سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


جامعه ای مملو از هراس و بی اعتمادی نژادپرستانه


جامعه ای مملو از هراس و بی اعتمادی نژادپرستانه
‌● به بهانه نمایش فیلم تصادف از سینما یك
برخی كارشناسان از جمله متخصصان مسائل جامعه شناسی براین باورند كه اگرچه سینما همواره یك دروغ و فریب بزرگ بوده و به قول خود سینماگران، تمامی هم و غمش بردن تماشاگر به سرزمین رؤیاهاست اما در لابه لای تصاویر خود به نوعی بازتاب روحیات، دلبستگی ها، دغدغه ها و منازعات جامعه زمان خویش به نظر می آید.
چنانچه اكسپرسیونیست های آلمان با آن نماهای غیرمتوازن و تاریك و سیاه و موضوعات تلخ و ناگوار از دل شرایط یأس انگیز بعد از شكست آلمان در جنگ اول جهانی بیرون آمدند و نئورئالیسم ایتالیا به خوبی منعكس كننده سختی ها و رنج های پس از جنگ دوم جهانی است. عصیان زدگی نسل بعد از جنگ را پس از موج نو فرانسه و جنبش جوانان خشمگین انگلیس به خوبی می توان در فیلم های شاخص دهه ۷۰ و ۸۰ سینمای آمریكا دید و البته بازگشت به مبانی اخلاقی و معنوی را در آثار یك دهه اخیر.
غرض از این مقدمه تصویر سیاه و تلخی است كه فیلم تصادف از لس آنجلس امروز و به طور كلی جامعه آمریكای كنونی به مخاطبش ارایه می دهد. تصویری كه نمی توان آن را فقط حاصل ذهن پال هگیس (كارگردان و نویسنده فیلمنامه) دانست و با انگ تصورات موهوم از كنارش گذشت. اگر این تصویر را پهلوی دیگر فیلم هایی كه امروزه از سینمای آمریكا بیرون می آید حتی فیلم های به قول معروف اكشن و حادثه ای ولو آثار ابلهانه ای همچون سه ایكس قرار دهیم، می توان به یك دیدگاه نسبتاً واقع بینانه از فضای روحی- روانی و وضعیت ارتباطی اجتماع امروز آمریكا دست یافت. البته اگر تكه های پازل مورد نظر را به درستی كنار یكدیگر قرار دهیم.
فیلم تصادف همانند آثار اخیر مایكل مان مثل وثیقه یا خودی و یا مخمصه ، لس آنجلس را شهری مخوف و در تیول تبهكاران و دزدان و غارتگران نشان می دهد. راه دور نرویم مثل فیلم اخیر روبرتو رودریگز به نام شهر گناه (كه در جشنواره كن امسال هم به نمایش درآمد). همان نگاه و تصویری كه مارتین اسكورسیزی از نیویورك دارد در فیلم هایی مانند بیرون آوردن مردگان ، راننده تاكسی و دارودسته نیویوركی . همان تصویری كه حتی اسپیلبرگ در گزارش اقلیت و جرج لوكاس در جنگ های ستاره ای به نمایش می گذارد.
بسیاری از فیلم های همین سال گذشته را می توان نام برد كه ناامنی، گسستگی روابط، هراس ها و تشویش ها، نابهنجاری ها و نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی و حتی روحی- روانی آمریكای امروز را به خوبی منعكس كرده اند.
از نزدیك تر (مایك نیكولز) تا قتل ریچارد نیكسن (نیلز مولر) و كاندیدای منچوری (جاناتان دمی) و دهكده (ام. نایت شیامالان) و تا مترجم (سیدنی پولاك) و محبوب میلیون دلاری (كلینت ایستوود) و شراكت خوب (پال و كریس ویتز)، اما به نظر فیلم تصادف مجموعه ای از همه تصاویر كج و معوج از جامعه امروز آمریكا را یك جا در بردارد.
تصادف با یك تصادف شروع می شود و با تصادفی دیگر به پایان می رسد. تصادفاتی كه هر كدام، گروهی از آدم ها را درگیر خود می كند. آدم هایی كه به نوبه خود هر یك ملغمه ای عجیب و غریب از ترس و بی اعتمادی و خلافكاری و تحقیر و البته تفكرات نژادپرستانه هستند. در تصادف با ۱۵ شخصیت از همین نوع آدم ها مواجه ایم. یك زوج سفیدپوست به نام های ریك (با بازی برندن فریزر) كه نماینده و وكیل منطقه است و جین (یكی از معدود نقش های پذیرفتنی ساندرا بولاك در سال های اخیر) كه در همان اوایل فیلم، اتومبیل شان سرقت می شود. سارقین دو جوان سیاهپوست هستند به نام پیتر و آنتونی كه ماشین های دزدی را برای آب كردن نزد دلال پركاری می برند. پیتر برادر فراری گراهام (با بازی دان چیدل) است كه خود، كارآگاه اداره مبارزه با مواد مخدر بوده و زنی مكزیكی دارد و مادری بیمار كه مدام برای پسر كوچكش دلتنگی می كند. او همچنین مجبور است به پرونده سازی های اداره خود گردن بنهد تا برادرش را نجات دهد. آنتونی و پیتر پس از سرقت اتومبیل ریك و جین، یك مرد كره ای (كه تصور می كنند چینی است) را زیر می گیرند كه خود آن مرد دلال فروش كودكان كره ای است. بعداً كه پیتر مجدداً پس از یك دزدی ناموفق به سراغ وانت مرد كره ای می رود تا آن را به همان دلال اتومبیل بفروشد متوجه می شود كه تعداد زیادی كودك فقیر كره ای در آن زندانی شده اند.
علاوه برآن زوج سفید پوست آمریكایی كه قربانی دزدی اتومبیل می شوند، فرهاد یك مغازه دار ایرانی نیز همه اموالش را در یك سرقت از دست می دهد. در فیلم تصادف سرقت تنها مادی نیست. یك زوج عصبی پلیس، ستوان راین (با ایفای نقش مت دیلن) و ستوان هنسن (با بازی راین فیلیپ) اتومبیل یك زوج سیاه پوست، كامرون (یك كارگردان تلویزیونی) و همسرش كریستین را به عنوان مشكوك متوقف كرده و شخصیت و غرور آنها را در یك بازرسی بدنی تحقیرآمیز خرد می كنند به طوری كه این قضیه شیرازه خانوادگی شان را در هم می ریزد.
ستوان راین پدری بیمار دارد كه مدعی است پزشكان به وی رسیدگی لازم را نكرده اند. او می گوید پدرش در طول ۲۷ سال صادقانه و با دل و جان كار كرده و بسیاری از كارگرانش حتی سیاه پوست ها را كمك و یاری رسانده و به همین دلیل اینك مستحق این همه رنج و مرارت نیست. آنچه در تصادف بیش از هر چیزی نمایان است، عدم اعتماد و هراس آدم ها از یكدیگر با توجیهات نژادپرستانه است:
ستوان راین با وجود اخطار همكارش، اتومبیل كامرون را بازرسی می كند زیرا معتقد است اغلب سیاهپوست ها خلاف كار هستند. ستوان هنسن هم علیرغم این كه بعداً راه خودش را از راین جدا می كند ولی هنگامی كه تصادفاً پیتر را (بعد از این كه از دست پلیس گریخته) سوار اتومبیلش می نماید به تصور این كه پیتر برای بیرون آوردن اسلحه دست در جیب خود كرده، در یك اقدام ناگهانی او را به قتل می رساند.
در حالی كه پیتر فقط می خواست مجسمه كوچكی را برای علت خنده اش به ستوان نشان دهد! دنیل یك قفلساز آرام و متین مكزیكی است كه به شدت عاشق خانواده اش است اما هرگز مورد اعتماد مشتریانش نیست. جین كه وی را برای تعویض قفل درهای منزلش آورده به شوهرش می گوید كه اصلاً به آن مرد طاس اعتماد ندارد چرا كه حتماً نمونه ای از كلید خانه را به دار و دسته خودش كه همگی سارق و دزد هستند خواهد داد. توصیه دنیل حتی مورد قبول آن مغازه دار ایرانی هم قرار نمی گیرد. به همین دلیل وقتی مغازه اش سرقت می شود، با اسلحه یك راست به سراغ دنیل می رود تا به قول خودش پول های دزدیده شده صندوقش را از او بگیرد و اگر نبودند فرشتگان خیالی او و دنیل (یا در واقع همان گلوله های مشقی!) دختر دنیل را در آغوش پدر با گلوله به قتل رسانده بود.
این تفكر نژادپرستانه در میان سیاهپوستان بیشتر رواج دارد. پیتر و آنتونی وقتی در اوایل فیلم برای نخستین سرقت از آن كافی شاپ خارج می شوند می گویند كه سفیدپوستان همواره به آن ها به چشم كاكاسیاه نگاه می كنند و به همین دلیل باید آرامش را از آنان گرفت. آنتونی معتقد است سرقت از هم نژادان، یك خیانت بزرگ است.
در جامعه تصادف سیاه پوستان به هر حال ناچارند برای بقای خود در میان سفیدپوستان، بسیاری از ظلم ها و بی عدالتی ها را نادیده بگیرند. همان طور كه گراهام به پرونده سازی اداره مبارزه با مواد مخدر گردن می گذارد و حتی پیتر و آنتونی زورگویی های دلال اتومبیل را می پذیرند، كامرون علاوه بر تحمل رنج حقارت برخورد توهین آمیز و شنیع پلیس با همسرش، حتی سر كارش و به هنگام كارگردانی نمایش های تلویزیونی ناگزیر است كه تحمیلات نژادپرستانه تهیه كننده سفید پوست را بپذیرد. تهیه كننده به وی می گوید: باید دیالوگ های یك سفید پوست با اصطلاحات سیاه پوست ها فرق داشته باشد تا تماشاگر یك گفتار عامی سیاه پوستی را از زبان یك سفیدپوست نشنود.
تاكید فیلمساز بر قفل ها و كلیدها و درهایی كه بسته و باز می شوند حكایت از بی اعتمادی مفرط در چنین جامعه ای دارد. حتی دختر كوچك دنیل از هراس، شب ها در زیر تخت خواب خود مخفی می شود. تاكید آن مغازه دار ایرانی و زوج سفیدپوست آمریكایی بر اطمینان از قفل شدن درها و اسلحه ای كه در دسترس همه هست نشانه هایی دیگر از همین سندروم عدم اعتماد است.
در اوایل فیلم دختر مغازه دار ایرانی را می بینیم كه با عصبیت آشكار مشغول خرید اسلحه است. سپس آن را كه به پدرش می دهد، تأكید می كند كه با این به طرف هركس می خواهد می تواند شلیك كند. اولین برخورد با آنتونی و پیتر پس از یك مكالمه نسبتاً طولانی و بی ربط (مثل آن زوج جوان ابتدای فیلم پالپ فیكشن ) ناگهان اسلحه های خود را می كشند زیرا كه می گویند در این جامعه و میان سفیدپوستان ما همواره در ترس و وحشت هستیم. دوربین تاكید خاصی بر دست به دست شدن اسلحه ها دارد، از دست كامرون به آنتونی، از دست دختر فرهاد به دست پدرش و در آخر فیلم برعكس آن.
در نیمه دوم فیلم، یك سری ماجراهایی گویی می خواهد آن تور سفت و محكم بی اعتمادی و بی اعتقادی را پاره كند. ستوان راین در یك شرایط سخت به یاری همسر كامرون (كه پیش از این در بازرسی بدنی تحقیرش كرده بود) می رود و وی را از سوختن در آتش نجات می دهد، در صحنه شلیك فرهاد به سمت دنیل و دخترش مانند آن چه برای جولز در پالپ فیكشن اتفاق افتاد، معجزه ای روی می دهد، كامرون و همسرش پس از آن جدایی عذاب آور ولو به شكل وصل دوباره تام كروز و نیكول كیدمن در پایان فیلم چشمان باز بسته مجدداً زندگی در كنار هم را برمی گزینند و آنتونی هم كودكان كره ای را آزاد می كند. اما تصادفی دیگر نشان از تكرار همین وقایع ناگوار دارد.
ساختار سینمایی فیلم برش های كوتاه (رابرت آلتمن) و ماگنولیا (پل تامس اندرسن) را به ذهن متبادر می سازد (البته نه به قوت و ارزش آن ها) با این تفاوت كه درونمایه فیلم برخلاف آن ها كه جهان شمول تر و به كلیت جوامع انسانی نظر داشتند، متوجه جامعه آمریكاست با همه تنوع و تضادهای نژادی و قومی اش. گناه و بزه از سر و روی چنین جامعه ای بالا می رود و خانواده ها در محاصره این نابسامانی های اجتماعی همچون زورق هایی آسیب پذیر در تلاطم امواج اقیانوس هستند.
منبع : مرکز اطلاع رسانی خانواده شمیم