود كانت را در باب ارزش مثبت تصورات عقل تبیین كرده است، او توضیح می‏دهد:
«برای كانت ایده‏ها سه وظیفه دارند كه به یكدیگر وابسته است:
نخست، كار روشْ شناسانه: وقتی می‏خواهیم آنچه را كه گروهی از جانوران در آن شریكند مشخص كنیم، یك طرح كلّی مثلاً از مهره داران می‏كشیم. نمی‏پرسیم كه آیا این طرح درست است یا نه؟ آیا براستی چیزی به عنوان «مهره داران اصلی» وجود داشته یا نه؟ آنچه می‏پرسیم، این است كه آیا این طرح سودمند هست یا نه؟ ما می‏خواهیم آن را چون وسیله‏ای برای مشخص كردن آنچه در مهره داران هست به كار ببریم و بوسیله آن پرسش‏هایی را طرح كنیم كه به ما امكان دهد تا آن جا كه می‏توانیم در شناخت مهره داران پیش برویم. ایده‏ها چشم اندازهایی هستند كه ما آنها را درباره آزمون به كار می‏بریم.
دوم، جنبه روانشناسانه: ما نه تنها از درست بودن نظری كه به آن رسیده‏ایم، بلكه از اهمیّت آن نیز سخن می‏گوییم. ارزش حقیقت یك اندیشه را گاه با كاربرد عملی آن تعیین می‏كنیم؛ ولی گاه نیز ممكن است، یك نظریه ما را به نظریه‏ای دیگر هدایت كند؛ بدان سان كه یك پرسش، ما را همواره از یك حلقه زنجیر به حلقه دیگر بكشاند، بی آن كه به پایان برسیم.
ارزش حقیقت، در كلّ علم، همواره تعیین ناشدنی باقی می‏ماند. ممكن است بگوییم كه یك نظریه، ژرف یا سطحی است، با اهمیّت یا بی اهمیت است؛ امّا هیچ گاه نمی‏توانیم این ارزش گذاری را اثبات كنیم. این ارزش گذاری با معنای علم سرو كار دارد و خود غیر علمی است. این، ایده‏ها هستند كه در این قضاوتهای ارزشی در كارند. اینها نیروی پنهان بررسیهای علمی‏اند. همه كس نادانسته بوسیله اینها هدایت می‏شود، به یاری اینها كه حضورشان را در كار خود حس می‏كند، به ارزیابی ژرفا و اهمّیت یك كار علمی برمی‏آید؛ گو آن كه هیچ گاه نمی‏تواند این ارزش گذاریها را بطور كامل استوار نماید.
این نكته در خور توجه است كه با آن كه ما می‏كوشیم تا در علم به روشنی كامل برسیم، امّا پس از رسیدن به آن دلبستگی خود را به آنچه یافته‏ایم از دست می‏دهیم. ما در آرزوی روشنی هستیم، امّا آن روشنی كه ظهور یك ایده باشد. ایده در دستاورد علمی، یك عنصر تاریك و یك مورد انتقاد است؛ امّا با این همه شرط باروری علمی است. آنچه خرد در جستجوی آن است، ابهام نیست؛ بلكه ایده است. چنین نیست كه خرد، جویای تاریكی باشد؛ امّا این نیز هست كه به آنچه فقط درست باشد، قانع نیست. ایده، مشكل را به صورت پاینده در می‏آورد و با این كار، ناروشنی را نیز. به نظر می‏رسد آنچه كاملاً روشن و از این رو پایان یافته است، هیچ ایده‏ای را نمی‏نمایاند. چنین چیزی فقط درست است و از این رو هیچ مقصد و مقصودی ندارد. این گونه گفته‏های درست را تا بی‏نهایت می‏توان ادامه داد. امّا آنها تنها آنگاه شوقی بر می‏انگیزند كه به یاری ایده به یك كل پیوند یابند.
سوم، جنبه ابژكتیو: آزمون، چیزهایی را به ما می‏دهد كه اگر بدرستی نظم یابند و یگانه شوند، با ایده‏ها مطابق خواهند بود. از این رو باید ایده‏ها را «با طبیعت هماهنگ» شمرد. آنها «خود را چون ایده‏هایی شایسته عرضه می‏كنند و نه چون وسیله‏هایی برای كارایی روش.» در واقع كانت بر آن است كه «اگر خرد، آزاد بود كه بپذیرد نیروهای گوناگون، ناسازگارند و از این رو یگانه كردن آنها در یك نظام بر خلاف طبیعت است، هیچ گاه نمی‏توانست بطور منطقی در برگرداندن نیروهای گوناگون به یك نیروی بنیادی پافشاری كند.» اگر چنین بود، خرد هدفی را كه با روال طبیعت سازگاری نداشت پیش روی خود نهاده بود. از این جاست كه باید این فرض را بپذیریم كه وحدت سیستماتیك طبیعت بطور ابژكتیو درست و لازم است. از این روست كه كانت از درستی «ابژكتیو» ـ اگر چه «نامعین» ـ ایده‏ها سخن می‏گوید: سخن از «واقعیت ابژكتیو»ی كه نمی‏تواند چیزی را به دقّت معین كند.»بدین سان كانت در ایده‏ها چیزی ابژكتیو یافت ؛ چیزی كه مقصود اصلی فلسفه او همانا روشن كردن طبیعت آن بود. ستایش او از افلاطون گواه این نكته است: «افلاطون بخوبی آگاه بود كه نیاز توانایی شناسایی ما بسی برتر از آن است كه فقط به یافتن داده‏های تجربی و بهم بر نهادن و یگانه كردن آنها بپردازد و آنها را به صورت آزمون در آورد. او بخوبی می‏دانست كه خرد ما به طبیعت در جستجوی آن گونه شناسایی‏هایی است كه چندان از مرزهای آزمون فراترند كه هیچ موضوع تجربی، نمی‏تواند با آنها مطابق باشد. با این همه این شناسایی‏ها چنان‏اند كه واقعیّتی ویژه خود دارند و به هیچ رو چنین نیست كه ساخته و پرداخته مغز ما باشند.»
اگر به جنبه‏های سه گانه ایده، یعنی جنبه روان شناسانه، روش شناسانه، و ابژكتیو بنگریم در می‏یابیم كه هر گاه بخواهیم به ذات یك ایده پی ببریم، نخست باید یكی از این سه راه را در پیش گیریم. آنگاه اگر بخواهیم دریافت دقیق‏تری داشته باشیم، به جنبه‏های دیگر می‏پردازیم. بدین سان آنها به صورتی جدا ناشدنی در می‏آیند. برای فهمیدن هر یك باید هر سه را فهمید. ایده، هم سوبژكتیو است و هم ابژكتیو.»(یاسپرس: ۸ـ۱۴۴)
سخن یاسپرس به دلیل این كه نكات مهمی را درباره نظام بخشی و قوام بخشی تصورات عقل در بر داشت، همه آن را نقل كردیم.
شاید مهمترین نكته مد نظر یاسپرس، حلّ تعارض ظاهری كلام كانت باشد كه پیشتر درباره آن به اجمال سخن گفته آمد. یاسپرس، تصریح كرده است كه ایده هم سوبژكتیو است و هم ابژكتیو، به راستی چگونه امری می‏تواند هم سوبژكتیو (ذهنی) و هم ابژكتیو (عینی) باشد؟، چگونه تصورات عقل، هم نظام‏بخشند و هم قوام بخش؟به عقیده كانت تصورات عقل نظام بخشند. یاسپرس، از كاربرد نظام بخش، تعبیر به جنبه روش شناسانه كرده است؛ امّا جنبه نظام بخشی یا روش شناسانه تصورات عقل بدون توجّه به حیث ابژكتیو و عینی بودن آنها بی‏معناست. اساساً به عقیده كانت سوژه و فاعل شناسا و یا قوای ذهنی و یا به تعبیر دیگر «صورت»، زمانی سوژه و یا صورت است كه در تقابل با ابژه و مادّه قرار گیرد. ملازمه ذهن و عین، صورت و مادّه، معرفت و هستی، یكی از اصول و شاید شاه بیت غزل فلسفی كانت است.
كانت در «استنتاج استعلایی» تلاش جانانه‏ای برای این كه اثبات كند: وحدت استعلایی ادارك نفسانی (self_ identity) مستلزم اشیاء(objects) است واشیاء مستلزم وحدت استعلایی ادراك نفسانی است. اساس نظریّه تركیب (synthesis) در تحلیل استعلایی تقابل «من استعلایی» و «اشیاء» و ملازمه یكی با دیگری است.
آقای یوینگ گفته است كه مطلب مذكور یكی از مهمترین مباحث تاریخ اندیشه و تفكّر است. (یوینگ: ۴۰)
البته كانت بسیار تأكید دارد بر این كه ملازمه قوام بخشی و نظام بخشی تصورات عقل در جدل استعلایی فرق عمده‏ای با بحث استنتاج استعلایی دارد. در استنتاج استعلایی، وحدت استعلایی ادراك نفسانی اطلاق مقولات را بر تجربه ممكن می‏ساخت، گر چه این اصل استعلایی است، یعنی «من می‏اندیشم» خود تجربی و عینی نیست، چون شرط هر تجربه است؛ امّا محدود به تجربه می‏باشد و از حدود تجربه و تمثلهای حسّی داده شده پا فراتر نمی‏گذارد. ولی عقل و تصورات عقل همواره عطش گذر از تجربه دارند، و اصولی كه سامان بخشی معرفت را به عهده دارند، نباید اموری عینی تلقّی گردند، چه این كه این خطا و اشتباه منشأ تعارض عقل با خود و مغالطات ناشی از آن است. به نظر نگارنده این سطور باید دو مطلب را از یكدیگر تفكیك كرد: قوام بخشی به معنای تحقق و هستی تصوّرات عقل، از نظر كانت امری منفی است؛ امّا قوام بخشی به معنای این كه تصورات عقل تا عینی تلقی نشوند، هرگز نمی‏توانند نظام بخش باشند، امری پذیرفتنی است. بنابراین تقابل قوام بخشی و نظام بخشی تصورات به معنای نفی یكدیگر نیست؛ بلكه این تقابل بر اساس اصطلاح خود كانت «استعلایی» است و شرط امكان معرفت و حصول آن است.
●● مرور و نتیجه:
اگر مروری گذرا به آنچه كانت در ضمیمه بخش جدل استعلایی كتاب نقد عقل محض در باب نتیجه مثبت ایده‏های عقل گفته است داشته باشیم، شاید بتوان گفت: نتیجه منطقی نظام فلسفی كانت و وضع این ضمیمه تذكر این نكته است كه نتیجه جدل استعلایی یكسره منفی نیست؛ بلكه ایده‏ها بالضروره باید باشند تا معرفت ممكن گردد.
عقل قوّه استنتاج است و به حسب طبیعت خود به دنبال وحدت بخشی كثرات است و باید به ایده‏ها و تصوراتی منتهی گردد، امّا نباید این تصوّرات را واقعی تلقّی كرد، چون هیچ مابازایی در خارج ندارند.
البته آنچه كانت در باب قوه عقل، تصورات آن و كار كرد این تصورات گفته است، در پرتو كل نظام فلسفی او قابل فهم است. توضیح، تبیین و نقد هر جزئی از نظام فلسفی او، مستلزم تسلط بر كل نظام فلسفی اوست.هدف این مقاله تشریح و توضیح نظریه كانت در باب كاركرد منفی و مثبت تصورات عقل بود. به همین دلیل گرچه نویسنده این سطور با آنچه كانت در باب نظام بخشی و قوام بخشی تصورات گفته است، نمی‏تواند موافقت كامل نماید، امّا نقد آن مستلزم تحقیق گسترده و مجال دیگری است.
نویسنده:محمدعلی عبداللهی
منابع
فارسی
۱ ـ كاپلستون، فردریك، تاریخ فلسفه، ترجمه: منوچهر بزرگمهر، انتشارات علمی فرهنگی سروش، ۱۳۷۳.
۲ ـ كانت، تمهیدات، ترجمه: حداد عادل، نشر دانشگاهی، چ دوم، ۱۳۷۰.
۳ ـ كانت، سنجش خرد ناب، ترجمه: میر شمس الدین ادیب سلطانی، امیر كبیر ،۱۳۶۲.
۴ ـ كورنر، فلسفه كانت، ترجمه: عزّت اللّه‏ فولادوند، خوارزمی، ۱۳۶۷.
۵ ـ هارتناك، یوستوس، نظریه معرفت در فلسفه كانت، ترجمه: حداد عادل، چ اول، نشر فكر روز، ۱۳۷۶.
۶ ـ یاسپرس، كارل، كانت، ترجمه: میر عبدالحسین نقیب زاده، طهوری، چ اول، ۱۳۷۲.
انگلیسی
۱-Bennett, janathan, Kant&#۰۳۹;s Dialectic, cambridg university press, ۱۹۷۴.
۲-Kant, Immanuel, critique of pure reason, trans, N.kemp smith mcmillan, ۱۹۹۳.
۳-Kemp smith, norman,A commentry to kant&#۰۳۹;s "critique of Pure reason" Humanities Press international, ۱۹۹۲.
۴-Cassirer.H.W,Kant&#۰۳۹;s first critique, ۱۹۶۸.
۵-Ewing ,A.C. kant&#۰۳۹;s treatment of causality, archon books, ۱۹۶۹.
۶-Howard,Caygill,A kant&#۰۳۹;s Dictionery, Blackwell,۱۹۹۷.
۱ ـ دانشجوی دكتری فلسفه غرب، دانشكده ادبیات، دانشگاه تهران
۲ - دو واژه ] Transcendental= استعلایی ] و ] Transcendet= متعالی] نخستین بار از سوی كانت به معنایی متمایز بلكه متقابل به كار رفته‏اند. اصحاب مدرسه این دو واژه را به معنایی مترادف به كار می‏بردند. كانت واژه استعلایی را در كتاب «نقد عقل محض» تنها برای آن نوع معرفت و علمی به كار می‏برد كه شرایط امكان معرفت تجربی را عرضه كند. واژه استعلایی به اموری اشاره دارد كه نه تجربی هستند و نه متعالی. از نظر كانت امری متعالی است كه یكسره ورای تجربه و غیر قابل اطلاق بر آن باشد. تقابل میان استعلایی و متعالی در نظام فلسفی كانت بسیار مهم است. جنبه سلبی فلسفه كانت ـ یعنی نقد ما بعدالطبیعه جزمی ـ مستلزم عرضه آموزه اثباتی او است كه كانت از آن به «فلسفه استعلایی» یعنی بیان عناصر پیشینی معرفت بشری تعبیر می‏كند. [كانت، ۱۹۹۳، الف ۱۱ و ۱۲].
۳ - آقای یوینگ یكی از مفسران كانت در كتابی ذیل عنوان «علیّت از نظرگاه كانت» به خوبی تقابل معرفت شناختی مذكور را بررسی كرده است.
منبع:فصلنامه نامه مفید، شماره ۳۴
منبع : خبرگزاری فارس