شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


چرا بازسازی فیلمفارسی موفق نیست


چرا بازسازی فیلمفارسی موفق نیست
چند سال پیش برای انجام یک مصاحبه مفصل، به قصد کنجکاوی درباره وضعیت جالب و عجیب حرفه سینما در سال های پیش از انقلاب، سراغ رضا صفایی رفتم؛ فیلمسازی منحصر به فرد که به گواهی ۵۳ فیلمی که در حدود دو دهه ساخت، می توانست یکی از نام های ایرانی کتاب رکوردهای گینس باشد. کسی که نام و فیلم هایش چنان با انگ تاریخی فیلم بد عجین شده که حالا دیگر خودش یک شکل از سینما و فیلمسازی است؛ فیلم های رضا صفایی وار، صفایی برای همه آنهایی که درک درستی از ساز و کار تولید و عرضه فیلم در این صنعت پیچیده نداشتند، مظهر و تمثال همه توصیف های بی پشتوانه از ابتذال و سرهم بندی و بی کیفیتی بود و هست. یک فیلمساز شاخص و نمونه یی برای عبارت من درآوردی «فیلمفارسی» که هنوز بعد از چند دهه با ترکیب دو واژه عزیز «فیلم» « «فارسی» با یک رسم الخط ابداعی بخش کلیدی و مهم و عمده یی از سینما و فرهنگ سینمایی ایران را به کمک اش دسته بندی می کنند تا مبادا احیاناً احتیاجی به تحلیل و تفسیر و تاریخ نگاری فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی صنعت سرگرمی در سینمای قبل از انقلاب باشد،
موقع انجام مصاحبه با صفایی، فیلم «شارلاتان» (آرش معیریان) روی پرده بود؛ بازسازی امروزی موسسه پویافیلم از یکی از آثار صفایی به نام «یکه بزن» با حضور امین حیایی در نقش رضا بیک ایمان وردی. از لابه لای تصاویر چرک و پر از تراک و خراب نسخه موجود «یکه بزن» هم می شود فهمید که این فیلم به مراتب از نسخه امروزی اش که ساخته یکی از استادان دانشکده های سینمایی این سال هاست، قابل تحمل تر است و اصلاً یکی از محورهای گفت وگو با رضا صفایی هم همین بود. ازش پرسیدم هیچ وقت به این فکر نیفتاد که در آن سال ها - لابه لای این همه تولیدات جورواجور و پرشمار - سعی کند چندتایی هم فیلم «خوب» هم بسازد؟ صفایی در جواب گفت که نمی داند منظورم از فیلم خوب چیست؟ و مثالش هم مقایسه «شارلاتان» و «یکه بزن» بود. گفت سی و چند سال قبل فیلمی ساخته که هزینه های تولید خیلی پایین تری داشته، بیننده های خیلی بیشتری به تماشایش رفته اند و حالا بعد از ربع قرن تلاش برای تغییرات بنیادین فضای فرهنگی در سینما کپی ضعیف ترش در حال اکران عمومی است، صفایی پرسش ظاهراً بدیهی و قاطعانه من را با سوال مشابهی جواب داد؛«پس فیلم خوب یعنی چه؟،»
شرایط و فضای آن جلسه جای تئوری نبود و اصلاً نرفته بودیم از رضا صفایی درباره مباحث تئوریک سینما چیزی بپرسیم. هدف رسیدن به جواب این سوال کلیدی بود که چه طور سینمای عامه پسند دهه های ۱۳۴۰ و ۵۰ ایران در رقابت با آخرین محصولات روز سینمای دنیا و انواع و اقسام فضاهای سرگرمی دیگر می توانست بدون هیچ کمک دولتی و پول های خارج از سینما و اسپانسر و وام های مختلف روی پای خودش بایستد؟ سینمایی که با پول تک فروشی بلیت سینماهای شهرهای مختلف رونق نسبی داشت، بازارش هیچ وقت خیلی کساد نشد و ورشکستگی - به معنای دقیق کلمه که امروز در صنعت سینمای ایران شاهدش هستیم - سراغش نیامد.
سی سال از آن روزها گذشته و حالا بخشی از بدنه نحیف سینمای بخش خصوصی در ایران برای گردش چرخ اقتصاد لاغر مردنی اش دوباره سراغ همان فیلم ها و قصه ها و شخصیت ها رفته است. اگر برای جلو رفتن بحث هم که شده، عجالتاً تعبیر «فیلمفارسی» را قبول کنیم، اغلب فیلم های چند سال اخیر سینمای بدنه ایران فیلمفارسی هستند. سینمای عامه پسند ایران به اصل و ذات خودش برگشته و مخاطب هم در کمال تعجب نشان داده که تغییر چندانی نکرده و هنوز هم اکسیر فیلمفارسی برای قارون کردن هر گدایی کافی به نظر می رسد. البته این اکسیر هنوز با وجود امتحان پس دادن های مکرر گاهی حاصلی جز شکست ندارد و نشان می دهد که اتفاقاً فیلمفارسی سازهای خبره و توانا چه نقش کلیدی و مهمی در اجرای این فرمول ها داشتند و اغلب فیلمسازهای فعلی سینمای ایران به اشتباه تصور می کنند فیلمفارسی ساختن کار آسانی است. فیلمفارسی بیشتر از اینکه به قصه های قرص و محکم یا شخصیت های جان دار تکیه داشته باشد، روی فرمول هایی بنا شده بود که باید بی چون و چرا اجرا می شدند تا محصول بدهند. اشتباه عمده بعضی فیلمسازان این روزها که تصور می کنند «گنج قارون» دیگری ساخته اند، در این نکته نهفته که سعی می کنند ایرادها و اشکالات فرمول گنج قارونی را اصلاح کنند و این درست نقطه سقوط است، بخش عمده یی از موفقیت فرمول فیلمفارسی مال همین غلط ها و اشتباه ها بوده و هست و هنوز هم که هنوز است، فیلمفارسی سازان قبراق و سرحالی که فروش های چند صد میلیونی عایدشان می شود، می توانند به هوش و درک شان در رعایت دقیق و «درست» این «اشتباه » ها به خود ببالند و سودش را ببرند.شاید نمونه یی ترین مثال این مسیر اشتباه، بازسازی «سلطان قلب ها» (محمدعلی فردین) توسط کیومرث پوراحمد بود. پوراحمد به اشتباه سعی کرد بعضی از اشتباه های فیلم مرجع را تصحیح کند و نتیجه اش این شد که «گل یخ» در گیشه شکست سختی خورد. شکست «گل یخ» ثابت کرد که فرمول ها قابل تغییر نیستند و اگر تغییرشان بدهیم، حاصل کار با تصور اولیه مان زمین تا آسمان متفاوت خواهد شد. فقط کافی است به این نکته توجه کنیم که پوراحمد با جایگزین کردن موقعیت دراماتیکی مثل کوری (که شاید از نمونه یی ترین موقعیت های سینمای عامه پسند ایران باشد) با فراموشی و اختلال حافظه، به دست خودش چه تیشه عمیقی به ریشه فیلم زد. اغلب فیلم های پیرو فیلمفارسی در چند سال اخیر را که نگاه کنید، عملاً از جایی لطمه خورده اند که به صرافت اصلاح و ترمیم ایرادهای روایی، ضعف های شخصیت پردازی یا بی منطقی کارتونی موقعیت های داستانی فیلم ها افتاده اند؛ درست مثل اینکه مرحوم اینشتین بخواهد برای تنوع یا پیشرفت در علم در فرمول تاریخی اش دست ببرد و مثلاً بگوید؛ E=MC۴
فاجعه یی که با این تغییر کوچک در تاریخ علم فیزیک رخ می دهد، چیزی در مایه های کیفیت نهایی بعضی از فیلم های این دو سه سال اخیر سینمای بدنه ایران است،فیلمفارسی های امروزی علاوه بر لطمه هایی که موقع تغییر یا اصلاح فرمول های ابدی ازلی می بینند، دست و بال شان هم حسابی بسته است. این «گونه» پر رونق سینمایی چندتا از مهم ترین و موثرترین مولفه ها و ابزارهای جلب تماشاگر را به دلایل تغییر شرایط فرهنگی اجتماعی کشور در اختیار ندارد و مختصر کوشش های بعضی سردمداران این جریان برای احیا یا ریمیکس این مولفه ها هم به دلیل تفاوتی که با اصل جنس دارند، خیلی به مذاق مخاطب خوش نمی آید. آخرین خبری که در این زمینه به گوش رسید و متاسفانه هنوز امکان دیدارش فراهم نشده، اجرای پست مدرنیستی ترانه «سپیده دم اومد و وقت رفتن...» با صدای جواد یساری است که می تواند سلایق نسل جوان نویز زده و علاقه مند به ریمیکس این سال ها را به دنیای آشنا و نوستالژیک پدران خانواده پیوند بزند تا وجهه فرهنگی این سینما هم در هیاهوی بازار و اقتصاد و تورم دو رقمی گم نشود.
پذیرش فیلمفارسی به عنوان نمونه یی ترین، محبوب ترین و بی واسطه ترین شکل ابزار سرگرمی در ایران واقعیتی انکارناپذیر است، اما پسرفت و عقبگرد کیفی فیلمفارسی ها حتی در مقابل نسخه های اصل آنها از ابهام های پیچیده و قابل بحث این سال هاست؛ اینکه بدنه آن سینما - گیرم با هر شکل و شمایل کج و معوج و نافرمی که داشت - روی پای خودش ایستاده بود؛ اینکه بازار عرضه و تقاضای محدود و محلی و فقیرش لااقل دست کمک به طرف کسی دراز نمی کرد؛ اینکه دولت هم اگر قرار بود به تولید در سینما کمکی بکند، به فیلم های جریان اصلی و تجاری نبود،... حالا بعد از آن سال ها با سینمای عامه پسندی طرفیم که فقط رنگی شده و چون اغلب سینماگرهای ما سلیقه استفاده از رنگ را ندارند، فیلم ها گاهی از نسخه های سیاه و سفید قدیمی مهوع تر و دل به هم زن تر شده است. غول چراغ جادوی قصه ما خیلی وقت است که از خواب بیدار شده؛ منتها کسی پیدا نمی شود که اعتراف کند دستی به این چراغ خاک گرفته کشیده...
نیما حسنی نسب
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید