پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

حسین خورشیدی بر خاک


حسین خورشیدی بر خاک
یکی از پرشورترین و پایدارترین هنجارها و رسم و راه های فرهنگی و اجتماعی در بسیاری از کشورهای جهان دو هنجار یا آیین سور و سوگ است. در تاریخ و فرهنگ ایران به ویژه این دو هنجار و آیین فرهنگی و اجتماعی کار کردی بسیار کهن داشته است. به گونه یی که پاره یی از ویژگی ها و رفتارهای گونه گون فرهنگی یا اجتماعی از این دو آیین دیرینه و پایدار برآمده است و مایه گرفته است. در کمتر داستان ایرانی نمود و نشانی برجسته از سور و سوگ نمی یابید. در آن میان به ویژه رسم و راه های برآمده از آیین سوگ پایدارتر مانده است و اثرگذارتر بوده است. این نکته نیز برمی گردد به روندها و چگونگی های اجتماعی و تاریخی در پاره یی از روزگاران زندگانی ایرانی.
اگر من بخواهم بسیار کوتاه و نمونه وار از آیین های سوگ در ایران کهن یاد کنم، می توانم از آیینی که در دریغ اسفندیار و سیاوش برگزار می شده است سخن بگویم. در شاهنامه آمده است که تا سالیانی بسیار پس از کشته شدن اسفندیار ایرانیان در آیین ویژه، این رخداد اندوه بار را زنده می داشته اند. دستان ها و مویه هایی را می سروده اند که در آنها از تیر گرز رستم که آن را به راهنمونی سیمرغ، به چشمان اسفندیار که آسیب جای او بود در زد و او را کشت، سخن می گفته اند. نمونه یی دیگر برجسته و پرآوازه از آیین های سوگ آن است که در دریغ و اندوه سیاوش برگزار می شده است. سیاوش شاهزاده یی پاک و راد و آزاده بود که از بداندیشی و هوس بازی پدرش کاووس ناچار شد از خرمن های آتش بی گزند بگذرد و راه و پناه به توران ببرد و بجوید. سیاوش در توران به فرمان افراسیاب به شیوه یی جان خراش کشته شد. این رویداد دل شکن و جان گزای سالیانی بسیار ایرانیان را به سوگ و اندوه درمی نشانید. در روزهایی آیینی از سال ایرانیان کاروان های سوگ در شهرها به راه می انداخته اند و در دریغ سیاوش به دستان ها و ترانه های غم آلود می موییده اند.
بدان سان که نرشخی در تاریخ بخارا نوشته است در سده های نخستین هجری هنوز این آیین باستانی سوگ، در بخارا روایی داشته است و بخاراییان آن را همچنان باشکوه برگزار می کرده اند. در این کتاب از دستان های درد انگیز و ترانه های مویه خیز که نغمه خوانان در کاروان های سوگ می سروده اند سخن رفته است. این هنجار و آیین فرهنگی و اجتماعی در ایران نو نیز برجای و برپای مانده است؛ هم کارکرد آیینی و باورشناختی خود را پاس داشته است، هم کارکرد اجتماعی خویش را. تا چند سال پیش هنوز در شهرها و دهستان های ایران هنگامی که بزرگی نامدار از جهان می رفت کاروان سوگ در شهر به راه می افتاد. اگر آن در گذشته سواری جنگاور و دلیر بود اسب وی را پیشاپیش کاروان می بردند و زین و جنگ ابزارهای او را وارونه بر پشت اسب می نهادند و گاهی دم و یال اسب را که کوتل نامیده می شده است، می بریده اند. این رسم و راه ها به درست همان هست که در آیین های باستانی سوگ روایی داشته است و در آبشخورهایی مانند شاهنامه از آنها سخن رفته است. رخداد بزرگ و تاریخی کربلا نیز انگیزه یی نیرومند و شورانگیز در پیدایی آیین سوگ در ایران اسلامی شده است.
در روزهای غمگنانه محرم در شهرهای ایران کاروان های سوگ به راه می افتد، با نمادها و نشانه هایی ویژه و آیینی. در این کاروان ها، نواخوانانی دستان های سوگ و ترانه های اندوه می سرایند و می خوانند. پاره یی از نمادهایی که در این کاروان آیینی سوگ دیده می شود، به هزاره های تاریخ ایران بازمی گردد. من تنها در این زمینه به یاد کرد دو نمونه بسنده می کنم. یکی آن است که «علم» نامیده می شود. این نماد گاهی آنچنان سترگ و گران بوده است و هست که تنها پهلوان شهر می توانسته است و می تواند آن را برگیرد و در کاروان سوگ بگرداند. این نماد بزرگ یادآور درخت سرو است که در نمادشناسی ایرانی نشانه خرمی و سرسبزی و جاودانگی است.
حتی تیغه هایی فلزی بر این درفش آیینی نهاده می شود که گویای درخت سرو است، در نمود پیراسته و تجریدی آن که ما آن را در فرش ایرانی نیز که یکی از کهن ترین هنرهای ایران است باز می یابیم و نقشی است که آن را بته جقه یی می نامند، زیرا که گاهی دیهیم شاهان را بدان می آراسته اند. از این درفش آیینی سوگ، پارچه هایی سبز فام نیز آویخته می شود. رنگ سبز، مانند سرو نماد خرمی و جاودانگی است و از رنگ های مینوی شمرده می شود. بارها در سروده های پارسی مینویان، فرشتگان، باشندگان آسمان سبزپوش خوانده شده اند. از دیگر سوی در ایران پس از اسلام رنگ سبز به پاس سپندی و ارجمندی بسیارش رنگ ویژه کسانی گردیده است که تبار به خاندان می رسانند، یعنی سیدند. نماد دیگر که همچنان آن را بر این درفش آیینی می بینیم یا بر کاسه هایی فلزی که تشنگان را در روزهای سوگ در آنها آب می نوشانند، پنجه است. پنجه در نمادشناسی ایرانی نشانه راز آلود خورشید است و پرتوهای آن. هم از این روست که در افسانه های ایرانی هنگامی که می خواهند روی کسی را به زیبایی بستایند و او را زیباترین کس بشمارند چهره او را مانند پنجه آفتاب می دانند و می خوانند.
اگر این نمادها را ما بخواهیم در پیوند با سوگ حسینی باز نماییم و راز گشاییم می توانیم گفت که ایرانیان که دوستداران شوریده خاندان هستند با این نمادها سالار شهیدان را بزرگمردی مینوی می دانند که با مرگ سرخ خویش جاودانه شده است. او هنگامی که در خون خویش می غلتد و بر خاک تفته نینوا فرو می افتد، به راستی خورشیدی است بر خاک. مردی است آسمانی که از مینو به گیتی آمده است و از آسمان به زمین تا پلیدی و پلشتی و بیداد و بیراهی را از میان ببرد و دیگر باره غلتان در خون و افتاده بر خاک به آسمان و به مینو بازگردد.
میرجلال الدین کزازی
منبع : روزنامه اعتماد