پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

عقلانیت و باور دینی موجه


عقلانیت و باور دینی موجه
آلوین پلانتینجا استدلال هیك را ادامه داده و استدلال می كند ایرادات قرینه گرایان به خداگرایی (همچون ایرادهای دبلیو كی كلیفورد) در پروراندن مقصودشان موفق نشده اند، زیرا قرینه گرایان باید همواره معیارهایی صریح را برای تبیین همه حالت های مشخص درباره باورهای موجه تنظیم كنند كه اعتقاد به خدا را خارج خواهد ساخت.
پلانتینجا موضع قرینه گرای مبناگرا را به مثابه كسی ترسیم می كند كه مدعی است همه باورهای موجه یا باید به موجب احراز معیارهایی مسلم، واقعاً پایه باشند و یا بر دیگر باورها مبتنی باشند. این نهایتاً منجر به ساختاری درخت مانند می شود با باورهایی واقعاً پایه كه در زیر آن یا در بنیان آن قرار گرفته اند. مطابق مبناگروی سنتی:
«برای شخص S قضیه P واقعاً پایه است اگر و تنها اگر P برای S یا بدیهی باشد یا خطاناپذیر باشد و یا به یك معنی مشهود باشد.»
قضیه بدیهی آن است كه شخص آن را بی درنگ به مثابه صادق بنگرد، مانند اینكه یك به علاوه دو برابر سه است و یا آنكه یك تناقض نمی تواند صادق باشد. قضایای خطانا پذیر آنهایی هستند كه در مورد وضعیت های یك فرد نسبت به «آگاهی از خود» است، كه در آن شخص نمی تواند اشتباهاً چیزی را كه صادق نیست باور داشته باشد، همچون «من فكر می كنم، پس هستم یا «من درد دارم». آكویناس و جان لاك نوع سومی از قضایا را كه به یك معنی مشهود هستند می افزایند، مانند: «من یك درخت می بینم».
هدف نهایی مبناگرایی سنتی حفظ نظام باور ما از خطا است كه به وسیله وارد كردن باور های محكم و یا مطلقاً مسلم جهت ساختن بنیان های نظام باور ما صورت می گیرد. پلانتینجا نشان می دهد باورهای بسیاری هستند كه به نظر ما موجه هستند و ما به آنها معتقدیم (ولی) در هیچ كدام از این مقولات سه گانه نمی گنجد، همچون باورهای حافظه (مثلاً: من امروز صبح صبحانه خوردم)، باور به یك جهان بیرونی و باور به دیگر اذهان. این باورها وابسته به دیگر باورها نیستند و ضمناً هیچ كدام بدیهی، خطا ناپذیر و یا به یك معنی مشهود نیستند.
بعد از نشان دادن سستی چیزی كه می توانیم آن را به مثابه واقعاً پایه بپذیریم، پلانتینجا نشان می دهد مصلحین پروتستان اعتقاد به خدا را واقعاً پایه می دیدند. او از ما می خواهد این را چون گزینشی مجاز ملاحظه و ایرادات ممكن بر آن را بررسی كنیم. ادعای او این است كه اعتقاد به خدا واقعاً پایه است و هیچ كدام از ایرادات به آن وارد نیست. توجه به این نكته لازم است كه هر چند موضع پلانتینجا ممكن است موضع ایمان گرایی را به دست دهد، (اما) در آن دست یازیدن به قرائن برای تایید خدا گرایی نیست، (اما) در باز بودن مجال برای ملاحظه مدعیات عقل با ایمان گرایی تفاوت دارد.
اگر فیلسوف ملحد بتواند حالتی واضح و قانع كننده بر علیه خدا گرایی فراهم آورد، یك مومن عقل گرا باید در باورهای دینی اش تجدید نظر كند. به این معنی، معرفت شناسی اصلاح شده پلانتینجا را می توان تقریری از عقل گرایی حداقلی دانست. نوعی عقلانیت كه هیچ ادعایی بر داشتن معیارهای قطعی برای آنچه به لحاظ عقلی قابل پذیرش به حساب می آید، ندارد ولیكن برای قرائن و استدلال مجالی باز دارد.
فیلیپ كویین در نوشتارش «در جست وجوی بنیان های خدا گرایی» استدلال پلانتینجا را با این ادعا نقد می كند كه: ۱- پلانتینجا موفق نشده كه نشان دهد معیارهای قضایایی كه واقعاً پایه هستند - و او آنها را رد می كند - در حالت ناقص هستند. ۲- رویه پلانتینجا در معیارهای توجیه برای قضایایی كه پایه هستند، نسبت به معیارهایی كه در آن هیچ كدام از قضایای خدا گرایانه واقعاً پایه نیستند، هیچ امتیازی ندارد.
هر چند كویین باور دارد كه استدلال پلانتینجا معتبر نیست، (ولی) برای این امكان كه برخی قضایا، كه به طور بدیهی مستلزم این هستند كه خدا وجود دارد، می توانند واقعاً پایه باشند، مجالی می گذارد. او در بخش سوم نوشتارش استدلال می كند كه حتی اگر این چنین باشد، واقعاً پایه بودن نسبتاً بی اهمیت است و چنین قضایایی كه برای خدا گرایان بزرگی در فرهنگ مسیحی از نظر فكری پیچیده اند، به ندرت واقعاً پایه است.
مایكل مارتین نیز مبنا گروی به طور عام را طوری تحلیل می كند تا اعتقاد به خدا را در بنیان های یك ساختار ذوقی جای دهد. او استدلال می كند كه استدلالات پلانتینجا علیه مبنا گرایی سنتی ضعیف هستند، به طوری كه معلوم نیست خدا گرایی او از آن انتقادات مصون باشد. به علاوه بر اساس صورت بندی پلانتینجا عملاً هر كسی می تواند هر نظام باوری را تنها با جای دادن آن باور در بنیان های ساختار ذوقی خویش توجیه كند.
من در نوشتاری با نام «آیا باور دینی می تواند عقل پذیر باشد؟» استدلال كرده ام كه: رویكرد انسجام گرا به دین ممكن است بخت بهتری را، نسبت به رویكرد مبنا گرا، برای توجیه باور دینی داشته باشد؛ یعنی به جای اینكه باورهایمان را بر اساس الگوی مبنا گرا ملاحضه كنیم كه در آن یك باور به وسیله باورهای پایه ای تری تایید می شود تا آنجا كه به باوری بنیادین می رسیم كه برای آنها قرائن بیشتری وجود ندارد، ممكن است بهتر باشد كه نظام باورمان را به صورت یك تار عنكبوت یا شبكه ای از باورها كه متقابلاً همدیگر را تایید می نمایند ملاحظه كنیم. هر چند برخی باورها ممكن است برتر و یا بدیهی تر از بقیه باشند، (اما) باورهای اندكی می توانند مستقل از كل نظام و یا قسمت وسیعی از آن باقی بمانند.
به علاوه معیار وابستگی شخصی، در ساختار ذوقی هر شخصی وجود دارد. هر كدام از ما تاریخچه متفاوت و پیچیده ای از قرائن فراهم آمده و صورت بندی باور داشته ایم، تا آنجا كه مقایسه و ارزیابی درون موضوعی باور مشكل شده است.
چیزی كه باور آن با توجه به چارچوب شما برای شما عقل پذیر است، ممكن است باور آن برای من با توجه به چارچوب من عقل پذیر نباشد. به عبارت دیگر ما خود را آن چنان در حال ارزیابی قرائن از منظرهای تفسیری در جهان بینی متفاوت می یابیم كه بسیار دشوار است در میان جهان بینی ها ارتباط برقرار كنیم. به هر حال تجارب و معیارهای اصیل عقلانیت برای همه انسان ها (یا تقریباً همه) مشترك است و می تواند مقیاس مشتركی را برای تلاش جهت رسیدن به موضعی كه خوش بینانه، عقل پذیر باشد فراهم آورد.
به دیگر بیان، هر چند مشكل است در مورد باورها و تجارب دینی، «عقل گرایی انتقادی» بود، اما امكان دارد. و شخص دینی عقل گرا تمام باورهایش را مورد مداقه قرار می دهد و در باورهایی كه به مثابه تجارب جدید در دسترس قرار می گیرد، تجدید نظر می كند. پس ارتباط و تشریك مساعی عقل هایمان برای نظام های متنوع باورهایمان، به رغم درجه بالای نسبیت آن نظام ها، ممكن است.
لوئیس پی پویمن
ترجمه: سیدمرتضی حسینی
منبع : روزنامه شرق