یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


دنیای پدیده شناختی ادموند هوسرل


دنیای پدیده شناختی ادموند هوسرل
صحبت از جامعه شناسی پدیده شناسی که آشکارا ریشه های فلسفی دارد , و زبان دشوار و پیچیده ای را برای بیان مفاهیم خود برگزیده است , چندان ساده به نظر نمی رسد.
در این نوشته سعی می کنیم با روایتی ساده , ابتدا ایده پدیده شناسی را در اندیشه ادموند هوسرل بررسی کنیم , و سپس با ورود به حوزه جامعه شناسی با طرح افکار آلفرد شوتس ادامه مطالعاتمان را پی بگیریم.
به نظر می رسد طرح « ایده پدیده شناسی » در اندیشه هوسرل , از آن جایی آغاز شد که علم مدرن ( متاثر از اندیشه های دکارت , میل و بیکن ) در رهیافت تجربه گرایانه خود , میان علوم طبیعی و علوم ماوراء طبیعی گسست ایجاد نمود.
در علوم طبیعی همچون فیزیک , شیمی , زیست شناسی و ... طبیعت , به آنچه قابل مشاهده و آزمایش تجربی است تقلیل داده شد.
و در علوم اجتماعی نیز با تاکید بر واقعیتهای اجتماعی همچون اشیاء ( things ) با ارائه « نظریه های کلان اجتماعی » که مجموعه های متراکم و بهم پیوسته ای از « علیت » های درونی می باشند , بر « تبیین » پدیده های اجتماعی تاکید شد.
اینگونه برخورد با واقعیت اجتماعی از نظر هوسرل باعث انتزاعی شدن معرفت علمی ( یا اجتماعی ) گشته و آنرا از زندگی روزمره جدا می کند.
این انتزاعی شدن بیش از حد را می توانیم در نظریه های کلانی همچون کارکردگرایی ساختاری بخوبی مشاهده کنیم که در آنجا پارسونز به طرح قضایایی می پردازد که به نظر نمی رسد با واقعیت ملموس زندگی آدمیان تباینی داشته باشد و نوعی بازسازی ذهنی واقعیت می نماید.
بدین جهت هوسرل با رد شیوه کسب آگاهی از طریق آزمایش تجربی ( رئالیسم ) و نیز بازسازی ذهنی و نسبت دادن برخی قضایای ذهنی به واقعیت خارجی ( ایده آلیسم ) نوعی فلسفه رادیکال و تلفیقی را پی ریزی نمود که بصورت ریشه ای می کوشید فرآیند کسب آگاهی و تجربه ما را از واقعیت های طبیعی و اجتماعی بررسی نماید.
او در این زمینه مفاهیم « نیتمندی , Intentionality » و « توافق بین الاذهانی , Intersubjective Consensusاز ماهیت اشیاء فیزیکی و اجتماعی » را مطرح می کند که بر پایه آن از یک سو شناخت ( یا آگاهی ) امری « ربطی » میان ذهن شناساگر و واقعیت بیرونی است.
از این جهت برخلاف معرفت علمی که ذهن را تابعی از عین می داند , در پدیدارشناسی شناخت از تلفیق ذهن و عین پدیدار می گردد. در واقع سازوکارهای ویژه و خاص ذهن انسان است که جهان خارج را اینچنین ادراک می کند و جهان خارج ذاتا و فارغ از ذهن انسان , بدین شکل نیست.
و از سویی دیگر هر آنچه در تجربه زیسته ی افراد یکسان برداشت و آموخته می شود , همچون ماهیات پدیده های اجتماعی همچون گروه , سازمان , انقلاب و ... به این دلیل که در تکرار تجارب , یکسان معنی می دهند , و به شکل بین الاذهانی پدیدار می گردد , یعنی در بدو امر و در برخورد اول ( فارغ از تعریفهای متفاوتی که برای آنها بعدا انجام می شود ) ادراک یکسانی از آنها می شود , و ما به طور ناخودآگاه آنها را می شناسیم , گذشته از صورت ذهنی خود دارای « عینیت » هم هستند یعنی می توان آنها را به عنوان یک امر عینی پذیرفت و با آن رفتار کرد ( همچون پدیده های فیزیکی ).
در اینجا لازم تاکید کنیم که تفاوت میان شناخت پدیده های اجتماعی ( مثل سازمانهای اجتماعی ) در دیدگاه پدیدارشناسانه و جامعه شناسی کلاسیک این است که در پدیدارشناسی این شناخت از « تجربه ی زیسته » و بطور ناخودآگاه حاصل می گردد که در طول زندگی بارها « بازشناسی » می گردند , اما در جامعه شناسی کلاسیک این پدیده ها پس از تعریف ذهنی ای که در حوزه نظری بطور آگاهانه از آنها می کنیم , مشخص می شوند.
در چنین جهت گیری ای او پدیده را هر آن چیزی که در آگاهی ما ظاهر شود خواه خیال , واقعیت , ایده یا حقیقت , تعریف می کند و معتقد است که انسان می تواند تجربیاتی از ایده ها , انگیزه ها , نیات و ... مثل فرم های هندسی , پدیده های اجتماعی و سایر کیفیات و جنبه های دنیای غیر فیزیکی داشته باشد.
این امر به معنای گسترده شدن تجربه باوریِ کلاسیکِ تقلیلگراست که در آن فقط تجربیاتی که در حوزه واقعیت فیزیکی هستند پذیرفته می شوند. از این نظر می توان گفت پدیدارشناسی ضد تقلیگرایی بوده و همواره بر « کلیت » ( totality ) پدیده های اجتماعی یا فیزیکی تاکید دارد.
هوسرل از طریق طرح این دو مفهوم ( نیتمندی و توافق بین الاذهانی ماهیات ) کوشید پیوند دوباره ای میان معرفت علمی و زندگی روزمره برقرار نماید.
اما پدیده شناسی تنها به ذکر این که انسانها به طور ناخودآگاه در تجربه ی زیسته خویش توافق بین الاذهانی از ماهیات پدیده های اجتماعی را بدست می آورند , بسنده نمی کند بلکه می کوشد دریابد چگونه می توان در برخورد پدیدارشناسانه با واقعیت خارجی بطور آگاهانه به درک این ماهیات دست یافت.
درک ماهیت اشیاء به دو گونه ممکن است :
۱) تنوع آیدتیک , Eidetic Variation .
۲) اپوخه , Epoche .
تنوع آیدتیک تامل در باب افق انتظارات ماست چرا که در آن آگاهی به عنوان موضوعی خارج از ذهن مطالعه می شود. بطور مثال تنوع آیدتیک این است که اضلاع , درجه ها و دیگر خصوصیات مثلث را آنقدر تغییر می دهیم تا به مرحله ای برسیم که از مرز مفهوم اولیه ( مثلث ) بگذریم در این جا می توانیم خصوصیات ذاتی یا وجه تمایز مثلث را از دیگر اشکال هندسی تشخیص دهیم و همین وجوه تمایز ماهیت این شکل هندسی را نشان می دهد.
اما در اپوخه بر « مواجه حضوری با واقعیت » و امکان دریافت دانش به شکل مستقیم و بی واسطه بدون توجه به پیش فرضهای ذهنی تاکید می شود. از این جهت پدیدارشناسی می بایست توصیفی باشد و پدیده ها را از طریق آگاهی مستقیم و شهودی توصیف کند.
این تجربه شهودی آنزمان حاصل می شود که محقق همه قضاوتهای خود را درباره پدیده ای که در تعاریف ذهنی اش ساخته موقتا کنار بگذارد , به نحوی که از طریق این رها کردن یا تعلیق خود شی ء به عنوان داده مطلق آگاهی بر او ظاهر شود.
بدین جهت پدیدارشناسی چهارچوب نظری ارائه نمی دهد بلکه بیشتر به معاینه و توصیف پدیدارها بدون پیش داوریهای قبلی توجه دارد و معتقد است برای آن که بتوانیم به ماهیت اشیاء راه یابیم باید هر گونه پیش فرض و آگاهی پیشینی که درباره آن پدیده داریم در پرانتز قرار دهیم تا بتوانیم آن شی ء را بگونه خالص تجربه کنیم.
این رویکرد در پدیده شناسی به « تعلیق پدیدارشناسانه , Phenomenologcial Epoch » یا « تقلیل پدیدارشناسانه , Phenomenological Reduction » یا به اصطلاح « اپوخه , Epoche » مشهور است.
پس در جمع بندی می توان گفت در پدیده شناسی :
۱) پدیدارها ماهیت هستند.
۲) پدیدارها شهودیند.
http://social-me.blogfa.com/
علیرضا عزیزی