چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
عارف اندلسی
● خانواده، محیط زندگی، سالهای كودكی و جوانی
ابن عربی كه در جهان اسلام با نام های ابن عربی، ابن العربی، محیی الدین عربی، محیی الدین ابن عربی و شیخ اكبر شناخته می شود، در آثارش نام خود را چنین نگاشته است:
محیی الدین ابوعبدالله محمدبن علی محمدبن العربی الحاتم الطایی الاندلسی. در برخی منابع (مانند قطبی، جلد سه، ۴۳۵) كنیه او ابوبكر ذكر شده، كه اشتباه است. او در ۷ آگوست ۱۱۶۵ (۲۷ رمضان ۵۶۰ هجری قمری) در مرسیه اسپانیا به دنیا آمد.(۱) اجداد او از سلسله ای با اصل و نسب و محترم بودند و كلمه الحاتم الطایی كه در ادامه نام او ذكر می شود بیانگر انتساب وی به عبدالله بن حاتم طایی برادر عدی بن حاتم طایی از قبیله طی است كه به انسان دوستی و جوانمردی شهرت داشت. مردمان این قبیله عرب بودند، به همین سبب ابن عربی و پدرانش با صفت «عربی» شناخته می شدند. (۲)
علی بن محمد پدر ابن عربی فردی دیندار بود و با حكمران وقت و ابن رشید حكیم مشهور رفاقت داشت. مادرش نیز بانوی متدینی بود كه زنان عارفه به مقامات معنوی او غبطه می خوردند. عبدالله بن محمد عموی ابن عربی نیز فردی دینداری بود كه پس از هشتاد سالگی قدم در راه عرفان گذاشت. علی بن عبدالله فرزند این شخص از عرفای تونس بود. یحی بن یغان یكی از دایی های ابن عربی حاكم تلمسان بود كه تحت تأثیر شیخی به نام ابوعبدالله التونسی سیاست را رها كرد و در دوره های پایانی عمر خود دست از زخارف دنیا كشید و به عبادت پرداخت. ابومسلم خولانی دایی دیگر ابن عربی از عابدان آن دوره بود. ابن عربی در آثار خود از اینان با عنوان قطب یاد می كند. (۳) مشاهده می شود كه خانواده ابن عربی در جامعه آن روز از اعتبار قابل ملاحظه ای برخوردار بوده است. خانواده ای معتبر، شناخته شده، در عین حال متدین، و به ویژه اهل زهد و مستعد عرفان. در آندلس آن روز از مكاتب عرفانی خبری نبود و فرد علاقمند به عرفان و تصوف در نهایت مانند ابن عربی در خانواده اش می توانست با عرفان آشنا شود. منسوب نبودن اعضای خانواده اش می توانست با عرفان آشنا شود. منسوب نبودن اعضای خانواده به طریقت ها مانع آشنایی ابن عربی با احكام عرفان و عمل به آن نشد، بلكه برعكس، این وضع به گسترده تر شدن افق دید ابن عربی یاری رساند. آندلس كه در سال ۷۱۱ (۹۲ هجری) توسط مسلمانان فتح شد در فاصلهٔ زمانی ۱۰۵۶ تا ۱۱۴۷ میلادی تحت حاكمیت مرابطون كه در شمال غربی آفریقا پدید آمده بود، درآمد. بعدها نیز موحدین از سال از سال ۱۱۳۰ تا ۱۲۶۹ بر آن حكومت كردند. مرابطون به تصوف اهمیت می دادند و دولتهای متعددی مبتنی بر این نحو اندیشه تاسیس كردند. موحدین كه مدعی بودند برداشت های آنها از اسلام باطل و مبتنی بر خرافات است مرابطون را از میان برداشتند. برداشت موحدین از اسلام نیز ریشه در دیدگاههای غزالی از دین و توحید داشت. در دوره موحدین گاه حكمرانانی بر سر كار می آمدند كه به اندیشه و دانش اهمیت می دادند و از دانشمندان و متفكران حمایت می كردند. ابن طفیل (وفات: ۱۱۸۶) و ابن رشد (وفات: ۱۱۹۸) از حكمای مشهور، در چنین زمانه و اوضاعی زندگی می كردند. زمانی كه ابن عربی در آندلس بود حاكمان همچون ابویعقوب یوسف (۱۱۸۴-۱۱۶۳) و ابویوسف منصور (۱۱۹۹-۱۱۸۴) در رأس دولت موحدان قرار داشتند. هنگامی كه او در مرسیه، شهری در جنوب شرقی اندلس، متولد شد محمدبن سعد بن مردنیش والی شرق آندلس بود. (۴)
ابن عربی تا سن هشت سالگی در زادگاه خود مرسیه زندگی كرد. آموزش های اولیه و كسب معارف دینی را در آنجا تحت نظارت خانواده اش به انجام رساند؛ آنگاه همراه با آنها از مرسیه به اشبیلیه یكی دیگر از شهرهای آندلس مهاجرت كرد. ابن عربی در این شهر تحصیل خود را ادامه داد و با فرزند بازرگانی به نام ابن عریسی آشنا شد و با او كه زندگی زاهدانه ای داشت رفاقت نمود. (۵) ابن عربی در عهد جوانی همراه با پدرش به قرطبه رفت و با دوست وی یعنی ابن رشد (وفات: ۱۱۹۸) آشنا شد. سئوالهای فلسفی او را با جوابهای عرفانی پاسخ داد. در همان اوان با شیخ ابوعلی حسن شكاز یكی از طلبه های صالح عدوی آشنا شد و با دو برادر عارف مسلك به نام های ابن اسعد و احمد حریری پیمان دوستی ریخت. ابن عربی در این دوره با شعر و ادبیات و شكار مشغول بوده است. او بعدها از سالیانی كه چنین پشت سرگذاشت با عنوان دوره جاهلیت یاد كرده است (فتوحات جلد چهارم صفحه ۷۰۰).
سال ۱۱۸۵ (۵۸۰ ه.ق) سالی است كه ابن عربی وارد جرگه متصوفان شد. او پیشتر نیز با عرفا دوست بود و در مجالس آنها شركت می كرد و با زندگی صوفیان آشنایی داشت؛ لیكن از ۲۰ سالگی نوع زندگی صوفیانه را برگزید. او خود در این خصوص می گوید: «در بیست سالگی در ظلّ تام بدیع خداوند از طریق كشف، به مقام عقل اول راه یافتم.» (۶) ابن عربی در طول زندگی خود با بیش از سیصد عالم و شیخ دیدار داشته و از آنها كسب فیض كرده است. با این حال به احتمال قوی ابوعباس احمد عرینی همان فردی است كه موجب ورود ابن عربی به طریق عرفان شده است. او در قصبه ای به نام الیا در اندلس غربی سكونت داشت. در باب عبودیت دریافتهایی عمیق داشت اما اطرافیان با افكار او بیگانه بودند؛ لذا ابن عربی جوان را تحت تأثیر خود قرار داد. ابن عربی در مجلس او توبه كرد و عملاً وارد طریق عرفان شد. (۷)
ابن عربی در سنین جوانی از یك سو تصوف و عرفان را به لحاظ نظری و علمی فرامی گرفت و با نشست و برخاست با كسانی كه عارفانه زندگی می كردند به حقایق آن پی می برد، و با رعایت موازین عرفانی و تجربه های معنوی سعی در درك حقیقت داشت؛ و از سوی دیگر در همان سالها، علوم دینی مانند فقه، حدیث، تفسیر و قرائت را می آموخت؛ و با ادبیات، كلام و فلسفه نیز به طور اجمال آشنا می شد. او در همان سالها نزد حكمرانان و دولتمردان مختلفی به خدمت دبیری پرداخته بود. (۸) ابن عربی به مذهب ظاهری كه از سوی داود ظاهری تاسیس شد و با كوششهای این حزم اندلیسی گسترش یافت دل بسته بود. از این جهت است كه گفته می شود در عبادت ظاهری و در اعتقاد باطنی (صوفی عارف) بود. او در عمل مذهب ظاهری داشت و قیاس را رد می كرد اما در مسائل اعتقادی نه مذهب اشعری را قبول داشت و نه ماتریدی بود. در این باره ابن عربی مذهب اسلاف خود را پذیرفته بود و در این چارچوب به مذهب اهل سنت و جماعت پایبند مانده بود. ابن عربی اولین بار با بانویی به نام مریم از قبیله بنوعبدون ازدواج كرد. طبق گفته خودش این بانو فرد دیندار، فاضل و عارفی بود كه از تجربه های معنوی بهره داشت. ابن عربی هنگام تفسیر یكی از مقامات عرفانی و توضیح احوال صاحبان آن مقام می گوید:« همسرم مریم احوالات فردی را كه به این مقام دست یافته است برای من بیان كرد و من دانستم كه او نیز با این مقام بیگانه نیست».(۹) از آنچه ابن عربی برای ما نقل كرده است در می یابیم كه همسرش توسط شخصی، در رؤیا، به طریق تصوف و عرفان فراخوانده می شود و او در پاسخ می گوید كه با این راه ناآشنا است. شخص پاسخ می دهد كه با پنج چیز می توان وارد این طریق شد: «توكل»، «یقین»، «صبر»، «عزم» و «اخلاص»؛ آن گاه این مفاهیم را به او می آموزد او نیز آن ها را می پذیرد. )۱۰(این گونه حالات همسرش و شاید بیماری ای كه ابن عربی بدان مبتلا شد در سوق دادن او به سوی تصوف دخیل بوده است. او یكبار دچار تب شدید شد و به حالت اغماء افتاد. ابن عربی نقل می كند كه در عالم خیال عده ای با چهره ای كریه در صدد آزار او برمی آیند اما فردی زیباروی با رایحه ای دل انگیز مانع آنها می شود؛ ابن عربی از او می پرسد كیست و او در پاسخ می گوید من سوره یاسین هستم و آمده ام از تو حفاظت كنم. از وقتی به هوش می آید مشاهده می كند كه پدرش اشك می ریزد و سوره یاسین قرائت می كند. (۱۱) این حادثه نیز در گرایش ابن عربی به سوی تصوف مؤثر افتاده است. ابن عربی از سنین كودكی با استدادی كه داشت، می توانست بعضی از آیات، سوره ها، معانی و مفاهیم مجرد را گاه در خواب، گاه در حالت خواب و بیداری، و گاه نیز در بیداری به صورت موجودات عینی و مادی مشاهده كند. این توانایی به تدریج افزایش می یابد و این امر در بعدی وسیع در آثارش دیده می شود. جهان اندیشه و ایمان او بر همین اساس شكل گرفته است.
ابن عربی خود به زهد و عبادت بسیار می پرداخت. در خلوت مشغول ذكر و تفكر می شد. او معتد بود از راه كشف و الهام می توان بر حقایق الهی واقف شد و مدعی بود دانش خود را از این طریق بدست آورده است. افكار ابن عربی در سنین جوانی بین مردم رواج یافت. در همان دوره بود كه سخنان او به گوش ابن رشد حكیم رسید. ابن رشد از پدر ابن عربی درخواست كرد با پسرش دیداری داشته باشد. دیدار و گفتگوی سراسر رمز و راز و مملو از ایماء و اشاره ابن عربی و ابن رشد، در فتوحات چنین نقل شده است:« یك روز در قرطبه نزد ابن رشد قاضی شهر رفتم. او شنیده بود كه در خلوت از سوی خدا بر قلب من الهاماتی وارد شده است. تعجب كرده و خواهان دیدار با من شده بود. پدرم با او رفاقت داشت و برای اینكه ما را با یكدیگر روبرو كند بهانه ای یافت و مرا نزد او فرستاد. من در آن زمان نوجوانی بودم و هنوز مویی در صورت نداشتم. هنگام ورود ابن رشد برخاسته و به عزت و احترام نمود. مرا در آغوش گرفت و گفت:«آری؟» و من بی درنگ گفتم: «آری». دانست كه مطلب او را درك می كنم و خوشحالی او از این دیدار بیشتر شد. اما به محض اینكه فهمیدم چه چیز متعلق به من موجب خوشحالی او شده است گفتم: «خیر» او مضطرب شد، رنگ چهره اش به فیض كشف و الهام نائل آمدی؟ آیا كشف همان چیزی است كه خرد نصیب ما می كند؟ گفتم : «آری» و «خیر»! و میان «آری» و «خیر » ارواح از جسم ها، و سرها از بدن ها جدا می شوند.» رنگ چهره اش به زردی گرایید، لرزید و متحیر در جای خود باقی ماند.(۱۲) او دانسته بود كه من به چه چیزی اشاره می كنم.
ابن عربی در جای دیگری نقل می كند بار دوم با ابن رشد در عالم خیال دیدار كرده و برای او حالات حكیمی را بیان داشته است كه از طریق عقل و اندیشه در جستجوی حقیقت بوده است. نتایج بدست آمده را برای او بازگو می كند و او درستی و نادرستی آنها را سئوال می كند. ابن رشد خدا را شكر می كند كه در زمان حیات او فردی ناآشنا به خلوت می رود و عالمی همچون من. (ابن عربی ) بیرون می آید. او همچنین نقل می كند هنگام اقامه نماز بر جنازهٔ ابن رشد در قرطبه حضور داشته است.
علی ابن محمد پدر ابن عربی در سال ۱۱۹۳ (۵۹۰ هجری) وفات یافت. ابن عربی در جایی می گوید:«منزل الانفاس یكی از مقامات است و تشخیص مرده یا زنده بودن كسانی كه به این مقام رسیده باشند دشوار است.» او در ادامه می گوید:«پدرم پانزده روز پیش از مرگ زمان دقیق وفاتش را به من گفته بود و دقیقا در همان روز روح خود را تسلیم حق كرد. بیماری پدرم در آن روز تشدید یافته بود. به سختی نشست و گفت:«فرزندم امروز روز دوری و دیداری است!» خطاب به او گفتم:« در این سفر درود خدا بر شما و دیدار حق مباركتان باد!» پدرم خوشحال شد و برایم دعا كرد و آنگاه در پیشاپیش نور سپیدی مشاهده شد. این نور اندكی بعد تمام وجود او را در بر گرفت. در این لحظه از او اجازه خواستم. دستش را بوسیدم، با او وداع كرده و به مسجد رفتم. در مسجد بودم كه خبر فوتش را به من دادند. وقتی به خانه آمدم او را چنان دیدم كه تشخیص مرده یا زنده بودنش دشوار بود. (۱۳) بعد ها ابن عربی در حین سلوك عرفانی اش، در سال ۱۱۸۵ (۵۸۰ ه.ق) بیان داشت كه خود نیز به این مرتبه رسیده است. یكسال پس از تاریخ مذكور عارف مشهور موسی البدرانی كه به رتبهٔ ابدال رسیده بود برای دیدار با ابن عربی بیست و شش ساله به اشبیلیه رفت. (۱۴) از این بیان دانسته می شود كه او در سنین جوانی نزد عرفای مشهور دارای منزلت قابل توجهی بوده است.
ابن عربی ارتباط با ارواح در گذشتگان و دیدار با آنها را از ابوالحجاج یوسف الشبربلی، و كسب فیض و و الهام الهی را از موسی بن عمران ویرتلی فرا گرفته بود. در محاسبه نفس نیز از ابن المجاهد و ابوعبدالله بن قیسوم بهره برد. (۱۵).
ابن عربی در سال ۱۱۹۰ (۵۸۶) شاهد بحث و مناظرهٔ یك حكیم و یك ولی در خصوص كرامت و معجزه بوده است. حكیم این را كه آتش حضرت ابراهیم را نمی سوزانده است نتیجهٔ غضب نمرود اعلام می كند، و ولی برای اثبات این كه وقوع امور خارق العاده امكان پذیر است آتشی را كه در همان مجلس در منقلی موجود بود روی خود می ریزد و آتش بر او تأثیری نمی كند. آتش را به دست حكیم نزدیك می كند و دست او می سوزد. ولی به حكیم می گوید می بینی كه آتش تحت امر است اگر دستور داده شود كه بسوزاند، می سوزاند و اگر دستور داده شود كه نسوزاند، نمی سوزاند. (۱۶)پس از آن حكیم به گفتار ولی ایمان می آورد و وجود امور خارق العاده را می پذیرد.
ابن عربی در سنین جوانی با شیخ ابوالعباس عرینی روابط نزدیكی داشت. این شخص كه در قصبهٔ ادولیای آندلس غربی ساكن بود جماعتی از جوانان را گرد آورده بود، كه ابن عربی هم یكی از آنان بود. اعضای جماعت شیخ را پدر و یكدیگر را برادران هم به شمار می آوردند. تعالیم شیخ بر رد ارادهٔ فردی استوار بود و اراده الهی را اساس قرار می داد. او می گفت برای ارتباط با خدا باید ارتباط با انسان ها را قطع كرد. ابن عربی در این خصوص خاطره ای را بدین مضمون نقل می كند:«روزی در محضر شیخمان عرینی نشسته بودم. سخن دربارهٔ نیكی و صدقه بود. یكی از حاضران گفت صدقه ترجیحاً بهتر است به نزدیكان داده شود. شیخ بی درنگ گفت به آنهایی كه به خدا نزدیكترند.» (۱۷) در جای دیگری ابن عربی هنگام سخن از عرینی می گوید:« او اولین شیخی است كه در خدمتش بودم و از او بهره بردم. در عبودیت از دانش وسیعی برخوردار بود.»
ابن عربی هنگام بیان تفاوت های دو تن از شیوخ خود یعنی ویرتلی و عرینی می گوید:«یك بار از مشاهده وضع مردم به ستوه آمده و غمگین بودم.با چنین احساسی به حضور شیخم عرینی رفتم. او وقتی دانست از مشاهده مخالفت مردم با حق ناراحت شده ام گفت:«فرزند دلبندم نگاه تو به حق باشد نه به خلق». از آنجا نزد شیخ دیگرم ویرتلی رفتم. وقتی احساسم را به او گفتم گفت:«نگاه تو به خودت باشد.» عرض كردم من بین شما دو بزرگوار متحیر مانده ام؛ او گفت به حق بنگر و شما می گویید نگاهت به خودت باشد. هردوی شما راهنمای راهی هستید كه به سوی خدا می رود، اما سخن كدامیك از شما درست است؟» شیخ ویرتلی گفت: «فرزند عزیزم آنچه شیخ عرینی گفته است درست است. هردوی ما نسبت به حالمان به تو پاسخ داده ایم. امیدوارم به مرتبه ای كه شیخ عرینی به آن اشاره كرده است برسی. تو به سخنان او گوش كن. هم تو و هم من باید به گفته های او عمل كنیم.» از درستی و صداقت او متعجب شدم. آنگاه نزد شیخ عرینی رفتم. وقتی سخنان شیخ ویرتلی را برایش نقش كردم گفت: «نیكو گفته است، او به تو «راه» را نشان داده است و من «رفیق راه» را. تو هم به گفته او هم به گفته من عمل كن تا راه و همراه را توأمان داشته باشی.» (۱۸)
ابن عربی با زنانی كه از آنها با عنوان صالحه، عابده، زاهده و ولیه یاد كرده نیز سروكار داشته است. در مجالس آنها حضور یافته، از آنها بهره ها برده و آنان را شیخ و مرشد خود خوانده است. یكی از آنان یاسمین، بانویی از شهر مرشانه، منطقه زیتون خیز آندلس بود. ابن عربی ( در جایی) می گوید او از زنان اوّاه (اولیاء آه كشنده) بوده است. این زن فاضل كه ابن عربی با عناوین شمس ام الفقراء و نون فاطمه، و فاطمه بنت المثنی از او یاد می كند بیش از نود سال سن داشت. او بانویی پر احساس و با نشاط بود. اصالتاً اهل قرطبه بود اما در اشبیلیه زندگی زاهدانه ای داشت. ابن عربی برای مشاهده امور خارق العاده ای كه از سوی این زن سالمند ظهور می یافت، و كسب آگاهی از وضعیت جن هایی كه به خواست او در اشكال مختلف به حضورش می آمدند، و همچنین برای خو گرفتن به زندگی در انزوا مدت دو سال در كلبه ای كه توسط پیرزن از حصیر ساخته شده بود اقامت كرد. او در این باره می گوید: «فاطمه بنت مثنی هنگامی كه من در خدمتش بودم نودوپنج سال داشت. جذابیت و گونه های صورتی رنگ او چنان فوق العاده بود كه هر بیننده ای گمان می كرد دختری چهارده ساله است. از نگاه مستقیم به چهره اش شرم داشتم. او با خدا ارتباط خاصی داشت. مرا بر دیگرانی كه همسنش بودند و به حضورش می رفتند ترجیح می داد. می گفت «كسی را مانند او (ابن عربی) ندیده ام. وقتی نزد من می آید با تمام وجود می آید، و هیچ چیزش را خارج از این كلبه نمی گذارد. هنگامی كه بیرون می رود هر چیز خود را می بردو هیچ چیز را نزد من باقی نمی گذارد». همو می گفت «در شگفتم از كسی كه خدا را دوست دارد اما با او احساس آرامش نمی كند، درحالی كه خدا هرلحظه او را می بیند، از همهٔ دریچه ها او را تماشا می كند و حتی یك لحظه نیز از او غایب نیست. حال شما به كسانی بنگرید كه می گریند! هم مدعی محبت او هستند و هم می گریند! چرا شرم نمی كنند.» پیرزن آنگاه رو به من می كرد و می گفت فرزندم آیا اینطور نیست و من می گفتم بسیار درست است مادرجان. او می گفت والله متحیرم، حضرت دوست سوره فاتحه را به من داد تا مدام در خدمتش باشم اما این هم نتوانست مرا از او غافل كند.» روزی كه پیرزن این سخن را گفت به مرتبه معنوی او پی بردم. ابن عربی می نویسد: روزی در محضر او نشسته بودم. زنی وارد شد و گفت اطلاع یافته ام همسرم كه در شزونه است ازدواج كرده است چه باید بكنم؟ به او گفتم می خواهی بازگردد؟ گفت: بله. چشمانم را به سوی پیرزن گرداندم و گفتم «مادرجان سخنان این زن بیچاره را شنیدی.» گفت «چه می خواهی فرزندم؟» ، گفتم «نیاز او را برطرف كن و همسرش را هرچه زودتر به اینجا بیاور» او گفت: «سوره فاتحه را سوی او می فرستم و خواهم خواست كه او را اینجا بیاورد» و شروع كرد به قرائت سوره فاتحه من هم همزمان با او، این سوره را تلاوت می كردم. هنگام قرائت سوره فاتحه پی به مقام معنوی او برده بودم.
به گمانم او سوره فاتحه را كه می خواند چیزی مادی از جنس هوا تشكیل می شد. پیرزن خطاب به آن می خواند چیزی مادی برو و همسر این زن را در فلان جا است به اینجا بیاور. مدت زیادی طول نكشید كه مرد به خانواده اش پیوست. پیرزن فاضل خطاب به من می گفت والله بسیار سرخوش هستم زیرا حق بر من نظر دارد؛ مرا از محبانش به شمار می آورد و نزد خود جایگاه ویژه ای به من اختصاص می دهد. من چه كسی هستم كه او در میان همجنسانم مرا برمی گزیند. به حق سوگند كه حال و روزم چنان رشك برانگیز است كه قادر به بیانش نیستم. به خاطر اعتمادی كه به او دارم جز او به هیچ كس دیگر توجهی نمی كنم. اگر دچار غفلت شده و متوجه چیز دیگری شوم بی درنگ با مصیبتی مواجه می شوم. بعدها برای این پیرزن و اصل اتاقی از حصیر ساختم كه تا زمان مرگ همان جا بود. به من می گفت مادرت نور، مادر زمینی تو بود و من مادر الهی تو هستم. یك بار كه مادرم به دیدار او رفته بود پیرزن گفته بود این فرزند من است و با او خوشرفتاری كن و به مخالفت با او برمخیز. (۱۹) مطلب ذكر شده از جهت بیان طرز تفكر و روش اعتقادی ابن عربی بسیار مهم است. به اعتقاد او سوره فاتحه ای كه قرائت می شود می تواند شكلی مادی یابد؛ می توان آن را مورد خطاب قرار داد؛ و می توان انجام كارهای خارق العاده را از آن خواست. ابن عربی از قوه خیال قوی و تصوری قدرتمند برخوردار است به نحوی كه می تواند مفاهیم معنوی را به صورت قالب های مادی درآورد و به مجردات شكل های مشخص دهد. بسیاری از مفاهیم معنوی در آثار او شكل مادی می یابند و امور روحانی، جسمانی می شوند و خیال ها به شكل حقیقی تصویر می گردند. به اعتقاد او خیال از حقیقتی با اهمیت برخوردار است. چنانچه در حكایت مذكور ابن عربی درباره آن بانونی واصل گفت: «جن ها را با شكل و بی شكل مشاهده می كرد.» و این بیانگر همان حقیقتی است كه گفتیم.دیدارهای ابن عربی با خضر را نیز باید از همین مقوله به شمار آورد. او در این باره می گوید: «هرچند علمای ظاهر یعنی فقها مخالف این عقیده اند، اما من حضرت خضر را بارها دیده و با او ملاقات كرده ام. یك بار با جریان عجیبی مواجه شدم. روزی با مرشدم عرینی درباره فردی صحبت كرده بودیم كه ظهور حضرت پیامبر را بشارت داده بود. مرشدم گفت: او فلان كس است؛ و نام فرد مذكور را هم بیان كرد. من فرد مذكور را ندیده بودم اما با نام او آشنایی داشتم. پسرخاله او را می شناخت. در آن لحظه در پذیرش سخن شیخ تردید كردم. نمی توانستم سخن او را بپذیرم. مرشدم پی به حال درونی من بود اما نارضایتی خود را بروز نداد. من در آن زمان از سالكان نوپای طریق بودم، لذا درك موضوع برایم آسان نبود. وقتی از حضور او مرخص شدم، در مسیر خانه با فردی كه او را اصلاً نمی شناختم روبرو شدم.
او پس از آنكه با مهربانی سلامم داد گفت: ای محمد سخن شیخت عرینی را در آن مسئله بپذیر؛ و نام فرد مورد بحث شیخم را ذكر كرد. من مقصود او را دریافتم و بی درنگ گفتم به روی چشم و خیلی زود برای بیان مطلب به سوی شیخ بازگشتم. وقتی نزد او رسیدم گفت: ای محمد این طور نمی شود كه من موضوعی را برای تو بازگو كنم و تو آن را نپذیری تا اینكه خضر به تو هشدار دهد! این طور نمی شود! این امكان ندارد كه همهٔ مسائل را خضر به تو تذكر دهد. از شیخم عذرخواهی كردم و به این ترتیب دانستم كه آن فرد خضر بوده است.» (۲۰) می توان دید كه ابن عربی با خضر كه معتقد بود در این جهان زندگی می كند، می توانسته است دیدار كند، سخن گوید، و از او كسب فیض نماید. درواقع حتی اگر خضر در این دنیا وجود نداشته باشد نیز ابن عربی می تواند او را حیّ و حاضر تصوّر كند.
ابن عربی در شهرهای مشهور آندلس مانند مرسیه، اشبیلیه و قرطبه از دانشمندان و شیوخ سرشناس بهره برد و تا به مقامات بلندی از تزكیه روحی خود رسید. از مشهورترین علمای مذكور اسامی زیر را می توان بیان كرد: ابوعبدالله محمد شرفی، یوسف بن یخلف الكومی، محمدبن موسی، سدرانی، ابن یشكور، علی سلاوی، صالح عدوی، ابومحمد عبدالعزیز مهدوی، ابوعلی شكّاز او در بیان خاطرات خود با الكومی می گوید: زمانی به بیتوته در قبرستان عادت كرده بودم. الكومی درباره من گفته بود: «فلان كس زنده ها را رها كرده و با مردگان نشست و برخاست می كند.» وقتی كس زنده ها را رها كرده و با مردگان نشست و برخاست می كند.» وقتی این مطلب به گوشم رسید برایش پیغام فرستادم «بیا و ببین با چه كسانی مجالست می كنم». پس از نماز صبح تنها نزد من آمد؛ در حالی كه با روحی گفتگو می كردم. در كنارم نشست و من دیدم كه چهرهٔ او به آرامی تغییر می كند. گردن خمیده خود را نمی توانست راست كند. با تبسم به او نگاه می كردم.
سخنانم كه به پایان رسید شیخ آرام گرفت. روی به من كرد و بر پیشانیم بوسه زد. از او پرسیدم استاد چه كسی با مردگان حشر و نشر دارد. من یا تو؟ پاسخ داد سوگند جلاله می خورم كه این تو نیستی كه با مردگان نشست و برخاست می كنی؛ از آن پس همواره می گفت: كسانی كه در پی خلوت و انزوا هستند ابن عربی را الگوی خود قرار دهند. (۲۱) همان گونه كه در نمونه مذكور مشاهده می شود ابن عربی مردگان را زنده های حقیقی می داند و با ارواح آنان به گفتگو می نشیند. هنگامی كه ابن عربی از عبدالله بن استاد الموروری كه در قصبه مورور آندلس با او آشنا شده بود سخن می گوید، بیان می دارد كه در موضوع توكل او را الگو قرار داده است: «برای زاهد وجود قطبی كه در زهد به او تكیه كند شرط است. به جز توكل، در محبت، معرفت و مقامات دیگر نیز وضع همین طور است. خداوند این موفقیت را نصیب من كرد كه به قطب توكل نائل آیم. من دیدم كه توكل بر محور او می گردد.
او عبدالله بن استاد، قطب توكل در زمانهٔ خود بود. (۲۲) آنان كه در مقام او به سر می برند بر سبیل كرامت آب تلخ را گوارا می نوشند. من چنین آبی را از دستان عبدالله بن استاد نوشیده بودم. او كه از مریدان برگزیده ابومدین بود این را «حج مبرور» می خواند. از دیگر ویژگیهای چنین مقامی این است كه مثلاً عمرو در جای دیگری است و زید به جای او غذا می خورد، با این حال عمرو سیر می شود.» (۲۳) ابن عربی می گوید همین شیخ بود كه او را تشویق به نگارش اثری تحت عنوان التدبیرات الالهیه نمود. روزی در محضر عبدالله بن استاد، یكی از آثار ارسطاطالیس به نام سرالاسرار را دیدم. شیخ فرمود: حكیم در این اثر نظام جهان و ادارهٔ آن را توضیح داده است و من آرزومندم كه این موضوع را ادارهٔ جهان آخرت كه وسیلهٔ سعادتمان خواهد بود، مقایسه كنی؛ و من برای تحقق آرزوی شیخ نگارش این اثر را آغاز كردم و همه مسائل مربوط به اداره مملكتی بزرگ را در این اثر مورد بحث قرار دادم. كتاب را در شهر مورور در مدتی كمتر از چهل روز نوشتم. حجم اثر حكیم یك چهارم و یا یك سوم كتاب من است. خادمان حكمران یا خواندن این كتاب در خدمتشان موفق خواهند شد و كسانی كه مسیر آخرت را در پیش گرفته اند نیز از آن بهره خواهند برد.
ابن عربی هنگام عبور از شهر مرشانه الزیتون با كتابی متعلق به یك حكیم ملحد مواجه می شود؛ و در همان جا با خطیب یكی از مساجد به نام عبدالمجید بن سلمه كه صوفی صاحب ذوقی بوده است دیدار می كند. او برای ابن عربی خاطره ای تعریف می كند: «در خانه ام نماز می خواندم، شب بود و در خانه بسته. ناگهان فردی وارد خانه شد. سلام داد. نحوه ورود او را نفهمیدم. با دلهره نماز وارد خانه شد. سلام داد. نحوه ورود او را نفهمیدم. با دلهره نماز را كوتاه كردم و سلام دادم. مرد گفت ای عبدالمجید كسی كه در حضور خداست ترسی به دل راه نمی دهد. آنگاه سجاده ام را برداشت و به جای آن حصیری روی زمین باز كرد. و گفت روی این نماز بخوان. سپس دستم را گرفت و به جایی برد كه نمی دانستم كجاست. در آنجا پس از آن كه ذكر خدا را گفتم به خانه ام بازگشتم. از مرد پرسیدم ابدال چگونه به این مرتبه نائل می شوند؟ پاسخ داد همان طور كه ابوطالب مكی در «قوت القلوب» گفته است با این چهار شرط: گرسنگی، بی خوابی، سكوت و انزوا.» ابن عربی همچنین اضافه می كند كه حصیر داده شده به عبدالمجید را مشاهده كرده و بر روی آن نماز هم خوانده است.
او از فرد حصیردهنده نیز كه مشهور به شیخ كوهستان بوده است با نام ابوعبدالله محمد بن الاشرس الرندی نام می برد. (۲۴)
ابن عربی می گوید هنگامی كه در قرطبه بوده است اسامی همهٔ قطب های امم پیش از حضرت پیامبر، از سوی خدا به او احسان می شود و او تمام این حقایق را در عالم برزخ مشاهده می كند. (۲۵) شهرت ابن عربی بن واسطه مسافرت در شهرهای مختلف آندلس به گوش همه رسید. بسیاری از شیوخ بزرگ به دیدارش می رفتند و مردم برای پرسیدن مسائل عارفانه او را ملاقات می كردند. در میان اینان یكی از علمای مذهب معتزله نیز بود، او كه در عین حال به تصوف هم دلبستگی داشت مدعی بود بنده نمی تواند متخلق به اسم «القیوم» خداوند شود. ابن عربی در این خصوص با او بحث های مفصلی داشته است. ابوعبدالله جبیر ( و یا جنید) موجب شد این عالم معتزلی كه نامش كعب رفیقی بود دست از مذهب معزله بردارد. (۲۶) ابن عربی پیش از سی سالگی، یعنی پیش از سال ۱۱۹۳-۵۹۰ برای دیدار با عارف مشهور اشبیلیه ای ابومدین كه در بجایه اقامت داشت از اندلس به شمال آفریقا رفت.
با ا ینكه ابن عربی در آثار خود از ابومدین با عنوان «شیخم» و «مرشدم» یاد می كند به نظر می رسد با وی دیداری نداشته است. زیرا ابن عربی در سال ۱۲۰۰/۵۹۷ توانست شهر بجایه را ببیند و این در حالی است كه ابومدین سه سال پیش از این تاریخ فوت كرده و در منطقه عبّاد در حومهٔ تلمسان دفن شده بود. ظاهراً ابن عربی با مریدان و خلفای ابومدین دیدار كرده و به واسطه آنها از او فیض برده بود و به همین دلیل از ابومدین با عنوان «شیخم» یاد می كند. (۲۷) لیكن این احتمال نیز وجود دارد كه ابن عربی هنگام حیات ابومدین در بجایه توقف كوتاهی داشته و شیخ را دیده باشد. (۲۸) او به هنگام سخن از ابومدین و پسر هفت ساله اش و احوال خارق العاده او می گوید: «ابومدین فرزند كوچكی دارد كه صاحب نظر است و از این طریق با علوم آشنایی دارد. این پسر نگاه می كرد و كشتی های روی دریا را كه در فاصله ای دور و غیرقابل مشاهده بود می دید و كیفیتشان را می گفت.
پس از گذشت چند روز كشتی ها به بجایه می آمدند و اطرافیان می دیدند كه كشتی ها به همان شكل هستند كه گفته شده بود. وقتی از او می پرسیدند كه به چه طریق قادر به چنین كاری هستی می گفت«از طریق چشمانم» و بعد ادامه می داد «نه، با چشمان دلم» و باز ادامه می داد «نه، این هم نیست، از طریق پدرم قادر به این كار هستم. وقتی او در كنارم است، به او نگاه می كنم و چنین خبرهایی را به گوش شما می رسانم اگر او نباشد نمی توانم چیزی را ببینم»(۲۹) ابن عربی ابومدین را بسیار دوست داشت و عمیقاً به او دلبستگی داشت. یكبار از كسی كه علیه ابومدین سخنی گفته بود عصبانی شد و تنفر خود را نسبت به او بر زبان آورد. ابن عربی شبی حضرت رسول (ص) را درخواب دید كه درباره همان شخص پرسید: «آیا او خدا و رسولش را دوست دارد؟» ابن عربی پاسخ داد: «بله، خدا و شما را دوست دارد.» آنگاه پیامبر گفت: «تو به جای این كه از او متنفر شوی به این دلیل كه علیه ابومدین چیزی گفته است، به خاطر محبتش نسبت به خدا و رسول خدا، بهتر نبود به او محبت كنی؟» ابن عربی با این سئوال به اشتباه خود پی می برد و از كرده خدا ابراز ندامت می كند. آن شخص نیز یكی از كسانی می شود كه ابن عربی بسیار دوستشان داشته است. نظر او پس از مطلع شدن از موضوع نسبت به ابومدین تغییر می یابد و از محبان او می شود. دلیل نارضایتی او این بوده است كه ابومدین گوشت هایی را كه به مناسبت عید قربان برایش آورده بودند بین مردم توزیع كرده و به آن شخص گوشتی نرسیده بود. (نگاه كنید به: ابن عربی، فتوحات، جلد چهارم، ۶۴۶).
ابن عربی نوشته است كه در سال ۱۱۹۳/۵۹۰ در تونس بوده است. او یكی از خاطراتش را در تونس اینگونه بیان می كند:«حكمران تونس برایم احترام قائل بود. یكی از سرشناسان شهر كه از این موضوع آگاه بود مرا به خانه اش دعوت كرد. برایم غذا و هدایایی آورد. و از من خواست برای كاری كه داشت نزد حكمران رفته و او را شفاعت كنم. نه غذایش را خوردم و نه هدایایش را پذیرفتم. بی درنگ خانه اش را هم ترك كردم. اما خواسته اش را اجابت كردم. این كار را صرفاً از روی انسانیت انجام دادم. بعدها دانستم كه قبول هدیه از آن شخص به مفهوم رشوه می باشد كه از سوی خدا و رسولش حرام اعلام شده است. آن رفتار من، نتیجهٔ عنایت خدا بود. بالاترین رؤیت، رؤیت محمدی است. (رؤیه المحمدیه) این قسّی نیز در كتاب خلع النعلین به این نتیجه رسیده است. این اثر او را در سال ۵۹۰/۱۱۹۰ از پسرش گرفتم و خواندم.» (۳۰)
ابن عربی همچنین از یكی از دیدارهایش با حضرت خضر كه در تونس اتفاق افتاده مطلبی می گوید این دیدار در شبی مهتابی، هنگامی كه ابن عربی از عرشهٔ كشتی در یكی از بنادر تونس به آسمان می نگریسته روی می دهد. خضر درحالی كه روی آب راه می رفته است نزد ابن عربی وارد حفره ای می شود كه روی تپه ای نزدیك ساحل واقع شده بود. ابن عربی این منظره را با حیرت و دهشت می نگریسته است. (۳۱)
ابن عربی در سال ۱۱۹۳/۵۹۰ به اشبیلیه بازگشت. او از حادثه فوق العاده ای كه در آنجا با آن مواجه شده، سخن می گوید. روزی در زمان اقامت در تونس قصیده ای را در ذهن خود می سراید. این قصیده را نه برای كسی قرائت می كند و نه آن را روی كاغذ می نویسد. با این حال وقتی به اشبییه می آید فردی ناشناس قصیده مذكور را برایش می خواند. ابن عربی حیرت می كند و از او می پرسد كه شاعر آن قصیده كیست. ناشناس پاسخ می دهد: «ابن عربی است» و به این ترتیب شگفتی محیی الدین دو چندان می شود. (۳۲) ابن عربی در سال ۱۱۹۴/۵۹۱ با گذر از تنگه جبل الطارق ظاهراً برای اولین بار به فاس (مراكش) كه مركز حكومت موحدین بوده است سفر و با علما و مشایخ آنجا دیدار می كند. در مراكش از كسانی كه با سحر، طلسم و حساب ابجد آشنا بوده اند، معلومات فراوانی كسب می كند. در این خصوص می گوید: «زمانی كه من در مراكش بودم یعقوب المنصور پادشاه موحدین لشكر خود را به جنگ آلفانوس هشتم كه برای مسلمانان خطری بزرگ مسحوب می شد گسیل كرده بود.
در آنجا یكی از مردان خدا كه دوستم بود و با او آشنایی داشتم از من پرسید:« آیا لشكر پادشاه پیروز خواهد شد؟» در پاسخ گفتم: «تو در این زمینه چه اطلاعی داری؟» او نیز آیه نخست سوره فتح را به حساب ابجد تفسیر كرد و گفت «سربازان سلطان پیروز خواهند شد.» و واقعاً چنین شد و آلفانوس در سال ۱۱۹۴/۵۹۱ در آلاركس شكست خورد. (۳۳)
ابن عربی در سال ۱۱۹۵/۵۹۲ به اندلس بازگشت. علاقمندان دانش و تصوف گرد او جمع شدند. با آنها به صحبت پرداخت. از آنها می خواست مجالس گفتگویشان صمیمانه باشد، نه خشك و رسمی . در كتابی به نام الارشاد فی خرق ادب المعتاد در این باره نكاتی ذكر كرده است. در اندلس توقف چندانی نمی كند. سال بعد به مراكش می رود. در آنجا به تدریس و ریاضت می پردازد. در آن ایام در درس های شیخ ابن عبدالكریم امام جماعت مسجد الازهر كه دربارهٔ مراكش بوده است شركت می كند. (۳۴)
ابن عربی در طول اقامت خود در مراكش حالات وجدانگیز شگفت آوری را تجربه می كند. روزی هنگام نماز جماعت در مسجد الازهر احساس می كند شانه هایش نورانی شده، فاقد درك مكانی است و درحالت لامكانی به سر می برد. احساس می كند به صورت یك كره فرضی درآمده است كه دارای جهت است. در این باره می گوید:« من قبلاً هم موفق به مشاهده تجلی اشیاء در داخل دیوار قبله شده بودم. اما اینبار چیز متفاوتی بود.» (۳۵)
ابن عربی از رویدادهای خارق العاده و فراطبیعی صحبت و تجربیات معنوی خود را در این موارد ذكر كرده است. البته در مقابل مطالب مشابهی كه دیگران نقل می كرده اند همواره جانب احتیاط را می گرفته است. حتی گاه گفته است كه این قبیل مسایل چیزی جز وهم و خیال نیست. او می گوید یك بار در مراكش با گروهی برخورد كردم. جنّیان می توانستند صوَر خیالی مورد نظر خود را برای آنها متصوّر كنند. ابوالعباس الدقاق یكی از آنها بود. او مدعی بود كه با ارواح گفتگو می كند، و بر این موضوع اصرار داشت. دلیل این مطلب هم آن بود كه با نغمه های آنان (جنّیان) آشنایی نداشت.
نزدم من كه می آمد، ساكت می شد و بعد مشاهداتش را بیان می كرد. اما من می دانستم كه این كار جنّیان است و آنها هستند كه موجب تخیل وی می شوند. او حتی برخی اوقات با صورت خیالی ای كه مشاهده می كرد دست به گریبان نیز می شد. به این ترتیب جنیّان از راه دیگری به او صدمه می زدند و او آن را از قبیل همان صورت خیالی می پنداشت. بهرحال كسانی كه با نغمات آنان آشنا باشند بسیار نادرند. (۳۶) ابن عربی درخصوص بسیاری از كسانی كه مدعی گفتگو با ارواح هستند، معتقد است این جنیّیان هستند كه با فریب، صورت های خیالی را به آنها نشان می دهند. به همین دلیل است كه نمی توان ادعای بسیاری از چنین افراد را پذیرفت . آنان با نغمات جنّیان آشنایی ندارند. ابن عربی البته از كیفیت نغمات جنیّان و طریقهٔ آشنا شدن با آن چیزی نمی گوید.
ابن عربی بعدها به شرق عالم اسلام رفت. از سوی سلاطین و مقامات عالیرتبه ممالك شرق مورد عنایت و استقبال قرار گرفت؛ چیزی كه در آندلس و شمال آفریقا وجود نداشت. از جملات زیر كه به ابن عربی تعلق دارد می توان به موضوع مذكور پی برد:
« در شهر سبته در جبل الطارق نزد فرد صالحی رفته بودم. بین من و سلطان یعقوب المنصور گفتگویی رد و بدل شده بود. بخشی از این گفتگو عذاب آور بود و برای اعتبارمان مناسب نبود. یكبار كه با سلطان مواجه شدم به من گفت:
«دوست من! كسی كه از سوی یك ظالم حمایت نشود ذلیل خواهد شد.»
گفتم:«كسی كه از سوی یك عالم ارشاد نشود گمراه خواهد شد.»
گفت:«دوست من! الانصاف! الانصاف…»
و من گفتم: «به شرط صدمه نخوردن به سرمایه (یعنی دین) می پذیرم.»
بعد او گفت: «درست می گویی» و ساكت شد. (۳۷)
ابن عربی بعدها به ساحل اقیانوس اطلس می رود. در آنجا با كسی دیدار می كند كه منكر كرامات بوده است. حضرت خضر را به او نشان می دهد كه سجاده حصیری خود را در هوا پهن كرده و بر آن نماز می گذارد. مرد از انكار خود دست برمی دارد. (۳۸)
ابن عربی در سال ۱۱۹۸/۵۹۵ به شهر المریه می رود. این شهر از نظر تصوف مركز با اهمیتی بوده است. ابوعبدالله الغزّال از مریدان شیخ ابن العارف (كه رهبری حركتی بر علیه خاندان مرابط را برعهده داشت) در این شهر دیدگاه های استادش را با او رفاقت می كند و مدتی را در آن شهر سكنی می گزیند. ابن عربی در شهر المریه به انزوا و عبادت می پردازد و در همان جا در عالم رویا به او الهام می شود كه كتابی بنویسد و به دیگران اعلام كند كه بدون نیاز به مرشد می توان وارد جرگه متصوفان شد. او براساس همین رؤیا كتابی به نام واقع النجوم را نگاشت. او در این كتاب اجسام آسمانی را به عنوان سمبل به كار می گیرد و می گوید كه خداوند در سه مرحله سلوك انوار عالیه را به صوفی وصف می كند. (۳۹) ابن عربی تأكید می كند كسی كه این كتاب را مطالعه نماید نیازی به شیخ نخواهد داشت.● مسافرت ابن عربی به شرق
ابن عربی در سال ۱۲۰۰/۵۹۷ یك بار دیگر به مراكش پایتخت موحدین می رود و با ابوالعباس السبطی كه از صوفیان سرشناس ملامتی مشرب بوده است دیدار می كند. در آنجا در خواب خداوند را می بیند كه در مقابل عرش تجلی كرده است و ابن عربی در حال مشاهده اوست. زیباترین موجودی كه در اطراف عرش پرواز می كرده است به او می گوید كه به فاس برود، با محمد الحصار دیدار كند و با او به مسافرت شرق پردازد. ابن عربی بی درنگ راه می افتد محمد الحصار را كه او نیز چنین خوابی دیده بود، زیارت می كند. آنها با هم به تلمسان می آیند. ابن عربی همان سال به بجایه رفت. در این زمینه نوشته است در عالم رؤیا می بیند كه همه ستارگان و حروف را به نكاح خود درآورده و حظّی روحانی كسب نموده است. آنگاه خواب خود را توسط فردی به اطلاع كسی می رساند كه از علم تعبیر خواب آگاهی داشته است. تعبیر خواب او چنین بوده است: «به كسی كه این خواب را دیده است علوم عالی، دانش های سرّی، و ویژگی هریك از ستارگان داده خواهد شد. به میزانی كه تاكنون به هیچكس داده نشده است.»
نكاح معنوی كه در تصوف ابن عربی از جایگاه با اهمیتی برخوردار است، به این ترتیب بوده كه در زندگانی او آغاز شد. این رؤیا نشان می دهد كه ابن عربی پس از گذشت مدت كمی، به بیان ویژگی ستارگان و تأثیر هركدام از آنها بر وقایع روی زمین می پردازد.
ابن عربی به تونس رفت و در آنجا اقامت گزید، و سفر به شرق را سه ماه به تأخیر انداخت. در تونس روزی هنگام اقامه نماز جماعت نوری در آسمان مشاهده می كند و چنان فریادی می زند كه حاضران و حتی همسایگان از خود بی خود می شوند. پس از آن كه مردم به حالت عادی می آیند می پرسند كه چه شد؟(۴۰) اما ابن عربی از فریادی كه كشیده بود اظهار بی اطلاعی می كند.
ابن عربی در تونس، در منزل ابومحمد عبدالعزیز از متصوفان مشهور اقامت داشت. این شخص از ابن عربی درخواست می كند كتابی بنویسد؛ و او نیز شروع به نگارش كتاب انشاء الدوایر و الجداول می كند و بعدها آن را به اتمام می رساند. (۴۱ ) ابن عربی در این كتاب نظراتش را درباره جهان با اشكال هندسی بیان می كند. او در این كتاب می كوشد رابطه موجود بین انسان و افلاك دایره وار را تبیین نماید.
● ابن عربی در مصر، حجاز، و عراق
ابن عربی پس از ۹ ماه اقامت در تونس به اسكندریه و قاهره رفت و پس از آن برای انجام فریضه حج عازم مكه شد. علمای ساكن در مكه یا كسانی كه به مناسبت حج به آن شهر سفر كرده بودند و همچنین صوفیان شناخته شده از او استقبال فراوانی به عمل آوردند، و او را مورد لطف و احترام خود قرار دادند. بین ابن عربی و شخصی به نام مكین الدین شجاع كه از مسئولان ناظر بر مقام ابراهیم در كعبه بوده است پیوند دوستی و رفاقت دائمی ایجاد می شود. نظام دختر زیباروی و دانشمند مكین الدوله بن شجاع این روحانی اصفهانی كه از اطلاعات دینی قابل توجهی نیز برخوردار بود، توجه ابن عربی را به خود جلب می كند. همین دختر است كه موجب الهام اشعار و غزل های عاشقانه به ابن عربی و شكل گرفتن كتابی به نام ترجمان الاشواق می شود. موضوع اشعار ابن عربی در این كتاب ظاهراً نظام، اما در اصل خداوند است.
نظام كه با نام عین الشمس و البهاء نیز شناخته می شود از نظر ابن عربی دختری متدین، فهیم، و آخرت طلب بود. ابن عربی پس از بیان تفصیلی فضایل و ظرافت های نظام كه همه دل ها را شیفته خود می ساخت،می نویسد:
«در این كتاب منظورم از هر اسم و مفهومی، اشاره است به فیض های الهی، الهام های روحانی، و روابط عالی. این شیوه ای است كه من در نوشته هایم در پیش می گیرم. نظام هم می داند به چه چیز اشاره می كنم. خداوند، خوانندگان این كتاب را، از هر آنچه كه با صاحبان همت عالی تناسب ندارد محافظت فرماید.» ( ۴۲)
ابن عربی نگارش فتوحات مكیه مشهورترین اثر خود را كه زمان زیادی را صرف تالیف آن كرد، در مكه آغاز نمود. او كتاب مشكوه الانوار را نیز كه حاوی چهل حدیث قدسی است در سال ۱۲۰۲/۵۸۹ در مكه نگاشت. و باز در همان سال در طائف شروع به نوشتن اثر دیگر خود تحت عنوان حلیه الابدال نمود.
ابن عربی در مكه هنگام طواف كعبه با تجلیات متعددی مواجه می شد. یك بار ابن هارون الرشید از صوفیان سده دوم تجسد یافت و بر او ظاهر شد، و گفتگو ها كردند. ابن عربی می گوید ابن هارون الرشید همان طور كه جبرئیل در هیبت یك بدوی بر پیامبر (ص) ظاهر شد، در برابر من تجسد یافت و نمایان گردید. ( ۴۳) ابن عربی در خصوص بارش ستارگان و طوفان های صحرایی كه در سال ۶۰۰/۱۲۰۳ رخ داد این توضیحات را داده است:«شیاطینی از كفار طائفهٔ جن به آسمان صعود می كنند، و به سخن چینی خداوند و فرشتگان كه دربارهٔ وحی گفتگو می كنند می پردازند. آنگاه كه شیطان با خبر حاصل از سخن چینی در حال دور شدن از آنجاست با شهاب سنگباران می شود. نور روشنی كه در بارش ستارگان مشاهده می شود نتیجه این امر است. یكبار در حال طواف كعبه سقوط طولانی ستاره ای را دیدیم و آن را اشاره ای بر امری مهم شمردیم. بعدها شنیدیم كه در یمن طوفانی دهشت انگیز وقوع یافته و همه جا را تیره و تار كرده است. گسترش بیماری وبا در طائف نیز در همان سال بوقوع پیوست.» ابن عربی بارش ستارگان آن سال را حوادث غیر عادی می دانسته است. او معتقد بود دو حادثه در ظاهر متفاوت دارای پیوندی واحد هستند. ( ۴۴) ابن عربی كتاب دره الفاخره را نیز كه خطاب به یكی از دوستان خود تألیف كرده است، دربارهٔ استادش در مغرب در همین سال (۱۲۰۳/۶۰۰) نوشت.
ابن عربی زمانی كه در مكه اقامت داشت پیامبر را در عالم رؤیا مشاهده كرد، كه می گفت:«ای ساكنان مكه! بگذارید زائران هر زمانی كه می خواهند زیارتشان را انجام دهند. مانع آنها نشوید.» ( ۴۵) كسی نزد ابن عربی آمد و به او گفت حضرت فاطمه (س) را در خواب دیده است، در حالی كه حضرت از او روی بر می گردانده است. دلیلش چیست؟ ابن عربی گفت:«تو علیه شریفان مكه كار می كنی.» مرد توبه می كند و حضرت فاطمه نز او را مورد عفو و بخشش قرار می دهد. ابن عربی با نقل این موضوع ارادت و محبت عمیقش را نسبت به اهل بیت (ع) بیان می دارد. ( ۴۶) ابن عربی با ذكر این نكته كه در مكه با هفت تن از كاملان (ابدال) نیز مواجه شده است نقل می كند كه با بانویی صالحه به نام فاطمه بنت التاج هم دیدار داشته است. او هر روز از سوی پدرش بیرحمانه مورد آزار قرار می گرفته است. صدای شلاق ها را می شنیده اما دردی احساس نمی كرده است، لذا مشارالیها در صبر الگو و نمونه بوده است. او با یادآوری خاطرهٔ مشابهی كه در بدو ورود به تصوف از سر گذرانده بود می گوید:«احساس نكردن درد لطفی است كه از جانب خدا نصیب برخی بندگان خاص می شود.» ( ۴۷)
ابن عربی در سال ۱۲۰۴/۶۰۱ حجاز را به قصد بغداد ترك می كند. ۱۲روز بغداد می ماند و آنگاه راهی موصل می شود. قصدش از رفتن به موصل دیدار با یك صوفی به نام علی بن عبدالله بود كه گفته می شد با حضرت خضر ارتباط نزدیكی دارد. ابن عربی می گوید پس از دیدار با او كه باغی در خارج شهر داشت، موفق می شود افتخار بر تن كردن خرقهٔ حضرت خضر را برای بار سوم نصیب خود كند. پس از این رویداد است كه ابن عربی پی به اهمیت خرقه پوشی می برد، آن را به خوبی درك می كند و انجام آن را به مریدانش توصیه می نماید. خرقه پوشی نزد او تنها یك سنت صوفیانه، و یا پیوند مشتركی كه درك اخوت در بین صوفیان را ریشه دار می سازد، نیست، بلكه او در عین حال این پدیده را به عنوان دارویی برای معالجه امراض اخلاقی ارزیابی می كند. ( ۴۸) او ابن عنطار را كه از علمای بنام آن دوره بود در موصل شناخت و تمام الهام ها و مكاشفاتی را كه در این شهر تجربه كرده بود، در كتابی به نام التنزلات الموصلیه گردآوری كرد.
ابن عربی در موصل با فردی به نام مقری كه حافظ قرآن و حنفی مذهب بود، و ابن عربی او را استاد خود می داند، آشنا شد. ابن عربی در جایی می گوید:«مقری به من گفت كه پیامبر را در خواب دیده است؛ و پیامبر در عالم رویا به او گفته است كه بازی شطرنج و گوش كردن به موسیقی مباح است.» ( ۴۹) با این حال ابن عربی در تصوف خود اهمیت چندانی به سماع نمی دهد. او در مدت اقامت در بغداد رساله قشیری را نزد استادی به نام محمد بكری فرا می گیرد. فاصله بین فرد یاد شده و قشیری دو واسطه بوده است. لذا ابن عربی رساله قشیری را از فرد مطمئنی آموخته است. او به دفعات در آثار خود به اهمیت رساله امام قشیری اشاره می كند. ابن عربی آثار قشیری را در خانقاهی، از ضیاء الدین عبدالوهاب درس می گیرد.
ابن عربی در سال ۱۲۰۶/۶۰۳ به قاهره می رود و در آنجا با جماعت صوفیان و هم ولایتی های اندلسی خود دیدار می كند. ( ۵۰) همچنین اوقات خود را صرف عبادت و ریاضت می كند و با حوادث خارق العاده ای مواجه می شود. شبی در اتاقی كاملا تاریك متوجه می شود نوری كه از بدنش ساطع می گردد محوطه را روشن كرده است. وحشت زده و متعجب می شود. در همین اثنا مردی زیباروی و خوش سخن كه ناگهان ظاهر شده بود به ابن عربی می گوید نماینده ای است كه از جانب خدا فرستاده شده است. و با او گفتگوی دلنشینی می كند. به واسطه همین سخنان و گفتگو هاست كه برخی مسایل درباره «اتحاد» از جانب خداوند به او الهام می شود. مفهومی كه در بر گیرنده معنای «وحدت وجود» است. ابن عربی با بیان این نكته سخنان نمایندهٔ مذكور را چنین ذكر می كند:«نیك بدان كه خیر در وجود، و شر در عدم است. یعنی نیكی در هستی، و پلیدی در نیستی است. او انسان را به لطف خویش خلق كرد و آن را واحدی در تضاد با هستی اش قرار داد، و آن را با اسماء و صفات خود تماشا كرد. به این ترتیب شماره به اصلش بازگشت. بنابراین اوست كه هست، و تو نیستی.» ابن عربی ادامه می دهد جماعت حاضر در برابر من با آگاهی از این واقعه، خداوند را سپاسگزاری كردند. سر خم كردم و شروع به نگارش منظومه ای كردم. دوستانم به خواب رفته بودند. عبدالله بیدار شد و مرا صدا زد اما من طوری وانمود كردم كه در خواب هستم و به او پاسخ ندادم. او گفت: «تو خواب نیستی؛ و درباره معرفت و توحید خداوند، در حال خلق شعر هستی.» سرم را بلند كردم و گفتم:« این را از كجا دانستی» جواب داد: «مشاهده كردم كه در حال تنیدن تاری در بلندی ها هستی. بندهای پراكنده را منظم می كنی و معانی متفرق و نثرگونه را به شكل نظم در می آوری.» گفتم :«بسیار خوب. اما از كجا دانستی كه موضوع شعر معرفه الله و توحید است.» پاسخ داد:« جانداران اندكی گرفتار تار می شوند. در شعرهایی كه موضوعشان خدا نباشد، حیات، روح و عزّت وجود ندارد.» تعبیری كه او از رویایم كرد بیش از خود رؤیا برای من شگفتی آور بود. (۵۱)
به نظر می رسد بیان چنین نظراتی توسط ابن عربی است كه باعث كدورت خاطر فقها شده است؛ تا جایی كه او را اهل بدعت و كافر خواندند و خواهان حبس و یا اعدام او شدند. این بود كه نظرات او و این كه آیا حقیقتاً اهل ایمان است یا نه، از مباحثات فقیهان بود. ابن عربی در ابتدا پیرامون این چنین بحث هایی سكوت كرد و به آن اعتنایی ننمود. زیرا بارها از سوی خداوند به او آگاهی داده شده بود كه در طول حیات، و پس از مرگش به او اتهام خواهند زد. وانگهی او در هر فرصتی كه به دست می آورد به طور زبانی و مكتوب جهل و نادانی فقیهان زمانش را مورد انتقاد قرار می داد و عكس العمل آنان را نیز امری طبیعی می دانست. ملك عادل كه حكمران با حسن نیتی بود به سخنان مخالفان ابن عربی كه از سوی ابوالحسن البیجایی حمایت می شد، وقعی ننهاد.
ابن عربی هنگام اقامت در بغداد، قونیه و آناتولی از شهرت فخرالدین رازی (وفات: ۱۲۰۹/۶۰۶) مطلع شده بود. برای او نامه ای نوشته بود و به او خاطرنشان كرده بود كه با كلام و فلسفه و یا با عقل و قیاس نمی توان حقیقت را یافت. به او اعلام كرده بود كه این كار تنها از طریق كشف و الهام ممكن است و او را دعوت كرده بود فلسفه و كلام را رها كرده، به سوی تصوّف آید. تاریخ نگارش این نامه از سوی ابن عربی مشخص نیست و از این كه نامه مذكور بدست فخر رازی رسیده است یا نه و از پاسخ آن نیز اطلاعی موجود نیست.
ابن عربی هنگام یادآوری اتهام ها و اذیت و آزارهایی كه متوجه اش بوده است می گوید:«كنار كعبه، در مقام ابراهیم خواب بودم. از عالم ارواح ندایی شنیدم. پیامی بود از جانب خدا، برای من:« به مقام ابراهیم پناه ببر؛ زیرا او یكی از افراد حلیم و سلیم بود كه باسوز و گداز زیست.» همان موقع دانستم كه آزارها خواهم دید.» (۵۲) ابن عربی كه صوفی صادق و جسوری بود خطاب به ابوالحسن البیجایی كه از او حمایت كرده بود گفت:« چگونه می توان كسی را كه در عالم ناسوت، درهای عالم لاهوت به رویش گشوده شده است، محبوس كرد.»
و او نیز به گفتن این سخن اكتفا كرد كه: «اینها شطحیاتی است كه شكر محسوب می شود. اهل سكر را نكوهش نتوان كرد.» (۵۳)● ابن عربی در آناتولی
ابن عربی در سال ۱۲۰۷/۶۰۴ از قاهره به اسکندریه و از آنجا به مکه رفت و با دوستش ابوشجاع دیدار کرد. او براساس الهامی الهی مجدداً آماده سفر می شود. شیخ صاحب ذوقی که ابن عربی به او خدمت می کرد خبر داده بود که «متعالی ترین انسان ها در مقابل او سر تعظیم خم خواهند کرد»(۵۴) ابن عربی برای دیدار با کیکاووس اول که در سال ۱۲۱۰/۶۰۴ به تخت نشسته بود راهی قونیه شد. مردم آناتولی پیشتر با شخصیت ابن عربی آشنا بودند. او در قونیه مورد استقبال سلطان سلجوقی قرار گرفت. در قصر شاهی به او خوب رسیدگی کردند. سلطان مهمانسرایی به ارزش صدهزار درهم به او هبه کرد. ابن عربی به کسی که برای رضای الهی از او صدقه خواسته بود، گفت: «جز این خانه مجلل چیزی ندارم. آن هم مال تو.» (۵۵) ابن عربی در مدتی که با آرامش خاطر در قونیه بود دو کتاب به نام های مشاهده الاسرار و رساله الانوار تألیف کرد. با صوفیانی که علاقمند به گفتگو با او بودند جلسات بحث و مناظره ترتیب می داد که اوحدالدّین کرمانی از صوفیان مشهور نیز یکی از آنان بود. (وفات: ۶۳۵) در همان ایام بود که ابن عربی امکان آموختن اندیشه های صوفیانه اش را به طلبهٔ با استعدادی مانند صدرالدین قونوی داد. (وفات:۱۲۷۴/۶۷۳) پدر قونوی، مجدالدین اسحاق بود که با شکست غیاث الدین اول از سلاطین سلجوقی از حمایت های پیشین محروم و مجبور شد به شام برود. او در سفری که به حج داشت با ابن عربی آشنا شده بود. آنها در سال ۱۲۰۰/۶۰۰ در مکه با یکدیگر آشنا شدند و ظاهراً همو بوده است که ابن عربی را برای سفر به قونیه اقناع کرده بود. کسانی که ازین مناطق برای انجام مناسک حج به مکه رفته بودند در سفر ابن عربی به قونیه و آناتولی، تأثیر داشته اند.
جامی می گوید: «زمانی که ابن عربی به دیار روم (آناتولی- آسیای صغیر) رفت، درباره تولد، مرگ، دانش و عرفان صدرالدین قونوی اطلاعاتی مبتنی بر کشف به دیگران داد. ابن عربی در قونیه بود و با مادر قونوی که بیوه بود ازدواج کرد، و تربیت و نگهداری قونوی را نیز پذیرفت. تا کسی آثار قونوی را به طور کامل نفهمد نخواهد توانست نظام فکری ابن عربی و نظریه وحدت وجود او را براساس عقل و شریعت درک کند و توجیه نماید.» (۵۶) از سوی دیگر برخی معتقدند صدرالدین قونوی در سال ۱۲۰۹/۶۰۶ به دنیا آمد و مدرک معتبری مبنی بر این بود که ابن عربی با مادر بیوه او ازدواج کرده باشد وجود ندارد. (۵۷) بهرحال حتی اگر قول جامی از سوی منابع دیگر تائید نشود نیز این مطلب که ابن عربی پدر خوانده قونوی بوده است. همچنان قطعی است. براساس گفته قونوی در آن ایام تجلیات آسمانی ارواح پیامبران به صورت مادی بر ابن عربی ظاهر می شده و یا در عالم معنا به شکلی خارق العاده با روح ابن عربی متحد می شده اند. قونوی می گوید: «شیخ ما ابن عربی این قدرت را داشت که با روح هر پیامبری که می خواهد دیدار کند، می توانست کاری کند که روح مورد نظرش در این عالم به شکل مادی ظاهر شود و با او گفتگو کند، و یا در خواب با او گفتگو و دیدار می کرد. و در صورتی که اراده می کرد می توانست از قالب تن خارج شده و با صعود به عالم ارواح با آنها دیدار کند.» (۵۸)
روزی نقاشی در قونیه تصویر کبکی را نقاشی کرد. اثر چنان به کبک واقعی شبیه بود که صیادی آن را بی نقص خواند. ابن عربی اما با مشاهده نسبت های اثر بی درنگ به اشکال آن پی برد. این کار را کرده بودند تا میزان قدرت روحی ابن عربی را در تمیز حقیقت و خیال دریابند و او را آزمایش کنند. ابن عربی در این باره می گوید: «در این مورد بین من و یک رسّام (نقاش) در قونیه جریان عجیبی اتفاق افتاد. ما یک بار دربارهٔ چیزهایی که او نمی توانست با قدرت خیال به آنها دست یابد برایش صحبت کرده بودیم. روزی او تصویر کبکی را پدید آورد و به شکل نامحسوسی در قسمتی از اثر نقصی ایجاد و آن را پنهان نمود. برای امتحان، تصویر را نزد ما آورد.» و گفت: «نظرت چیست؟» گفتم: «خیلی عالی است، اما یک نقص دارد.» وقتی گفتم: «اشکالش عدم تناسب در پاهایش است.» برخاست و مرا بوسید. (۵۹) ابن عربی با ذکر این خاطره دقت نظر خود را خاطرنشان می کند و بر این که در نقل مشاهداتش بسادگی دچار خطا نمی شود تأکید دارد.
ابن عربی حدس می زد که اظهار علاقه فراوان به او ممکن است موجب مسایل ناراحت کننده ای شود. او با علاقه ای که به جهانگردی و مشاهده طبیعت داشت به گشت و گذار در شهرهای قیصریه ، ملطیّه، سیواس، ارضروم و حرّان از شهرهای آناتولی می پردازد. (۶۰) او در سال ۱۲۱۲/۶۰۸ برای دیدار با سهروردی مولف عوارف المعارف به بغداد می رود. نقل کرده اند دو صوفی بزرگ و مشهور (ابن عربی و سهروردی) بی آنکه سخنی بگویند، مدتی طولانی به یکدیگر خیره می شوند و آنگه هریک به راه خود می روند. بعدها سهروردی درباره ابن عربی، به شاگردانش می گوید: «او اقیانوسی از حقایق است.» (۶۱) ابن عربی با ابن شبلی از شاگردانش عبدالقا در گیلانی نیز در همان جا آشنا شده بود.
در بغداد پس از گذشت مدت کمی، بسیاری از علاقمندان گرد ابن عربی جمع می شوند، و عمیقاً به او اظهار ارادت می کنند. اطاعت و پیروی از ابن عربی، احترام به خلیفه را در سایه قرار می دهد. ابن عربی یک بار در حالی که با مریدان و طلبه هایش از کوچه های بغداد عبور می کرد با خلیفه که سوار بر اسب بود روبرو شد. هیچیک از اطرافیان تا وقتی ابن عربی اشاره نکرد به خلیفه سلام ندادند. احترامی که به ابن عربی گذاشته می شد از آنچه درباره خلیفه مسلمین اعمال می کردند به مراتب بیشتر بود. (۶۲)
ابن عربی از یک سو فاصله با سلاطین و خلفاء را رعایت می کرد، اما در عین حال با برخی از دولتمردان نیز ارتباطات نزدیکی داشت. سلطان کیکاووس در سال ۱۲۱۲/۶۰۹ به ابن عربی نامه ای نوشت و چگونگی برخورد درست با مسیحیان را از او سئوال کرد. ابن عربی در نامه ای به سلطان از عدم رعایت اصول شرعی، و علنی بودن کفر کفار، و گسترش رو به رشد حاکمیت شرک، و رعایت نکردن آنچه خلیفه دوم برای ذمّیان شرط کرده بود، اظهار گلایه می کند و به طور خلاصه می نویسد: نمی توان به مسیحیان اجازه داد تا کلیسا و معبد سازند، و کلیساهای تخریب شده را تعمیر و نوسازی کنند، نمی توان اجازه داد جاسوس ها در مراکز مذکور سکنی داشته باشند، و مشرکین شرک خود را علنی کنند، و مانع کسانی شوند که خواهان پذیرش اسلام هستند. مسیحیان باید به مسلمان ها احترام بگذارند. باید در برابر آنها هنگامی که وارد مجلسی می شوند، به پا خیزند. نباید طرز پوششان مانند مسلمان ها باشد، نباید نام اسلامی بر خود بگذارند. نباید از عناوین اسلامی استفاده کنند. نباید سوار بر اسب و مسلح بگردند. نباید سلاحی داشته باشند. نباید در مُهرهایشان از عبارت های عربی استفاده کنند. نباید خرید و فروش شراب داشته باشند، نباید زنّار ببندند، صلیب ها و دیگر اشیاء مقدسشان را نباید در گذرگاه ها به نمایش بگذارند، نباید مرده هایشان را در جوار قبرستان مسلمین دفن کنند، صدای ناقوسشان نباید بلند باشد، مراسم آنها در کلیساها با صدای آهسته برگزار شود. آنها اگر این شرایط را رعایت نکنند باید همان معامله ای را با آنها کرد که با غیرمسلمانان ایستاده در برابر مسلمانان می کنید. (۶۳)
ابن عربی در بخش های مختلف فتوحات این موضع را تکرار می کند:
«بین کفار اقامت نکن، هجرت کن، اقامت در بین آنها تحقیر اسلام و احترام به کفار است. خداوند به همین منظور است که جهاد را برای اعتلای اسلام (اعلای کلمه الله) واجب کرده است. کسی که امکان عدم اقامت در بین کفار را داشته باشد لیکن به آن عمل نکند، نصیبی از اسلام نبرده است. این حکم قرآن و حدیث است. این است که ما با زیارت قدس که تحت سلطه مسیحیان است، و اقامت در آن جا مخالف هستیم. یک مسلمان چگونه می تواند تحت امر آنها زندگی کند؟ بندگان با ایمان خدا باید یکدیگر را دوست بدارند، به یکدیگر سلام دهند، اطعام کنند، و به یکدیگر مدد رسانند. مؤمنان باید پیکر واحد باشند. بین مسلمانان باید برابری کامل وجود داشته باشد. (۶۴) دلیل این که ابن عربی خواهان موضعگیری شدید در مقابل غیر مسلمان مخصوصاً مسیحیان می شود، رفتارهای ناپسندی است که در آن ایام مسیحیان اندلس در برخورد با مسلمانان داشتند. در همان دوره است که صلیبیون قدس را اشغال کردند و مسلمانان را مورد آزار و اذیت قرار دادند. اصولاً ابن عربی صوفی ای است که بی نهایت انسان دوست است. او در برخورد با تفاوت های مذهبی و دینی با حسن نیّت است. ابن عربی همواره همه را به انسان دوستی دعوت می کند، حتی گاه تا به حدّی پیش می رود که با نگاهی از بالا به تفاوت های عقیدتی، می گوید انسان ها باید تفاوت های دینی را پشت سر گزارند. چند بیت از مشهورترین شعر او را در این زمینه می آوریم:
قلب من پذیرنده هر نقشی است.
مرتع آهوان است، و معبد راهبان
بتخانه اصنام و کعبه حجاج
اوراق تورات، و مصحف اسلام
دین من، دین عشق است، به کاروان عشق روی آوردم
دین و ایمان من عشق است. (۶۵)
او به سوی همه انسان ها آغوش می گشاید و عشق جهانی نسبت به همه خلایق دارد. حتی برای معذور نشان دادن غیرمسلمانان تحلیل های مختلفی ارائه می دهد. او با جرأت و جسارت اعلام می کند که همه و همه عبادت و بندگی خدا می کنند. برخی معتقدند نظام وحدت وجود ابن عربی راهی به سوی اومانیسم دارد. با این حال ابن عربی ای که در عالم نظر چنین است، در عمل شدیداً سختگیر می شود و این مؤید آن است که برخلاف بعضی از ادعاها نظام فکری او هیچگاه با الحاد، اباهه، کفر و زندقه همخوانی ندارد.
ابن عربی تا پایان عمر عبادات خود را چنان انجام می داد که هیچگاه نمی توان از افکارش بی دینی و مخالفت با عبادت را نتیجه گرفت. او با بهانه قرار دادن نظام (دختری اصفهانی) که شیفته زیبائی او بود اشعار عاشقانه ای سرود و در کتابی به نام ترجمان الاشواق گرد آورد. قصد اصلی او از این شعرها بیان زیبایی های معنوی و الهی بود، اما فقیهان با استناد به این اشعار به او حمله بردند. ابن عربی برای پاسخ به این قبیل ادعاها در سال ۱۲۱۴/۶۱۱ شرحی بر اشعار خود به نام ذخائر و الاعلاق (بیروت ۱۳۱۲) نوشت، و منظور اصلی خود را بیان داشت. دو شاگرد صادق، او را به نوشتن کتاب تشویق کردند: بدرالحبشی، اسماعیل بن سودکین. این دو مرید در حلب از فقیهی شنیده بودند که گفته بود: «ابن عربی در اشعار خود در ترجمان الاشواق عشقش را به یک زبان بیان می کند اما چون او را به عنوان فردی متدین می شناسند خود را در پس پردهٔ تصوف پنهان می کند.» آنها این سخن را به شیخ خود گفتند، ابن عربی در این باره می گوید: «خداوند ثواب آن فقیه را چند برابر گرداند او بود که ما را به نگاشتن این اثر که برای همه مفید است واداشت. وقتی خود او نیز این کتاب را خواند از گفته اش پشیمان شد.» (۶۶)
ابن عربی در فتوحات (جلد اول،۱۲) در توضیح مسئله مذکور چنین می گوید: «در دوره ای که تازه پا به عرصه تصوف گذارده بودم بدترین چیز در نظرم زن و رابطه جنسی بود. این وضع در من هجده سال ادامه داشت. وقتی عمق حدیث پیامبر مبنی بر این که زنان را دوست می داشته است بر من آشکار شد چنین اندیشه کردم که پیامبر زنان را دوست داشت زیرا خداوند به او چنین امر کرده بود. در این صورت اگر حرکت من هم به سوی خدا صادقانه باشد باید آنچه را که خداوند به پیامبرش گفته است دوست بدار، دوست بدارم. اگر از آنان متنفر باشم بی شک مورد غضب خدا قرار خواهم گرفت. با درک این موضوع نفرت از زنان در وجود من از بین رفت و خداوند کاری کرد که آنان را دوست بدارم. از آن پس کسی شدم که در بین مردم نسبت به زنان بیشترین مهربانی ها را کردم و از حقوق شان دفاع نمودم. عشق و محبتی که از آن بحث می کنم چیزی نیست که ریشه در طبیعت نفسانی داشته باشد بلکه محبتی از جانب پروردگار است.» (۶۷)
ابن عربی پیش از اشغال قدس توسط مسیحیان در سال ۱۲۲۸/۶۲۶ از این شهر نیز دیدن کرده بود. اما از آن به بعد که قدس زیر سلطه مسیحیان رفت زیارت آن را جایز نمی دانست. ابن عربی در سال ۱۲۱۵ /۶۱۲ برای کیکاووس که آنتالیا را به محاصره خود درآورده بود در شهر سیواس دعا کرد و با مکتوبی که برای او فرستاد پیروزی را به وی بشارت داد. (۶۸)
از زمانی که ابن عربی در این خصوص خوابی دید تا هنگام سقوط شهر بیست روز طول کشید. این تنها کیکاووس نبود که به ابن عربی ایمان داشت و به او عمیقاً احترام می گذاشت. از دوستداران وی قاضی ملک ظاهر حاکم حلب را نیز باید ذکر کرد. (وفات: ۱۲۱۶/۶۱۳) او در جوار کاخ خود مهمانسرای ویژه ای را به شیخ اختصاص داده بود و هر از چندی او را در آنجا زیارت می کرد و خواسته هایش را برآورده می نمود. می گویند حتی یک بار صد و هجده خواسته او را که درباره مردم بود پذیرفت. یکی از این خواسته ها عفو کسی بود که گفته می شد یکی از اسرار بسیار مهم دولتی را افشاء کرده است. (۶۹)
اعتبار و نفوذ ابن عربی نزد دولتمردان در مرتبه ای بود که فقیهان را به حسادت وامی داشت از این رو آنها علیه او بودند. ابن عربی نیز فقیهان را متهم می کرد که در پی صورتها و مراسم ظاهری هستند، آنها را جاهل و متعصب و حتی بیشتر اوقات متظاهر می خواند. فقها با اینکه در میان خود و سلاطین احکام دینی را بسیار سهل و آسان می گرفتند در مسائل مربوط به مردم سرسختی نشان می دادند و سختگیری می کردند. حتی یکی از فقها برای سلطان فتوی داده بود که «روزه گرفتن در ماه رمضان برای شما واجب نیست. شما در هر ماهی که بخواهید می توانید روزه بگیرید.»
ابن عربی که به این دلیل و دلایل دیگر با فقها میانه خوشی نداشت یکی از خاطرات خود را به شکل زیر بیان کرده است: «فقها تفسیرهای غیرقابل قبولی ارائه می دهند و طبق نظر سلاطین فتوی صادر می کنند و آن را حکم شرعی قلمداد می نمایند. این درحالی است که خود آنها نیز این قبیل فتاوی را باور ندارند. روزی در مصاحبت قاضی ملک ظاهر بودیم. از خدمه اش خواست اوراق محرمانه ای را بیاورد. آنها را به من نشان داد و گفت: « تو معتقدی در کشور من بی عدالتی و سوءاستفاده هایی می شود. به خدا سوگند من هم مانند تو فکر می کنم، اما هیچ ستم و بی عدالتی نیست که مبتنی بر فتوایی از فقها نباشد. این فتواها و دست نوشته های آنهاست…»(۷۰)
ابن عربی در بیان نکته دیگری که موجب دلزدگی از فقها می شود گفته است: «برخی از مسلمانان به ویژه فقها به احوال اولیاء در این دنیا می نگرند و می خندند. با شنیدن مطالب مربوط به غنای معنوی اولیاءالله خنده سر می دهند اما طوری نیز وانمود می کنند که آن را قبول دارند. آنها هرگاه کارشان به اولیاء می افتد با حرکت چشم و ایماء و اشاره سربه سر آنان می گذارند.» (۷۱)
● واپسین سالهای عمر ابن عربی
ابن عربی پس از سیاحت مناطق مختلف، و با افزایش سنش، در شام که به آب و هوایش علاقمند بود اقامت یافت. زندگی منظم او از دوره جوانی، زحماتی که متحمل شده بود و سفرهایی که رفته بود موجب سلامتی و بالا بردن نیروی مقاومتش بود اما به تدریج بنیه او رو به ضعف می گذاشت. زمانی که تصمیم به اقامت در شام گرفت «ملک معظم» حاکم منطقه بود که ابن عربی را مراد خود می دانست. او در روایت بیش از ۴۰۰ اثر استادش دارای اجازه نامه بود. ابن عربی در فتوحات می گوید در رمضان ۱۲۲۹/۶۲۷ موفق به مشاهده ظاهر و باطن هویت الهی شده است. (۷۲) او در همان سال حضرت پیامبر (ص) را در رؤیا می بیند و به دستور او اثر مشهورش فصوص الحکم را می نویسد. از ۱۲۳۲/۶۳۱ به بعد نیز دیوان خود را خلق می کند. سال های آتی را به تکمیل، تصحیح و بازنگری فتوحات مکیّه که نگارش آن را از قبل شروع کرده بود، می گذراند.
ابن عربی پس از سکونت در شام، بازهم به مسافرت هایش ادامه داده است. لیکن به دلیل کهولت سن ترجیح می داده است به شهرهای نزدیک شام سفر نماید. او سال های آخر عمر خود را با آرامش خاطر طی کرد. از سویی مطالعه می کردو به نگارش آثار دیگران می پرداخت، و از سوی دیگر نوشته هایش را برای شاگردانش قرائت می کرد و به توضیحات صوفیانه می پرداخت. بدرالحبشی، اسماعیل بن سودکین و صدرالدین قونوی هیچگاه او را تنها نمی گذاشتند. مالک اشرف به او توجه ویژه ای داشت، در درسهایش شرکت فعال داشت و برای روایت آثارش از او اجازه دریافت کرد. شمس الدین احمد الخولی قاضی شافعی مذهب، همچون خدمتگزاری در خدمت او بود. قاضی حنفی مذهب شام نیز چنان به او ارادت داشت که یک بار از نگاه ابن عربی دریافت که منصب قضاوت را باید ترک گوید. زمانی که قدس از مسیحیان بازپس گرفته شد این زکی نخستین قاضی ای بود که در مسجدالاقصی و در حضور صلاح الدین ایوبی خطبه خواند. او نیز به ابن عربی علاقهٔ ویژه ای داشت و هرخواسته شیخ را تأمین می کرد. ابن عربی در بیست و دوم ربیع الاخر ( و به روایت دیگر در بیست و هشتم ربیع الاخر) سال ۶۳۸ (۱۰ نوامبر ۱۲۴۰) در یک شب جمعه، در ۷۷ سالگی (براساس تقویم میلادی ۷۵ سالگی) در منزل همین شخص جان به جان آفرین تسلیم کرد. ابن زکی همراه ابن عبدالملک و ابن نحّاس دیگر مریدان شیخ آخرین وظیفه خود را در قبال او ایفا کرد. پس از پایان کار شستشو و کفن کردن جنازه و پس از اقامه نماز که با حضور جمعیت فراوانی صورت گرفت، شیخ را در آرامگاه خانوادگی بنی زکی در روستای صالحیه در دامنه کوه قاسیون دفن کردند.
از داستان زندگی ابن عربی چنین دانسته می شود که چند بار ازدواج کرده است. اما او در آثار خود درخصوص همسران و فرزندانش مطالب بسیار کمی ذکر کرده است. مریم بنت محمد همسر او در آندلس یکی از واصلان طریقت بوده است. ابن عربی بعدها با فاطمه دختر یونس بن یوسف امیر حرمین ازدواج کرد و می دانیم که از او دارای دو فرزند نیز بوده است. سعدالدین محمد یکی از پسران ابن عربی است که در سال ۱۲۲۱/۶۱۸ در ملطیّه بدنیا آمد. او در سال ۱۲۸۸/۶۵۶ به خاک سپرده شد. سعدالدین محمد شاعری صوفی بوده و دارای یک دیوان شعر نیز می باشد. امام الدین ابوعبدالله محمد یکی دیگر از پسران ابن عربی است که در سال ۱۲۶۹/۶۶۷ وفات یافت. او در مدرسه صالحیه جان به جان آفرین تسلیم کرد، و در کنار مزار پدر دفن گردید. ابن عربی در دو جای فتوحات از یکی از دخترانش به نام زینب نام می برد. این دختر تیزهوش در سنین خردسالی مظهر الهامات ربانی قرار می گیرد و توجه پدر را به خود جلب می کند. ابن عربی او را به همراه مادر به سفر حج می فرستد و خود نیز از مسیر عراق به سوی حجاز می رود و در مکه به آنها می پیوندد. (۷۳) ابن عربی شعرهایی را که برای این دخترش نوشته، زینبیّات نامیده است. بارگاهی که در صالحیه بر مزار ابن عربی ساخته شد بعدها محل زیارت بسیاری از مشتاقان او قرار گرفت. اما آرامگاه او در طول زمان به تدریج رو به ویرانی نهاد. یاوزسلیم سلطان عثمانی در بازگشت از نبردهای مصر ۲۱ رمضان ۹۲۳ (۱۵۱۷ میلادی) به شام رسید و دستور داد در کنار آرامگاه ابن عربی مسجدی ساخته شود. بر مزار شیخ بارگاه دیگری ساختند و در بالادست مسجد خانقاهی بنا شد، و به این ترتیب اموال بسیاری وقف آن منطقه گردید. بارگاه مذکور که تا آن زمان به «بنی زکی» معروف بود به بقعه ابن عربی شهرت یافت. فتوای شیخ الاسلام ابن کمال(۷۴) در عظمت ابن عربی بر دیوار بقعه نقش بسته است. ابن عربی در بین علمای عثمانی مخالفانی داشت که پس از فتوای مذکور بسیاری از این مخالفت ها فروکش کرد و در مجموع، او که در بلاد اسلام شهرت بسزایی یافته بود و به «شیخ اکبر» معروف شده بود در سرزمین عثمانی دارای عزت و احترام فوق العاده ای گردید. براساس نوشته شعرانی در کتاب الکبریت الاحمر جلد اول ص ۱۸۸، ابن عربی گفته بود که «پس از داخل شدن سین به شین، مزار ما آشکار خواهد شد.» و به این ترتیب مرمت آرامگاه به دست سلطان عثمانی را پیش بینی کرده بوده است. المقری پس از آن که در سال ۱۶۲۷ میلادی به شام رفت و بقعه ابن عربی را زیارت کرد گفت: «مزار او را زیارت کردم؛ و وجود خود را با روح پرفتوحش متبرک گرداندم. در آنجا انوار پاکی را مشاهده کردم که هیچ اهل انصافی نمی تواند منکر آن شود.» (۷۵) آرامگاه ابن عربی بعدها توسط سلطان عبدالحمید برای بار دوم تعمیر و بازسازی شد. محل مذکور امروز نیز از مکان هایی است که زیارت کنندگان بسیاری را به سوی خود جذب می کند.
آسین پالاسیوس در بررسی و ارزیابی آراء ابن عربی می گوید:
ابن عربی ریاضت های بسیار دشواری می کشیده و در مسیر بسیار سختی پیش می رفته است. او به سفرهای متعددی رفت. زمانی که آب فرات منجمد شده بود در شرق آناطولی به مسافرت پرداخت. با این حال ۴۰۰ اثر بزرگ و کوچک نگاشت. زندگی پرمشقت او طبیعی است که بر سلامت جسمی او نیز تأثیر می گذاشت. اگر احوالات خارق العاده ای را که گاه و بیگاه با آنها مواجه می شد در نظر داشته باشیم، پی به دشواری زندگی او خواهیم برد. (۷۶)
نویسنده: سلیمان - اولوداغ
مترجم: داوود - وفایی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب ابن عربی نوشته سلیمان اولوداغ ، ترجمهی داوود وفایی
یادداشت ها
(۱). با این که ۱۷ رمضان ۵۶۰ به عنوان تاریخ تولد ابن عربی تاریخی پذیرفته شده است، اما با استناد به سندی که اخیراً در پژوهش های تاریخی به دست آمده است، زمان بدنیا آمدن او با ۱۰ روز تفاوت ۲۷ رمضان اعلام شده است. (آتش، ۱، i.A و جلد هشتم، ۵۳۳).
(۲). درباره نام و عنوان ابن عربی بحث هایی وجود دارد. نام او را برخی ابن العربی، و برخی ابن عربی می نویسند. مقرّی در این باره می گوید: برای این که با ابن العربی (وفات ۱۱۴۸/۵۴۳) اشتباه نشود، در شرق جهان اسلام او را ابن عربی خوانده اند. اما او در غرب جهان اسلام به ابن العربی شهرت دارد.(نگاه کنید به: نفخ الطیب، بیروت، ۱۹۶۸، جلد۲،۱۷۵) ابن عربی متفکری است که بیشترین دوستان و دشمنان را دارد. دوستانش برای تاکید بر عظمتش از او با عنایتی مانند محی الدین (احیا کننده دین)، شیخ اکبر و ابن افلاطون یاد می کنند. اما دشمنان صفت هایی مانند ماحی الدین (نابود کننده دین)، شیخ اکفر، و زندیق بر او نهاده اند، به اعتقاد همینان ابن عربی از آن جهت که تعالیمی در مخالفت با اسلام مطرح کرده است رقیب پیامبر اسلام محسوب می شود. این است که پیروان ابن عربی را متهم می کنند که گفته اند: محمد عربی (حضرت محمد (ص)) چنین گفت اما محیی الدین عربی چنان …
(۳).ابن عربی، الفتوحات المکیه، قاهره، ۱۲۸۲، جلد ۲، ۲۰، جلد ۱ ، ۲۰۷، ۲۴۸.
(۴). م.آسین پالاسیوس می نویسد که ابن مردنیش حکمرانی مستقل از موحدین بوده است. (نگاه کنید به: ابن عربی: حیاته و مذهبه، قاهره، ۱۹۶۵،۵).
(۵).ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۳۷۷.
(۶).ابن عربی، فتوحات، جلد۲، ۴۷۱.
(۷).ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۵۷۹.
(۸). مقری، نفخ الطیب، جلد ۲، ۱۶۳.
ابن عربی درباره زندگانی خود در کتاب های مختلف مطالبی نقل کرده است. با جمع آوری این مطالب نمی توان در خصوص زندگی و فعالیت های او به طور قطع اظهار نظر کرد. با این حال مطالب مذکور می تواند در روشن شدن خطوط اصلی حیات او و حتی مسایل روحی و معنوی وی مفید واقع شود. ابن عربی در کتاب های زیر به انحاء مختلف درباره فعالیت ها، تجربه های معنوی، و محیط و زمان زندگیش مطالبی ذکر کرده است:
• روح القدس فی مناصحه النفس، دمشق، ۱۹۶۴، مادرید، ۱۹۳۳.
• الفتوحات المکیه، قاهره، ۱۲۸۲، ۱۲۹۳.
• ذخایر و الاعلاق، بیروت، ۱۳۱۲
• فصوص الحکم، قاهره، ۱۹۴۶
• محاضره الابرار و مسامره الاخیار، قاهره، ۱۲۸۲
• مواقع النجوم، قاهره، ۱۳۲۵.
• دیوان، بولاق، ۱۲۷۱.
• التدابیرات الالهیه، لندن، ۱۹۱۹.
آخرین و کامل ترین تحقیقی که درباره ابن عربی در غرب صورت گرفته است توسط michel Chodkiewiez و دخترش cladu Addas بوده است.The Red Sulfur (ترجمه انگلیسی کبریت احمر، اکسفورد، ۱۹۹۳).
(۹). ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۳۱.
(۱۰). همان، جلد ۱، ۳۶۳.
(۱۱). همان، جلد ۴،۶۴۸.
(۱۲). همان، جلد ۱، ۱۹۹.
(۱۳). همان، جلد ۱، ۲۸۹.
(۱۴). همان، جلد ۲، ۹.
(۱۵). همان، جلد ۱، ۲۷۵.
(۱۶). همان، جلد ۳، ۵۸.
(۱۷). همان، جلد ۳، ۶۹۶-۷۰۵.
(۱۸). همان، جلد ۲،۲۲۴
(۱۹). همان، جلد ۴۶، ۲،۴۵۹.
(۲۰). همان، جلد ۱،۲۴۱،جلد ۳، ۴۴۲.
(۲۱). همان، جلد ۴، ۹۵.
(۲۲). همان، جلد ۳، ۵۹-۵۸، .ابن عربی در اجازه نامه ای که به سلطان ملک مظفر داد نام اساتید خود را به ترتیب زیر نوشته است.
اساتید او در قرآن: لخمی (قرآن، قرائت، شریعت، قرآن و قرائت) بازلی (قرائت). ابن عربی حمزه (قرائت).
اساتید او در حدیث: ابن حیرت، عبدالصمد خراسانی، ابن عربی نزد این شخص صحیح مسلم فرا گرفت و آثار مربوط به زهد به ویژه صحیح بخاری را از یونس بن یحیی فرا گرفت. او ترمذی را نزد ابوالشجاع تلمذ کرد. سنن ابو داود را در مکتب ابوالفرج بغدادی خواند و آثار بیهقی را از ابوالخیر قزوینی یاد گرفت. او در علم حدیث از ابوطاهر سیلفونی اجازه نامه ای عمومی دریافت نمود. ابن عربی بخاری، مسلم و ترمذی را همراه با کتاب المحلای ابن حزم خلاصه کرد و در کتاب المصباح سعی در جمع آوری احادیث صحیح نمود. موضوع کتاب های مشکاه الانوار، و اربعون ابن عربی نیز حدیث است. او تا پایان زندگی با قرآن و حدیث محشور بود. او حتی در زمان شهرت نیز از اساتید درس حدیث می گرفت.(نبهانی، جلد ۱، ۱۱۸).
اساتید او در تصوف: او کتاب قشیری را نزد محمد بکری و ضیاء الدین ابن سکینه خواند، و از ابن جوزی برای نقل کتاب صفات الصفوه و آثار دیگرش اجازه نامه دریافت کرد.
(۲۳). ابن عربی، مواقع النجوم، ۱۱۷.
(۲۴). ابن عربی، رساله القدس، ۱۸، فتوحات، جلد ۲، ۸.
(۲۵). ابن عربی، فتوحات، جلد ۱، ۱۹۶.
(۲۶). ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۵۸.
(۲۷). نگاه کنید به: ککلیک، محیی الدین ابن العربی، ۹۱.
(۲۸). آسین پالاسیوس، ۳۵، بارکز، ابومدین، پاریس، ۱۸۸۴.
(۲۹). ابن عربی، فتوحات، جلد ۱، ۳۱۸-۲۸۸.
(۳۰). همان، جلد ۴، ۶۳۴، ابن عربی بعدها این اثر ابن قسی را شرح کرد.
(۳۱). همان جلد ۱، ۲۴۱.
(۳۲). همان جلد ۳، ۴۴۵.
(۳۳). همان جلد ۴، ۲۸۱.
(۳۴). همان جلد ۱، ۳۱۸.
(۳۵). همان جلد ۲، ۶۴۰.
(۳۶). همان جلد ۴، ۹۵.
(۳۷). همان جلد ۲، ۸۲۱.
(۳۸). همان جلد ۴، ۷۰۱.
(۳۹ ). همان جلد ۱، ۲۴۲.
(۴۰ ). همان جلد ۱، ۴۶۳، جلد ۲، ۴۹۱، جلد ۳، ۳۳۸.
(۴۱ ). همان جلد ۱، ۲۲۵.
(۴۲ ). همان جلد ۱، ۱۵۵.
(۴۳ ). ابن عربی ، ذخایر و الاعلاق، شرح ترجمان الاشواق، بیروت، ۱۳۱۲، ۲.
(۴۴ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۲۰.
(۴۵ ). همان ، جلد ۲، ۵۹۲.
(۴۶ ). همان ، جلد ۱، ۶۲۷.
(۴۷ ). همان ، جلد ۴، ۱۵۲.
(۴۸ ). همان ، جلد ۲، ۵۳۱.
(۴۹ ). همان ، جلد ۱، ۲۴۲.
(۵۰ ). به اعتقاد آسین پالاسیوس ابن عربی ابتدا به مصر و پس از آن به آناتولی رفته است اما به نظر ن. ککلیک او ابتدا به آناتولی آمد آنگاه به مصر رفت. (نگاه کنید به: آسین پالاسیوس، ۶۳، ککلیک ۱۵۲.)
(۵۱ ). ابن عربی ، محاضره الابرار، جلد ۲، ۲۴، قاهره، ۱۳۲۴.
(۵۲ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.
(۵۳ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.
(۵۴ ). الصفدی، جلد ۲، ۳۰۱.
(۵۵ ). مقری، نفخ الطیب، جلد ۲، ۱۴۶.
(۵۶ ). جامی، نفحات الانس، ۵۵۶، ترجمه آن، ۶۳۲، بورسوی حقی، فصل الخطاب، ۲۸۸.
(۵۷ ). آتش، احمد، دایره المعارف اسلام، جلد ۸، ۵۳۹.
(۵۸ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.
(۵۹ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۵۵۸.
(۶۰ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۱۰، ۲، جلد ۳، ۵۹۹.
(۶۱ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۴، مقری، جلد ۲، ۱۶۳.
(۶۲ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۴، ۶۳۸.
(۶۳ ). همان، جلد ۴، ۷۱۰، محاضره الابرار، جلد ۲، ۱۹۵.
(۶۴ ). همان ، جلد ۴، ۵۹۶، ۶۰۱.
(۶۵ ). ابن عربی، کتاب الذخایر و الاعلاق، بیروت، ۱۳۱۲، ۳۹.
(۶۶ ). ابن عربی فتوحات، جلد ۴، ۱۰۶.
(۶۷ ). همان، جلد ۱، ۱۲.
(۶۸ ). محاضره الابرار، جلد ۲، ۱۸۰.
(۶۹ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۴، ۶۹۹.
(۷۰ ). همان ، جلد ۳، ۹۱.
(۷۱ ). همان ، جلد ۴، ۶۲۷.
(۷۲ ). همان ، جلد ۲، ۵۹۱.
(۷۳ ). همان ، جلد ۳، ۲۲، جلد ۴، ۱۴۸.
(۷۴ ). برای این فتوا نگاه کنید به : ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۵.
(۷۵ ). مقری، نفح الطیب، جلد ۲، ۱۶۳.
(۷۶). آسین پالاسیوس، ۸۳.
مترجم: داوود - وفایی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب ابن عربی نوشته سلیمان اولوداغ ، ترجمهی داوود وفایی
یادداشت ها
(۱). با این که ۱۷ رمضان ۵۶۰ به عنوان تاریخ تولد ابن عربی تاریخی پذیرفته شده است، اما با استناد به سندی که اخیراً در پژوهش های تاریخی به دست آمده است، زمان بدنیا آمدن او با ۱۰ روز تفاوت ۲۷ رمضان اعلام شده است. (آتش، ۱، i.A و جلد هشتم، ۵۳۳).
(۲). درباره نام و عنوان ابن عربی بحث هایی وجود دارد. نام او را برخی ابن العربی، و برخی ابن عربی می نویسند. مقرّی در این باره می گوید: برای این که با ابن العربی (وفات ۱۱۴۸/۵۴۳) اشتباه نشود، در شرق جهان اسلام او را ابن عربی خوانده اند. اما او در غرب جهان اسلام به ابن العربی شهرت دارد.(نگاه کنید به: نفخ الطیب، بیروت، ۱۹۶۸، جلد۲،۱۷۵) ابن عربی متفکری است که بیشترین دوستان و دشمنان را دارد. دوستانش برای تاکید بر عظمتش از او با عنایتی مانند محی الدین (احیا کننده دین)، شیخ اکبر و ابن افلاطون یاد می کنند. اما دشمنان صفت هایی مانند ماحی الدین (نابود کننده دین)، شیخ اکفر، و زندیق بر او نهاده اند، به اعتقاد همینان ابن عربی از آن جهت که تعالیمی در مخالفت با اسلام مطرح کرده است رقیب پیامبر اسلام محسوب می شود. این است که پیروان ابن عربی را متهم می کنند که گفته اند: محمد عربی (حضرت محمد (ص)) چنین گفت اما محیی الدین عربی چنان …
(۳).ابن عربی، الفتوحات المکیه، قاهره، ۱۲۸۲، جلد ۲، ۲۰، جلد ۱ ، ۲۰۷، ۲۴۸.
(۴). م.آسین پالاسیوس می نویسد که ابن مردنیش حکمرانی مستقل از موحدین بوده است. (نگاه کنید به: ابن عربی: حیاته و مذهبه، قاهره، ۱۹۶۵،۵).
(۵).ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۳۷۷.
(۶).ابن عربی، فتوحات، جلد۲، ۴۷۱.
(۷).ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۵۷۹.
(۸). مقری، نفخ الطیب، جلد ۲، ۱۶۳.
ابن عربی درباره زندگانی خود در کتاب های مختلف مطالبی نقل کرده است. با جمع آوری این مطالب نمی توان در خصوص زندگی و فعالیت های او به طور قطع اظهار نظر کرد. با این حال مطالب مذکور می تواند در روشن شدن خطوط اصلی حیات او و حتی مسایل روحی و معنوی وی مفید واقع شود. ابن عربی در کتاب های زیر به انحاء مختلف درباره فعالیت ها، تجربه های معنوی، و محیط و زمان زندگیش مطالبی ذکر کرده است:
• روح القدس فی مناصحه النفس، دمشق، ۱۹۶۴، مادرید، ۱۹۳۳.
• الفتوحات المکیه، قاهره، ۱۲۸۲، ۱۲۹۳.
• ذخایر و الاعلاق، بیروت، ۱۳۱۲
• فصوص الحکم، قاهره، ۱۹۴۶
• محاضره الابرار و مسامره الاخیار، قاهره، ۱۲۸۲
• مواقع النجوم، قاهره، ۱۳۲۵.
• دیوان، بولاق، ۱۲۷۱.
• التدابیرات الالهیه، لندن، ۱۹۱۹.
آخرین و کامل ترین تحقیقی که درباره ابن عربی در غرب صورت گرفته است توسط michel Chodkiewiez و دخترش cladu Addas بوده است.The Red Sulfur (ترجمه انگلیسی کبریت احمر، اکسفورد، ۱۹۹۳).
(۹). ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۳۱.
(۱۰). همان، جلد ۱، ۳۶۳.
(۱۱). همان، جلد ۴،۶۴۸.
(۱۲). همان، جلد ۱، ۱۹۹.
(۱۳). همان، جلد ۱، ۲۸۹.
(۱۴). همان، جلد ۲، ۹.
(۱۵). همان، جلد ۱، ۲۷۵.
(۱۶). همان، جلد ۳، ۵۸.
(۱۷). همان، جلد ۳، ۶۹۶-۷۰۵.
(۱۸). همان، جلد ۲،۲۲۴
(۱۹). همان، جلد ۴۶، ۲،۴۵۹.
(۲۰). همان، جلد ۱،۲۴۱،جلد ۳، ۴۴۲.
(۲۱). همان، جلد ۴، ۹۵.
(۲۲). همان، جلد ۳، ۵۹-۵۸، .ابن عربی در اجازه نامه ای که به سلطان ملک مظفر داد نام اساتید خود را به ترتیب زیر نوشته است.
اساتید او در قرآن: لخمی (قرآن، قرائت، شریعت، قرآن و قرائت) بازلی (قرائت). ابن عربی حمزه (قرائت).
اساتید او در حدیث: ابن حیرت، عبدالصمد خراسانی، ابن عربی نزد این شخص صحیح مسلم فرا گرفت و آثار مربوط به زهد به ویژه صحیح بخاری را از یونس بن یحیی فرا گرفت. او ترمذی را نزد ابوالشجاع تلمذ کرد. سنن ابو داود را در مکتب ابوالفرج بغدادی خواند و آثار بیهقی را از ابوالخیر قزوینی یاد گرفت. او در علم حدیث از ابوطاهر سیلفونی اجازه نامه ای عمومی دریافت نمود. ابن عربی بخاری، مسلم و ترمذی را همراه با کتاب المحلای ابن حزم خلاصه کرد و در کتاب المصباح سعی در جمع آوری احادیث صحیح نمود. موضوع کتاب های مشکاه الانوار، و اربعون ابن عربی نیز حدیث است. او تا پایان زندگی با قرآن و حدیث محشور بود. او حتی در زمان شهرت نیز از اساتید درس حدیث می گرفت.(نبهانی، جلد ۱، ۱۱۸).
اساتید او در تصوف: او کتاب قشیری را نزد محمد بکری و ضیاء الدین ابن سکینه خواند، و از ابن جوزی برای نقل کتاب صفات الصفوه و آثار دیگرش اجازه نامه دریافت کرد.
(۲۳). ابن عربی، مواقع النجوم، ۱۱۷.
(۲۴). ابن عربی، رساله القدس، ۱۸، فتوحات، جلد ۲، ۸.
(۲۵). ابن عربی، فتوحات، جلد ۱، ۱۹۶.
(۲۶). ابن عربی، فتوحات، جلد ۳، ۵۸.
(۲۷). نگاه کنید به: ککلیک، محیی الدین ابن العربی، ۹۱.
(۲۸). آسین پالاسیوس، ۳۵، بارکز، ابومدین، پاریس، ۱۸۸۴.
(۲۹). ابن عربی، فتوحات، جلد ۱، ۳۱۸-۲۸۸.
(۳۰). همان، جلد ۴، ۶۳۴، ابن عربی بعدها این اثر ابن قسی را شرح کرد.
(۳۱). همان جلد ۱، ۲۴۱.
(۳۲). همان جلد ۳، ۴۴۵.
(۳۳). همان جلد ۴، ۲۸۱.
(۳۴). همان جلد ۱، ۳۱۸.
(۳۵). همان جلد ۲، ۶۴۰.
(۳۶). همان جلد ۴، ۹۵.
(۳۷). همان جلد ۲، ۸۲۱.
(۳۸). همان جلد ۴، ۷۰۱.
(۳۹ ). همان جلد ۱، ۲۴۲.
(۴۰ ). همان جلد ۱، ۴۶۳، جلد ۲، ۴۹۱، جلد ۳، ۳۳۸.
(۴۱ ). همان جلد ۱، ۲۲۵.
(۴۲ ). همان جلد ۱، ۱۵۵.
(۴۳ ). ابن عربی ، ذخایر و الاعلاق، شرح ترجمان الاشواق، بیروت، ۱۳۱۲، ۲.
(۴۴ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۲۰.
(۴۵ ). همان ، جلد ۲، ۵۹۲.
(۴۶ ). همان ، جلد ۱، ۶۲۷.
(۴۷ ). همان ، جلد ۴، ۱۵۲.
(۴۸ ). همان ، جلد ۲، ۵۳۱.
(۴۹ ). همان ، جلد ۱، ۲۴۲.
(۵۰ ). به اعتقاد آسین پالاسیوس ابن عربی ابتدا به مصر و پس از آن به آناتولی رفته است اما به نظر ن. ککلیک او ابتدا به آناتولی آمد آنگاه به مصر رفت. (نگاه کنید به: آسین پالاسیوس، ۶۳، ککلیک ۱۵۲.)
(۵۱ ). ابن عربی ، محاضره الابرار، جلد ۲، ۲۴، قاهره، ۱۳۲۴.
(۵۲ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.
(۵۳ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.
(۵۴ ). الصفدی، جلد ۲، ۳۰۱.
(۵۵ ). مقری، نفخ الطیب، جلد ۲، ۱۴۶.
(۵۶ ). جامی، نفحات الانس، ۵۵۶، ترجمه آن، ۶۳۲، بورسوی حقی، فصل الخطاب، ۲۸۸.
(۵۷ ). آتش، احمد، دایره المعارف اسلام، جلد ۸، ۵۳۹.
(۵۸ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۶.
(۵۹ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۵۵۸.
(۶۰ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۲، ۱۰، ۲، جلد ۳، ۵۹۹.
(۶۱ ). ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۴، مقری، جلد ۲، ۱۶۳.
(۶۲ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۴، ۶۳۸.
(۶۳ ). همان، جلد ۴، ۷۱۰، محاضره الابرار، جلد ۲، ۱۹۵.
(۶۴ ). همان ، جلد ۴، ۵۹۶، ۶۰۱.
(۶۵ ). ابن عربی، کتاب الذخایر و الاعلاق، بیروت، ۱۳۱۲، ۳۹.
(۶۶ ). ابن عربی فتوحات، جلد ۴، ۱۰۶.
(۶۷ ). همان، جلد ۱، ۱۲.
(۶۸ ). محاضره الابرار، جلد ۲، ۱۸۰.
(۶۹ ). ابن عربی، فتوحات، جلد ۴، ۶۹۹.
(۷۰ ). همان ، جلد ۳، ۹۱.
(۷۱ ). همان ، جلد ۴، ۶۲۷.
(۷۲ ). همان ، جلد ۲، ۵۹۱.
(۷۳ ). همان ، جلد ۳، ۲۲، جلد ۴، ۱۴۸.
(۷۴ ). برای این فتوا نگاه کنید به : ابن العماد، جلد ۵، ۱۹۵.
(۷۵ ). مقری، نفح الطیب، جلد ۲، ۱۶۳.
(۷۶). آسین پالاسیوس، ۸۳.
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست