شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مروری بر کتاب «ایده پست مدرن: تاریخ»


مروری بر کتاب «ایده پست مدرن: تاریخ»
هانس برتنز در كتاب «ایده پست مدرن: تاریخ» بحث مفصلی در باب لیوتار و هابرماس پیش می كشد. از نظر لیوتار اهمیت جهان پست مدرن این است كه باب یكپارچگی در تاریخ را می بندد. جهان كلان روایت در آثار او مورد نقد قرار می گیرد و جهان سوژه كنار گذاشته می شود. جهان سوژه همان جایی است كه دنیای كلان روایت خود را در آن نشان می داد. به عبارت دیگر سوژه آن جهان «من» است كه بعدی خطی از آنچه كه هست را به وجود می آورد. جهان كلان روایت را سوژه به وجود می آورد و جهان «نمایش» (Presentation) نمایشی از آن است.جهان نمایش همان دنیای فوق روایت است و در اینجا ما به نقد هایدگری جهان نمایش برمی خوریم. بعد نمایش در واقع عكس آنچه هست است و لذا آنچه كه موجود است همان است كه به نمایش درآمده است. سینما آخرین تجلی جهان نمایش است و طرفه اینكه در سینما شاهد نوعی دنیای ضدنمایش(anti-presentation) هستیم. دنیای نمایش دنیای خطی است. حال آنكه در پست مدرنیسم ابعاد جهان خطی نیست.دنیای فوق «روایت» از سوی دیگر دارای بعد ماورای خطی است و این خطی بودن است كه فوق «روایت» را تعیین می كند. سوژه و جهان خطی هر دو یك سوی واقعیت را تشكیل می دهند. در گفتار فی الواقع همیشه گوینده اثر وجود دارد كه متن را مورد خطاب قرار می دهد. اما در ضدنمایش وضعیت به گونه ای دیگر است. در اینجا نوعی تفكر درونی و خویش كاوی به چشم می خورد. در اینجا دیگر آنچه كه در معرض تماشا است بعد نمایشی نیست بلكه این خود بعد نمایش است كه اهمیتش را از دست می دهد. تا جایی كه بعد نمایش وجود دارد «خودكاوی» دارای ارزش نیست. از سوی دیگر در دنیای فوق روایت خودكاوی نیز به نوبه خود دارای چندان اهمیتی نیست. همراه با جهان خودكاوی است كه فوق روایت از اعتبار می افتد.در بعد یكدست سازی است كه هابرماس مورد نقد قرار می گیرد. در اینجا نظریه لیوتار عنوان می شود كه یكدست سازی را در كنار فوق روایت مورد نقد قرار می دهد. برای لیوتار چندپار گی بر یكدست سازی ارجح است در اینجا نه فقط سوژه بلكه كلیت نیز دچار چند پارگی است. در فوق «روایت» جهان از یك كل واحد ساخته می شود كه در آن اثری از چند پار گی دیده نمی شود. وجود چند پار گی است كه باب نوعی نقد را بر سیستم می گشاید و فوق روایت را به كنار می زند. چند پار گی نه فقط در سیستم دیده می شود، بلكه در خود (Self) نیز قابل مشاهده است. برای فردریك جیمون خود چندپاره (Fragmented self) همان خود شیزوفرنیك است كه فوق روایت را به كنار می زند. در اینجا است كه جهان خنده و رهایی خود را نشان می دهد. خنده بخشی از شیزوفرنیك است كه در آن گفتار مداوم جای خود را به گفتار پاره پاره داده است.در بعد نمایش نیز خنده جای خاص «شیزوفرنی» را دارد. در خنده است كه ابعاد فیزیولوژیكی بودن خود را عرضه می كند و در اینجا بعد توتالیتر به كنار رانده می شود. به عبارت دیگر شیزوفرنی و خنده نقطه مقابل توتالیتاریانیسم است. در تئاتر «آنتوان آرتو» این نوع طغیان علیه توتالیتاریانیسم جسم به چشم می خورد. اما در هابرماس یكدست سازی كلیت باعث نوعی وحدت فیزیولوژیكی می شود. برای جیمسون خنده دارای آن بعد اساسی است كه در آن ابعاد تن به جنبش رسیده و نوعی آزادی به وجود می آید، شعر، طنز و موسیقی ازجمله ابعادی هستند كه مقابل فوق روایت قرار می گیرند.لذا می توان مشاهده كرد كه در پست مدرنیسم «خنده» و «شیزوفرنی» جای خاصی برای خود دارند و در اینجا خطی بودن مدرنیسم به گوشه ای رانده می شود. كلاً جهان خنده با جهان پست مدرنیسم در انطباق است. ترس نیز در اینجا مانند خنده است و دنیای مدرنیسم را به كناری می راند.
در تحلیل نهایی، خنده با جهان گفتار متباین است و این خنده است كه باعث پسروی فوق روایت می شود.
دنیای خنده نوع جدید نگاه عضلانی است و در این نگاه عضلانی است كه زبان جای خود را به خنده می دهد. در بعد عضلانی خود است كه تن، زبان دیگر به دست می آورد و این زبان جدید تن است كه «شیزوفرنی» را همراه خود دارد. كلام نیز در اینجا سرنوشت خنده را دارد. به عبارت دیگر كلام نیز در اینجا متوقف می شود و آنچه كه وجود دارد و اثری از خود برجای می گذارد دنیای ضد كلام است. در این بعد ضد كلام است كه نشانه (sign) جای كلام را می گیرد. كلام كلاً پدیده ای سازمان یافته است و جهان را براساس سازمان یافتگی سامان می دهد. برای هابرماس كلام می تواند ابعاد هستی را یكدست سازد و از این طریق است كه یكدست سازی در عرصه كلام رخ می دهد.برای لیوتار دانش بعدی چند سویه است و این چند سویه بودن است كه چند پارگی را با خود به همراه دارد. دانش كلاً دارای خود سازمان دهی است و این جنبه سازمان دانش است كه تن را مهار می كند، تن كلاً در بعد شیزوفرنیك خود طاغی بوده و از جنبه های سازمانی دانش می گریزد. لذا نقد بر دانش، نقد بر دانش توتالیتر نیز هست.در اینجا می توان به فلسفه تاریخ رجوع كرد و اظهار داشت كه فلسفه تاریخ خود نیز نوعی دانش توتالیتر است. فلسفه تاریخ با «شدن» سروكار دارد و از «بودن» می گریزد. حال آنكه خنده و «شیزوفرنی» با بودن سر و كار دارند. خنده نقطه تكامل یافته بودن است و در این بودن است كه جهان سوژه معنی پیدا می كند،در «شیزوفرنی» است كه نگاه عضلانی خود را نشان می دهد و این نگاه عضلانی بالاتر و بیرون از جهان كلام است، دانش چند سویه خود باعث چند پارگی سوژه می شود و این چند پارگی سوژه است كه رهایی فرد را به وجود می آورد.از سوی دیگر، خنده نقطه مقابل «توافق» (consensus) است. برای هابرماس نهایت همان توافق است كه پارادایم دانش را قوام می بخشد. توافق و دانش دو سوی یك نقطه هستند و در اینجا است كه دانش سازمان یافته در كنار توافق قرار می گیرد. حال آنكه شكل دیگری از دانش وجود دارد كه متكی بر سوژه است. نقد دانش سازمان یافته همان نقد جامعه توافق است. در نقد جامعه توافق است كه چندپارگی ها خود را به صورت دانش از هم گسیخته نشان می دهند.در گذشته نه چندان دور، گرایش اصلی دانش به سوی پیوستگی و همگرایی بوده است. حال آنكه در جامعه پست مدرن همگرایی در جامعه و در دانش اهمیت خود را از دست می دهد.برای لیوتار، گرایش های توتالیتر نشانگر جامعه ای منسوخ و عقب مانده است. گرایش دانش از سوی دیگر، روبه سوی گشادگی و چندبعدی شدن دارد. گرایش چندگانه، لزوماً از گسیختگی سخن به میان می آورد. كانون این دیدگاه، همان جهان خنده است كه لزوماً دارای جنبه ای از هم گسیخته است.در اینجا با جهان «دكنستراكسیون» (واسازی= deconstruction) برخورد می كنیم. در دكنستراكسیون، سوژه نمی تواند منطبق با ابژه باشد. میان سوژه و ابژه نوعی فاصله عمیق وجود دارد كه به هیچ طریق حذف نمی شود. دنیای دكنستراكسیون با دنیای «شیزوفرنی» تا حدود زیادی منطبق است.دكنستراكسیون نیز به نوبه خود سوژه را پاره پاره كرده و این عرصه پاره پاره نمی تواند با ابژه منطبق شود. حال آنكه در دنیای سوژه و ابژه بعدی نمایشی وجود دارد كه با یكدیگر منطبق اند. در اینجا می توان به «دیالكتیك مثبت» اشاره كرد. در دیالكتیك مثبت است كه خرد و جهان و یا سوژه و ابژه با یكدیگر تطابق می یابند. حال آنكه اصولاً بنیان دكنستراكسیون بر مبنای «فاصله» است و این «فاصله» دنیای سوژه را از ابژه جدا می سازد. در دیالكتیك سرانجام فاصله ها طی می شوند و دیگر هیچ چیز نمی توان یافت كه نتواند از این فاصله ها بگذرد.در دكنستراكسیون است كه بنیان «شیزوفرنی» و «خنده» دیده می شود.خنده خود عامل متحقق (realized) در دكنستراكسیون است و در خنده است كه دكنستراكسیون به واقعیت می پیوندد.خنده در واقع نقطه تعالی «طنز» است ولی از طنز فراتر رفته و ابعاد بیولوژیك یك انسان را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. تفاوت طنز و خنده دقیقاً در اینجا است كه فقط در خنده است كه دكنستراكسیون خود را نشان می دهد. حال آنكه در طنز ابعاد خنده در چارچوب كلام باقی می ماند، لذا می توان گفت كه «شیزوفرنی» با طنز رابطه چندانی ندارد بلكه فقط در خنده است كه رخ می نماید.
رهایی بیولوژیك در دكنستراكسیون بعد مهمی است و در اینجا است كه زندگی بعد جسمانی خود را باز می یابد. زندگی جسمانی در دكنستراكسیون شكل واقعی خود را پیدا می كند. اصولاً دكنستراكسیون حیطه جهان بیولوژیك (جسمانی) است.زندگی جسمانی، همان زندگی نمایش با روح است و این زندگی جسمانی است كه نقطه مقابل جریان روح قرار می گیرد. دانش در اینجا در كنار روح واقع می شود و این روح است كه بنیان دانش را سبب شده و بر زندگی جسمانی غلبه می كند. این در واقع همان تذكر نیچه است و از این منظر است كه می توان نیچه را یك دكنستراكسیونیست دانست. در نیچه نیز زندگی جسمانی اصل است و در همین زندگی جسمانی است كه «شوق» (passion) خود را نشان می دهد. «شوق» نیز همانند خنده و «شیزوفرنی» است. شوق در هنر خود را نشان می دهد و در اینجا است كه ابعاد دكنستراكسیونیست خود را نشان می دهد. لذا هنر اصل واقعی دكنستراكسیونیسم است. در هنر است كه سوژه پاره پاره شده و بنیان دكنستراكسیونیسم خود را در معرض نمایش می گذارد.از سوی دیگر، در دكنستراكسیونیسم انسان در معرض چندگانگی ها قرار می گیرد جهان یكپارچه فرهنگ و تمدن با دكنستراكسیونیسم در تباین است و در اینجا است كه جهان «فوق روایت» خود را نشان می دهد. جهان فوق روایت با دكنستراكسیونیسم ارتباطی نزدیك دارد و هر دو دارای یك بنیان هستند. جهان فوق روایت است كه سازنده «فاصله» میان سوژه و ابژه در جهان دكنستراكسیونیسم است.هم شكلی در تمدن و فرهنگ نشانه ای از حضور وجود توتالیتر است و این توتالیتریانیسم است كه جهان متقارن رابه ظهور می رساند. اما آنچه اینجا بیشتر مورد توجه است جهانی فراسوی نقد است. به عبارت دیگر تنها نقد نمی تواند جهان دكنستراكسیون را به وجود آورد. دكنستراكسیون جنبه ای از بودن است كه با نقد فلسفی ارتباط چندانی ندارد.انسان متفكر از سوی دیگر همان تجلی دكنستراكسیونیسم است كه ریشه ها و بنیان های وجودی آن با زمین در پیوند است. این زمین است كه تجلی دكنستراكسیونیسم را نشان می دهد. به عبارت دیگر دكنستراكسیونیسم نقطه مقابل جهان دانش و تقارن است؛ چرا كه در انسان متفكر تقارن وجود ندارد.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید