سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا
مبارزهای تازه
علی دایی بار دیگر به تیم ملی آمد تا این بار در لباس مربیگری به جنگ اتفاقات زندگی برود
ورزشی که میگوید از کودکی آن را دوست داشته، افتخارات بیشماری را به او هدیه داده و ناملایمات بسیاری را هم تقدیمش کرده؛ اما تنها چیزی که او را در فوتبال ایران و آسیا زنده نگه داشت، ارادهای است که هنوز فرمول آن کشف نشده است.
علی دایی طبق شناسنامه، در اولین روز سال ۱۳۴۸ در خیرال، منطقهای خوشنام و قدیمی در اردبیل به دنیا آمد. البته خودش میگوید در زمستان ۴۹ به دنیا آمده، ولی برای آنکه زودتر به مدرسه برود، شناسنامهاش را برای اول فروردین ۴۸ گرفتهاند. مثل ۳ برادر دیگرش که شناسنامه آنها هم برای اول فروردین است.
خانواده دایی ۷ نفره بود. خانوادهای که میتوانست ۸ نفره باشد و او فرزند سوم این خانواده محسوب میشود: «۵ تا برادریم. من سومی هستم. البته فرزند بزرگ خانواده ما دختر بود؛ اما خواهرم ۲۰ روز بعد از تولدش فوت کرد. کاش یک خواهر داشتم.»
با این حال او از داشتن ۴ برادر ناراضی نیست: «این دلیل نمیشود از داشتن برادر ناراحت باشم. اصلا. آنها بهترین دوستان من در زندگی بودند. همه برادرهای من هم تحصیلکرده هستند.
حافظ، بزرگترین برادرم لیسانس شیمی دارد، محمد، مهندس مکانیک با گرایش سیالات است، دو برادر کوچک من هم یکی مهندس کشاورزی است و آخری فارغالتحصیل مهندسی برق و الکترونیک.
زمانی که من به تهران آمدم، دو برادر بزرگ من کاملا به فکر من بودند. محمد ما برای آنکه خرج تحصیل مرا دربیاورد، با موتور و در آن سرمای شدید به روستاهای ۳۰ کیلومتری اردبیل میرفت تا کار کند. برادرهایم نصف درآمد آن روزشان را به من میدادند. من این چیزها را از یاد نمیبرم. کاری که الان من برای برادرهایم میکنم، نصف آن چیزی هم نیست که آنها برای من انجام دادند.»
بزرگ شدن در خانوادهای چنین مردانه، روحیه او را کاملا خاص بار آورد و به همین دلیل بود که از هیچ سدی نمیترسید. خودش در این باره میگوید:
«از مبارزه خوشم میآید. دلم نمیخواهد تسلیم شوم. این طور بار آمدهام. یادم میآید در سرمای شدید اردبیل برای آنکه بازی کنیم، پشت وانت مینشستیم و به خارج شهر میرفتیم تا در زمین فوتبال آنجا بازی کنیم. بعد از بازی هم دستمان هیچ حسی نداشت. با همان لباس ورزش میرفتیم حمام عمومیشهر و تازه زیر دوش آب گرم، دستمان جان میگرفت. با این حال، هیچ وقت فکرش را هم نکردم که بیخیال فوتبال شوم.»
این مبارزه آنقدر ادامه داشت تا آنکه سومین پسر خانواده دایی، نام خود را در فهرست پذیرفتهشدگان کنکور سال ۶۷ دید: مهندسی متالورژی دانشگاه شریف.
حضور علی در تهران، آغاز راهی بود که میتوانست او را به قلههایی که آرزویش را داشت برساند؛ اما این راه، آنقدر سخت بود که حتی سرعت کسی مثل او را هم کند میکرد:
«به تهران آمدم؛ ولی نمیتوانستم در برابر همشهریهایم بیتفاوت باشم. به من میگفتند باید برای تیم منتخب اردبیل بازی کنی. چهارشنبهشب با اتوبوس به اردبیل میرفتم و پنجشنبه میرسیدم. جمعه برای تیم بازی میکردم و با اتوبوس آخر اردبیل به سمت تهران میآمدم. وقتم آنقدر تنگ بود که نمیتوانستم دوش بگیرم و در گردنه حیران که اتوبوسها توقف میکردند، آبی به سر و صورتم میزدم. صبح که اتوبوس به تهران میرسید، من باید مستقیم میرفتم سر کلاس.»
حتی این وضعیت نتوانست او را از انتخابی که کرده منصرف کند. اصولا روحیه او با جا زدن سازگاری نداشت. به همین دلیل برای بازی در تهران دست به کار شد:
«مدتی برای تاکسیرانی بازی کردم؛ اما لطف خدا باعث شد پایم به بانک تجارت باز شود. فکر میکنم سال ۶۹ بود.»
و این آغاز ماجرا بود. درخشش در بانک تجارت، بازیکنی را به فوتبال ایران معرفی کرد که هیچکس انتظار ستاره شدن از او را نداشت و خیلیها حتی در تمرین تیم ملی به استیل دویدن او هم ایراد میگرفتند.
سال ۷۲ یک اتفاق به دایی کمک کرد تا او جای خود را در تیم ملی محکم کند. مصدومیت فرشاد پیوس و ناآماده بودن مدیر روستا و مرفاوی اجازه داد نامی تازه در فوتبال مطرح شود که نه قرمز بود و نه آبی. بازیکنی که با یک پیکان جوانان مدل پایین به تمرین میآمد.
بیشتر ایرانیها، اولین بار نام این بازیکن را وقتی شنیدند که او دروازه «ماتسوناگا» ژاپنی را باز کرد و باعث شد بهرام شفیع چند بار فریاد بزند علی دایی. او در مسیر بازیهای مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا به عراق هم گل زد؛ اما باختیم. کره شمالی را هم با گلهای او شکست دادیم؛ اما به عربستان باختیم تا پروین برای همیشه از تیم ملی برود و دایی به نامی بزرگ و ثابت در این تیم تبدیل شود.
حضور در تیم ملی بارها و بارها او را به یک قهرمان بزرگ ملی تبدیل کرد؛ ولی این ورزش بیرحم به بازیکنی مثل دایی که در لیگ قهرمانان در سنسیرو به میلان و در برلین به چلسی گل زده بود هم رحم نکرد. جام جهانی ۲۰۰۶ پایان روزهای طلایی و خاطرهانگیز دایی در تیم ملی بود. روزهایی که آرامآرام او را به سمت قله گلزنان ملی دنیا هدایت کرد و دایی را به بهترین گلزن دنیا تبدیل کرد.
روزهای پس از بازگشت تیم ملی از جام جهانی، تلخترین روزهای زندگی کاپیتان بود:
«حمله همهجانبهای علیه من آغاز شده بود؛ ولی برای من مهم نبود. من به این حملات عادت کرده بودم و میدانستم پس از مدتی، منطق جایگزین احساسات میشود. خیلی به من بد گفتند؛ ولی تمام شد. بعد زندگی عادی من شروع شد. برای سایپا بازی کردم و با قهرمانی از بازی فوتبال جدا شدم تا مربیگری کنم. حالا هم میبینید که همهچیز فرق کرده و برخورد برخی افراد که در جام جهانی برای من ناسزا مینوشتند، حالا کاملا دوستانه شده است. من این را میگذارم به حساب بازی روزگار.»
علی جوادی
منبع : روزنامه همشهری
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت سیزدهم دولت لایحه بودجه 1403 حجاب شورای نگهبان مجلس یازدهم محمدباقر قالیباف
قوه قضاییه تهران هواشناسی سیل شهرداری تهران بارش باران فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت دستگیری شورای شهر تهران پلیس
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو کارگران سایپا دلار ایران خودرو بازار خودرو قیمت طلا مالیات بانک مرکزی تورم
تلویزیون رسانه سریال مقام معظم رهبری سینمای ایران سینما تئاتر موسیقی فیلم بازیگر رسانه ملی کتاب
ناسا سازمان سنجش شورای عالی انقلاب فرهنگی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه عربستان اوکراین ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور تیم ملی فوتسال ایران فوتسال باشگاه استقلال بازی وحید شمسایی باشگاه پرسپولیس لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت تبلیغات اپل فناوری همراه اول ماه آیفون گوگل روزنامه ایرانسل
داروخانه ویتامین کاهش وزن دیابت خواب طول عمر چاقی سلامت روان فروش اینترنتی دارو بارداری