سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

آنچه دیده نمی شود


آنچه دیده نمی شود
آیا ایران تغییری در واشینگتن مشاهده می کند؟ و آیا اساسا چنین انتظاری داشت؟ باراک اوباما در دوران مبارزات انتخاباتی خود بیش از هر واژه دیگری از واژه change استفاده کرد طوری که رسانه های غربی او را «رییس جمهور» تغییر نامیده اند. با این حال تا آنجا که به ایران مربوط می شود تقریبا هیچ چیز دیده نمی شود الا اینکه روش های خصومت در حال پیچیده شدن است. اوباما، در مورد موضوعات دیگر شاید خیلی چیزها را به طور اساسی دگرگون کند اما این به ایران مربوط نیست. تهران قاعدتا مواردی را پی گیری می کند که ارتباطی به آن پیدا کند یا بر مسائل مورد مناقشه آن با امریکا تاثیر بگذارد. تغییرات دیگر طبعا از دایره بحث خارج است و هر چقدر هم که اساسی باشد در نوع نگاه ایران به امریکا تفاوتی ایجاد نخواهد کرد. علاوه بر این، اوباما و تیمش نباید انتظار داشته باشند که ایران خود را اسیر کلمات کند. ما مدت هاست آموخته ایم به جای توجه به آنچه بر لب امریکایی ها جاری است، به دست هایشان نگاه کنیم. اکنون امریکایی ها عربده نمی کشند، حتی لبخند می زنند و به گفته خودشان قصد دارند دستشان را به سمت ایران دراز کنند. ایران اما نه به دست دراز شده آنها -که هنوز البته از آن هم خبری نیست- بلکه به دست دیگر آنها نگاه خواهد کرد. در آن دست دیگر، فعلا جز دشنه ای که به زعم امریکایی ها بناست در پهلوی ایران فرو برود چیزی نیست و همه تغییری که اوباما ایجاد کرده این است تلاش می کند روش های جدیدی برای تیز کردن این دشنه که در زمان بوش از مرتبه یک کارد میوه خوری هم فروتر رفته بود، پیدا کند. اینکه می تواند یا نه خود بحثی علیحده است. مهم این است که اوباما برای این قبیل «تغییرات» حداکثر تلاش خود را می کند.
طراحی جدید اوباما علیه ایران از کانال مکانیسمی به نام مذاکره می گذرد. فرمول کار بسیار ساده است: به ایران پیشنهاد گفت وگو می دهیم، اگر پذیرفت به این معناست که خود را برای معامله بر سر آنچه تا به حال معامله ناپذیر می خواند آماده کرده است و اگر نپذیرفت یا مذاکرات شکست خورد حسن نیت خود را به جهان نشان داده ایم و معلوم شده این ایران است که به دنبال حل مسئله نیست، آن وقت می توان اجماع علیه ایران را دوباره بازسازی کرد و با جلب موافقت کشورهایی که در دوره بوش حاضر به همراهی با هیچ تحریم جدیدی نبودند، فشارها بر ایران را به طور اساسی تشدید کرد.
بر سر راه اجرای این ایده البته ظاهرا مشکلی هست و آن انتخابات ریاست جمهوری ایران است. تحلیل امریکایی ها این است که پیشنهاد گفت وگو با ایران و احیانا نشستن پای میز مذاکره به نفع محمود احمدی نژاد تمام خواهد شد پس بهتراست تا زمان مشخص شدن نتیجه انتخابات ایران به «فعالیت های محرمانه» روی بیاورند و فاز آشکار پیشنهاد را بگذارند برای بعد از انتخابات.
این استراتژی مشخصا یک پدیده امریکایی است و قاعدتا باید از ذهن یک یانکی در واشینگتن یا جایی همان حوالی به بیرون تراویده باشد. پدیده ای سرشار از اشتباه محاسبه، غلو درباره توانایی های خود و ضعف های دیگران، پر از سوء تفاهم درباره الگوهای رفتار دیگران و نهایتا ساده انگارانه تا آن حد که علاوه بر تفکر، هم زمان می تواند سوژه ای برای خنده هم باشد.
۱) امریکایی ها هنوز نمی گویند دقیقا چه کار می خواهند بکنند. علت این نیست که عمدا مشغول پنهان کاری هستند. اتفاقا امریکا از جمله معدود کشورهایی است که مرز میان تصمیم گیری پنهان و تحلیل آشکار پدیده ها در آن بسیار نازک است. علت آن است که خودشان هم هنوز کاملا نمی دانند مسیر آینده چگونه خواهد بود و چگونه باید باشد. مهم ترین مانع بر سر راه تدوین دقیق نقشه راه تحولات آینده این است که در امریکا هیچ کس نمی داند در ایران چه می گذرد و برخورد ایران با بازی های آنها چگونه خواهد بود. یکی از بهترین تاکتیک ها در این حالت این است که از آنچه در سر دارید چیزهایی بگویید، واکنش طرف مقابل را به دقت رصد کنید و بعد، بر مبنای این واکنش ها و تحلیل نتایج آنها بقیه مسیر را طراحی کنید. به این ترتیب، این فرصت وجود خواهد داشت که «واقعیات» بیشتری در طراحی مسیر آینده لحاظ شود. می توان فرض کرد امریکایی ها فعلا در حال گذراندن نوعی «مرحله یادگیری» درباره ایران هستند. مشکل فقط این است که آیا آنها قادر به درک و تفسیر درست آنچه می بینند خواهند بود و آیا اساسا دستگاه بینایی آنها درست کار می کند؟ امریکایی ها باید توجه کنند وقتی پیام های غلط بدهند حتما آدرس های غلط دریافت خواهند کرد.
۲) امریکایی ها تصور می کنند پیشنهاد مذاکره یک امتیاز برای ایران است. هیچکدام از مقام ها یا استراتژیست های امریکایی هنوز جایی به روشنی استدلال نکرده که چرا ایران باید مذاکره را به عنوان یک امتیاز ببیند. اگر به سیر تحولات نگاه کنیم قضیه کاملا برعکس است. این امریکایی ها بودند که به حوزه نفوذ ایران در خاورمیانه قشون کشی کردند و در مقابل برنامه هسته ای آن که هیچ قانونی را نقض نمی کرد مانع تراشیدند. بعد که مشکلات یکی یکی خود را نشان داد و دانستند که کلید حل همه آنها در دست ایران است ابتدا پنهانی و بعد آشکارا به جانب ایران روی آوردند و درخواست مذاکره و همکاری کردند. از ابتدا، متقاضی مذاکره و طرف نیازمند به مذاکره، امریکا بود و هنوز هم هست. در ایران کسی برای گفت وگو با امریکا سر و دست نمی شکند چرا که اساسا ما هیچکدام از همسایه های امریکا را اشغال نکرده ایم و با هیچ یک از برنامه های علمی امریکا هم مخالف نیستیم! امریکا تا به حال لااقل باید اینقدر فهمیده باشد که به ایرانی ها -همان ها به گفته محمدالبرادعی سابقه ای چند هزار ساله در تجارت دارند- «نیاز» را به عنوان «امتیاز» نمی توان فروخت. ایران خوب می داند قیمت آنچه دارد چقدر است.
۳) نه فقط ایران نیازی به مذاکره با امریکا ندارد، بلکه اساسا آن را به نفع خود هم نمی داند. هرگونه گفت وگو با امریکا برای هر دولتی در داخل ایران خصوصا یک دولت اصولگرا قطعا مضر است و آن را در مقابل خیل عظیم مردان و زنانی که به درستی و به تاسی از امام خود امریکا را شیطانی غیر قابل هدایت می دانند قرار خواهد داد. این چالش آنقدر بزرگ است که تقریبا هیچ معامله ای آن را توجیه نمی کند. در ایران حتی سخن گفتن از مذاکره با امریکا در حالی که دشمنی ها ادامه دارد هم هزینه دارد چه رسد به اینکه کسی واقعا به فکر اقدام بیفتد. به طور خاص دولت نهم بخش مهمی از سرمایه اجتماعی خود را محصول مقاومت سرسختانه در مقابل امریکاست که هرگونه ابراز تمایل به مذاکره آن را شدیدا به خطر خواهد انداخت. در خارج از ایران هم سازش ناپذیری با کسانی که به زورگویی عادت کرده اند سرمایه بزرگی است که عمق استراتژیک وسیعی را برای ایران فراهم آورده است. تمام آزادی خواهان و مقاومان عالم اکنون به ایران به عنوان قدرتی می نگرند که می توان به آن تکیه کرد و از تکیه گاه خود مطمئن بود. ایران این موقعیت را آسان به دست نیاورده که آسان از دست بدهد. لبخند ها و وعده های کسانی که آسان ترین کار برای آنها پیمان شکنی است، مسلما بی ارزش تر از آن است که ایران بخواهد حتی به آن اعتنایی بکند چه رسد به اینکه دل خوش کند و پای میز بیاید. غرب اگر به راستی خواستار تعامل با ایران است، ابتدا باید ثابت کند که چیز با ارزشی روی میز است. عجالتا چیزی دیده نمی شود و بعید است که هرگز هم دیده شود.
۴) ایران «محتوای تغییر» در امریکا را به دقت بررسی خواهد کرد. همه آنچه امریکایی ها تا به حال گفته اند حداکثر به عنوان مقادیری دستکاری در تاکتیک ها قابل ارزیابی است و هیچ نشانی از بازنگری استراتژیک در آن نمی توان دید. در مقابل، آنچه مقام های امریکایی از ایران می خواهند به تمامی دارای ارزش استراتژیک بسیار سطح بالا و بلکه بخشی از ارزش های انقلاب اسلامی است. مطالبه تغییرات استراتژیک در ازای رفوکاری های تاکتیکی؛ آیا این همان چیزی است که باید ایران را ذوق زده کند؟! هر وقت امریکایی ها به اشغالگری در منطقه پایان دادند، دست از حمایت رژیم غاصب صهیونیستی کشیدند و تمامی خسارت هایی را که دراین۳ دهه به ایران زده اند جبران کردند، آن وقت می توانند در انتظار گوشه چشمی از ناحیه ایران بمانند، والا اگر حرف های بزرگ بزنند و در مقابل بخواهند به ایران بال هواپیما بدهند، باید مطمئن باشند ایران تمایلی به مشارکت در این کمدی کلاسیک نخواهد داشت.
۵) نکته پایانی کمی خوشمزه است. امریکایی ها همانطور که در بالا گفتیم، هیچ ابایی از این ندارند که به صراحت بگویند پیشنهاد مذاکره با ایران بخشی از یک توطئه برای به تسلیم کشاندن ایران یا تشدید فشار بر آن است. اگر به فرمول استراتژیک امریکا نگاه کنید، واضح است که اهداف امریکا به هیچ وجه تعدیل نشده و اساسا حسن نیتی هم در کار نیست. اگر مذاکره بخشی از یک توطئه است، قاعدتا امریکایی ها نباید انتظار داشته باشند ایران در یک توطئه علیه خود مشارکت کند. پیشنهاد مذاکره از جانب امریکا حتی آن وقت که کاملا با حسن نیت همراه باشد هم در ایران جایی بهتر از بایگانی - سطل زباله اداره جاتی ها- نخواهد داشت چه رسد به حالا که لایه های پنهان توطئه ای که این پیشنهاد بخشی از آن است هم آشکار شده است. به قول قدیمی ها باید گفت: »بروید خداوند روزی تان را جای دیگری حواله کند»!
مهدی محمدی
منبع : روزنامه کیهان